ماهیّت و کاربرد عدالت از دیدگاه سیّد جعفر کشفی

عدالت، بنیان زندگی سیاسی

اعتدال، مهم ترین فضیلتی است که در اندیشه ی کشفی بنیان زندگیِ سیاسی بر آن نهاده شده است. فضیلتِ حد میانگین در منظومه ی فکریِ او، راه را برای واقع بینی و نزدیک کردن دو عرصه ی ظاهراً متضاد، اما مکمل، یعنی آرمان و امکان،
پنجشنبه، 28 فروردين 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عدالت، بنیان زندگی سیاسی
عدالت، بنیان زندگی سیاسی

 

نویسنده: عبدالوهّاب فراتی




 

ماهیّت و کاربرد عدالت از دیدگاه سیّد جعفر کشفی
اعتدال، مهم ترین فضیلتی است که در اندیشه ی کشفی بنیان زندگیِ سیاسی بر آن نهاده شده است. فضیلتِ حد میانگین در منظومه ی فکریِ او، راه را برای واقع بینی و نزدیک کردن دو عرصه ی ظاهراً متضاد، اما مکمل، یعنی آرمان و امکان، هموار کرده و رهیافتی کارساز و آسان کننده در اختیار ما می گذارد. هر چند جامعه ی آرمانیِ او در دوره ی خلطه و غلبه ی جهل بر عقل، ممکن به نظر نمی رسد، اما می توان در عرصه ی واقعیت، با رو آوری به اعتدال، جامعه ای عادلانه بنا کرد وبدین گونه، به دولت حقه نزدیک شد. دلیل او برای مرکزیت دادن به عدالت، و نگارش متنی مستقل (میزان الملوک) در این باره، این است که اولاً، عدالت اساسی ترین عامل تعیین کننده در بنا و زوال دولت است و بدون آن، قدرت سیاسی به استبداد و قهراً به نابرابری و فروپاشی می انجامد. و ثانیاً، عدالت مدخل اجرای شریعت و جزء لاینفک آن است و بدون آن، جامعه ی آدمی، اعم از دینداران و غیردینداران، قوام نمی یابد و همواره به انواع کجروی ها و افراط و تفریط ها در خصال و رفتار، دچار می گردد.
بحث های عمیق و گسترده ی کشفی درباره ی عدالت، در واقع، هم بازتابی است از بحرانی که جامعه اش درگیر آن بوده و هم راه حلی برای آن. همان گونه که افلاطون در واکنش به بحران اخلاقی، اجتماعی و سیاسیِ آتن، جامعه ای را مطرح می کند که در آن بهترین و عاقل ترین شهروند، یعنی سقراط، اعدام نشود، کشفی نیز به بحران عدالت در دوران قاجاریه واکنش نشان می دهد و عامل انحطاط و مبتلا شدن به انواع بلاها را افراط و تفریط یا انحراف از حد میانه می داند. کشفی در «تحفة الملوک» صراحتاً به این بحران اشاره دارد که همه ی طوایف اجتماعیِ عصرش از «طریقه ی اولیه ی» خود بیرون آمده و از تکلیف خود عدول کرده اند.
«[علاوه بر] متصوفه و متفلسفه، تمام فرق دیگر، از علما، جهلا و رعایا، اغنیا، فقرا، زرّاع و اهل صنایع و حرف، همگی از طریقه ی اوایل بیرون رفته و عدول و انحراف از شریعت و طریقتی که تکلیف هر یک از آن ها است نموده اند.»(1)
کشفی با برداشتی که از ماهیت بحران دوره ی خویش دارد، تنها راه حل آن را استوار ساختن روان و رفتار انسان و جامعه برطریقه ی انصاف و اعتدال می داند. در واقع، می توان گفت که بحث های کشفی در «تحفة الملوک» و «میزان الملوک» ارائه ی قواعدی است که فرد، اعم از سلطان و رعیت، می تواند با به کارگیریِ آن ها به وضعیت میانه ای در خصال و رفتار دست یابد و به جامعه ای که تک تک اعضایش چنین موقعیتی را یافته اند، ملحق گردد. البته مراد از سخنان فوق، این نیست که بینش فلسفی و سیاسیِ حاکم بر آثار و افکار او به زمان خود او محدود می شود. اساساً یکی از امتیازهای نظریه های فلسفی و اجتماعیِ اندیشمندان بزرگ، جهان شمولیِ آن ها است. بی شک، بحران زمان او پرسش هایی را برایش مطرح کرده است که این پرسش ها تأثیرهای مهمی بر صورت بندیِ اندیشه ی وی داشته اند؛ اما ژرف اندیشی و تعمقی که او در پاسخ به بحران زمان خود، در گفتمان عقل دارد، می تواند در تأسیس جامعه ای عادلانه، در هر دوره و مکانی، ما را یاری رساند؛ زیرا همان گونه که اعتدال در مزاج، به آدمی شادابی و سلامت می بخشد، افراد جامعه نیز در سایه ی عدالت، به یک زندگیِ بی دغدغه دست می یابند. اگر عدالت، بنیان زندگیِ آدمیان قرار گیرد، قدرت سیاسی مایه می گیرد و شریعت نیز اجرا می شود.
«بدان که عدل، منبع و اصل جمیع خیرها و مدار تمام امور است، و میزان الله است، و مبدء و معاد و دنیا و آخرت به آن است ... علاوه آن که در سایه ی عدالت] بقای ملک، دولت، عزت، رفاهیت و فراغت در دار دنیا و آخرت می باشد ... و در سیرت و سلوک بر وجه غش، تعدی، ظلم و خیرخواهیِ خود، زوال ملک، عزت و رفاهیت در دنیا و آخرت می باشد.»(2)

