فقدان بصیرت تاریخی و شورش های بیداری نفس !! (2)

با توجه به مباحث مذکور باید گفت رخدادهای یک دهه اخیر نشان می دهد که ما شاهد شکل گیری جریانی از مخالفان انقلاب اسلامی و دل دادگان به غرب هستیم که خاستگاهش نه در دل دیوان سالاری نظام مشروطه سلطنتی، الیگارشی
چهارشنبه، 30 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فقدان بصیرت تاریخی و شورش های بیداری نفس !! (2)
فقدان بصیرت تاریخی و شورش های بیداری نفس!! (2)

 






 

بازخوانی مبانی جنبش های کاذب اجتماعی در دو دهه اخیر

ضرورت تجدیدنظر در مفهوم ضدانقلاب

با توجه به مباحث مذکور باید گفت رخدادهای یک دهه اخیر نشان می دهد که ما شاهد شکل گیری جریانی از مخالفان انقلاب اسلامی و دل دادگان به غرب هستیم که خاستگاهش نه در دل دیوان سالاری نظام مشروطه سلطنتی، الیگارشی و اریستوکراسی وابسته به آن، بلکه در دل پاره ای از شخصیت ها، جریان ها، چهره ها و سازمان های برخاسته از دوران جمهوری اسلامی می باشد.
با این اوصاف به راحتی می توان معنای پاره ای از پیش بینی های امام راحل را در این شرایط با تمام وجود درک کرد. آنجا که می فرماید :
ما از شر رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم لکن از شر تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودی ها نجات نخواهیم یافت. اینان بر پادارندگان سلطه ابرقدرت ها هستند و سرسپردگانی می باشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمی شوند و هم اکنون با تمام ورشکستگی ها، دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی
بر نمی دارند. (1)
به نظر می رسد این سخنان با اوضاع جدید ما قرابت بیشتری دارد؛ منتها کسانی معنای این سخنان را خواهند فهمید که گرفتار این توهم نگردند که برای درک معنای آن به ساختار از هم گسیخته و کم مایه روشنفکری سکولار عصر قاجاری و پهلوی بیندیشند بلکه باید به آن جریانات و افرادی فکر کنیم که در دل نظام جمهوری اسلامی ایران پرورش یافته اند و زمانی خود را سر سپرده این نظام نشان می دادند. حتی باید به خود جسارت دهیم و به درون حوزه های علمیه خود نظر افکنیم! به نسل خاصی از روحانیت که از دل همین حوزه خارج شده و می شوند و بی تردید دلدادگی به آرمان های انقلاب اسلامی و اندیشه های امام ندارند.
در حقیقت بدنه قوام یافته سکولاریسم و غرب گرایی نظام قاجاری و نظام پهلوی در ایران دیگر و جود ندارد و آنهایی که در عصر جمهوری اسلامی منتظر جلوس مدل روشنفکری انقلاب فرانسه و انقلاب مشروطه بر اریکه قدرت در ایران و تحقق رؤیاهای میرزا ملکم خان و اذناب او هستند، سخت در اشتباه اند.
تشکیلات پر طمطراق و سلسله مراتبی که غرب گرایان و سکولارهای بر آمده از درون انقلاب اسلامی پایه ریزی کرده اند، پایه های نظم جدید غرب گرایی، تقلید، سرسپردگی وضدیت با دین در فضای جمهوری اسلامی می باشد.
برای غرب گرایان جدید دیگر معنی ندارد سلسله مراتب روشنفکری برمدلی از تصمیم گیری و قدرت مبتنی باشد که با واقعیت های فرهنگی ایران متناظر نیست. عصر انقلاب اسلامی، عصر مذهب و جنبش های مذهبی با نهادهای فرهنگی و دینی است ما در حوزه جنبش های نوین اجتماعی قدم به عصر جنبش های معنوی گذاشته ایم.
