آمد افسوس کُنان مُغبچه باده ی فروش *** گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام *** تا نگردد ز تو این دیر خراب، آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی *** جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن *** خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی *** که صفایی ندهد آب تُراب آلوده
گفتم ای جان جهان، دفتر گل عیبی نیست *** که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق درین بحر عمیق *** غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش *** آه ازین لطف به انواع عتاب آلوده
تفسیر عرفانی
1. دیشب خواب آلوده به در میخانه و محفل رندان رفتم، در حالی که خرقه ی ناپاک و سجاده ام آلوده به شراب بود.
2. مغبچه ی باده فروش با لحن تمسخر آمیز و سرزنش گونه ای آمد و گفت که ای سالک خواب آلوده! بیدار شو؛ تو به خواب رفتی و از کاروان معرفت باز ماندی.
3. خود را پاک و مطهر کن و سپس به درون میخانه با ناز و عشوه بیا تا این محفل رندان و عاشقان از وجود تو آلوده و ناپاک نشود.
4. تا چند در هوا و حسرت لب معشوقان شیرین کار، روح و جان خود را به دست می ناب می دهی و در غم دوری آنها شراب می نوشی؟ تا کی می خواهی دل به معشوقان این جهانی بسپاری و به مستی از باده ی انگوری شادی کنی؟ بیدار شو ای رهرو خواب آلوده.
5. مرحله ی پیری را به پاکی و طهارت بگذران و جامه ی پیری را مانند خلعت جوانی آلوده مکن.
6. به تهذیب نفس بپرداز و مانند آب زلال از چاهسار عادت و طبیعت جانوری و نفس حیوانی بیرون بیا؛ چرا که اگر مهذّب و زلال نشوی همانا در حکم آب گل آلوده خواهی بود که تیره و تار است.
7. گفتم:ای معشوق! ای روح هستی! ای عزیزتر از همه ی جهانیان! اگر در فصل بهار در کنار گل به عیش و شادی بنشینیم و باده بنوشیم و دفتر گل با شراب پاک و خالص آلوده گردد، عیبی ندارد.
8. آشنایان طریق عشق، در این دریای بیکران و عمیق غرق شدند، ولی هرگز دامنشان تر نشد و آلوده ی عشق مجازی و دلبستگی های مادی نشدند.
9. گفت:ای حافظ! معما و نکته دانی خود را به رخ دیگران مکش و فخرفروشی مکن و حافظ در پاسخ گفت:آه و فغان از این لطف و محبتی که همراه با قهر و خشم است.
/م