از دل تنگ گنهکار بر آرم آهی *** کآتش اندر گنه آدم و حوّا فکنم
میاه ی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست *** می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
بگشا بند قبا ای مه خورشید کلاه *** تا چو زلفت سر سودا زده در پا فکنم
خورده ام تیر فلک باده بده تا سرمست *** عُقده در بند کمر ترکش جوزا فکنم
جرعه ی جام بر این تخت روان افشانم *** غلغل چنگ درین گنبد مینا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا *** من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
تفسیر عرفانی
1. بی اختیار اشک می ریزم و شکیبایی را رها می کنم و در این کار، بی پروا دل به دریا خواهم زد و هر چه در دل دارم، بیان خواهم کرد.
2. برای توبه از گناه و اظهار پشیمانی از دل تنگ آلوده به گناهم چنان آه سوزناکی برمی آورم که نه تنها گناه خود، بلکه گناه آدم و حوا را هم در آتش آه خود می سوزانم و نابود می سازم.
3. اصل و مایه ی شادی و سرور جایی است که معشوق زیبارو در آنجا حضور دارد؛ پس نهایت تلاشم در این است که به جایگاه او برسم و کامیاب شوم؛ خدا کند که برسم.
4. ای معشوق زیبارویی که خورشید کلاه توست! اندکی بمان، بند قبا بگشا و در کنار من بنشین تا سر عاشق خود را بر پایت بگذارم و آن را ببوسم، همانطور که زلف بلند تو بر پایت بوسه می زند.
5. از دست روزگار و سرنوشت خود آزارها دیده ام؛ ای ساقی! شراب بده تا بنوشم و مست شوم و در عالم مستی بر کمر خویش ترکش جوزا گره بیندازم و مانع پرتاب تیر حوادث به سوی خود باشم و سرنوشتم را تغییر دهم.
6. باده بده تا ته مانده ی آن را بر این فلک و روزگار مغرور بیفشانم و کاری کنم که صدای ساز و آواز چنگ در محفل و بزم عاشقانه ی ما در آسمان آبی رنگ طنین انداز شود.
7. ای حافظ! وقتی اعتماد کردن به روزگار، سهو و اشتباه است و امید روزهای بهتری نیست، پس چرا من عیش و شادی امروز به فردا موکول کنم و غم بخورم؟
/م