رخدادهای اخیر و خلع و لبس های عجیب و غریب پاره ای از نخبگان متصل به انقلاب، نارسایی های رویکرد و شیوه سه دهه گذشته را نشان می دهد. دیگر مجادله بین ملی گراها،
اصلاح طلب ها و اصول گراها نیست که در آن بازتاب های دنیای در حال افول، ناتوانی اش را در برابر دنیای جدید که آغاز می شود، آشکار کند، ما اکنون در دل انقلاب اسلامی با نسلی روبه رو شده ایم که بسیار پیچیده است و معنای گذار نسلی هم ندارد.
اگر این فضای جدید را معنا کنیم، باید گفت ما با انقلابی بدون انقلاب روبه رو هستیم، همان طور که رهبر معظم انقلاب فرمودند ما با کاریکاتورهایی از انقلاب جنبش های اجتماعی و خواسته های سیاسی رو به رو هستیم که ریشه در واقعیت های عینی به شیوه گذشته ندارد بلکه ریشه در اوهام دارد.
مگر غیر از این است که روزگار مدرن، روزگار پنهان شدن حقیقت زیر لایه ها و نمایه های مجاز است؟! مگر غیر از این است که گفته اند عهد ما عهد حقیقت نمایی و حقیقت انگاری مجازهاست و وجه مجازی در همه عرصه های حیات آدمی، خویش را بر وجه حقیقی حیات انسان معاصر تحمیل کرده است؟ (2)
چرا نباید باورکنیم که جنبش های اجتماعی بر آمده ازچنین دنیایی نیز، چیزی جز پنهان شدن حقیقت و ماهیت جنبش های اصیل در زیر لایه های جنبش های مجازی و کاذب نیست؟! اگر چنین نیست پس چرا تجاوز یک ابر قدرت از آن سوی دنیا به یک کشور عقب مانده کوچک در این سر دنیا و کشتن زن ها و کودکان و ریختن صدها تن بمب بر سر مردم بی پناه و آواره شدن هزاران کودک مظلوم و بی گناه، تأویل به اعطای دموکراسی و آزادی و حقوق بشر می شود امام دعوت انسان ها به پرهیز از فساد و دوری ازخودفروشی و پرهیز از کشتار بی گناهان و تمنای استقلال، آزادی و حفظ هویت و تمامیت ارضی و مبارزه با تجاوز، فقر، گرسنگی، استبداد و استعمار، تأویل به ضدیت با آزادی و حقوق بشر می گردد؟!
باور بفرمایید در سیطره مجاز برحقیقت، دیگر تقسیم میان چپ و راست و اصلاح طلب و اصول گرا، اصل سازماندهی جریان های سیاسی در ایران نیست؛ جاه طلبی رهبران جنبش های
کاریکاتوری برای بدل شدن به یک جریان انقلابی و مدعی استقلال و آزادی، واقعه با اهمیتی است.
اگر چه پاره ای از خوش باوران فکر می کنند که انتقال حاکمیت جمهوری اسلامی به یک جریان جدید از طریق ایجاد جنبش های کاریکاتوری و کاذب تنها ابزاری است که جریان های سیاسی به بن بست رسیده درایران را قادر به تصمیم گیری و بازیگری می کند، اما فراموش می کنند که چنین جنبش هایی، راه به آنارشیسم ویران کننده ای می برند. آنارشیسمی که برای کنترل آن کسانی خواهند آمد که دردست های آهنین خود دستکش های مخملین در دست دارند مگر فراموش کرده ایم اسلاف همین هایی که اکنون پرچم دار جنبش های کاذب اجتماعی و کاریکاتوری درکشور ما شده اند؟! تا همین سه دهه پیش، استبداد سیاه پهلوی را جلوه یک دیکتاتوری مقدس و منور به ملت ما معرفی می کردند؟
نباید اجازه دهیم دشمنان ایران عزیز حافظه تاریخی ما را پاک کنند؛ نظامی که تمام پوست و گوشت خود را از تئوری پردازی های جریان به اصطلاح روشنفکری سکولار سرسپرده به غرب دارد و اگر این تئوری پردازی های احمقانه نبود، محال بود که ملت با فرهنگ و ریشه دار ایران، پنجاه سال تحت سیطره رژیم بی ریشه و فرومایه پهلوی، همه هستی خود را به باد فنا دهد. اکنون اعقاب همان ها هستند که با فلسفه های مجازی جدید، به سراغ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، هویت، فرهنگ و تاریخ ملت ایران آمده اند و لباس انقلابی بر تن کرده اند. آمده اند تا انقلاب ملت ایران را از درون و از هسته نابود کنند. ما باید تلاش کنیم وجوه فلسفی و اجتماعی روش های جدید سکولاریسم و غرب گرایی مدرن را نشان دهیم.
اکنون دیگر نباید تردید کرد که مخالفان انقلاب به یقین رسیده اند که برای شکست این انقلاب باید به آن ملحق شوند و خودشان را در همان جریان قرار دهند. از روش های انقلاب اسلامی، از شعارهای انقلاب، از نمادهای انقلاب و حتی از ظرفیت ها ونیروهای انقلاب برای شکست آن استفاده کنند. اما آیا در این رویارویی که از دهه دوم انقلاب آغاز شد و متفکران جامعه ما از
آن با تعابیری چون تهاجم فرهنگی یا ناتوی فرهنگی یاد کردند – که تعابیر دقیق و درستی است – اراده معطوف به حفظ هسته انقلاب وجود دارد؟
برما معلوم است که هدف از انقلابی گری جریان های ضد انقلاب، تهاجم به هسته و حفظ پوسته است. در این سه دهه، نه سلطانیسم، نه کمونیسم، نه سوسیالیسم، نه ناسیونالیسم و نه لیبرالیسم موفق نشده اند انقلاب اسلامی را از بین ببرند؛ آنان می خواستند با قدرت، این انقلاب را نابود کنند، اکنون که به بن بست رسیده اند راه جدیدی در پیش گرفتند و آن مصادره انقلاب اسلامی است. در سه دهه گذشته مردم ایران بدنه سیاسی ای را تشکیل داده اند که در طول تاریخ در ایران سابقه نداشت. ملت ایران برای اولین بار حاکمیت ملی را تجربه کرد اما ناگهان این پیروزی نوپا در معرض تهدید قرار می گیرد؛ نه ازاین جهت که دشمن مبادرت به مبارزه با آن می کند بلکه از این جهت که دشمن به کمک دوستان جاهل، قدرت طلب، ساده لوح و فاقد بصیرت و معرفت به درون انقلاب رخنه کرده است.
نظریه ضد انقلاب در دو دهه اخیر دیگر معنای سنتی خود را از دست داده است و ما نباید با رجوع به نمادهای قدیمی، این نظریه را در شرایط حاضر تبیین کنیم؛ ضد انقلاب در ایران ابتدا پس از پیروزی انقلاب اسلامی به نفع گروه های سلطنت طلب، امپریالیسم غربی که دل خوشی از پیروزی انقلاب اسلامی نداشتند، گروهای مزدور بیگانه، فئودال ها و سرمایه داران، سکولاریسم غرب گرا و امثال اینها می جنگید؛ اما به نظر می رسد که این نظریه در دو دهه اخیر دچار تحولی جدی و تعیین کننده شده است و اکنون مورد استفاده قشرجدیدی از نیروهایی که در ابتدای انقلاب در رده انقلابیون بودند، قرار می گیرد.
تحول کارکرد این نظر در ایران با تاریخ تحول انقلاب اسلامی در این سه دهه همراه است؛ به این صورت که از پیکار مبارزان نوخاسته مسلمان علیه پس مانده های سامان سیاسی و نظام اجتماعی نظام مشروطه سلطنتی، غرب گراها و سکولارهای وابسته به این نظام که پیروزی انقلاب اسلامی را مانعی در برابرغربی شدن و ادغام شدن ایران در نظام سرمایه داری جهانی می دیدند، به سلطه مطلق جریان ممتازدرون انقلاب اسلامی در برابر هجوم تمام نیروهای
انقلاب بدل شد.
این دگردیسی نشان می دهد که اگر چه نظریه های ضدانقلاب در این سه دهه از جنبه فکری و ایدئولوژیک، سنخیت چندانی با هم ندارند و از یک جنس نیستند، اما در یک چیز با هم اشتراک دارند و آن به بن بست کشاندن نظام جمهوری اسلامی ایران است؛ اشتراکی که ساخت استقلال، آزادی، هویت و اصالت ملی و ارزش های دینی مردم را آماج تهاجم خود قرار داده است. اکنون برای درک شیوه های استحاله ضدانقلاب جدید در درون ساختار نظام جمهوری اسلامی مناسب است که زمینه های جامعه شناختی دیدگاه های شهید مطهری را در خصوص خطر نفاق در جریان های فکری و انقلابی به دقت ارزیابی کنیم.
انقلاب اسلامی انقلاب غریبی است؛ اکنون دو دهه است که این تصور هم پای ما بوده است؛ همراه با چهره هایی که پیوسته دراین سه دهه آنها را مرور کردیم. چهره هایی که متعلق به انقلاب ما هستند؛ بگذریم از چهره هایی که یاد انقلاب با آنها عجین است.
اما در این سه دهه ما خلع و لبس های عجیبی دیدیم. برای ما به عنوان کسانی که از نسل اول انقلاب هستیم و در همه رخدادها به عنوان یک انقلابی مؤمن حضور فعال داشتیم، چهره های انقلاب هیچ گاه قدیس نبودند اما همیشه خبرهای خوشی که بشارت می دادند، به غایت مهم بود.
ما نظریه های آنها را همیشه به عنوان متون کلاسیک انقلاب اسلامی خوانده ایم؛ متونی که انسان با آنها، به انقلاب انس و الفت خاص پیدا می کند و پیوسته به آنها باز می گردد.
اگر چه به نظر می رسد عمر باز تولید فرهنگی نسل پیش کسوت انقلاب رو به افول نهاده است و نگهبانی از انقلاب باید به طور طبیعی و بدیهی به نسل اول منتقل گردد اما هنوز قدرت نسل پیش کسوت به عنوان یک سرمایه بزرگ انقلابی پابرخاست. خوانش نظریات آنها بدون هیچ تعالی و تقدس همراه با برابری کامل متن این نظریه ها – متن هایی که از طریق نسل اول منتشر می گردد- ارزش سرمایه گذاری دارد و نباید تردید کنیم که این متن ها هنوز می تواند با ما پیوندی عاطفی وعقلی برقرار سازد.
اما بجاست به عنوان یک نسل اولی انقلاب، بدون اینکه ارادت خود را نسبت به نسل
پیش کسوت مورد انکار قرار دهیم، این نسل را نقادی نماییم. این نقادی برای نسل اول انقلاب یک حق اجتماعی است زیرا به لحاظ میراث فرهنگی، نسل اول دست پرورده نسل پیش کسوت و به طریق اولی یک نسل مذهبی ومؤمن به انقلاب است و نیاز دارد ریشه های خود را به درستی بازشناسی نماید.
چرا این پیش کسوت است؟ چرا باید به سراغ این نسل برویم؟! کسانی که اکنون به بعضی از آنها، با دیده تردید نگریسته می شود؛ ما باید به سراغ این نسل برویم زیرا برحسب ظاهر خودشان چنین عنوانی را به خود داده اند و نامشان کراراً هم معرف نهادی ترین جنبه های انقلاب اسلامی و هم معرف نهادی ترین جنبه های تجدیدنظرطلبی در آرمان های انقلاب است.
چگونه باید این نسل را که برای ما مضمون آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی است، حفظ کنیم؟
واز همه مهمتر باید پرسید اصولاً از دم و دستگاه باز تولید فرهنگی این نسل، چه استفاده ای در فضای جدید می توان کرد؟ دم و دستگاهی که جدا کردن چهره ها و متون متناقض چپ و راست و اصول گرا و اصلاح طلب از آن تقریباً محال است.
با صراحت بگوییم، برای بخشی از بچه های نسل اول انقلاب و برای نسل های بعد، به نوعی نسل پیش کسوت شباهت به یک افسانه و اسطوره دارد و این امر در مورد بعضی از چهره ها حتی بارزتر است؛ همان ها که به دلایل اساسی اعتبار انقلاب اسلامی با آنها شناخته می شود؛ نسل پیش کسوت، همان ها که به دلایل اساسی اعتبار انقلاب اسلامی با آنها شناخته می شود؛ نسل پیش کسوت، نسل مبارز قبل ازانقلاب و به نوعی در پشت سر امام پایه گذار جمهوری اسلامی است. این نسل از چند منظر چهره هایی قابل تأمل و شایسته ارزیابی هستند؛ از منظر جایگاه تاریخی آنها، نقش آنها درمقام بنیان گذار انقلاب اسلامی و حتی اقدامات تحریک آمیز بعضی از آنها در فهم متفاوتی که از متون و منابع انقلاب وریشه های آن و رهبری انقلاب دارند.
ما موظف هستیم توضیح دهیم که چرا بیرون کشیدن نسل پیش کسوت از ساحت قدسی و
افسانه ای و اسطوره ای برای انقلاب اسلامی، مفید است. ممکن است بر ما ایراد بگیرند که این کار منجر به حذف بزرگان انقلاب و نظام خواهد شد.
این احتمال را نمی توان انکار کرد. اما این اقدام تابع یک سؤال اساسی و آن این است که وضعیت امروزی ما به راستی چیست؟ تقلیل فزاینده آرمان های انقلاب توسط بخشی از نسل پیش کسوت تا به کی و کجا وبه چه قیمتی باید صورت پذیرد؟
آن عامل وحدت بخش واقعی ونهفته در پس اندیشه های امام و آرمان های انقلاب اسلامی چیست؟ آرمان هایی که تلاش های این سه دهه را باید تبدیل به یک فضلیت فرهنگی در زیر مجموعه های ستم دیده ملت ها در زیر فشار استبداد و استعمار نماید، چگونه قابل دوام است؟
بی پرده باید بگوییم که ما اکنون گرفتار جاه طلبی ها و سرخوشی های بخشی از نیروهای پیش کسوت انقلاب شده ایم. این حقیقت را می توان درچشم انداز رخدادهای بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری به خوبی مشاهده کرد.
سال های دراز استبداد نظام سلطانی دست کم می توانست این حسن را در داشته باشد که نشان دهد یگانه خصم راستین استبداد و استعمار و حاکمیت مطلق سکولاریسم درایران، مذهب و روحانیت و نهادهای مذهبی بود. اما فروپاشی نظام سلطنت و به چالش کشیده شدن استعمار در ایران، موقتاً این وحشت را کم رنگ نمود و به ما اجازه داد که مبادله آزاد افکار و اندیشه خود را در پیچیده ترین بنیادهای سیاست گسترش دهیم.
ابتدا به همین سبب بود که انقلاب اسلامی و امام خمینی برای ما جوانان نسل اول انقلاب جذاب بود. امام خود یکی از نمادهای دیرپای تخریب هر نوع سیاست سلطانی و استکباری بود و به ما آموخت که چالش اصلی تاریخ ایران معاصر، تضاد هویت گرایی با بی هویتی است؛ یعنی دفاع خودآگاهی دینی و ملی در برابر شک و تردیدهای غربی. هدف این تقابل نیز مستحکم کردن مرجعیت بازتولید فرهنگ بومی در مقابل فشارهای فرهنگ تهاجمی غرب علیه هویت، اصالت، استقلال و آزادی ملت ایران است.
وقتی امام اعلام کرد که هدف از انقلاب اسلامی سامان دادن مرجعیت بازتولید فرهنگ بومی است تا به آن معنایی تولیدکننده داده شود، وقتی تلاش براین است که این فرهنگ چنان بازآفرینی شود که جامعه امکان یابد تا رمز ناکامی ها، عقب ماندگی ها ونامرادی ها را به سرعت بگشاید و به آسانی به هویت ،اصالت، اصول و استعداد خود آگاه شود و درتاریخ حاضر گردد وغیبت غیر موجه تاریخی خود در گذشته را به فراموشی سپارد، آنگاه ناکامی های عقل و شکست های تجربه و خطاها و اشتباهات با تمامی وجوهش بر تقلید و تعطیلی عقل وپایان تجربه برتری و شرافت دارد. و اینگونه بود که پیامدهای این واقعیت که امام به ملت ایران آموخت، برای تاریخ ملت های زیادی فرخنده وحرکت زا شد.

پی نوشت ها :

1. صحیفه امام، ج15، ص 447- 446.
2. برای مطالعه بیشتر رک: علی اکبر رشاد، «اسلام بی خطر و بی حماسه»، صبح صادق 27 /3 /1387، ص10.

منبع مقاله :
نشریه 15 خرداد، شماره21



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.