به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد *** بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آب روی که انداختم ز دانش و دین *** نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع صبحدم شد ز مهر او روشن *** که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت *** بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل *** فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ *** طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
تفسیر عرفانی
1. من مانند باد می خواهم که به کوی معشوق بروم و نفس خود را با بوی خوش او عطرآگین کنم.
2. عمرم بدون شراب و معشوق، بیهوده سپری شد؛ دیگر تنبلی و بیکاری بس است؛ از امروز به نوشیدن شراب و عشق ورزی با یار مشغول خواهم شد که کار درست این است. زندگی بدون شراب و مستی، معنا ندارد.
3. هر آبرو و اعتبار و مقامی که به واسطه ی علم و دینداری حاصل کردم، بر خاک راه آن معشوق زیبا نثار خواهم کرد.
4. مانند شمع سحری که در صبحگاه خاموش می شود و می میرد، در برابر خورشید عشق او عمرم به پایان خواهد رسید. عاشق در برابر جمال و کمال معشوق خود، مانند شمعی در برابر خوشید است.
5. ای یار! به یاد چشم مست و زیبای تو از خود بی خود می شوم و پیمان دیرینه ی خود را که با تو بسته بودم، محکم تر خواهم نمود.
6. باد صبا کجاست تا این جان عاشق و خونین خود را مانند گل، نثار بوی خوش زلف معشوق کنم؟
7. ای حافظ! ریا و دورویی سبب صفای دل انسان نمی شود؛ پس روش رندی و عشق را برخواهم گزید. ریاکاری و نفاق، صفای باطن عاشق را از بین می برد. باید رندانه و عاشقانه زندگی کرد.
/م