همان طور که می دانید همه ی انسان ها از بدو تولدْ غرایزی دارند و ارضای هر یک از آن ها سبب ایجاد یک احساس خوشایند در افراد می شود که نوازش نام دارد. با توجه به همین نکته، در شکل گیری هر رابطه ی دو طرفه ای افراد می خواهند هر یک از ابعاد درونی شان (کودک، بالغ، والد) نوازش شود یا به عبارتی نیازهای هر بعد درونی شان به طور جداگانه ارضا شود.
هر اندازه این نوازش ها عمیق تر باشد نقش مؤثرتری در ارضای کودک، بالغ و والد درون افراد خواهد داشت، و هر اندازه این سه بخش درون بهتر، و البته به اندازه ارضا شود، آرمان های ذهنی افراد از هم خوانی بیش تری با واقعیت های بیرونی برخوردار خواهد شد، زیرا هر چه قدر به کودک، بالغ و والد درون کم تر توجه شود، افراد برای این که بتوانند خلاءهای حاصل از این بی توجهی را پر کنند گاهی به آن بخشی که نسبت به آن بی توجهی شده، توجه بیمارگونه پیدا می کنند و حاضرند برای رضای آن دست به هر کاری بزنند.
از طرفی ممکن است افراد انتظاراتی از خود و محیط اطراف شان در ذهن بپرورانند که دستیابی به آن ها به دلایل مختلف امکان پذیر نباشد. در چنین موقعیتی معمولاً بین آرمان های ذهنی و واقعیت های موجود در زندگی فرد تعارض پیش می آید. و همین تعارض سبب بروز مشکلات متعددی در زندگی او خواهد شد.
به عنوان مثال توقع برخورداری از زناشویی سیندرلایی یکی از عوامل وجودی تضادی است که میان آرمان های ذهنی و واقعیت های موجود در زندگی فرد شکل می گیرد، چون ارتباط هر کودک با دنیای اطرافش بیش تر بر مبنای قصه هایی است که از بزرگ ترهایش می شنود یا خودش می خواند، و از این راه « والد» فرهنگی خود را پرورش می دهد. در اغلب این داستان ها یک شاهزاده ی اسب سوار به دنبال دختر فقیری می رود که پس از کش وقوس های فراوان به یک دیگر می رسند و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی می کنند! ( و البته هیچ کس نمی داند دقیقاً منظور از « به خوبی و خوشی زندگی کردن» چیست!!!)
این قبیل داستان ها سبب می شود که به تدریج در ذهن کودکان آرمان هایی شکل بگیرد که با واقعیت های موجود هماهنگ نیست، مثلاً پسربچه ها انتظار دارند که مثل آن شاهزاده و مانند یک اَبَرانسان (Superman) و ابرقهرمان عمل کنند و موانع را به هر قیمتی که شده از سر راه بردارند و دخترها نیز انتظار دارند هم چون سیندرلای قصه ها با شاهزاده ی اسب سواری ازدواج کنند که حاضر است برای به دست آوردن دختر به هر کاری دست بزند.
هرچه بچه بزرگ تر می شوند این قبیل آرمان های رؤیایی بال و پر بیش تری می گیرند و وقتی فرد به مرحله ای می رسد که باید همسر خود را انتخاب کند، اگر با این آرمان های سیندرلایی به دنبال همسر باشد، حریم زناشویی اش ناکارامد و مشکل زا خواهد بود، زیرا گاهی چنان افراد در ذهن خود با آرمان های رؤیایی شان زندگی می کنند و به دنبال کسب خوش بختی های یک شبه و ظاهری هستند که شریک زندگی خود را چشم و گوش بسته و فقط براساس معیارهای ظاهری انتخاب می کنند؛ ولی هنگامی که وارد زندگی زناشویی می شوند به تدریج در می یابند که واقعیات موجود برخلاف انتظارات آن هاست و آن دِژی که قرار بود سیندرلا و شاهزاده ی سال های سال به خوبی و خوشی در آن زندگی کنند ناامن و نامطمئن است.
