به گردابی چو می افتادم از غم*** به تدبیرش امید ساحلی بود
ولی همدرد و یاری مصلحت بین*** که استظهار هر اهل دلی بود
ز من ضایع شد اندر کوی جانان*** چه دامنگیر یا رب منزلی بود
هنر بی عیب حرمان نیست لیکن*** ز من محروم ترکی سائلی بود
بر این جان پریشان رحمت آرید *** که وقتی کار دانی کاملی بود
مرا تا عشق، تعلیم سخن کرد*** حدیثم نکته ی هر محفلی بود
مگو دیگر که حافظ نکته دان است*** که ما دیدیم و محکم جاهلی بود
تفسیر عرفانی
1.ای مسلمانان!روزگاری بود که هرگاه مشکل و مسأله ای در زندگی برایم پیش می آمد، با دلم در میان می گذاشتم و راه نجاتی پیدا می کردم.
2.اگر در گرداب غم گرفتار می شدم و به بلا و سختی مبتلا می گشتم، به چاره اندیشی دل غمخوار و یاریگرم امید داشتم تا از درد و غم رهایی یابم و به ساحل نجات برسم.
3.اگر غریب بودم، دلم همدرد من و دوستی خیرخواه و صلاح اندیش برای من بود و مایه ی پشت گرمی یاران اهل دل بود.
4.آن دل مصلحت بین در کوی معشوق از دست رفت و گرفتار شد.خدایا!کوی جانان چه منزلگاه عجیب و دامنگیری است که دامن عاشقی چون مرا می گیرد و در بند می سازد.
5.هنر و شایستگی و برتری ذوقی با رنج و ناکامی همراه است و از من درویش محروم تر و بی نصیب تر چه کسی است؟
6.بر این جان عاشق و پریشان حال من رحم کنید و دل بسوزانید، زیرا این دل، روزگاری حلّال مشکلات و توانا و آگاه بود.
7.از آن زمانی که عاشق شدن و عشق، طرز سخن گفتن را به من آموخت، در سخنانم چنان شور و حالی پدید آمد که گفته های من را در هر مجلسی نقل می کنند و نکته ای ظریف و دلنشین شده است.
8.دیگر نگو که حافظ، سخنوری دانا و شاعری نکته سنج و دقیق است؛ زیرا ما فهمیدیم که او بسیار جاهل و نادان است.
/م