1- تعریف عدالت

کشفی عدالت را چگونه تعریف می کند و چگونه با تعیین مصادیق آن به دل نگرانی های خود پایان می دهد؟ عدالت مفهومی گسترده دارد و هر متفکری به فراخور اندیشه ی خود، برای آن تعریفی متفاوت ارائه کرده است. کشفی که از مشرب حکمت عملیِ خواجه نصیرالدین طوسی، طرفی به سزا بسته است، بر اساس تفکر ارسطویی، عدل را به معنای تساوی و حد میان افراط و تفریط دانسته و آن را در مقابل افراط به کار می برد. او با برابر دانستن عدالت با مساوات و مساوات با وحدت و یگانگی، تصوری منطقی بین عدالت و وحدت برقرار ساخته و بدین گونه، عدالت را همانند مفهوم ذات باری تعالی، مفهومی واحد، حقیقی و بسیط می داند. در این صورت، چون عدالت به معنای واحدیت است و توحید نیز از صفات خداوند است، عدالت هم برخلاف سخن برخی از علمای کلام، از صفات ذات است و نه از صفات فعل. از این رو، عدالت مفهومی واقعی و ثابت است که به شرایط زمان، مکان، تاریخ و اعتبار بستگی ندارد و مانند عقیده ی برخی از فلاسفه ی مغرب زمین، یک مفهوم اعتباری فرهنگی به حساب نمی آید.
«بدان که صفت عدل و رفتار عدالت و انصاف و بودن بر صراط مستقیم، ناشی از وحدت و یگانگیِ ذات می شود و صفت ظلم، جور، اعتساف، کجی، افراط و تفریط، ناشی از دویی و ترکیب در ذات می شود. و هر کجا که وحدت و یگانگیِ ذات، بیش تر و شدیدتر است، صفت عدالت او اتم، اوجب، اشمل و اکمل می باشد ... چون که خداوند تبارک و تعالی، در وحدت و یگانگی، در وجه اتم می باشد و ترکیب در ذات و شریک در الوهیت و ربوبیت و صفات ندارد و وجود او عین ذات او و ذات او عین صفات او و صفات او عین وحدت او است ... بعد از خداوند، در عالم مخلوقات، هر مخلوقی که به وحدت قریب تر است صفت عدل و عدالت او بیش تر می باشد.»(3)
در درجه ی بعد، کشفی بر این مسئله تأکید می ورزد که انسان به علت جایگاه ویژه ای که در نظام آفرینش دارد، تنها خلیفه ی خداوند بر روی زمین است و تنها از او برمی آید که با تعدیل تمایلات و رفتارهای خویش، جانشین ذات باری در وصف عدالت باشد. از این رو، «عادل» به کسی گفته می شود که در میان این همه افراط و تفریط ها به وضعیتی از تعادل و مساوات دست یابد و از عهده ی چنین خلافتی برآید. نکته ی مهم دیگر آن است که عدالت، نزدیک به همین مفهوم، در خارج از نهاد آدمی جریان دارد؛ با این تفاوت که «استعمال آن» در این جا نسبت به حوزه ی نفس، سخت تر و ضروری است. در واقع، هر چه «در محل استعمال عدل» اطراف و «جمعیت بیش تری» باشد، رعایت عدالت ضروری تر می شود. به عنوان مثال، مسئولیت سلطان در رعایت عدالت، نسبت به دیگران بیش تر است؛ چرا که «رعیت و مملکت او» بیش از دیگران است.

2- عدالت در فرد

به عقیده ی کشفی، نامتعادل بودن آدمی در اندیشه و عمل، ویژگیِ مهم انسان عصر او است. هر چند انسان ماهیتاً بر هیچ صفتی، که ملکه ی او باشد، مفطور نشده و خلق نگردیده است؛ لکن حضور او در جمع جاهلان و زندگیِ او در دورانی که عقل و جهل به هم آمیخته اند، وی را در تعدیل طبیعیات و تقویت فطریات ناتوان ساخته است. از این رو، او می کوشد تا با نشان دادن جنود عقل و جهل، آدمیان را در بازسازیِ درون خویش یاری دهد و به تدریج بر تعداد عاقلان بیفزاید. بدین منظور، او در «تحفة الملوک» بنابر روایتی از امام صادق(علیه السّلام) به بررسی و تبیین این جنود می پردازد و برای هر یک از عقل و جهل، 75 جُند ترسیم می کند. از بین صفاتی که نقش تعیین کننده ای در عادل شدن انسان دارند، کشفی به چهار صفت ذیل اشاره می کند و برای هر یک از آن ها نیز دو ضد، در ناحیه ی افراط و تفریط، برمی شمارد و به کسی «عادل» می گوید که در نقطه ی میانه ی این اضداد قرار گرفته باشد:
1- صفت اول، علم و حکمت است. و آن، حد وسط و صراط مستقیم در مابین افراط جربزه و تفریط بلاهت است.(4)
2- صفت دوم، جود و سخاوت است. و آن، حد وسط و صراط مستقیم در ما بین افراط اسراف و تفریط تقتیر(5) است.
3- صفت سوم، نجدت و شجاعت است. و آن، حد وسط و صراط مستقیم در مابین افراط تهور و تفریط جبن(6) است.
4- صفت چهارم، زهد و عفت است. و آن، حد وسط و صراط مستقیم در ما بین افراط شهوت شره و تفریط بی رغبتی عنن(7) است.
ناگفته نماند که استقرار بر حد وسط، تعریف عملیاتی ندارد و به لحاظ کاربردی، تعیین نقطه ی میانه، کاری دشوار است و کشفی نیز همانند اسلاف خود، که درباره ی عدالت بحث کرده اند، به همان کلیات بسنده کرده و وارد جزئیات امر نمی شود. تنها اصرار او بر آن است که اگر «این چهار صفت در نفس انسان به هم رسد، صفت عدل و عدالت به هم می رسد و این کس را عادل گویند. و سایر صفات حسنه، هر قدر که باشد، مبدء و مرجع آن ها به این چهار صفت می باشد؛ چنان که مبدء و مرجع این چهار صفت به صفت عدل می باشد.»

