سیل سرشک ماز دلش کین به در نبرد *** در سنگ خاره قطره ی باران اثر نکرد
یارب تو آن جوان دلاور نگاه دار *** کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد
ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت *** وان شوخ دیده بین که سر از خواب بر نکرد
می خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع *** او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
جانا کدام سنگدل بی کفایت است *** کاو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد
کِلک زبان بریده ی حافظ در انجمن *** با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد
تفسیر عرفانی
1. من خاک راه معشوق شدم؛ به این امید که او بر من گذر کند، ولی او گذر نکرد. از او انتظار صد لطف و مرحمت داشتم، اما او عنایت و توجهی هم نکرد. معشوق به عاشقان خود توجهی نمی کند.
2. سیل اشک من کینه و دشمنی را از دل سنگین معشوق دور نساخت؛ آری قطره ی باران در سنگ خارا اثر نخواهد کرد.
3. خدایا! تو آن جوان عاشق دلیری را که از تیر آه گوشه نشینان پرهیز نکرد، محفوظ بدار.
4. دیشب ماهی دریا و مرغ آسمان از ناله و زاری من آرام نگرفتند و نخفتند، ولی بنگر که آن معشوق زیبای گستاخ چگونه سر از خواب بلند نکرد و التفاتی ننمود و این شدت بی اعتنایی معشوق به عاشق است.
5. می خواستم که مانند شمع بر سر راه معشوق، جان را نثار کنم، ولی او چون باد صبا بر ما گذر نکرد.
6. ای جان من! کدام سنگین دل نالایقی است که در برابر ضربت شمشیر عشق تو جان را سپر نکرد؟ همه ی انسان های لایق، جان خود را در برابر عشق نثار می کنند. جان عاشق، فدای عشق معشوق باشد.
7. قلم زبان بریده ی حافظ تا ترک سر نکرد و جان نباخت، نتوانست راز تو را با کسی بگوید؛ در برابر افشای راز تو سر خود را فدا کرد.
/م