از تاب آتش می برگرد عارضش خوی *** چون قطره های شبنم بر برگ گل چکیده
لفظی فصیح شیرین قدّی بلند چابک *** رویی لطیف زیبا چشمی خوش کشیده
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده *** شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده
آن لعل دلکشش بین وان خنده دل آشوب *** وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد *** یاران چه چاره سازم با این دل رمیده
زنهار تا توانی اهل نظر میازار *** دنیا وفا ندارد ای نوز هر دو دیده
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت *** روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده
گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ *** باز آن که توبه کردیم از گفته و شنیده
بس شکر باز گویم در بندگی خواجه *** گر اوفتد به دستم آن میوه ی رسیده
تفسیر عرفانی
1. هنگامی که معشوق در لباس گرانبها و زربفت خود باز ناز و غرور می گذشت، صد دلبر ماهرو از حسادت گریبان جامه ابریشمی خود را بر تن پاره کردند؛ معشوق من از همه زیباتر است.
2. از گرمای آتش شراب بر گرداگرد چهره ی زیبای معشوق، گویی عرق مانند قطرات شبنمی بود که بر روی گلبرگ های گل چکیده باشد.
3. سخن گفتن معشوق، شیرین و روان بود؛ قامتش بلند و رعنا و چست و چالاک بود؛ چهره اش لطیف و زیبا و چشمش زیبا و دلپسند و خمار بود.
4. لب های یاقوتی رنگ و جان بخش معشوق مانند سرچشمه ی طراوت و تازگی است و قد بلند بالای او در ناز و نعمت پرورش یافته است.
5. آن لب سرخ و لعل گون و زیبا، آن خنده ی دلنشین و شورانگیز، آن راه رفتن با ناز و آن گام نهادن آرام و آهسته ی معشوق را ببین.
6. آن معشوق زیبای سیاه چشم، مانند آهویی که تا احساس خطر می کند، می گریزد، از دام عشق ما گریخت؛ ای یاران! با این دل بی قرار و بیتاب خود چه چاره کنم؟
7. ای یار! ای نور چشمان من! ای عزیزتر از جان! آگاه باش که تا می توانی صاحب نظران و آگاهان را آزار ندهی؛ زیرا دنیای فانی به کسی وفا نمی کند.
8. ای معشوق که در بین همه ی زیبایان، یگانه و ممتازی! ای معشوقی که من در بین همه تو را برگزیده ام! تا کی می توانم از چشم دلفریب تو قهر آمیخته با ناز را تحمل کنم؟ بیا و یک روز هم با ناز چشمان خود مرا مورد لطف و مهربانی قرار بده.
9. ای یار! اگر دل بزرگوار تو از حافظ آزرده خاطر شد، به سویم بازگرد که از هر چه گفتم و شنیدی، توبه کردم.
10. اگر آن میوه ی رسیده و کامل به دستم بیفتد، در بندگی و خدمت گزاری خواجه شکر و سپاس بسیار می گویم.
/م