3- عدالت(8) در اجتماع

تبیین مفهوم عدالتِ در اجتماع، بستگی به معرفت ما از مفهوم خلافت دارد. و کشفی با تفسیری که از خلافت آدمیان بر روی زمین دارد، در تحلیل خود، از عدالت بهره وافری برده است. به عقیده ی او همه ی انسان ها، خلفا و جانشینان خداوند بر کره ی خاکی اند و این مقام به گروه و یا طایفه ی خاصی از بندگان تعلق ندارد. مراد کشفی از خلافت ابنای آدم، آن است که همه ی آدمیان نسبت به یکدیگر، در رساندن فیوضات الهی و اظهار نمودن صفت ربوبیت و عدل الهی، ابزار و اسبابند و هر کس صاحب و آفریننده ی سبب را در رسانیدن فیضی به مسبب له جانشینی می کند. از این رو، هر کس در وظیفه ای که بدو محول شده و یا خود برگزیده است، جانشین خداوند در همان کار است و لازم است برای زندگی و جامعه ی مدنیِ خود، در انجام درست آن، احساس مسئولیت کند و در انجام چنین منصبی خیانت نورزد. این همان معنای عدالت است. پس عدالت در این جا مسئولیت فردیِ جانشینان خداوند، در مورد زندگی و جامعه ی مدنی است. به سخن دیگر، عدالت عبارت است از آگاهی به وظیفه و عمل کردن درست به آن.
«صفت خالقیت و الوهیت خداوند به هم نمی رسد مگر به ربوبیت، که مفهوم آن، تربیت دادن به تدریج است؛ یعنی هر مخلوقی را تا سر حد کمال به تدریج برساند. تربیت تدریجی امکان ندارد مگر به اسباب و آلات تربیت. و چون خداوند از داشتن اعضا و آلات و اسباب منزه است و خود موجد اسباب است، باید اسبابی را خلق کند تا در امر تربیت تدریجیِ خلق مشارکت کنند. پس در هر عالمی، بعضی از مخلوق آن عالم را اسباب و آلات خلقت در ربوبیت بعضی دیگر قرار داده تا آن که می رسد به عالم خاکیِ آدم و بنی آدم ... همه ی مخلوقات اثر و ظل و صنع و بدع خداوندند. و از این سبب است که سلطان عادل، که اکمل مخلوقات و اشرف آثار خداوند است، در احادیث به اسم «ظلّ الله» نامیده شده است. پس هر آلت و سببی، خلیفه و جانشین صاحب آلت و سبب می باشد در رسانیدن فیض و اثر او را به مسبب له؛ چنان که سلطان خلیفه ی خداوند است در رسانیدن امنیت، قوام، تربیت، تدبیر، عدالت و مرحمت را از خداوند به خلق او.»
به عقیده ی کشفی، همه ی « موجودات سماویه و ارضیه» از عهده ی چنین خلافت و تکلیفی برآمده و بر پیمان خود هم چنان استوار مانده اند. تنها «برخی از آدمیانند که سر از اطاعت و طریقه ی سلوک در خلافت» برداشته و بر « خلاف مقتضای خلقت و فطرت» خود گام نهاده اند. اینان به جای این که اطاعت و بندگیِ خداوند را «مشغول شدن به همان خلافتی که به آن ها واگذار شده» بدانند، به «قرائت انواع ادعیه و قرآن و گزاردن نمازهای نافله» همت گمارده اند، غافل از این که «قیام نمودن به شیوه ی خلافت، معنای اصلیِ عبادت و بندگی است و غرض اصلی از عبادت، همان قیام نمودن هر کس است به امر خلافتی که بر او می باشد؛ تا آن که به واسطه ی آن به سر حد کمال و سعادت و فوز برسد و در آخرت به نعیم ابدی دست یابد. پس قیام نمودن به وظیفه، خلافت و مشغول شدن به هر کاری است که دخل در تدبیر و تربیت بندگان داشته باشد.».
در درجه ی بعد، کشفی به هفت طایفه در جامعه ی انسانی اشاره می کند که هر یک، خداوند را در انجام کار مخصوصی، جانشینی می کنند. این طوایف- که عبارتند از: سلاطین، وزرا، ارباب قلم و عالمان، صاحبان سرمایه، زارعان، تاجران و صنعت گران- در صورتی عنوان «خلافت»، بر انجام کارشان صدق می کند و بر آن، عنوان «اطاعت» بار می شود که اولاً، کارشان موجب نظم و سامان امور دینی و دنیویِ آدمیان گردد؛ ثانیاً، از روی هوا و هوس کاری انجام ندهند؛ و ثالثاً، در اجرای وظایف چنین منصبی به عدالت رفتار کنند و همواره از افراط و تفریط و اسراف دوری گزینند.

