ما در درون سینه هوایی نهفته ایم*** بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
خورشید خاوری کند از رشک جامه پاک*** گر ماه مهر پرور من در قبا رود
بر خاک راه یار نهادیم روی خویش*** بر روی ما رواست اگر آشنا رود
سیل است آب دیده و هر کس که بگذرد*** گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود
ما را به آب دیده شب و روز ماجراست*** زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود
حافظ به کوی میکده دایم به صدق دل*** چون صوفیان صومعه دار از صفا رود
تفسیر عرفانی
1.پیوسته از چشم ما اشک خونین بر چهره جاری است و چه بگویم که از دست دیده چه مصیبت ها بر سر ما می آید.
2.عشق و آرزویی در سینه پنهان کرده ایم که اگر راز آن آشکار شود، نیست و نابود می شویم و بر باد فنا خواهیم رفت.
3.چنانچه معشوق ماهروی مهربان من، قبا به تن کرده و خود را بیاراید و شروع به جلوه گری و دلربایی کند، خورشید شرق به او حسادت می کند و از روی حسد و ناراحتی جامه ی خود را پاره می کند.
4.چهره ی خود را بر روی خاک گذرگاه معشوق نهادیم و خاک راه او شدیم و اگر آن دوست و آشنای دل قدم بر چهره ی ما بگذارد، سزاوار و شایسته است.
5.اشک چشمم در فراق یار همچون سیلی جاری است که هر کس آن را مشاهده کند، اگرچه دلش همچون سنگ سخت باشد، باز از جا کنده می شود و پریشان خاطر می گردد؛ دلش به حال من می سوزد.
6.هر شب و روز با اشک چشم خود ماجراها داریم و به آن حسادت می کنیم که چرا ای اشک!بی ما از کوی معشوق می گذری و به دیدار او می روی؟
7.حافظ عاشق، همواره به میخانه می رود همانطور که صوفیان به صومعه می روند، اما من از صمیم قلب و خلوص و صدق و صفا می روم، چرا که کوی میکده جای صاحبدلان و پاکان است.
/م