گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

جان در شوق وصال یار سوخت تا دل به آرزوی خویش برسد و آرام بگیرد، ولی ممکن نشد.ما در این آرزوی خام و دست نیافتنی سوختیم و سرانجام این آرزو تحقّف نیافت و به معشوق نرسیدیم.
دوشنبه، 18 فروردين 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

 

به کوشش: رضا باقریان موحد
 
 
 



 
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد*** بسوختیم درین آرزوی خام و نشد
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم*** شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان*** بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد
رواست در بر اگر می تپد کبوتر دل*** که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل*** چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کوی عشق مَنِه بی دلیل راه قدم*** که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلب گنج نامه ی مقصود *** شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور*** بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر*** در آن هوس که شود آن نگار، رام و نشد

تفسیر عرفانی
1.جان در شوق وصال یار سوخت تا دل به آرزوی خویش برسد و آرام بگیرد، ولی ممکن نشد.ما در این آرزوی خام و دست نیافتنی سوختیم و سرانجام این آرزو تحقّف نیافت و به معشوق نرسیدیم.
2.در مقابل عجز و زاری من، با دلسوزی گفت:شبی امیر مجلس تو خواهم شد و به این ترتیب با مهربانی خود مرا امیدوار نمود که او را خواهم دید.من با میل و رغبت زیاد، کمترین بنده ی او شدم، ولی او به وعده ی خود عمل نکرد و به دیدار من نیامد.
3.معشوق مژده ای داد و پیغامی فرستاد که با رندان و عاشقان همنشین خواهم شد؛ از این رو تمام تلاش خود را به رندی و باده نوشی معطوف داشته تا نامم شُهره شد، ولی معشوق به عهد خود وفا نکرد و هرگز با ما همنشین و هم صحبت نشد.
4.چنانچه کبوتر دل عاشق من در سینه آرام و قرار نداشته باشد و به پرواز درآید، شایسته است؛ زیرا در گذرگاه عشق با بی احتیاطی به تماشای زلف پر پیچ و خم معشوق نشست و در دام آن گرفتار شد و در عین حال به وصال معشوق هم نرسید.
5.به امید آن که به مستی، لب های سرخ و زیبای معشوق را ببوسم، چه غصّه ها خوردم و رنج ها بردم و دل من مانند جامی پر از شراب از خون لبریز شد، ولی مراد حاصل نشد و به وصال یار نرسیدم.
6.در کوی عشق بدون راهنما و مرشد و پیر آشنای راه قدم نگذار و طیّ طریق نکن که من به تنهایی بارها کوشش کردم که این راه را تمام طی کنم، ولی نتوانستم و نتیجه ای نگرفتم و به وصال معشوق نرسیدم.
7.در طلب گنج معرفت و پیوند با معشوق به راهی قدم گذاشتم که جهانیان آن را نمی شناختند و در نظر آنها خود را به تمامی ویران و بی ارزش کردم و رسوا گشتم، ولی افسوس که مقصود حاصل نشد.
8.برای دستیابی به گنج حضور و رابطه ی دل با حق و وصال دوست، چه بسیار که در نزد بزرگان و بخشندگان این راه به گدایی رفتم و دل به هدایت آنها سپردم، ولی صد افسوس و درد که مراد و آرزو حاصل نشد و نوری در دل خود نیافتم.
9.حافظ در آرزوی این که به معشوق برسد و در این دیدار و وصال، او را در بند و رام خویش گرداند، با فکر و اندیشه ی خود چاره اندیشی کرد و هزاران حیله و ترفند به کار برد، ولی موفق نشد و سعی او به جایی نرسید.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.