در این داستان ها خوبی و خوشی زندگی، معنای مشخصی ندارد، زیرا هیچ کسی تصور و اطلاعی از زندگی بعد از ازدواجِ این دو آدم خوش بخت افسانه ای ندارد. این تصویر غیرواقعی حتی در صنعت فیلم سازی هم مشاهده می شود که دو عاشق و معشوق پس از پشت سرگذاشتن ماجراهای بسیار به هم می رسند و در همین جا فیلم تمام می شود؛ بنابراین ما نمی دانیم که این دو بعد از ازدواج چه می کنند و چه سرنوشتی را پیدا خواهند کرد! آیا منظور راوی داستان از « به خوبی و خوشی زندگی کردند» این است که هیچ مشکل یا اتفاق غیرمنظره ای در زندگی آن ها رخ نداده؟ آیا حریم زندگی آن ها دچار هیچ گونه نوسان و تغییری نشده است؟ و... تقریباً وقوع اتفاقاتی نظیر بی کاری، بیماری، اختلاف و سایر دردسرهای روزمره در طی زندگی، امری اجتناب ناپذیر است و همسران باید خودشان را برای رویارویی با این مسائل آماده کنند. یا ممکن است در بسیاری از این داستان ها و فیلم ها، اصلاً عشقی که بر سر آن تمام ماجراها شکل می گیرد، به وصال نرسد یا خیلی زود با مرگ یا جدایی اجباری از بین برود.
چنین داستان های عاشقانه ای در همه ی فرهنگ ها دیده می شود، مثلاً « شیرین و فرهاد» در فرهنگ ایرانی، « لیلی و مجنون» در ادبیات عرب و « رومئو و ژولیت» در فرهنگ غربی نماد چنین عشق های بی وصالی هستند. از دید این داستان ها گویی که عشق واقعی عشقی است که به وصال نمی رسد! یا اگر برسد خیلی زود به فراق می انجامد!
نتیجه ای که می توان از این نگاه به عشق و روابط زناشویی گرفت این است که اگر زن و مردی قرار باشد طولانی مدت در کنار هم زندگی کنند عشق شان از بین خواهد رفت و حریم زناشویی آن ها آسیب خواهد دید.
عشق در تمامی ادبیات جهان جایگاه ویژه ای دارد و شاید بتوان گفت حرمت آدم ها به عاشق بودن آن هاست و شاید به جرئت بتوان گفت که سخن از عشق در زندگی سایر موجودات نابجاست و بیش تر در آنان یک نوع وابستگی خوپذیری ( عادت) و شاید جفت یابی بیولوژیک (زیستی) مطرح است. برای مثال پنگوئن ها که در غرب به عنوان نمادی برای وفاداری در عشق محسوب می شوند، در واقع ساختار زیستی شان طوری تنظیم شده که این گونه رفتار و زندگی کنند ( چون این پرندگان قطبی، که بیش تر شناگرند تا پرنده، اولین جفتی را که بر می گزینند تا آخر عمر با او به سر می برند و در هر فصل تولید مثل فقط در کنار همان جفت پیشین می مانند، و این باعث شده در جوامع غربی پنگوئن به نماد عشق و وفاداری تبدیل شود). اما چون بلوغ روانی و ساختار تنها در ذهن آدمی دیده شده است نمی توان به جز در انسان از عشق سخن گفت و در سایر موجودات وفاداری یا تک همسر ردپایی از کشش بیولوژیک صرف یاف می شود. یعنی در انسان است ارتباط زوج از یک جذبه صِرف فیزیولوژیک فراتر می رود و به ادراک و ساخت نوینی در زندگی او مننجر می شود.
متأسفانه اغلب مردم آشنایی خود را با مقوله ی عشق به همسر، از کتاب ها و داستان ها کسب کرده اند و کم تر نشانه هایی از عشق را در زندگیِ خانواده ی اولیه ی نشان دیده اند.
مشاهده ی صمیمیت و عشق والدین به یک دیگر و ابراز محبت آنان، که می تواند در ارزش گذاری عملی ( الگوپذیری) ذهنی افراد در آینده مؤثر باشد، کم تر در والد درونی افراد وجود دارد. یعنی والدین جلوِ فرزندان شان به هم ابراز عشق و علاقه نمی کنند و همین مسئله موجب می شود تا فرزندان هم، ابراز علاقه کردن به همسر را یاد نگیرند و در آینده نیز پس از ایجاد پیمان زناشویی نتوانند به همسرشان ابراز علاقه کنند و محبت قلبی خودشان را به او نشان بدهند، یا حتی اصلاً ضرورت و لزوم آن را نیز ندانند.
