من که سر درنیاورم به دو کون *** گردنم زیر بار منّت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار *** فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب *** همه عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا *** پرده دار حریم حرمت اوست
بی خیالش مباد منظر چشم *** زانکه این گوشه جای خلوت اوست
هر گل نو که شد چمن آرای *** ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست *** هر کسی پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب *** هرچه دارم ز یُمن همّت اوست
من و دل گر فدا شدیم چه باک *** غرض اندر میان سلامت اوست
فقر ظاهر مبین که حافظ را *** سینه گنجینه ی محبت اوست
1. دلم جایگاه عشق آن یار است و چشمم مانند کسی است که آینه در برابر او نگاه می دارد؛ دل و دیده ام محل تجلی چهره ی زیبای اوست. یاد او در دلم است و تصویری از چهره ی او در چشمم.
2. من به جاه و جلال این جهان و به آنچه در آن جهان وعده داده اند، توجه ندارم؛ با این حال از معشوق خود منّت دارم که مرا مورد لطف خود قرار داده که این گونه از همه بی نیازم.
3. ای زاهد! نهایت آرزوی تو این است که در بهشت زیر سایه درخت طوبی خوش باشی و من به تجلی معشوق می اندیشم و می خواهم که به وصال او برسم؛ آری خواسته و آرزوی هر کس به بلند نظری و همت او بستگی دارد.
4. اگر من عاشق، گناهکار هستم، باکی نیست؛ زیرا من عاشق کسی هستم که همه بر بی گناهی و پاکدامنی او شاهدند؛ آلودگی من سبب نشده که معشوقم، بدنام شود بلکه او در عین پاکی و بی گناهی است.
5. در سراپرده ی یار(بارگاه الهی)که باد صبا پرده دار حریم اوست، من کی ام که بتوانم به آنجه راه یابم؟
6. تصویر خیال چهره ی معشوق از برابر چشمان من دور نشود؛ زیرا این گوشه خلوت سرای اوست و جایگاه کسی جز او نیست و یار هم به این خلوت سرای خود عنایت و علاقه دارد.
7. هر گل تازه ای که می روید و باغ و بوستان ها را زینت می دهد، در اثر هم نشینی با معشوق زیبا و دلفریب من، این لطافت و خوبی را پیدا کرده است. همه ی زیبایی های این جهان، تجلیات جمال محبوب ازل و ابد است.
8. روزگار مجنون و عشق او با لیلی تمام شده است و دیگر نیازی نیست که قصه ی این عشق زمینی بیان شود؛ اینک دوران جنون و عشق ما آغاز شده است؛ آری زمان و مهلت هر کس، بیش از پنج روز نیست و فرصت بسیار کوتاه است.
9. آنچه از سلطنت عشق و گنج شادی نصیب من شده، همه از همت فرخنده ی یار من است؛ جاه و جلال و شکوه و شادی حقیقی، فقط در پرتو عشق حاصل می شود.
10. اگر من و دل در راه عشق به معشوق فنا شدیم، چه باک؛ زیرا هدف، تنها سلامتی اوست. سالک راه حق، خود را در راه دوست فنا می کند و به حق می پیوندد و از آن پس هرچه هست، بقای حق است.
11. به فقر ظاهری ام نگاه مکن؛ زیرا سینه ام خزانه ای که عشق و معشوق را همچون گنجینه ای گرانبها در خود پنهان کرده است؛ عاشقی که محبت او را در دل دارد، سینه اش خزانه ی معرفت است و اگر ظاهر او فقیرانه باشد، باکی نیست.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول