دیدن روی تو را دیده ی جان بین باید *** وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر *** از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد *** خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
دولت فقر، خدایا به من ارزانی دار *** کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش *** زانکه منزلگه سلطان، دل مسکین من است
یا رب این کعبه مقصود تماشا گه کیست *** که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان *** که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
1. مدت زیادی است که عشق به زیبارویان، دین و آیین من شده است و من آنها را با تمام وجود دوست دارم و غم این عشق، سبب شادی و نشاط دل غمگین من است.
2. ای یار! برای دیدن چهره ی زیبای تو، چشم حقیقت بین لازم است و این در مقام چشم جهان بین و مادی من نیست، تو خلقتی برتر از زیبارویان دیگر داری و من آن دید باطنی را که قادر به درک تو باشد، ندارم.
3. ای معشوق! با من بساز و یار من باش تا بر اثر هم نشینی ماه روی تو با اشک های مانند ستارگان پروین من، آسمان و زمین آراسته و روشن شود. این عشق ماست که دنیا را زیبا می کند.
4. از آن زمان که عشق تو طبع مرا لطیف کرد، همه ی مردم مرا به علت سرودن اشعار عاشقانه مدح و تحسین می کنند.
5. خدایا! سعادت و نیکبختی فقر را به من عطا کن و مرا از این مردم بی نیاز کن تا روی نیازم فقط به تو باشد؛ زیرا این عنایت و بخشش تو سبب توانگری و ثبات و آرامش من می شود.
6. ای واعظی که به دوستی با داروغه ی شهر افتخار می کنی! دیگر خودنمایی نکن؛ زیرا این دل شکسته و عاشق من است که جایگاه پادشاه است. خدا در قلب من است و نیازی به کس دیگر ندارم.
7. ای خدا! آن معشوق زیبای من -که مانند کعبه ی آمال و آرزوهاست و در راه رسیدن به آن، دشواری ها قابل تحمل است -به چه کسی نظر دارد و روی خود را به که نشان می دهد؟
8. ای حافظ! دیگر از عظمت و بزرگی خسرو پرویز سخن مگو و از داستانش یاد مکن؛ آن که من عاشق او هستم از همه زیبارویان این جهان، زیباتر است و گویی پرویز ساسانی هم تشنه ی چنین عشقی است.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول