انواع حکومت جور از دیدگاه آقا جمال خوانساری

سیاست بیدادگرانه

واژه طاغوت در فرهنگ سیاسی شیعه بر «سرکردگان ضلالت و گمراهی» یعنی ائمه جور اطلاق می شود.(1) از دیدگاه کلامی، تحلیلی که خوانساری از حکومت های غیرمشروع براساس احادیث طینت(2) ارائه می دهد، جالب توجه است، زیرا
سه‌شنبه، 19 فروردين 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سیاست بیدادگرانه
 سیاست بیدادگرانه

 

نویسنده: ابوالفضل سلطان محمّدی




 

 

 انواع حکومت جور از دیدگاه آقا جمال خوانساری

مفهوم طاغوت

واژه طاغوت در فرهنگ سیاسی شیعه بر «سرکردگان ضلالت و گمراهی» یعنی ائمه جور اطلاق می شود.(1) از دیدگاه کلامی، تحلیلی که خوانساری از حکومت های غیرمشروع براساس احادیث طینت(2) ارائه می دهد، جالب توجه است، زیرا وی طاغوت ها را که از طینت خبیثه و سُفلی آفریده شده اند بر ائمه جور تفسیر کرده که «مردم به ناحق اطاعتِ ایشان می کنند، مانند بتان که به ناحق پرستیده می شوند».(3)
وی بر اساس جهان بینی یاد شده، اختلاف مردم در امر خلافت و امامت را نشأت گرفته از جهل آنها به مبدأ آفرینش انسان می داند و معتقد است: «اگر مردم مطلع بودند بر ابتدای آفرینش و می دانستند در آن وقت، چه کسی از اصحاب یمین بود و مأمور شد به رفتن به بهشت و چه کسی از اصحاب شمال بود و مأمور شد به رفتن به جهنّم» و هرگاه مردم می دانستند که مدعیان به ناحق امامت و خلافت از گروه دوم اند، کسی به خلافت و امامت ایشان قایل نمی شد.(4)

حکومت های پادشاهی و سلطنتی

از دیدگاه خوانساری یکی از مصادیق حکومت جور، حکومت های پادشاهان و سلاطین است؛ همان طوری که مکرر بیان شد، مبنایی که آقا جمال در مفهوم عدالت اتخاذ کرده، دیدگاه واقعی اش را درباره عدم مشروعیت حکومت های سلطنتی روشن می سازد. خوانساری تصریح می کند مراد از واژة عدالت که در مورد پادشاهان به کار می رود عدالت در مقابل ظلم است، نه عدالت در مقابل فسق که مرادف با مفهوم تقوا و عدالت اصطلاحی در عرف فقها و متکلمان است.(5) از این عبارت به خوبی استنباط می شود که در نظر خوانساری فاسق بودن پادشاهان در اخلاقیات امری مسلم و مفروض بوده است وگرنه هیچ دلیلی برای این مرزبندی در مفهوم عدالت وجود ندارد. بنابراین با مسلّم بودن فسق پادشاهان، جائر بودن حکومت شان نیز قطعی است، زیرا به اجماع تمام علمای شیعه فاسقان حق حکومت و ولایت بر جامعه مسلمانان ندارند. وی انواع حکومت های سلطنتی و به تعبیر دیگر پادشاهان را بر سه قسم می داند:
1. پادشاه کافر؛
2. پادشاه مسلمان غیر مؤمن (غیر شیعی)؛
3. پادشاه مسلمان مؤمن «شیعی». البته خوانساری در شرایط اضطراری، اطاعت از هر سه نوع حکومت سلاطین را لازم می داند.

خلافت «از دیدگاه اهل سنّت»

مفهوم خلافت از دیدگاه اهل سنّت از نظر آقا جمال چنین است:
[ایشان] خلافت را به غیر از امارت و پادشاهی چیز دیگر نمی دانند و علم و فضل و رتبه و منزلت و سایر شرایطی که نزد امامیّه معتبر است، نزد ایشان اصلاً معتبر نبوده و به همین خاطر است که خلیفه به تعیین این و آن بدون ملاحظه ترجیحی در اوصاف مقرر می شده است.(7)
خوانساری در بررسی خلافت از دیدگاه اهل سنّت با استدلال های عقلی و نقلی به نقد آن پرداخته است که خلاصه ادله ایشان در این باره چنین است:
الف) آقا جمال در ردّ ادعای مخالفان که می گویند «نصّی در باب تعیین امام نیست» می نویسد:
اولاً، این ادعا به دور از واقع است، «زیرا که نصوص در این باب بسیار است» مانند حدیث غدیر، حدیث منزلت، حدیث مودّت و ... .
ثانیاً، کدام عقل تجویز می کند که پیامبر اکرم(ص) با کمال شفقت بر امّت و اهتمام در ارشاد ایشان و تعلیم مسائل و احکام آنها، چنان که از بیان بسیاری از مستحبات و مکروهات ظاهر می شود، چنین مطلب عظیم و مهمی را، که صلاح دنیا و آخرت تمام امّت بعد از او تا قیامت منوط و مربوط به آن است، شایع و مهمل بگذارد و هیچ نفرماید که پیشوای خلق و مقتدای امام بعد از او در آن مدت مدید و زمان بعید چه کسی خواهد بود. و ایشان را واگذارد به این که هر کسی را خواهند اختیار کنند و بعد از نصب او، اقوال و افعالش برایشان حجت باشد، مانند معبودی که خود تراشند و بعد از آن پرستش و عبادت کنند.
ثالثاً، بر فرض اگر تعیین خلیفه و امام با انتخاب و اختیار مردم جایز بود، باز بر آن حضرت لازم بود که بیان نماید که تعیین امام بعد از من به اختیار مردم تفویض شده است، تا آن که لازمه بلاغ و رسالت از او به عمل آمده باشد و هر که پس از او، با آن مخالفت نماید، در ضلالت و گمراهی معذور نباشد.
رابعاً، بر فرض این که اظهار این معنا بر آن حضرت لازم نباشد، باز از راه شفقت بر امّت باید آن را اظهار می نمود. بنابراین اغماض از آن بالکلیّه و اصلاً متعرض آن نشدن- چنان که دیگران قایل شده اند- امری است که شکی در فساد و بطلان آن نیست.(8)
ب) دلیل دیگر خوانساری بر خدشه پذیر بودن خلافت از دیدگاه اهل سنّت این است که:
در امام عصمت شرط است، و آن امری است که مردم را راهی به علم به آن نیست مگر از راه تعلیم خدا و رسول، پس تفویض نصب امام به ایشان به خودی خود معقول نیست؛ هم چنین شرط دیگر خلیفه علم موهوب اوست به جمیع مسائل و احکام و آن نیز در عدم امکان اطلاع به آن جز به نص خدا و رسول، نزدیک عصمت است.(9)
ج) دلیل دیگر این است که اجماع هر دو فرقه بر این استوار است که خلفای سه گانه فاقد شرایط خلافت و امامت از قبیل علم و عصمت بوده اند؛ یعنی به بسیاری از احکام شریعت و نیز صدور اموری که منافی عصمت است، جاهل بوده اند.(10)
د) خوانساری در نقد ادعا و استدلال مخالفان بر مشروعیت خلافت خلیفه اول به اجماع و اتفاق مسلمانان می نویسد:
این ادعا در ظاهر فساد انگیز است، زیرا معلوم است که همه مسلمانان در وقت بیعت با خلیفه اول در سقیفه بنی ساعده حاضر نبودند و به تواتر اخبار شیعه و سنی آشکار است که حضرت امیرالمؤمنین(ع) هم چنین امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و زبیر و عباس عموی پیامبر(ص) و پسران او و جمیع بنی هاشم که اعاظم مسلمانان بودند؛ هم چنین جمعی از اعاظم صحابه و برخی از اکابر بنی امیّه در آن جا حاضر نبودند و اهل سنّت خودشان نیز بر این باورند. سپس اتفاق مسلمان در آن جا چگونه حاصل شد؟ بنابراین «آیا هیچ عاقلی راضی می شود به این که حکم کند به امامت و خلافت کسی و وجوب نفوذ حکم او بر جمیع مسلمانان به مجردّ بیعت چهار پنج نفر ...».(11)
هـ) خوانساری با استدلال به آیه (لا ینال عهدی الظالمین) (12) بر لزوم عصمت در امام و این که عهد الهی- که همان امامت است- به ظالمان نمی رسد، این اشکال مخالفان را مطرح می کند که امامت ظالم، در حال ظلم او نفی شده است، اما هرگاه توبه کند ظالم نامیده نمی شود؛ پس صحیح است که عهد امامت به او برسد؟ او در پاسخ این اشکال می گوید:
روشن است که درخواست حضرت ابراهیم(ع) نبوت و امامت را برای ظالمان ذرّیه خودش، در حال ظلم و زمان اتصاف به ظلم نبوده است و ظالمان بالفعل، اصلاً داخل در سؤال او نبوده است زیرا قبح چنین سؤال و عدم جواز آن بر وی پوشیده نبود. گذشته از حضرت ابراهیم(ع) قبح چنین سؤالی بر صاحبان علم و معرفت نیز مخفی نیست. زیرا جواب از این سؤال به این که عهد نبوّت و امامت به ظالمان مادامی که ظالم باشند؛ یعنی در حال ظلم ایشان، نمی رسد سخن بی فایده ای است که لایق کلام حکیم نیست. بله، دست یابی ظالم به مرتبت بلند امامت از راه توبه و تطهیر و اصلاح نفس مطلبی است که پوشیده بودن قبح و زشتی آن امری محتمل و جایز است، از این رو طرح این سؤال از سوی حضرت ابراهیم(ع) معقول و تنبیه بر قبح آن نیز از طرف حق تعالی لازم بوده، به این که اعطای منصب امامت به ظالم در حکمت الهی امری ناروا و غیر جایز است. بنابراین مدلول آیه این است کسی که زمانی ظالم بوده، عهد خدا و امامت هرگز به او نخواهید رسید، هر چند بعد از ظلم توبه کند. با این توضیح آیه مشتمل بر معنایی خواهد بود که خطاب با آن کلام، سزاوار مقام حضرت ابراهیم(ع) بوده است.(13)
نتیجه این که از نظر شیعه، خلفایی که حق امیرالمؤمنین(ع) را غصب کردند، خلفای جور محسوب می شوند (14) و لذا شناخت خلفای فاقد مشروعیت و بیزاری جستن از آنها جزء ایمان و دین حق است و چنان چه «کسی ایشان را نشناسد و از ایشان بیزاری نجوید، راه حق و تمام ایمان را حاصل نکرده؛ هر چند سایر اجزای آن را تحصیل کرده باشد».(15)
اهل سنّت در این خصوص می گویند:
[امامت] امری نیست که بر خدا لازم باشد، بلکه بر مسلمانان واجب است جهت انتظام احوال جمعیت خود، نصب امیر بر خود، و هر که را ایشان اختیار کنند و امیر گردانند، امام و خلیفه رسول خدا خواهد بود.
خوانساری در نقد عقیده اهل سنّت چنین می نویسد:
پر ظاهر است که تعیین چنین منصبی بر رعیّت- با وجود عدم علم ایشان به مصالح و مفاسد و اختلاف اهویه و آرای ایشان، و میل و خواهش هر قومی به تعیین احدی از ایشان- موافق حکمت و مصلحت نیست، بلکه موجب فتنه و فساد می گردد.(16)
در خاتمه این بحث، استنباط خوانساری از حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتهً جاهلیه؛(17) هر که بمیرد و حال آن که امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیّت از دنیا رفته است» مشتمل بر نکته ای است که ذکر آن خالی از فایده نیست.
به اعتقاد خوانساری از این حدیث شریف نیز می توان بطلان مذهب اهل سنّت را استنباط نمود:
زیرا که بر خرد خرده دان واضح و لایح است که کسی را که مسلمانان خود بی نص خدا و رسول جهت انتظام احوال جمعیت ایشان امیر گردانند، نهایت او این است که کسی از ایشان مخالفت او در آنچه متعلّق به امور ملک باشد نتواند کرد، اما وجوب شناخت و معرفت او به مرتبه ای که هر که بمیرد و او را نشناسد، کافر مرده باشد؛ چنان که صریح حدیث مشهور است وجهی نخواهد داشت.
چنان که مشهور است از ملا جلال دوانی، که از اکابر علمای اهل سنّت است، در وقتی که این حدیث مذکور می شد، می گفت:
معقول نیست که ملا جلال الدّین محمد را به جهنّم ببرند که چرا- سلطان الدرم بایندر «بایزید» - را نشناخته، چرا که او را به جهنّم برند که چرا ملا جلال الدّین محمد را نشناخته.(18)
همان طوری که عدالت غایت حکومت و هدف اساسی آن معرفی شده، ظلم و جور حاکم نیز از آفت های بزرگ حکومت و عدالت قلمداد شده است. مسائل مربوط به حکومت جور در منابع روایی از زوایای گوناگون مورد توجه واقع شده، و در قبال حکومت عدل از باب «تُعرف الأشیاء بأضدادها» آثار و احکامی برای آن بیان شده است. دیدگاه های خوانساری را در این خصوص در دو قسمت ذیل مطالعه و بررسی می کنیم:

الف) ویژگی ها و کارکردهای حکومت جور

1. آفت عدالت

ظالم توان مند، آفت عدالت است و آن را فاسد و باطل می گرداند، زیرا هر گاه در جامعه ستمگری باشد که هر چه را اراده کند، بر اجرای آن قادر باشد و کسی را بر وی تسلطی نباشد که مانع از ظلمش شود؛ به علاوه از عدالت دیگران نیز جلوگیری کند، وجودش آفتی بزرگ برای استقرار عدالت در جامعه محسوب می شود، حدیث «آفه العدل الظالم القادر؛ (19) آفت دادگری، ستمکار تواناست» ناظر به این معنا است.

2. آفت اقتدار

ظلم حاکمان هم آفت قدرت و توان مندی حکومت است و هم آفت اقتدار و قدرت قانونی آن، زیرا ظلم حاکم سبب می شود که حکومت مشروعیت و مقبولیت خود را نزد مردم از دست بدهد و از حمایت های مردمی محروم گردد؛ بنابراین ظلم و از حد گذشتن، آفت قدرت و اقتدار حاکمان است: «آفه الاقتدار البغی و العُتُوّ».(20)

3. آفت عمران و آبادانی

ظلم پادشاهان آفت آبادانی شهرها است و به سرعت آنها را به سوی خرابی و نابودی می کشاند: «آفه العمران جور السلطان».(21)
به بیان دیگر در کشوری که پادشاه ظالم حکومت می کند آبادانی در آن جا تحقق نمی یابد: «لا یکون العمران حیث یجور السلطان».(22)
هم چنین ظلم و جور حاکم سبب می گردد که رعیّت جلای وطن کنند و ملک خراب شود و خداوند نیز ستمکار را به زودی در دنیا عقوبت کند و از او انتقام کشد: «إحذَرِ الجور فأن الجور یعود بالجلاء و یعجّل العقوبه و الانتقام».(23)

4. حاکمان نامطلوب

در منابع روایی بدترین حاکمان، پادشاهانی معرفی شده است که مخالف عدل و دادگری باشند: «شرّ الملوک من خالف العدل».(24)
حاکم جائر ستمگر از حیوان درّنده درهم شکننده پست تر و بدتر است: «سبعُ أکولُ حَطُومٌ خیر من والِ ظلومِ غَشُوم».(25)
و نیز بدترین حاکمان کسی است که بی گناهان از او در هراس باشند، زیرا بی گناه در حکومت عادل باکی ندارد و بیم او در صورتی است که حاکم ستمکار باشد: «شرّ الولاه من یخافه البریء».(26)
و بدترین امیران کسی است که بر رعیّت خود ستم کند و یا اگر از جانب دیگران بر مردم تحت فرمانش ستم شود، از ایشان دفع ظلم ننماید: «شرّ الأمراء من ظَلَمَ رعیّته».(27)
و بالاخره والیان جور، بدان امّت و از دشنان ائمه حق قلمداد شده اند: «وُلاه الجور شِرار الأمّه و أضداد الائمه» (28) و «لا خیر فی حَکَمٍ جائرٍ؛ (29) در حاکم جائر امید خیری نیست».

5. ظلم حاکم، بدترین ظلم ها

هیچ ظلمی بدتر و شنیع تر از ظلم حاکم نیست، زیرا نصب حاکم برای رفع ستم از مردم است و هرگاه خود حاکم ستم کند در نهایتِ رسوایی خواهد بود: «لا جَورَ اَفظَع من جور حاکمٍ».(30)
از طرف دیگر ستم کردن بر کسی که مطیع و فرمانبر باشد بزرگ ترین گناه است، چون اگرچه ظلم به همه افراد گناه است، لیکن ظلم حاکم بر رعیّت خود، که فرمانبردار او هستند، از ظلم به سایر افراد «مانند ظلم بر کسی که سرکشی کند و در فرمان حاکم نباشد» قبیح تر و جرم آن بیشتر است: «ظلم المستَسلِمِ أعظم الجرم».(31)
از آن جا که نصب فرمانروایان برای حراست و نگهبانی از رعیّت و دفع ظلم از آنها است؛ بنابراین ستم ایشان کمال قباحت دارد و چون غالب چنین است که حاکم و فرمانروا محتاج به ظلم نیست، از این راه نیز ستم او از ستم دیگران زشت تر است: «أَقبَحُ شیءٍ ظُلم الولاه».(32)

6. زمان جائر، بدترین زمان ها

در روایات، دوران حکومت جائر بدترین زمان ها معرفی شده است: «زمان الجائر شرّ الأزمنه».(33)
هم چنین هر پادشاه و حاکمی که ستمکار باشد، شهروندان هم، روزگار او را ناخوش دارند و خواهان زوالش باشند و هرگاه خواسته همه مردم چنین باشد زوال آن حکومت سرعت می گیرد: «من رکب مَحَجَّه الظلم کُرِهَت اَیّامه؛ (34) کسی که ظلم را پیشه خود سازد مردم روزگار او را ناخوش خواهند داشت».

7. عقوبت سلطان جائر

عذاب سلطان جائر در آخرت سخت ترین عذاب ها است، به اعتبار این که با وجود پادشاهی و سلطنت و سپردن امور رعیّت به دست او و مأمور بودنش به محافظت و مراقبت از احوال ایشان، و دفع ستم دیگران از آنها، ستم او بر مردم کمال عقوبت را به دنبال دارد: «السلطان الجائر اشدّ الناس نکایهً».(35)
در مذمّت ظلم و جور حاکمان و ترغیب آنها به دوری از آن آمده است که جائر بوی بهشت را نمی شنود: «ایّاک و الجور فأن الجور (الجائر) لا یریح ریح الجنّه».(36)

8. سختی معیشت مردم

هرگاه نیّت پادشاه از خوبی به بدی تغییر یابد، روزگار نیز تغییر یافته و باعث فساد روزگار می شود. خداوند از روی حکمت و مصلحت به واسطه تغییر قصد پادشاه احوال روزگار را در مملکت او تغییر می دهد. بنابراین زمانی که قصد و نیّت پادشاه نیکو باشد، خداوند توسعه و فراخی می دهد و هرگاه قصد ظلم کند، برکت های زمین و آسمان را در آن سرزمین کم می کند و گرانی و تنگی می فرستد. هم چنین اگر نیّت پادشاه بر عکس این تغییر کند، احوال روزگار نیز بر عکس این تغییر خواهد کرد: «اذا تغیّرت نیّه السلطان تغیّر الزمان»(37) و «عند فساد النیّه ترتفع البرکه؛(38) هنگام فاسد شدن نیّت و اراده «حاکمان» برکت از روی زمین برچیده می شود».
از سوی دیگر ظلم و ستم کارگزاران حکومت جور، مانند قضاوت جور، عامل قطع رحمت و لطف خداوند متعال است و چه بسا باعث نزول عذاب نیز می گردد، چرا که ظلم قضاوت بیش از ظلم دیگران در دل های مردم اثر می کند: «أقطع شیءٍ ظُلمُ القضاه».(39)