اغلب مردان سنتی از همسران خود انتظار دارند که کدبانو و مدیر خانه باشند و گاه متأسفانه توجه آنان به همسرشان کمتر توجه شان به اقوام و دوستان است، و زنان سنتی نیز فقط توقع دارند مردشان احتیاجات زندگی را تأمین و نقش نان آور و حداکثر پدر برای فرزندان را ایفا کند؛ نه این که همسری باشد که از او محبت و توجه دریافت کنند. و جالب اینجاست که همین افراد - که حریم زناشویی شان به شدت تحت تأثیر والد درونی ناکارآمد است - اغلب در همان بخش والد درون شان الگو و باورهایی از معشوقی افسانه ای دارند که وصال او اغلب ناممکن، دشوار و پیچیده می نماید.
علت آسیب پذیری چنین حریم هایی عدم هماهنگی و تطبیق بین مفاهیم کلیدی و اصلی آن است. در یک حریم زناشویی کارامد، سه مفهوم مانند سه رأس مثلث مطرح می شود و در صورت هماهنگی و تطبیق بین آن ها، این حریم پایدار و بالنده خواهد بود. این مفاهیم کلیدی عبارتند از:
1. زناشویی آرمانی
2. واقعیت های موجود
3. آرمان زناشویی
زناشویی آرمانی، آرمان ها و آرزوهای فرد است که اغلب ذهن هر پسر و دختری را با خود درگیر می کند، به طوری که تنها آرزوی فرد دستیابی به چنین رابطه ای است؛ در حالی که فرد نمی داند این آرمان ها تا چه حد با واقعیت های موجود هماهنگ است.
واقعیت های موجود - یکی از رئوس این مثلث - همان مسائل و مشکلاتی هستند که هر فرد در زندگی روزانه با آن ها سروکار دارد و هرگز نمی تواند کاملاً از دست همه آن ها رها شود، بلکه فقط می تواند با برخوردی واقع گرایانه و منطقی از شدت و میزان مشکلات بکاهد و البته تا حدودی هم آن ها را بپذیرد، زیرا برخی از واقعیت ها غیرقابل تغییرند.
آرمان زناشویی در حکم قاعده و زیربنای این مثلث است که شامل مجموعه ارزش هایی می شود که توسط فرهیختگان کارشناسان تأیید شده و مشاوران با تجربه و هم چنین بر پایه ی واقعیت های موجود در زندگی شخصی افراد و واقعی هایی که در جامعه وجود دارد، ترسیم و به همسران توصیه می شود. هر چه قدر این قاعده از استحکام بیش تری برخوردار باشد، حریم زناشویی پویاتر خواهد بود.
اگر این سه مفهوم هم چون سه رأس یک مثلث به یک دیگر متصل و مرتبط باشند، با یک دیگر هماهنگ هستند و هم دیگر را پوشش می دهند که در نهایت می توانند موجب شکل گیری حریم زناشویی پویا و پایدار شوند. به عبارت دیگر اگر « زناشویی آرمانی» هر پسر و دختر با «واقعیت های موجود» هم خوانی داشته باشد، آن ها را به « آرمان زناشویی» شان نزدیک می کند. در غیر این صورت افرادی که با آرمان های سیندرلایی زندگی مشترک خود را شروع می کنند، چون درکی از واقعیت های ممکن و موجود در زندگی ندارند با اولین مشکلی که در زندگی شان پیش بیاید - اگر در مدیریت بحران نیز مهارت نداشته باشند - احساس شکست و سرخوردگی می کنند و در نتیجه روز به روز با مشکلات بیش تری مواجه می شوند و حریم زناشویی شان ناکارامدتر خواهد شد.
منبع مقاله :
خواصی، لیلا؛ (1389)، معنای حریم همسران در ازدواج های موفق، تهران، نشر قطره، چاپ اول