1- سلاطین و پادشاهان:

به باور کشفی اینان در نخستین مرتبه از خلافت قرار دارند. در واقع، سلطانی که به این مقام رسیده، همان کسی است که پیش از ورود به سیاست مدن، قوای درونیِ خویش را به اعتدال رسانده و هم اینک با تصدیِ حوزه ی عرفیات، مظهر صفت عدل الهی بر زمین شده است. دلیل اهمیت یافتن سلطان در مراتب خلافت، این است که او به «منزله ی افلاک و زمان است که هرگاه زمان فاسد شود، ابنای آن نیز فاسد می گردند.». و پیامبر اسلام نیز فساد و صلاح جامعه را در گرو دو صنف دانست و امرا را بر علما مقدم نمود.(9)
کشفی در توصیه ی خود به سلطان، جهت حفاظت از چنین منصبی می نویسد: «خداوند در آیه ی (یا داوِد اِنّا جَعَلناکَ خَلیفَهً فِی الاَرضِ) اشاره به ده مطلب نموده و ملوک را در رسوم جهانداری و حکومت گزاری و بر آداب سلطنت و آیین معدلت، تنبیه و اعلان فرموده است.» این ده مطلب عبارتند از:
1) سلطنت را عطیه ی خدا بداند. 2) این منصب را عاریتی و فانی بداند و بر ماندگار بودن آن اعتماد نکند. 3) فراموش نکند که او خلیفة الله و ظلّ الله است و باید که به عدالت رفتار کند. 4) خود مباشرتاً به حکومت بپردازد و امر رعیت را به دست دیگران نسپارد. 5) بنیان های دولتش را بر حق و عدل استوار سازد. 6) به جهت رضایت ذات باری حکومت کند. 7) در خلافت عظمای خود از هوای نفس پیروی نکند و در چنین منصبی مشرک نشود. 8) همواره بداند که پیروی از هوا و هوس، خروج از خلافت است. 9) بازگشت به چنین منصبی بسیار مشکل است و ماندن در آن، سخت. 10) از مجموع آیه بداند که پادشاهی و جهانداری با مرتبه ی نبوت جمع می شود و دنیاداری با آخرت داری منافاتی ندارد. و بداند که سلاطین را هیچ عذر و بهانه ای نیست که بگویند: ما به سبب اشتغال به تدبیر مملکت و دنیاداری، از منافع دینی و فواید سلوک راه حق و راه آخرت محروم مانده ایم.
در درجه ی بعد، کشفی می کوشد تا چنین سلطانی را به اجرای عدالت فرا خواند. در این جا عدالت با حفظ همان درون مایه های قبلی اش، یعنی اعتدال و میانه، از مقوله ی فعل دولت (حکومت) به حساب می اید و از حوزه ی صفات شخص حاکم خارج می گردد. به نظر او سلطانی عادل است که اولاً، در ارج نهادن و بها دادن به طبقات مختلف اجتماعی، اعتدال را رعایت کند؛ ثانیاً، در تعیین مرتبه، شأن و مقام هر یک از آن ها به استعدادها، توانایی ها و خلاقیت آدمیان توجه کند؛ و ثالثاً، در توزیع درآمد و دادن خدمات اجتماعی، تفاوتی میان افراد جامعه نگذارد.
در این جا کشفی به پیروی از خواجه نصیر الدین طوسی در «اخلاق ناصری» معتقد است که همان گونه که مزاج های میانه و معتدل به اعتدال چهار عنصر پا می گیرد، جامعه ی انسانی نیز به اعتدال چهار عنصر، یعنی عالمان، نظامیان، تاجران و کشاورزان تعادل می یابد(10) و سلطان باید زمینه ای فراهم سازد تا تعادل دولتش به هم نخورد. شرط هایی که فراهم کننده ی چنین تعادلی هستند، عبارتند از:
الف- اولین شرط عدالت، آن است که هر یک از این اصناف و طبقات، به اندازه ی کافی در جامعه وجود داشته باشد و هیچ یک از آن ها افزون بر نیاز نباشد. روآوریِ سلطان به نظامی گری و بی توجهیِ او به عناصر دیگر، به همان اندازه مایه ی عدم تعادل است که دولت به گسترش عناصر دیگر علاقه نشان دهد و از تقویت بنیه ی نظامیِ خود غفلت ورزد. بنابراین، دولت متعادل دولتی است که بتواند برحسب شرایط و اوضاع، اصناف مذکور را تقویت و گسترش دهد.
ب- شرط دوم عدالت، آن است که سلطان، مرتبه و مقام هر یک را متناسب با استعدادها و ویژگی های آن تعیین کند؛ بدین معنی که به انسان های نیک سرشت، مقام و منزلت والایی دهد و افراد بی صلاحیت را در مراتب نازل تری نگه دارد.
ج- شرط سوم در معدلت آن است که «چون از تسویه ی اصناف مردمان و تعدیل مراتب ایشان فارغ شد، باید که به تسویه ی ایشان در قسمت و رسانیدن خیرات عامه و مشترکه، از قبیل: امنیت، سلامت، اموال و کرامات، مشغول شود و از نقصان، که جور بر یکی، و زیاده، که جور بر اهل مدینه است، اجتناب نماید. و بعد از آن، بر محافظت و بقای این خیرات بر اشان سعی نماید و نگذارد که خیری از خیرات از دست کسی بیرون رود.» در واقع، «سلطان باید ما بین خود و مردم، اولاد خود و اولاد آن ها، مال خود و مال آن ها، عرض خود و عرض آن ها و نفس خود و نفس آن ها فرق نگذارد تا قوی بر ضعیف ستم نکند و محتشم بر درویش و فقیر بار ننهد و خود سلطان، احدی را از رعایا بر دیگری اقوا و زبردست و دیگری را اضعف و زیر دست نگرداند. و خود را به جهت خیر ایشان بخواهد و بداند، نه این که ایشان را به جهت خیر خود بخواهد و دست تعدی و ظلم به ایشان دراز نکند.».(11)
با این همه، کشفی سلطنت را بدون آگاهی به شریعت ناتمام می داند و تحصیل آن را بر سلطان واجب می انگارد:
نسلطنت بدون علم نمی شود و سلطان باید که اولاً تحصیل علم شریعت خود را در اصول و فروع و اخلاق بنماید بر وجه بصیرت خود، به نحوی که آن را در این زمان ها اجتهاد گویند. یا بر وجه تقلید و مصاحبت نمودن او با عالم صاحب بصیرتی که عامل به علم خود و تمام عیار باشد تا آن که در جمیع حرکات و سکنات، عقاید، معارف و اخلاق، او را بر جاده ی شریعت و صواب وا دارد، شاید که مستعد الهامات و اعلامات خداوند بگردد و امر سلطنت را به نحوی که شایست و بایست بتواند که به جای آورد.».(12)

