حباب وار بر اندازم از نشاط کلاه *** اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع *** بود که پرتو نوری به بام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار *** کی اتفاق مجال سلام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال می بستم *** که قطره ای ز زلالش به کام ما افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز *** کزین شکار فراوان به دام ما افتد
به نا امیدی ازین در مرو بزن فالی *** بود که قرعه ی دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هرگه که دم زند حافظ *** نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
تفسیر عرفانی
1. ای معشوق! اگر بر کوی ما گذر کنی، چنان احساس خوشبختی می کنیم که گویی مرغ هما -که سایه اش موجب سعادت است -در دام ما گرفتار شده است؛ ما به سعادت و خوشبختی حقیقی خواهیم رسید.
2. هم چنان که انسان به هنگام نشاط، کلاه خود را به هوا یا آسمان می اندازد، اگر عکس چهره ی تو به جام ما بیفتد، مانند حباب، هستیِ خود را نثار می کنیم.
3. شبی که ماه مراد و آرزو از افق طلوع کند، آیا امید این هست که فروغ نوری نیز به خانه ی ما بیفتد؟ آیا ما نیز به وصال معشوق خواهیم رسید؟ آیا آرزوهای ما برآورده می شود؟
4. باد که در همه جا روان است، در بارگاه تو راه ندارد؛ در این صورت چگونه ممکن است که مجالی برای سلام و پیام من پیش آید؟! وصال و نزدیکی به کوی تو محال است.
5. به امید بوسه ای از او از جان خود گذشتم؛ امیدوار بودم که یک قطره از زلال این چشمه ی نوش به کام تشنه ی من برسد.
6. تصویر خیالی زلف زیبای تو به من گفت:جان خود را وسیله مساز و بیهوده برای وصال ما فدا نکن؛ زیرا شکارهای بسیاری مانند تو در دام صید ما افتاده اند و به وصال نرسیده اند.
7. با ناامیدی از این درگاه مرو، تفألی بزن، امید است که قرعه ی بخت و اقبال به نامت افتد و به آرزوی خود برسی. عاشق نباید ناامید شود و باید حُسن نیت داشته باشد. امید است که به آرزوی خود برسد.
8. هر زمان که حافظ از خاک کوی تو سخن بگوید، بوی خوشی از باغ جان و بهشت به مشامش خواهد رسید. سخن گفتن حافظ از معشوق و کوی او، بوی خوشی را به مشام مشتاقان و عاشقان می رساند.
/م