به عزم تو به سحر گفتم استخاره کنم

سحرگاهان با خود گفتم که به نیّت توبه استخاره ای کنم، ولی چه چاره و تدبیری می توانم بکنم؟ چرا که بهاری که توبه ی پرهیزکاران از باده خواری را می شکند از راه می رسد و مانع توبه کردنم می شود.
سه‌شنبه، 16 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به عزم تو به سحر گفتم استخاره کنم
 به عزم تو به سحر گفتم استخاره کنم

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
به عزم تو به سحر گفتم استخاره کنم *** بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم
سخن درست بگویم نمی توانم دید *** که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم
چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شاه *** پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم
به دور لاله دماغ مرا علاج کنید *** گر از میانه ی بزم طرب کناره کنم
ز روی دوست مرا چون گل مرا شکفت *** حواله ی سر دشمن به سنگ خاره کنم
گدای میکده ام لیک وقت مستی بین *** که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی *** چرا ملامت رند شرابخواره کنم
به تخت گل بنشانم بُتی چو سلطانی *** ز سنبل و سَمَنش ساز طوق و یاره کنم
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ *** به بانگ بر بط و نی رازش آشکاره کنم

تفسیر عرفانی
1. سحرگاهان با خود گفتم که به نیّت توبه استخاره ای کنم، ولی چه چاره و تدبیری می توانم بکنم؟ چرا که بهاری که توبه ی پرهیزکاران از باده خواری را می شکند از راه می رسد و مانع توبه کردنم می شود.
2. راست و بی پرده و بی پروا سخن بگویم که نمی توانم ببینم که یاران باده نوش، شراب می نوشند و من تماشا کنم و از نوشیدن و مست شدن محروم باشم.
3. به یاد محفل سرور شاه، مانند غنچه خندان و شاداب، ساغر شراب به دست می گیرم و از اشتیاق رفتن به این بزم شاهانه، جامه ی خود پاره می کنم و سرود و شادی سر می دهم.
4. چنانچه در فصل بهار و روزهایی که گل های لاله می رویند و در چنان روزهایی توبه فایده ندارد، از مجلس عیش و نوش و بزم طرب دوری کنم، مغز مرا معالجه کنید.
5. وقتی با دیدن چهره ی زیبا و دلربای یار، گل مرادم شکفته شد و به آرزویم رسیدم، امیدوارم سر دشمن به سنگ خارا بخورد که مانع دیدار من و دوست بود.
6. درویش و نیازمند درگاه میکده هستم، ولی هنگام مستی و از خود بی خودی بیا و مرا ببین که چگونه به این گدایی خود فخر می کنم و به آسمان بی اعتنا هستم و بر ستاره هم فرمان می رانم.
7. من که راه و رسم پرهیز از لقمه ی حرام را نمی دانم و از آن هم نمی گذرم، پس چگونه می توانم رند شراب خواره را سرزنش کنم؟
8. در باغ، بت زیبایی معشوق را چون سلطانی بر تخت از گل پیش روی خود می نشانم و از سنبل و سمن برایش گردن بند و دست بند درست می کنم.
9. حافظ از شراب نوشی پنهانی دلتنگ و آزرده خاطر شد. حالا که بزم شاهانه برپا می شود، رازش را فاش می سازم که با صدای عود و نی شراب می نوشد.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.