2- وزیران و دیگر ارکان(13) دولتی:

اینان به لحاظ رتبه، در مقام دوم خلافت قرار داشته و تالی تلو مقام سلطنت به حساب می ایند؛ زیرا هیچ پادشاهی نمی تواند بدون کمک گرفتن از آنان به «امر جهان گیری و جهان داری و آداب و ناموس سلطنت» مشغول شود. در واقع، وزیر، عقل حکومت است و سلطان دل جامعه. و تا عقل، سره از ناسره را تشخیص ندهد و در صواب و خطا سلطان را متنبه نسازد، امر سلطنت مختل می گردد و امور جامعه به هم می ریزد.(14) از این رو، سلطان نیز پس از احراز «اهلیت امانت، دیانت و نیکو سیرتیِ کارگزاران خود، باید که «مشرف و مطلع بر احوال ایشان» باشد تا «جرأت بر فساد و افساد و خلاف عدل» نکنند و امر معیشت ایشان به اتمام به ایشان برساند تا به خیانت و طمع کردن در امور رعیت مشغول و گرفتار نشوند.».
در درجه ی بعد، وزیر و به تبع، دیگر ارکان دولتی نیز در برابر سلطان و مردم، مسئولیت دارند و باید در خلافتشان، چهار ویژگیِ مهم، یعنی راستی، بلندی، ثبات و تحمل را دارا باشند. مسئولیت آن ها در برابر دولت، اقتضا می کند که اولاً، ظاهر و باطنشان در خدمت دولت و اطاعت از فرامین آن، یکی باشد و ضمیرشان از هرگونه نفاق و خیانت به دور باشد. ثانیاً، بر همه چیز نظر نکنند و طمع های فاسد در سر نپرورانند. ثالثاً، در وفاداریِ خود به سلطان دادگر، پایدار بمانند. و سرانجام این که در برابر مصائب و مشکلات جامعه و حکومت بردبار باشند و با تصمیم های عجولانه بر آشفتگیِ اوضاع نیفزایند.
علاوه بر آن چه گذشت، باید اولاً، رعیت را همانند فرزندان خویش بدانند. و در آباد کردن بلاد و مسرور نگه داشتن آدمیان بکوشند. و بار گران بر ایشان ننهند. و در توسعه ی خیرات از هیچ کاری دریغ نورزند، ثانیاً، در اعانت به رعیت و خدمت به آن ها انتظاری نداشته باشند و تا می توانند در انجام مسئولیت خود بلند همت باشند. ثالثاً، در حالات انعام و انتقام نسبت به انسان های نیکو و بد سیرت پایدار بمانند و با وسوسه ی رشوه و طمع های فاسد از رأی خود باز نگردند. و نهایتاً این که در برابر قصور و تقصیر رعیت و مشکلات مردم و دولت، بردبار و صبور باشند.

3- عالمان:

دارندگان علم، از این حیث که علم بر عمل تقدم ذاتی دارد، بر سلاطین مقدمند و در اولین مرتبه از خلافت قرار دارند؛ اما در مقام عمل و تحقق خارجی، متأخر از رتبه ی سلاطین و وزیرانند؛ چرا که علم، همانند دین، بدون برپاییِ دولت قوام نمی یابد و گسترش پیدا نمی کند.
منظور کشفی از علم در این جا مفهومی است که موضوع های متعددی از قبیل: شریعت، اخلاق، قضاوت، طبابت و مهندسی را در برمی گیرد؛ اما او علم را به حسب ماهیت موضوعش به علم افضل و مفضول تقسیم می کند. در واقع، او علم افضل را منحصر در معرفة بالله، تزکیه ی نفس، فروع دین و سیاست مدن می داند و سایر علوم و معارف بشری را در درجه ی دوم از فضیلت (نه اهمیت) قرار می دهد. از این رو، عالمان بنا به روایت «المُلُوکُ حُکّامٌ عَلَی النّاسِ، وَ العُلَماءُ حُکّامٌ عَلَی المُلُوکِ»(15) بر سلاطین حاکمند و بر آنان تقدم ذاتی دارند.
با این همه، کشفی معتقد است که بسیاری از عالمان روزگارش در منصب خلافت خود بر روی زمین خیانت نموده و به بیراهه رفته اند. او علما را به دو گروه اهل دنیا و اهل آخرت تقسیم می کند و تنها دسته ی اخیر را نجات یابنده می داند. در واقع، او به کسانی «عالمان سوء و اهل دنیا» لقب می دهد که مقصودشان از یادگیری، جدال و به رخ کشیدن علم خود در مجالس اعیان و اکابر و سلاطین، مرید جمع کردن و بیت به راه انداختن است. این در حالی است که علمای آخرت، که در ادبیات کشفی به «عالمان حقانی» شهرت یافته اند، غیر از «قرب به حق، نشر علم، اظهار حق، بیان شرع، تقویت دین و عمل به مقتضای خلافت خود از رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت(علیه السّلام) هدف دیگری ندارند.
« و این طایفه است که بر شیوه ی خلافت از خداوند در روی زمین، باقی و برقرار مانده و در امانت خود خیانت نکرده است و وارث، خلیفه و جانشین انبیا و رسل در هر عصری می باشند. و در هر عصری اگر که پنج نفر باشند، بسیار خواهد بود. و خیر و برکت یکی از ایشان شرق و غرب عالم را فرا می گیرد. و مردمان در پناه دولت و سایه ی همت او می باشند. و این است مدار وقت و قطب زمان. و آن است که حضرت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به فرموده ی عُلَماءُ اُمَّتی کَأَنبیاءِ بَنی إِسرائیلِ تفاخر به آن فرموده است. و آن است که تاجدار العُلَماءُ وَرَثَةُ الاَنبیاءِ می باشد.»(16)

