در این متن از مقاله ها و ترجمه های آل احمد سخن می گوییم. او در مقاله های خود تند و طوفانی است و در حقیقت جلوه ی ممتاز سبک وی را در مقاله هایش باید جست. آل احمد در مقاله های خود بدون مقدمه وارد موضوع می شود و خواننده را در متن مسئله مورد بحث قرار می دهد. گرچه گاهی از این شاخه به آن شاخه می پرد باز بر سر نکته ی بنیادی برمی گردد. به چالاکی وارد بحث می شود و به چالاکی از آن بیرون می آید. با خشم سخن می راند و با همه ی کنایه هایی که در سخن خود به کار می برد، باز روشن است و آشکار و فاش می گوید و از گفته ی خو دلشاد است. دلایل گفتارش ضمنی است و چون در پایگاه انتقادی است گرم و گیرا می نویسد. نوشته هایش در این زمینه خالی از طنز، تسمخر، شوخی و استهزاء... نیست. از واژه های عامیانه به فراوانی بهره می گیرد و همه ی زرادخانه ی طنز و انتقاد خود را بر سر حریف فرو می بارد. مقاله های او در این مجموعه ها فراهم آمده: هفت مقاله، سه مقاله ی دیگر، ارزیابی شتابزده، کارنامه ی سه ساله... او در این مجموعه ها از اقتصاد، شهری گری جدید، هجوم روستاییان به شهر، رنگین نامه ها، نفت و وضع آن، نقاشی، نمایشنامه نویسی، ادبیات معاصر ایران... سخن گفته. در این مجموعه ها چند سفرنامه و گفت و گو نیز گنجانده شده. مقاله های او را به این ترتیب می توان رده بندی کرد:
الف) در زمینه ادبیات و هنرها: مشکل نیما، پیرمرد چشم ما بود، هدایت بوف کور، بیژن و منیژه، درباره ی آخر شاهنامه( م. امید)، درباره ی مشخصات کلی ادبیات معاصر، داستایوفسکی و نیهیلیسم، درباره ی نمایشنامه ی « گلدان»( بهمن فرسی)، ستایش دریا( نمایشنامه از خجسته کیا)، کارنامه دوماهه...
ب) در زمینه ی مسائل اجتماعی: گزارشی از خوزستان، سلوکی در هرج و مرج، درباره ی جهانی بین ترس و امید( تیبورمنده)، مهاتما گاندی، چند کلمه با مشاطه ها...
ج) سفرنامه: گذری به حاشیه ی کویر، کارنامه ی دو ماه هاروارد( سفر به آمریکا)، سفرنامه ی روس( بخشی از از آن در هفته نامه ی بارو و بعد به طور مستقل چاپ شد)، ولایت اسراییل(1)...
مطالبی که آل احمد درباره ی هنرها و ادبیات نوشته باز بر بنیاد و پایگاه انتقادی است. در اینجا نیز سخنش گرم و گیرا و تند و تیز است. از نوجویی های واقعی طرفدرای می کند و پته ی شاعران و نویسندگان نامتعهد را به روی آب می اندازد، می کوشد که فکر پنهانی نویسنده و شاعر را از ژرفا به روشنی آورد، بدایع کارش را نشان دهد و نقص هایش را آشکار کند. در « مقدمه ای که در خور قد بلند شاعر نبود»[درباره ی شعرهای نادرپور] می نویسد: در چنین دنیایی پر از غمی که ما داریم رها کن این دنیای ساختگی و شهوانی کام و ناکامی وداع تلخ و دختر جام و مرگ صبح و عشق و خیال را(2).. شعر تو هم به درد شعر معاصر... دچار است. به درد وصف خالی از درد به درد کلمات مطنطن- به درد پایین تنه... شعر بزرگان را وقتی می خوانی، دلت را غمی می فشرد. غمی شاعرانه که اساس هنر است و تو از این غم و درد بی خبری.»(3)
و درباره ی آخر شاهنامه می نویسد: « زمان آن رسیده است که شعر فارسی خود را از چاردیوار وصف و تغزل خلاص کند و به دنیای منظومه هایی پابگذارد که زبان زمانه ی ما هستند- و انتقام دردهامان... مهدی اخوان شاعری است « شاعر» به تمام این واماندگی ها و ترس ها واقف به موقعیت زمانی و مکانی خویش.(4) به ادراکی غریزی نه عقلانی. به همین علت زبان زمانه است...»(5)
در مشکل نیما، کوشیده است خوانندگان را به ادراک درست شعر نیما یوشیج برساند و در اینجا می نویسد که « اولین مشکل درباره ی شعر نیما برای کسانی که با شعر نو فرنگی آشنا نیستند طرز خواندن آنهاست... یکی از خصوصیات کار نیما... انداختن « یایی» است که به جای کسره ی اضافه می آید و پس و پیش کردن کلمات ... و ترکیباتی ایجاد می کند که فقط در شعر خود او می شود دید... نیما بیشتر جاها با « سمبول»ها یعنی رمزها و جملات پیچیده، سرو کار دارد و این دومین مشکلی است که در راه فهم شعر او ایستاده است...»(6)
درباره ی وزن شعر « نیما» می نویسد: « ... وزن در شعر نیما مجرد نیست بلکه همان طور که مفهوم یک منظومه یا یک شعر با پایان رسیدن آن کامل می شود، وزن شعر نیما هم با به پایان رسیدن خود شعر کامل می شود. وزن هر مصرع.. جزئی است از وزن هر شعر و مجموعه ای... وزن شعر نیما مجموعه ای است از وزن مصرع های جدا جدای آن.»(7)
در هدایت بوف کور، می نویسد: « اکنون بوف کور پیش روی ماست. فشرده ترین و صمیمانه ترین و زیباترین آثار او. در علویه خانم یک زن مشکوک شمایل گردان فحش می دهد و متلک های عوامانه ی خود را با اصرار ردیف می کند. در حاجی آقا مبلغ عصبانی و از جا در رفته است که سر مقاله ی روزنامه می خواند و « چاهک دنیا» را آن طور که باید به کثافت می کشاند. در داستان های کوتاهش: موچول خانم، گلین باجی، آمیرزا یدالله، گل ببو و دآش آکل از دلهره ها، غم و غصه ها، عشق ها و هوس ها و ناکامی ها و آرزوهای عوامانه خود سخن می گویند. در مازیار و پروین دختر ساسان از جلال و شوکت گذشته- گذشته ای که گرد فقر و جهالت بر آن نشسته- سخن می رود. این دو اثر نشانه ای است از دورانی که هدایت گم کرده ی خود را در گذشته می جسته و نمی یافته. تا دست آخر بر سرچشمه ی گوارای خیام توانسته است عطش خود را بنشاند. سگ ولگرد هم کنایه ای از خود اوست. استعاره ای است... امّا بوف کور زبان خود هدایت است. خود اوست که در آن سخن می گوید.»(8)
درباره داستایوفسکی می گوید: « او درست در جنگل آدمی- در این انبوه خلق به شکار رفته... و در چه زمانی؟ در همان زمان که توگنیف به تفنن و با چه ظرافت ها خاطرات شکارچی را می نویسد یا پدران و پسران را و تالستوی به تفننی دیگر در جنگ و صلح به جنگ هومر می رود. در حالی که دیگر صلحی میان پدران و پسران نیست.(9)
و حماسه ها را بر طومار دیگری می نویسد که نفی همه گذشته است یا زیر و رو کردنش. اما داستایوفسکی نه اهل ظرافت است و نه اهل تفنن و حماسه ی زجر را می گوید و مسیحیت جدید روسی را... من- حتی بیش از گوگول و چخوف داستایوفسکی را نماینده ی ملت روس می دانم.»(10)در همین مقاله آمده که داستایوفسکی جهان را از چشم مانویان می دیده (برابر کردن نیک و بد نه فقط در جهان بزرگ بلکه در تن آدمی.) هر یک از آدم های داستان داستایوفسکی مانی از نو زنده شده است با جدالی مدام ر درون چرا تاکنون کسی جرئت نکرده او را پدر انقلاب اکتبر بشناسند؟(11) چونان روسو که پدر انقلاب فرانسه بود.
در این داوری ها مایه هایی از شتابزدگی هست. آل احمد، داستایوفسکی را از خلال کتاب تسخیرشدگان( ترجمه ی خبره زاده، تهران، 1343)[جن زدگان] می شناسد و از این رو، طبیعی است که ابعاد دیگر شخصیت این نویسنده از نظر دور بماند. داستایوفسکی داستان مردم فقیر و تحقیر و توهین شدگان، با داستایوفسکی داستان جن زدگان نیست. او در جن زدگان آشکارا در برابر دگرگونی های بنیادی روسیه قرار می گیرد. در باور سال های آخرین زندگانی او کسانی که می کوشند قوانین پویش اجتماعی را دریابند، یا در برابر پیرامون خود سر به عصیان بردارند نیهیلیست و هرج و مرج طلب اند، در نتیجه « راکی تین در برادران کارامازوف و پی یتر اسپانویچ در جن زدگان- که هر دو دارای این گونه عقاید و هدف هایند، همچون دشمنان بشریت و رواج دهندگان فساد اخلاق تصویر شده اند.»(12) او جامعه ی واقعی را در کلیسای ارتودوکس می دید که در آنجا خدا فرامانرواست و « از گناهان ما باخبر است. باید همیشه گناهکار را دوست بداریم، زیرا خدا نیز او را دوست می دارد... بخشش الهی به وسیله ی فروتنی انسان لب به سخن می گشاید...»(13) شگفت آور است که آل احمد از چنین نویسنده ای که مبلغ مسیحیت جدید [ و خاکسارانه و مبلغ ایین تازه ای] است پدر انقلابی ساخته است که با اندیشه های او هیچ گونه سازشی ندارد.
روشن است که داستایوفسکی نویسنده ی بزرگی است و گروهی چون « آندره ژید» نیز او را از تالستوی و دیگر نویسندگان روسی برتر شمرده اند، (14) ولی این داوری دلخواسته است. داستایوفسکی با همه ی بزرگی اش از تالستوی برتر نیست، زیرا تالستوی « به این معجزه دست یافت که سدّ زمان و مکان را بین قهرمانان داستان [های خود] و خواننده از بین ببرد. پس از خواندن چند صفحه از کتاب جنگ و صلح، مردان و زنان این داستان به صورت معاصرین یا آشنایان ما درمی آیند...(15) و « جنگ و صلح از لحاظ تنوع و وفور قهرمانان با کمدی انسانی [بالزاک] مقایسه شده است. عظمت این رمان بسته به این حقیقت است که گروه عظیم افراد، از روستایی تهیدست گرفته تا اشراف زاده ی ثروتمند، همه در تطوّر حوادث جای خاص خود را دارند و هر شخصیتی مظهر یکی از طبقات یا نماینده ی یک قشر طبقاتی است.»(16)
« موآم» که جن و صلح را بزرگ ترین رمان جهان می داند می گوید: « رمانی با یک چنین پهنه ی وسیعی که درباره ی چنان دوران خطیر تاریخی گفت و گو کند و این همه قهرمان داشته باشد، قبلاً نوشته نشده بود و گمان می کنم هرگز دوباره نوشته نشود... جنگ و صلح یک حماسه است.»(17)
استراخوف می گوید: جنگ و صلح تصویر کاملی از زندگی بشری است. تصویر کاملی از روسیه ی آن زمان است. تصویر کاملی از همه ی چیزهایی است که در آنها مردم سعادت و عظمت، اندوه و خواری خود را می یابند...»(18)
خود تالستوی درباره جنگ و صلح می نویسد: « فروتنی به کنار! این اثری است هم طراز ایلیاد هومر...»(19)
توماس مان که گوته و تالستوی را از سویی و شیللر و داستایوفسکی را از سوی دیگر با هم می سنجد به این نتیجه رسیده است که دو نویسنده نخستین آفریدگار سخن و فرزندان مادر زمین بوده اند و خدای گونه. در حالی که دو نویسنده دیگر مردان بیماری بوده اند( یکی مسلول بوده و آن دیگری مصروع) و نسبت اندیشه ی ژرف و روشن گوته... با رؤیاهای آرمانی شیللر همانند نسبت توسل عظیم تالستوی در هنر خود به حواس، با دنیای بیمارگونه، مغشوش و روح و رؤیای داستایوفسکی است.(20) و مان و چند تنی دیگر نگرش و کار تالستوی را حماسی و نگرش داستایوفسکی را دراماتیک دانسته اند. در برابر مان و « لوکاچ» و « اشتینر»(21) ... که تالستوی را از نظر هنری برتر از داستایوفسکی می شمارند، هستند کسانی چون « بردیااوف» (22) و « جورج اورول» و « ژید» ... که داستایوفسکی را برتر می دانند. در مثل جورج اورول در رساله لیر، تالستوی و ابله(23) که از داوری تالستوی درباره ی شکسپیر به خشم آمده- به تالستوی می تازد و درک او را ساده و ابتدایی می داند. ولی اورول جوهر بنیادی سخن تالستوی را در نمی یابد که چرا نویسنده روسی هومر را بر شکسپیر برتری می دهد؟(24)
در اینجا قصد نداریم که تالستوی و داستایوفسکی را در برابر هم قرار دهیم و به سود این و به زیان آن نتیجه گیری کنیم. مراد ما این است که داوری درباره ی این دو نابغه ی روسی به این سادگی نیست و همان طور که داستایوفسکی بُعد یا ابعادی از شخصیت روسی را به نمایش می گذارد، تالستوی نیز چنین است.
درباره ی نقاشی های بسیار نو می گوید: « حرف اساسی من با نقاشان مدرن معاصر این است که اوضاع زمانه... از این زبان گنگ شما و از این رنگ های چشم فریب که چیزی پشتش نیست وسیله ای برای تحمیق خلایق می سازند... فقط در و دیواری است و شما رنگ می کنید. اما پی دیوارها سست است و این عفریت را بر طاق این ایوان هرچه بیشتر که بزک کنی پای بست همچنان ویران است.»(25) آل احمد نشان می دهد که این به اصطلاح هنرمندان که با شعار هنر برای هنر از زیر بار مسئولیت فرهنگی خویش در می روند، نهال هنر فرنگی را می آورند و در گلدان تالارهای اشرافی اینجا می نشانند و زیور آن تالارها را فراهم می آورند. ولی این هالی است بی ریشه، که جایی در خاک سرزمین ما ندارد.
درباره ی عزاداران بیل ساعدی می نویسد: « آدم های « بیل» حرف های ساده می زنند و از مسائل بسیار ساده، از دزدی شبانه « پروسی» ، از بیماری عمومی ده مجاور... از کشت و کار... اما مشکلات اساسی مملکت را با همین حرف های ساده طرح می کنند.(26) عزاداران بیل سفره ی دل روشنفکری درمانده نیست که روی بساط کتابفروشی ها باز شده است. ادا و اطوار ندارد. لاهوت و ناسوت نیست. صحبت از آب می کند و از گاو و از بدوی ترین وسائل زندگی ده.»(27)
درباره ی دفتر شعر شب های نیمکتی روزهای باد اصلانی سخنانی می گوید و به جنگ آن چیزی می رود که « موج نو»! شعر جدید نامیده شده و نشان می دهد که این « شاعران» می خواهند به صورت زبان اشیاء در آینده با گفت و گویی به زبان کودکان و به همان خامی، می گوید « اصلانی آدمی را رها کرده است با تمام حرف و سخن و دعواش که فاعل است و بیننده و دریابنده، دامن اشیاء را می چسبد که « دریافته» می شوند...»(28)
از پژوهش ها و نقدهای آل احمد درباره ی ادبیات معاصر باز می توان نمونه هایی آورد، ولی همین اندازه که آوردیم چگونگی نگرش او را در این زمینه نشان می دهد. کارش گرچه گاهی دقیق نیست ولی بی اندازه هشیار اندیشه های پنهانی نویسندگان و شاعران معاصر است. با دو سه واژه یا جمله فکر و احساس این یا آن نویسنده را از ژرفا به روشنی می آورد و با تندی قلمی که ویژه ی اوست به محک می زند. از این رو، شخصیت آل احمد در مقام ناقد ادبی نیز کم از شخصیت داستان نویسی او نیست. هدایت نیز همین کار را تعهد می کرد و نوشته ی مدعیان نویسندگی را زیر ضربه های خوردکننده طنز خود می گرفت(29) آل احمد تن و تیزتر از هدایت است و آثار باسمه ای را با نیش قلم می کوبد و نوشته های درست را با همان چالاکی تأیید می کند. او آگاه است که نقد اثر هنری فقط هشدار دهنده ی به وجود آورنده آن نیست، هشیارکننده خواننده نیز هست. از این رو، در کارنامه هفت ساله و سه ساله و ... در شناساندن نیما و هدایت و ساعدی و اخوان می کوشد و با پته روزنامه نگاران وطنی را روی آب می اندازد [ ورشکستگی مطبوعات] و جای دیگر از « بلبشوی کتاب های درسی» سخن می گوید.
در مقاله ی روشکستگی مطبوعات که یکی از طرفه ترین نوشته های اوست، به پژوهش درباره ی وضع مطبوعات از شهریور 1320 به این سو پرداخته است. امروز، کیهان، توفیق، باباشل، سخن و اطلاعات و... و با گوشه و کنایه و گاه راحت از نقص هر کدام سخن رانده و به همراه آن، سبک نوشتن محمد مسعود، جواهر کلام، فرامرزی، گنجه ای ( مدیربابا شمل)، خلیل ملکی، حسینقلی مستعان... را به بحث گذاشته. البته این مقاله را نمی توان کامل و در بردارنده ی کارنامه ی نویسندگان و مطبوعات شهریور 1320 به این سو دانست، زیرا که در آن از صاحب قلمانی چون عماد عصار [ مدیرمجله آشفته و نویسنده کتاب سه جلدی با شرف ها] ، فرخ کیوانی، حمزه ی سردادور، پژمان بختیاری، سعید نفیسی، عباس اقبال، [مدیر مجله ی یادگار]، دکتر خانلری، شیرازپور پرتو، جواد فاضل، حمیدی شیرازی، حسن صدر، دکتر علی اصغر حاج سید جوادی، محمود عنایت، عباس پهلوان، رسول پرویزی، نصرالله
فلسفی، انور خامنه ای، احسان طبری، داود نوذری، ناصر وثوقی، ابراهیم گلستان، بزرگ علوی، انجوی شیرازی، علی دشتی، دکتر داود منشی زاده... و ده ها تن دیگر که هر کدام سبکی داشتند ویژه در مطبوعات سی چهل سال اخیر قلم زدند یا مدیر روزنامه و مجله بودند... سخنی به میان نیامده است. شاید اگر آل احمد گروه بندی بهتری ارایه می داد و نویسندگان و مطبوعات نویسان ما را در گروه بندی های واقعیت گریزان و واقعیت گرایان می گنجاند، مقاله اش دقیق تر و کامل تر می شد. در مثل در اینجا ما از جواد فاضل و بزرگ علوی هر دو نام بردیم، جواد فاضل نویسنده ی مجله ی اطلاعات هفتگی بود ( آثاری هم از عربی به فارسی ترجمه کرده) و بزرگ علوی مدیر مجله پیام نو. نام بردنی از این دست نیابد به این معنا گرفته شود که این دو در یک تراز بودند. جواد فاضل در مدت بیست سالی که قلم زده مرادش گذراندن معاش روزانه بود. او از کسانی بود که به گفته « نیچه» برای شکمبه عوام علوفه تهیه می کرد و می خواست مردم را در تاریکی نادانی خود نگاهدارد، یا حمیدی و مستعان و دشتی قلم می زدند برای اینکه « گرداگرد افکار علاقمندان به شعر و ادبیات دیواری بکشند تا این هر دو هنر، فقط در دایره ی سوز و گدازهای سوزناک عاشقانه محصور بماند.»(30)
در صورتی که علوی با آگاهی ژرفی که از زندگای اجتماعی و ادب جهان داشت می کوشید، دریچه ای به سوی شناخت زندگانی او دگرگونی های جهان بازکند.(31) و نیز باید در نظر داشت که نویسندگان ما در طول زندگانی هنری خود، همیشه در پایگاهی یگانه قرار نداشته اند. ابراهیم گلستان روزگاری از نویسندگان پیشرو بود، ولی سپس رو به محافظه کاری آورد، یا عماد عصار که جهان نگری اجتماعی پیشروی نداشت. در باشرف ها (32) بخشی از دگرگونی های تازه ی زندگانی شهری و رسوایی های دولتمندان را آفتابی کرد. در مقاله ی آل احمد به خلیل ملکی جای زیادی اختصاص داده شده و ال احمد سهم او را در تحلیل مسائل اجتماعی و فلسفی، به خوبی و درستی ارزیابی کرده است. اما گفتنی است که سهم دیگران مانند قاسمی و خامه ای، اگر از سهم ملکی بیش تر نباشد کمتر نیست.
آل احمد نشان می دهد که بیشتر مجله ها و روزنامه های ما « رنگین نامه» هایی بوده اند برای سرگرم کردن، به هیجان آوردن فریب دادن مردم، این نیز از عوارض غرب زدگی است که در این زمینه نیز صورت را گرفتیم و معنا را رها کردیم. مجله های پرزرق و برق به چاپ رساندیم، ولی محتوای آنها را از شرح حال « مارلین مونرو» و « سوفیالورن» ها پرکردیم. مطبوعات ما در بیشتر موارد وظیفه ی خود را- که راهنمایی فکر مرد است- به انجام نرسانده اند.(33) در مقاله های اجتماعی آل احمد باز همان مسائلی می آید که پیراسته تر در غرب زدگی آمده. درباره ی هیاهوی خط و زبان پارسی که چند سال پیش از آن به راه افتاده بود می گوید که سرگرم کنندگان مردم، هر روز برای به بیراهه کشیدن اندیشه ها معرکه ها برپا می کنند، نعشی را میانه میدان دراز کنند و چوب بزنند. « نعشی که یکبار تریاک بود- بار یگر فلان مسلک بود.. اکنون که کفگیر به ته دیگ خورده است، رندان به تکاپو افتادند و پیران قوم را به حرکت درآورده اند و دارند نعش تازه را دراز می کنند و این بار، نعش خط فارسی است.»(34)
آل احمد در « بلبشوی کتاب درسی» انتقادی جانانه به کتاب های درسی وارد می آورد و نشان می دهد که بیشتر آنها فاقد درونمایه درست و بیان رسا و شیواست و از کتاب چهارم داستان می آورد که در آن نوشته اند: « گرچه به ظاهر این طور است که آفتاب به دور زمین می گردد، اما حقیقت چنین نیست و زمین است که هر شبانه روز یکبار به دور خورشید گردش می کند.»!(ص 140) و در نقد کتاب تاریخ ایران از آغاز تا اسلام دکتر خانلری نشان می دهد که نویسنده واقعیت های تاریخی را به سود « وقت» و « زمان» تحریف کرده است. ویژگی بارز این « کتاب مستطاب آن است که شاهنامه مانند است به خصوص که خلاصه ای بسیار موجز از شاهنامه ی فرودسی را نیز در آخر آن آورده آن... و شاید به همین علت صلاح ندیده اند که جز رفتار نیک امیران و داستان عیش و جنگ هاشان سخنی در چنین تاریخ زیبا و شکیلی بیاید...»(35)
در گفت و گویی می گوید:« از مطالب داروین و لامارک... دستگیرم شده که اینها فرضیه است، نه حتی نظریه و آن دیگری افسانه است. آدم و حوا را می گویم و من بین این دو تا... افسانه را دوست دارم. چرا که شعر است و مبنای شعر است... می خواهی بگویی از نسل میمونی؟ باش! اما من نسل آدمم. که از خاک به دنیا آمد و خدا در او دمید. تا پا شد ایستاد.»(36) درباره ی گاندی با تأییدی تمام سخن می راند و جنبش « ساتیاگراها» او نتیجه هاش را می ستاید: « اهیمّت این نهضت در آن است که در مقام قیاس با انقلاب های عظیم و سریع و خشنی که در قرون پیش در ممالک اروپایی درگرفت هم قلمرو وسیع تری داشت و هم به علت طول مدت خود راهی آرام تر را پیمود، هرچه بیشتر از خشونت دور ماند، نتایج مطمئن تری بار آورد.»(37) آیا به راستی چنین است؟
در نقد بیژن و منیژه چاپ پورداود، خبر از « یغما» می دهد که سهمی از آن نیز به این نویسنده رسیده و در مقدمه ی آن از آمدن تازیانه به ایران نالید، . می گوید:
« درشان استاد محترم... نیست که به جای کرسی استادی بر کرسی مؤبدی بنشینند نوحه سرای زمانه ی سرآمده ای باشند که دیگر رفت»(38) آن شکست، شکست ملت ایران نبوده. خودکامگی و کیش داران زردشتی نام را از میان برده است. البته، باید حکمران امویان و عباسیان، دستگاهی در ایران درچیدند که کم از دستگاه خودکامه ی گذشته نبود. درباره ی چگونگی مقاله های خود می نویسد: « من در هر موردی که به خودم بتوانم اجازه ی اظهار رأی بدهم مقاله می نویسم.»(39) و پس از آوردن نظر سارتر درباره ی تعهد نویسنده، می افزاید: « تعهد این نیست که به یک ایسم سیاسی باید سر سپرده باشد یا نباشد. ( سارتر) می گوید وقتی نویسنده ی ( مشهوری) در مورد مسئله معینی سکوت کرد، شما که خوانده اید حق دارید یخه اش را بگیرید و بگویید چرا در این مورد سکوت کردی؟»(40) و ادامه می دهد که درباره ی نقاشی، ادبیات و ... تخصص زیاد لازم نیست. هنامی که نقاش کارهای گمراه کننده ای ارائه داد نویسنده و منتقد حق دارند گمراهی او را آفتابی کنند و می پذیرد که در غرب زدگی خطاهای تاریخی زیاد موجود است، ولی چون برداشت تازه ای است در زمینه ی تاریخ و تاریخ معاصر، چاپش کرده است.(41) و این برداشت با برداشت فرنگی ماب ها که بیشتر ترجمه ای است از اندیشه های سارتر و دیگران تفاوت آشکار دارد.
ترجمه های آل احمد بیشتر با همکاری دیگران فراهم آمده: بیگانه ی کامو( با خبر زاده) سارتر مائده های زمینی ژید( با پرویز داریوش)؛ عبور از خط ( با دکتر هومن)؛ چهل طوطی ( با سیمین دانشور)، تشنگی و گشنگی یونسکو( با منوچهر هزارخانی)؛ و دیگر کتاب ها که به تنهایی ترجمه کرده اینهاست: قمارباز داستایوسکی؛ سوء تفاهم کامو؛ دست های آلوده؛ ژان پل سارتر؛ گرگدن یونسکو؛ بازگشت از شوروی ژید. آل احمد به ترجمه کتاب هایی دست زده که به نظر او می توانسته اند پاسخگوی پرسش هایی باشند، یا در دوره ای از زندگانی گونه ای هبستگی اندیشندگی بین خود و نویسندگان آنها می دیده. در مثل، ترجمه ی بازگشت از شوروی ژید به دورانی برمی گردد که از آن گروه « انشعاب» کرد و کرگدن یونسکو را زمانی به پارسی درآورد که با مسئله نیهیلیسم درگیر شده بود.
جز ترجمه ی عبور از خط که دکتر هومن به پارسی برگردانده و آل احمد تحریر کرده و یکی دو ترجمه ی آخر، ترجمه های دیگر آل احمد ویژگی ممتازی ندارد و تهی از خطاها نیست. این ترجمه ها از آن دوره ای بود که می خواسته است زبان فرانسه را یاد بگیرد(42) و پیداست که به خوبی به پارسی برگردانده نشده از این رو، نمی توان آنها را با ترجمه های ممدقاضی، ابوالحسن نجفی، م.ا. به آذین، مسعود فرزاد، سعید نفسی، منوچهر امیری، ابراهیم یونسی... مقایسه کرد. سیروس ذکاء که خود از مترجمان چیره دست ماست درباره ی ترجمه ی مائده های زمینی او و پرویز داریوش می نویسد:
« عبارتی که فرانسه اش چنین است...Je ne peux pas plus etie این طور ترجمه شده دیگر نمی توانم سپاسگزار خدا باشم که مرا آفریده، مرا اگر نمی بودم، نمی توانستم از او بخواهم که نباشم(43). و ترجمه صحیح آن چنین است: نمی توانم از خدا از اینکه مرا آفریده است ممنون باشم، همچنان که اگر نبودم، نمی توانستم از او برنجم که چرا نیستم.»
این اشتباه از آنجا ناشی شده که مترجمان معنی فعل en voulori را نمی دانسته اند و آن را به خواستن معنی کرده اند.
جای دیگر جمله ای را این طور ترجمه کرده اند؛ اب چه تنبلی و کسالتی اکنون از خواب برمی خواستیم.(44) ترجمه ی این جمله ساده چنین است: به علّت کدام تنبلی زودتر بیدار نشده بودیم.»
در مکاله ای بین « آلسید» و « منالک»، آلسید ی گوید من به درستی جهانی را می توان تصور کنم که در آن دو تا دوتا چهارتا نشود و منالک در پاسخش می گوید: vous en defie bien؛ یعنی حرف شما را باور نمی کنم. ولی مترجمان این جمله را به جای آن گذاشته اند: « منالک گفت: عجب! این گوی و این میدان!»(45)
عنوان « ترانه ی انار» چنین ترجمه شده: مسلماً سه دانه انار برای به یاد آوردن « پروزرپین» کافی است. و ترجمه ی صحیح آن این است: « که مسلماً سه حبه ی انار کافی بود که « پروزرپین» گذشته را به یاد آورد.»(46)
در ترجمه ی جمله فرانسه: Mais les vaches senent bon نوشته اند: اما گاوها سرخوش اند.(47) که باید ترجمه شود: اما گاوها بوی خوش دارند. و جای دیگر آورده اند کاش می اندیشدم که ای چمن در سفر با تو برخورد نمی کردم و می خواستی با اسب بگذریم.»(48) در حالیکه « ژید» خطاب به چمن زاری می گوید: « فکر می کردیم حیف که با تو ای چمن در راه برخورد نکردیم تا بخواهیم که سواره از تو بگذریم.»
جای دیگر: دریای متلاطم رفت و آمد بر عرشه، لگدزدن پروانه(49). ترجمه صحیح این طور است: دریای آشفته، ریزش آب، عرشه ی کشتی، کوبیده شدن پروانه ی کشتی بر آب.
سیروس ذکاء پس از آوردن جمله های دیگر و نشان دادن نادرستی آنها می گوید: ... حق خواهید داد که ما متأسف باشیم. متأسف از اینکه اثر مهم نویسنده ای به این صورت به زبان فارسی درآمده است.(50)
پی نوشت ها :
1. با این عنوان: سفر به ولایت عزرائیل.
2. در اینجا به همان نگرش برشت رسیده است که می گوید: « راستی که در دورانی تیره و تار به سر می برم...-چه دورانی- که سخن گفتن از درختان- تقریباً جنایتی است- زیرا این گونه سخن گفتن- به منزله ی دم فروبستن در برابر وحشت های بی شمار است.» ( زندگی گالیله، ص 45).
3. ارزیابی شتابزده، ص 14.
4. امید واقف به دردها و زبان زمانه است و ژرفای فاجعه ها را نشان می دهد.
5. ارزیابی شتابزده، ص 30 به سطرهای زیر اشاره می کند: « هان کجاست؟، پایتخت این دژ آیین قرن پر آشوب، قرن شکلک چهر، ... قرن خون آشام، قرن وحشتناک تر پیغام»( آخر شاهنامه ص 55).
6. ایران ما، خرداد، 1329؛ اندیشه و هنر، ص18 و 19.
7. ایران ما، همان؛ اندیشه و هنر، ص 19.
8. هفت مقاله، تهران1334.
9. توگنیف نیز خواسته است نبرد بین پدران و پسران را نشان دهد و در چهره ی « بازاروف» نیهلیسم تازه پاگرفته روسی را.
10. ارزیابی شتابزده، ص 110 و 111.
11. همان، ص 114.
12. رئالیسم و ضد رئالیسم، ص 155.
13. پیام آوران عصر ما، ص 124.
14. A.Gide: Dotovesky,p:13,14.
15. پیام آوران عصر ما، ص 92.
16. رئالیسم و ضد رئالیسم، ص 88.
17. ده رمان بزرگ، ص 25 و 26.
18. همانجا.
19. مقالات توماس مان، ص 86.
20. همانجا.
21. جمع بندی نظریه های متفاوت در این زمینه را در کتاب G.steiner به نام تالستوی یا داستایوفسکی (Tolstoy or Dostovesk) لندن، 1967 دید که برنگرش حماسی تالستوی و نگرش دراماتیک داستایوسکی تاکید دارد و مقایسه جالبی بین آن دو ارایه می کند.(ص 110 و 131)
22. Berdiaev نویسنده ی اگزیستانسیالیست روسی.
23. G.orwel: Lear,Tolstoy and the Foll.
24. تالستوی یا داستایوفکی، ص 110 و 114.
25. ارزیابی شتابزده،ص 150.
26. با این همه فضایی بیمارگون بر داستان سایه انداخته و ساعدی برخی رویدادهای زندگانی روستایی را از دید پزشکی روانکاو و از زاویه ی پاتولوژیک دیده است.
27. کارناه ی سه ساله، ص 22.
28. همان، ص 205 و 204.
29. در مثل، انتقاد از داستان ناز مستعان نوشته های پراکنده، ص 394 تا 399) و انتقاد از « فرهنگ فرهنگستان»( علویه خانم، ص 78).
30. مجله ی خوشه، احمد شاملو، شماره 481، بهمن ماه 1346.
31. در ترجمه ی حماسی ملی ایران نولد که" کسب و کار خانم وارن( برنارد شاو)؛ باغ آلبالو چخوف و ... .
32. داستانی است در سه جلد که نخستین جلد آن در 1326 یا 1327 در مجله آشفته چاپ شد.
33. سه مقاله دیگر، ص 19.
34. سه مقاله دیگر، ص 53 و 103.
35. همان، ص 52 و 103.
36. کارنامه سه ساله، ص 187.
37. ارزیابی شتابزده، ص 224 و 225.
38. کارنامه سه ساله، ص 141.
39. ارزیابی شتابزده، ص 82 و 84.
40. همانجا.
41. همانجا، ص 82 و 84.
42. « از سال 1326 به بعد است که مقداری ترجمه می کنم به قصد فرانسه یادگرفتن» ( جهان نو، همان، ص 5).
43. مائده های زمینی، ص 37.
44. همانجا.
45. همان، ص 39.
46. proserpine ملکه دوزخ، ژوپیتر و اینجا اشاره است به افسانه ی ربوده شدن پروزرپین به دست پلوتون، خدای دوزخ ها و بیهوش شدن او به هنگام ربوده شدن. ( مائده های زمینی، ترجمه دکتر سیروس ذکاء، ص 179) .
47. مائده های زمینی، ص 120.
48. مائده های زمینی،ص 115.
49. همان، ص 153.
50. مجله ی سخن، سیروس ذکاء، دوره هفتم، ص 209 تا 231؛ سیروس ذکاء مائده های زمینی را به شیوایی ترجمه کرده( تهران، 1336) ترجمه ی دیگری از همین کتاب وسیله ی حسن هنرمندی انجا شده است.
دست غیب، عبدالعلی؛ (1390)، نقد آثار جلال آل احمد، تهران: خانه کتاب، چاپ اول