9. عامل رسوایی حکومت

ظلم و جور قاضیان که کارگزاران حکومت و مجریان عدالت اند، عامل رسوایی آنهااست، زیرا کسی که از اهل شریعت باشد و برای اجرای احکام شرع و ترویج آن منصوب شده باشد، حکم او برخلاف شرع نهایت رسوایی را به دنبال دارد: «أَفظَعُ شیءٍ ظُلمُ القُضاه».(40)

10. ریاست فرومایگان

در چرخه شوم ریاست فرومایگان، تباهی روزگار و مردم، به ویژه خوبان رقم می خورد. در این میان تأثیر و تأثر این دو پدیده از یکدیگر جالب توجه است، زیرا هرگاه اراذل و مردم پست مرتبه صاحب اختیار و مالک زمام امور مردم گردند، در تربیت و ترقّی امثال خود رغبت نشان می دهند و نیکان را نه تنها رعایت نمی کنند، بلکه درصدد اذیّت و آزار و دفع ایشان برمی آیند و آنها را از این راه تباه می سازند: «اذا ملک الأراذل هلک الأفاضل» (41) و «الأمیر السوء یصطنع البذیّ؛ (42) فرمانروای فاسق، افراد بد زبان را انتخاب و به آنها خوبی و احسان می کند».
و هرگاه زمان رو به تباهی رود، ریاست و سیادت لئیمان و مردم پست مرتبه رونق می گیرد: «اذا فَسَدَ الزمان ساد اللئام».(43)
و با تسلّط و استیلای لئیمان انسان های بلند مرتبه و گرامی مقهور و مغلوب می گردند: «اذا استولی اللئام اُضطُهِدَ الکرام».(44)
و در نهایت نتیجه ریاست فرومایگان، نومیدی فراگیر در جامعه خواهد بود که به آشوب و فتنه و دگرگونی های سیاسی اجتماعی می انجامد: «اذا ساد السَفَلُ خاب الأمل؛(45) هرگاه افراد پست مرتبه به ریاست دست یابند امید مردم نومید می گردد».

11. ایجاد خوف و هراس برای بی گناهان

در حکومت های جور، جوّ غالب بر این است که بی گناهان از ظلم و جور حاکمان در خوف و هراسند و در این میان کسی از ظلم وی در امان نیست، زیرا هر چند کسی بی گناه باشد احتمال این را می دهد که بی جهت مورد ظلم واقع شود. اما در مقابل، گناه کاران و خطاکاران از حاکم جور هراسی ندارند، چون اکثر ایشان از اعوان و یاران وی محسوب می شوند و لذا از ظلم او در امان هستند و اگر هم ستمی بر ایشان واقع شود، با ظلم بر دیگران تدارک آن را می نمایند: «السلطان الجائر یُخیف البریء».(46)

12. جنگ و خونریزی

کسانی که بیت المال در اختیار آنها است، حیف و میل ایشان در آن باعث می شود که مردم علیه ایشان شورش کنند و دست به سلاح ببرند؛ چنان که در صدر اسلام مسلمانان بر عثمان شوریدند و او را به خاطر حیف و میل بیت المال به قتل رساندند: «احذر الحیف فأنّ الحیف یدعو الی السیف؛ (47) از حیف و میل بیت المال بپرهیز، زیرا تقلّب در مصرف بیت المال به کشمکش و جنگ و خونریزی می انجامد».

12. سقوط و فروپاشی حکومت

مهم ترین اثر و پی آمد ظلم حاکم جائر فروپاشی حکومت اوست. همان طوری که سخن معروف «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم؛ پادشاهی با کفر می ماند و با ظلم نمی ماند» ناظر به این معنا است. در احادیث با تعبیرهای گوناگون به این اثر مهم اشاره شده است که به ترتیب ذکر می کنیم:

الف) آرزوی فروپاشی حکومت جائر از سوی مردم

هر حاکمی که در سلطنت خود ستم کند، مردم هلاکت و شکست او را آرزو می کنند: «من جار مُلکَه تمنّی الناس هُلکَه».(48)
توده مردم خواه ناخواه حاکم جائر را دشمن دارند و او را مذمّت می کنند، هر چند ظلمی از او به سرزنش کنندگان وی نرسیده باشد: «الجائر ممقوت مذموم و ان لم یصل من جوره الی ذامّه شیء».(49)

ب) بی ثباتی حکومت

در روایتی دولت جائر از ممکنات قلمداد شده است؛ یعنی از اموری که بقا و ثباتی ندارد و به زودی فانی و زایل و ساقط می گردد: «دوله الجائر من الممکنات».(50)
و نیز هر امیر و حاکمی که به عدل و انصاف رفتار نکند و ظلم و ستم را پیشه خود سازد، خداوند امکان و قدرتی را که به او داده، سلب خواهد کرد ومتمکن و ثابت و برقرار نخواهد ماند: «من مَنَعَ الانصاف سلبه الله الامکان».(51)
و هر که شمشیر ستم را در دست گیرد، عزّت و سلطنت از او گرفته شود: «من سَلّ سیف العدوان سُلب عِزّ السلطان».(52)

ج) سرعت و فروپاشی حکومت

هر حاکمی که با مردم خود به ظلم رفتار کند، خداوند پادشاهی او را نابود می کند و در هلاکت او شتاب خواهد کرد: نمن عامل رعیّته بالظلم أزال الله مُلکَه و عَجَّلَ بواره و هُلکه» (53) و «من عمل بالجور عَجَّلَ الله هُلکَه؛(54) هر کس جور به رعیّت را پیشه خود سازد خداوند در هلاکت او تعجیل خواهد کرد».

د) مشارکت حاکم جائر در انحطاط حکومت خود

هر حاکمی که در سلطنت خود ستم کند، خود او از دشمنان حکومتش محسوب می شود و از جمله عواملی خواهد بود که زمان خود را فاسد و تباه می گرداند: «من جار فی سلطانه عُدّ من عَوادی زمانه».(55)

ه) زیاده روی در ظلم عامل قطعی فروپاشی حکومت

حاکم ستمگری که از بسیاری ظلم و دشمنی خود با مردم اندیشه نکند، خداوند بنیان دولتش را خراب و ارکان سلطنتش را ویران می کند: «من جار فی سلطانه و اکثر عدوانه هدم الله بنیانه و هدّ ارکانه».(56)
و پادشاهانی که ظلم و ستمشان به درازا کشد، زوال سلطنت آنها قطعی است: «من طال عُدوانُه زال سلطانُه».(57)

و) هلاکت امّت

ستم پادشاهان بر مردم و نیز ستم مردم به یکدیگر باعث هلاکت و نابودی ایشان می گردد: «فی الجور هلاک الرعیّه».(58) و «الظلم بَوارُ الرعیّه».(59)
هم چنین باید ظالمی را که مردم را باقی نمی گذارد، دفع کرد وگرنه موجب هلاک امّتی می شود و باقی گذاشتن چنین کسی گاهی سبب غضب خداوند می گردد و از این راه هلاکت و نابودی امّتی را فراهم می سازد، زیرا امّتی که قادر بر دفاع و دفع ظالم باشند و دفع نکنند، خداوند ایشان را به سبب ترک نهی از ظلم هلاک می گرداند. هم چنین اگر در میان مردم کسی بوده باشد که بتواند قیام کند و قادر بر دفع ظلم ظالم باشد، ولی قیام نکند شآمت او باعث غضب خداوند بر تمام آن امّت خواه شد و امّت به واسطه او هلاک می گردند: «استبقاء من لا یُبقی یهلک الأمه؛(60) باقی گذاشتن کسی که باقی نمی گذارد، امّت را هلاک می کند». این حدیث ضرب المثل معروف در فرهنگ سیاسی زبان فارسی را به ذهن تداعی می کند که:

ترحّم بر پلنگ تیز دندان
ستمکاری بود برگوسفندان

14. سیاست نامطلوب

از آن جا که صاحب سیاست و ریاست به منظور رفع ظلم انتخاب گردیده، تا ظلم مردم بر مردم و نیز ظلم دیگران بر ایشان را دفع کند، لذا ظلم چنین شخصی- که از او توقع دادگری می رود- بسیار بدتر از سایر ظلم ها و سیاست وی بدترین سیاست ها است: «بئس السیاسه الجور».(61)

پی نوشت ها :

1- رسائل «رساله مزار»، ص76.
2- احادیث طینت احادیثی است که چگونگی آفرینش انسان و علت تفاوت آنها در گرایش به حق و سعادت از سوی نیکان و انتخاب شقاوت و راه باطل از سوی بدان را تشریح و تبیین می کند.
3- رساله شرح احادیث طینت، ص36- 41.
4- همان، ص46- 47.
5- شرح غررالحکم، ج1، ص179- 181.
6- همان، ص275- 276.
7- رسائل «رساله مبدأ و معاد»، ص219.
8- همان، ص210- 211.
9- رسائل «رساله مبدأ و معاد»، ص211.
10- همان.
11- همان، ص211- 212.
12- بقره (2) آیه 124.
13- رسائل «رساله آیه إذا ابتلی ابراهیم ربه ... »، ص700- 701.
14- شرح غررالحکم ج3، ص43.
15- همان، ج5، ص69- 70.
16- رسائل «رساله مبدأ و معاد»، ص205.
17- بحارالانوار، ج32، ص321، ح292.
18- رسائل، «رساله مبدأ و معاد»، ص205.
19- شرح غررالحکم، ج3، ص108- 109.
20- همان، ج3، ص113.
21- همان، ص109.
22- همان، ج6، ص404.
23- همان، ج2، ص225- 226.
24- همان، ج4، ص165.
25- همان، ص145.
26- همان، ص166.
27- همان، ص172.
28- همان، ج6، ص239.
29- همان، ص391.
30- همان، ص386.
31- همان، ج4، ص 275 و ج3، ص255.
32- همان، ج2، ص400.
33- همان، ج4، ص115.
34- همان، ج5، ص358.
35- همان، ج2، ص74.
36- همان، ص297.
37- شر غررالحکم، ج3، ص120. خوانساری در ذیل این حدیث داستان جالبی را در خصوص تغییر نیّت پادشاه و تأثیر آن در معاش مردم آورده است جهت اطلاع بدانجا رجوع شود.
38- همان، ج4، ص327.
39- همان، ص400.
40- همان.
41- شرح غررالحکم ج3، ص129.
42- همان، ج1، ص312.
43- همان، ج3، ص129.
44- همان.
45- همان.
46- همان، ج1، ص312.
47- همان، ج2، ص225- 226.
48- همان، ج5، ص359.
49- همان، ج2، ص78- 79.
50- شرح غررالحکم، ج4، ص10.
51- همان، ج5، ص286.
52- همان، ص373.
53- همان، ص358.
54- همان، ص355.
55- همان، ص373.
56- همان، ص396.
57- همان، ج5، ص211.
58- همان، ج4، ص402.
59- همان، ج1، ص203.
60- همان، ج4، ص96- 97.
61- همان، ج3، ص254.

منبع مقاله :
سلطان محمّدی؛ ابوالفضل، (1342)، اندیشه سیاسی محمّد خوانساری، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.