بی ماه مهر افروز خود تا بگذرانم روز خود *** دامی به راهی می نهم مرغی به دامی می زنم
اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟ *** حالی من اندر عاشقی دا و تمامی می زنم
تا بو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی *** گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می زنم
هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل *** نقش خیالی می کشم فال دوا می زنم
دانم سر آرد غصّه را رنگین بر آرد قصّه را *** این آه خون افشان که من هر صبح و شامی می زنم
با آنکه از وی غایبم وز می چو حافظ تائبم *** در مجلس روحانیان گه گاه جامی می زنم
تفسیر عرفانی
1. مدت زیادی است که در آرزوی درک عالم معنی هستم و به این منظور به دنبال انسان نیکنامی هستم که با هدایت و ارشاد او به مقصد برسم. امیدی به زاهدان ریاکار و صوفیان خانقاهی ندارم.
2. برای گذراندن این روزگار طلب، فکر می کنم و می کوشم، اما مثل هر عاشقی سرگردانم؛ در فراق، آشفته و سرگردان و حیرانم.
3. قصّه ی عاشقان این دنیا می گذرد و از وفا و بی وفایی آنها نیز نشانی نمی ماند؛ اما من می خواهم کمال عاشقی را در این سیر عارفانه ی خود نشان دهم.
4. به امید آنکه از معشوق سرو قامت خود خبری بیابم، از هر طرف آواز عشق سر می دهم. عشق های این جهانی را می آزمایم تا روزی سایه عنایت پروردگار به من پناه دهد. عاشق می شوم تا مورد عنایت واقع شوم.
5. اگر چه می دانم که آن معشوق آرام کننده ی دل، کام دلم را نمی دهد و مرا به آرزویم نمی رساند، ولی در عالم خیال، تصویر زیبایش را نقش می بندم و برای دوام آن فالی می زنم، یعنی همیشه امیدوارم.
6. امیدوارم که این غصّه ی فراق محبوب پایان پذیرد و سرانجام خوشایندی داشته باشد؛ چرا که من هر صبح و شام با دل خونین از این آرزو سخن می گویم و این آه، بی اثر نمی تواند باشد.
7. با آنکه از معشوق خود دورم و مانند حافظ از نوشیدن شراب توبه کرده ام، ولی گاه گاه در محفل روحانیان و صاحبدلان، جام شرابی می نوشم. گاه گاهی از درک عالم معنا بهره ای دارم.
/م