4- صاحبان مال و ثروت:

اهمیت این طایفه که در مرتبه ی چهارم از خلافت قرار دارند، برخاسته از مالی است که در دست دارند؛ چرا که به عقیده ی کشفی، داشتن ثروت، راه های وصول به سعادت را بیش تر از نداری فراهم می کند. البته با این شرط که ثروت و مال را به «مواقع و مواضع خود برسانند و به کار برند» و از آفاتی که مال به دنبال دارد برحذر شوند. مراد او از مواقع و مواضع صرف مال، همان امور مربوط به نفقه، زکات، خمس و مصالح عامه است.

5- زارعان:

اینان در مرتبه ی پنجم خلافت قرار دارند و خداوند را در اظهار صفت رازقیت، جانشینی می کنند. دهقانان، رئیسان و مزدوران، از عناصر اصلیِ این طایفه به حساب می ایند که هر یک از آن ها در مالکیت عوامل تولید، نقش جداگانه ای ایفا می کنند. دهقان، یا در لسان کشفی «خان، بزرگ و مالک ده»، کسی است که از میان عوامل تولید، مالک زمین و آب است و در آباد نمودن اراضی خود، محتاج به فلاح، زارع، عمله، شاگردان و مزدوران می باشد. کشفی در توصیه های خود به دهقانان تأکید می کند که اولاً، به اموال و املاک خویش مغرور نگردند و همه را در دست خود عاریه بدانند. ثانیاً، به چشم حقارت به زیردستان خود ننگرند و به نیت خلافت از خداوند در کنار آنان به کشت و زرع مشغول گردند. ثالثاً، مزد و نصیب آنان را کامل عطا کنند و در امر به معروف و نهی از منکر ایشان کوتاهی نفرمایند. رابعاً، پس از پرداخت زکات، آن را احتکار و ذخیره نکنند و به نیازمندان برسانند. و. سرانجام این که در آب و زمین دیگران تصرف نکنند.
رئیسان نیز از میان عوامل تولید، «آلات و اسباب زراعت و قلیلی از آب و زمین» را دارند و به لحاظ رتبه، پس از دهقانان و قبل از مزدوران قرار می گیرند. علاوه بر تکالیفی که رئیس، همانند دهقان، دارد باید که در میان رعیت و مزدوران خود، به عدالت رفتار کند، قوی را بر ضعیف ترجیح ندهد، آنان را آسوده حال و مرفه بدارد و در اصلاح و خدمت به آنان کوتاهی نکند و همواره حدیث «کُلُّکُم راعٍ وَ کُلُّکُم مَسئُولٌ عَن رَعیَّته» را به یاد آورد.
و در آخرین مرتبه از این طایفه، مزدوران قرار دارند که فاقد ابزار تولیدند و به عنوان عمله بر روی اراضی کار می کنند. اینان نیز به «قدر وسع خود» باید آداب و شرایط دهقانان و رئیسان را رعایت کنند و همواره به یاد داشته باشند که «زارع و غارس» حقیقی، خداوند است و ایشان در چنین امری خلیفه ی اویند.

6- تاجران:

اینان نیز در مرتبه ی ششم از خلافت قرار دارند و در نقل و انتقال نیازهای عمومی و در دسترس قرار دادن ارزاق الهی، خداوند را جانشینی می کنند؛ چرا که معیشت آدمیان جز از راه «حفظ و نگه داشتن و نقل و انتقال از مکانی به مکانی دیگر» میسر نیست و تاجران با پیشه ی خود تواناییِ استفاده از ارزاق و امتعه را در اختیار بندگان قرار می دهند. در درجه ی بعد، کشفی با نقل احادیثی از قبیل: «نه اعشار از رزق، در تجارت، و یک عشر آن، در گوسفند است.» و نیز «تجارت عقل را زیاد می کند و ترک آن به زوال عقل می انجامد.» بر اهمیت کار این طایفه تأکید می ورزد و دست یابی به سعادت، در سایه ی چنین پیشه ای را آسان تر از دیگر شغل ها می پندارد؛ زیرا از میان صفات خداوند، صفت «رازقیت، علم و قدرت» در امر تجارت حاصل می گردد که با ضرب در مکان، زمان و ید تصرف،9/10 از رزق به دست می آید. البته صرف تجارت ممدوح نیست و کشفی برای حفظ چنین خلافتی، اموری از قبیل: «غفلت نورزیدن از یاد خدا، مرتکب نشدن به انواع معاصی، حریص نشدن، تجارت امتعه ی غیر دخیله در امر معاش ننمودن» را به تاجران توصیه می کند.
البته لازمه ی ماندن در چنین منصبی، بنا بر روایت «الفِقهُ ثُمَّ المَتجَر» آگاهی از آداب و احکام شریعت است و تا فقه نداند، از انحراف در خلافت و طریقت خود مصون نمی ماند. در پایان، کشفی با توجه به اوضاع با ثبات روزگار خویش به آنان تأکید می کند که «در حال اختیار و بدون ضرورت، سفر دریا را ننماید و در گرما و سرما و در وقت خوف، در راه بلاد مخالف نیز سفر نکند، بلکه به بلاد بعیده نیز نرود.» با این حال، او به این نکته اشاره می کند که «سعادت در کسب مال به دور از خانه و کاشانه» است.

7- صنعت گران:

از آن جا که خداوند، خود صانع است و در خلقت عالم، بهترین و پیچیده ترین صنع را به کار برده است، برای معیشت آدمیان نیز صنایع و حرفه های متعددی را ایجاد نموده و عده ای را به عنوان سبب و خلیفه ی خود بر روی زمین قرار داده است. در واقع، صنعت گران در مرتبه ی هفتم از خلافت قرار دارند و خداوند را در صفت صانعیت جانشینی می کنند. کشفی در ادامه با استناد به آیه های شریفه ی (وَ عَلَّمناهُ صَنعَةَ لَبُوسٍ لَکُم لِتحصنَکُم مِن بَأسِکُم فَهَل اَنتُم شاکِرُونَ) و (وَ اصنَعِ الفُلکَ بِأَعیُنِنا وَ وَحیِنا) بر این مطلب، که خداوند صنعت های گوناگونی را به بندگان خویش تعلیم داده و زمینه ی بهتر زیستن را فراهم ساخته است، تأکید می ورزد. در آخر، کشفی به سفارش های خود، هم چون گذشته، ادامه می دهد و به امانت، عدالت، دیانت، محکم کاری، دوری از افراط و تفریط، دوری از شبه حرام و کم و زیاد نستاندن، اشاره نموده و صنعت گران را به رعایت آن ها دعوت می کند.

بقا و زوال دولت

کشفی در پاسخ به این پرسش که چه عواملی دولت را نگاه می دارند و چه عواملی آن را نابود می سازند، به عواملی اشاره می کند که از مقوله ی فعل دولت یا حکومت به حساب می آیند. این عوامل چیزی جز انواع سیاست و تدبیر در امر مملکت داری نیستند؛ چرا که به تعبیر او «قوام ملوک به تدبیر و سیاستی» است که در پیش می گیرند و به انجام می رساند. هر چند کشفی در لابه لای مباحث خود از عوامل زوال و بقای دولت، از ویژگی های درونیِ شخص حاکم سخن به میان می آورد، اما آن ها را از جمله ی عوامل مؤثر در حیات و ممات دولت نمی داند، بلکه آن ها را تنها از لوازم ورود سلطان به جامعه و سیاست مدن قلمداد می کند. این عوامل عبارتند از:

1- عدالت:

کشفی با اشاره به حدیث معروف « اَلمُلکُ یَبقی بِالعَدلِ مَعَ الکُفرِ وَ لا یَبقی مَعَ الظُّلمِ بِالاِیمانِ.» اولین و مهم ترین عامل «حیات و قوام مملکت و دولت» را عدالت می داند. او با تکیه بر برخی از آیات و روایات، بر چهار نکته در آن باره اصرار می ورزد: 1) مراد از عدالت، همان مساوات بین موجودات است که «هیچ شائبه ای از افراط و تفریط» در آن راه ندارد. 2) خداوند چنین مساواتی را به وسیله ی «انزال کتب و ارسال رسل» بیان نموده و «تعدیل و تسویه ی کلی» را اظهار فرموده است. 3) خداوند سلاطین را تأیید نموده تا به وسیله ی «تأبید و تأیید» خود طریقه ی تعدیل و مساوات را در بین مردم تعیین کنند. 4) درهم و دینار را در میان آدمیان رواج داد تا «مساوات و مشابهت در اموال و اعمال مختلفه ی» آن ها مشخص گردد.
«و ارسطاطالیس، اولی را ناموس اعظم و ثانی را ناموس اوسط و سوم را ناموس اصغر و هر سه را ناموس عادل نامیده است. و معنای ناموس، در زبان او تدبیر و سیاست است. و مخالفت کننده ی حکم ناموس های ثلثه، جائر و ظالم است. پس مخالف ناموس اعظم، که شریعت است، جائر به جور اعظم است. و مخالف ناموس اوسط، که عدول حکام و سلاطین می باشد، جائر به جور اوسط است. و مخالف ناموس اصغر، که دینار است، جائر به جور اصغر. و هر کس که مخالف یکی از این سه باشد، معلوم است که طبیعت و طینت او از حد اعتدال و از دایرة ظل الله بیرون است؛ چنان که هر کس که تابع حکم هر سه باشد و هیچ گونه اکراه و تضاد و مخالفتی با آن ها در نفس او نباشد، بلکه همگیِ همت و نیت خود را به معاونت و متابعت آن ها مصروف دارد، معلوم است که طبیعت و طینت او در حد اعتدال و داخل در دایرة ظل الله است.(17)

2- نظارت بر عملکرد کارگزاران دولتی:

نوع افرادی که سلطان، آنان را به همکاری دعوت می کند، در کنار میزان نظارتی که بر کارکردشان دارد، در بقا و زوال دولتش نقش بسیار دارد. در واقع، سلطان باید پس از احراز «راستی، بلندی، ثبات، تحمل و اهلیت، منصب ها، ریاست ها و عمل ها» را به نااهل ندهد و ناقابلان را از درگاهش براند و همواره «مشرف و مطلع بر احوال ایشان باشد تا جسارت بر افساد و خلاف عدل ننمایند.».(18)

3- خصال نیکو:

به عقیده ی کشفی، از میان خصال نیکو، احسان، بیش از هر خصلتی در مایه گرفتن قدرت نقش دارد. البته در این که احسان به چه کسی مایه ی قدرت است، دو دیدگاه وجود دارد: عده ای، هم چون خواجه نصیرالدین طوسی (اخلاق ناصری: 309)، ابرقوهی (مجمع البحرین: 95) و خواجه نظام الملک (سیر الملوک: 171)، احسان به رعیت را مایه ی قدرت می دانند. و عده ای، مانند ابن طقطقی (تاریخ فخری ابن طقطقی: 96)، احسان به بزرگان را. کشفی نیز در این میان، با گروه اول هم داستان است و هیچ فضیلتی را پس از اجرای عدالت، همانند احسان به رعیت نمی داند.
«بعد از فراغ از استعمال قوانین عدالت، باید که به رعایا احسان نماید و خیراتی که زیاد بر قدر واجب ممکن باشد به ایشان برساند؛ چون بعد از خصلت عدالت، هیچ خصلتی و فضیلتی در امور سلطنت سلاطین و پادشاهان، بهتر و بزرگ تر از احسان نمی باشد. و باید که در احسان نمودن، التزام خصلت هیبت را بنماید؛ که احسان بدون هیبت، موجب بطر، تجاسر، زیادتیِ حرص و طمع زیردستان می گردد. و بعد از آن اگر همه ی ملک را به ایشان بدهد، هر آینه راضی و قانع نمی شوند.»

4- اتفاق نظر در جامعه:

کشفی هم چنین پس از اجرای عدالت، عدم تفرقه و اجماع نظر در جامعه را مهم می شمارد و «حصول و بقای دولت» را پس از آن میسر می انگارد. راه های وصول به چنین وضعیتی را نیز دو چیز می داند: «یکی اجتماع و اتفاق اولیا و دوستان، و دیگری تنازع و اختلاف دشمنان.».(19)

5- تجمل گرایی:

«اگر سلطان به تمتع و التذاذ مشغول گردد و اغفال در امور مملکت نماید و به توهم این که چون امور به ید تصرف من است، باید که در راحت، فراغت و اوقات تمتع و لذت بیفزاید، البته خلل، وهن و فساد در مدینه راه یابد و فتح باب شهوات گردد و سعادت به شقاوت و خیرات به شرور مبدل گردد و نظام، روی به انحلال و هرج و مرج نهد.».(20)
کشفی در فرجام سخن از عوامل بقا و زوال دولت، مجدداً تأکید می کند که:
«چنان که قوام بدن به طبیعت، و قوام طبیعت به نفس، و قوام نفس به عقل است، هم چنان قوام مدن و اهل عالم به ملوک است، و قوام ملوک به تدبیر و سیاست، و قوام سیاست به استعمال نور و قانون عقل و حکم و ناموس شرع است، که همگی قواعد حکمت است. و چون قواعد حکمت، نور عقل و آثار شرع در مدینه متعارف و معروف گردد، هر آینه نظام حاصل آید و موجودات به کمالات خود توجه یابند. و چون برخلاف این باشد، هر آینه خذلان به ناموس حق، و ظلمت به نور عقل و به قواعد حکمت برسد و قوام ملک و زینت ملوک و سلاطین زایل گردد و جور تغلب، فتنه، تجارت و هرج و مرج پدید آید و رسوم مروّت و حدود انسانیت مندرس گردد و کرامت به ذلت، و نعمت به نقمت، و ربح به خسارت متبدل گردد و خاصیت مدن و اهل مدن و ریاست و رؤسا، همگی برطرف گردد.»(21)

پی‌نوشت‌ها:

1- تحفة الملوک، ج1، ص62.
2- میزان الملوک، ص114.
3- همان، ص45.
4- بلاهت: نادان شدن، از حیث رأی و عقل ضعیف شدن، کودنی.
5- تقتیر: عیال واولاد را در تنگیِ معیشت قرار دادن.
6- جبن: ترسیدن.
7- عنن: بی میلی به شهوت.
8- در این جا منظور از عدالت، تعادل در جامعه است، همانند تعادل قوای انسانی.
9- اشاره به حدیث «صنفان من امتی اذا صلحا الناس و اذا افسدا فسد الناس: الامراء و العلماء».
10- به نظر وی عالمان، نظامیان، تاجران و کشاورزان به ترتیب، همانند آب، آتش، هوا و خاک در طبیعتند.
11- میزان الملوک، ص113.
12- همان، ص110.
13- منظور او از ارکان دولتی، نوّاب، نقیب، مستوفی، مشرب، ناظر، منشی، حاجب، خاذن و ... است.
14- میزان الملوک، ص127- 140.
15- بحارالانوار، ج1، ص183.
16- میزان الملوک، ص147، عن الصادق(علیه السّلام).
17- تحفة الملوک، ج2، ص6.
18- میزان الملوک، ص109.
19- تحفة الملوک، ج2، ص211.
20- همان، 212.
21- تحفة الملوک، ج2، ص210.

منبع مقاله: فراتی، عبدالوهّاب؛ (1386)، اندیشه سیاسی سیّدجعفر کشفی، قم: مؤسسه بوستان کتاب(مرکز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه ی قم)، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط