دو دروغ بزرگ در تاریخ ایران باستان

آنچه انگیزه و بهانه برای اشاره به بعضی جریانهای دروغ سازی درعهد قدیم ایران شد، چنین است که اولاً یکی از چنین جریانهایی که می خواهیم درباره اش توضیح دهیم، بی ارتباط با دروغ سازی علیه اسلام و پیامبر اسلام نیست. ثانیاً،
شنبه، 10 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دو دروغ بزرگ در تاریخ ایران باستان
 دو دروغ بزرگ در تاریخ ایران باستان

 






 

مردم ایران باستان گمان میکردند آتش، دروغ سنج خوبی است!

آنچه انگیزه و بهانه برای اشاره به بعضی جریانهای دروغ سازی درعهد قدیم ایران شد، چنین است که اولاً یکی از چنین جریانهایی که می خواهیم درباره اش توضیح دهیم، بی ارتباط با دروغ سازی علیه اسلام و پیامبر اسلام نیست. ثانیاً، اصل کسب آگاهی در این باره، مفید است و چه بسا افرادی بخواهند در این زمینه نیز به مطالبی دست یابند.
البته ایرانیان قدیم به دروغ و دروغ سازی نگاه ویژه داشتند و آن را بسیار ناپسند می دانستند. به همین سبب، برای تشخیص دروغ، روشهای بسیار سهمگین اعمال می کردند و تنبیه دروغگویان نیز بسیار شدید بود. در ایران باستان و در عهد هخامنشیان، برای تشخیص راستگو و دروغگو، روشی به نام «وَر» به کار برده می شد. در آن زمان، هرگاه به روشهای معمولی، دروغگو از راستگو و ادعای دروغ از ادعای راست، قابل تشخیص نبود، قاضیها و آنهایی که می خواستند ادعاهای دروغ را از ادعاهای راست باز شناسند، از روش «ور» استفاده می کردند. روش «وَر» مبتنی بر این دیدگاه بودکه گرچه انسانها در بسیاری موارد، قادر به تشخیص دروغگو از راستگو نیستند، ولی اگر از نیروی غیبی و الهی کمک بگیرند، می توانند دروغگویان و راستگویان را شناسایی کنند. آنهایی که به روش «ور» معتقد بودند، می پنداشتند که اگر دروغگو و راستگو را در معرض مجازاتهای طبیعی قرار بدهند، دست غیبی و الهی خاصیت ذاتی اشیا و پدیده های طبیعی را چنان تغییر بدهد و یا این که چنان بی تأثیر کند که به افراد راستگو زیانی نرسد، ولی دروغگو بخوبی مجازات شود. مثلاً، می پنداشتند که اگر دو نفر را که با هم سر موضوعی دعوا دارند (و هر دو نیز مدعی اند که راست می گویند) از میان آتش عبور دهند، آتش به حکم نیروی غیبی و الهی، راستگو رانمی سوزاند، ولی دروغگو را می سوزاند؛ یا این که اگر آن دو را در آب بیندازند، راستگو را آب خفه نمی کند، ولی دروغگو را خفه می کند.
رسم و روش «ور» در میان ایرانیان قدیم، جایگاه و انواع متعدد داشت. کلاً روش «ور» به «ور گرم» و «ور سرد» تقسیم می شد. ور گرم، آزمایش با اشیا و پدیده های گرم و سوزان بود و «ور سرد» آزمایش و سنجش را اشیا و پدیده های سرد را شامل می شد. عبور مدعی و مدعی علیه از میان آتش، نوشاندن آب آمیخته به گوگرد به مدعی و مدعی علیه و ...، ور گرم بود. فرو بردن مدعی و مدعی علیه در آب و ... نیز ور سرد محسوب می شد. با این حال، به نظر می رسد که ور گرم، بویژه عبور از آتش و یا توقف در میان شعله های آتش، بیش از سایر ورها رواج داشته است.

از آتش نمرود تا آتش دروغ سنج ایرانیان قدیم

چندان روشن نیست که سپردن داوری به آتش و کمک خواستن از آن برای تشخیص دروغگویان و راستگویان، چگونه و به چه علت در میان ایرانیان قدیم رواج یافته است. آیا این امر، با تقدس آتش در نزد ایرانیان قدیم و ویژگیهایی که برای آن قائل بوده اند، مرتبط بوده است یا نه؟ آیا با موضوع به آتش افکندن حضرت ابراهیم خلیل الله (علیه السلام)ربطی داشته است یا نه؟ منظور این است که شاید مردمان روزگار کهن (از جمله ایرانیان قدیم) بعد از آن که دیدند (و یا شنیدند) که نمرود، حضرت ابراهیم (علیه السلام) را به آتش افکند، ولی به سبب حقانیت و راستگویی آن پیامبر خدا، آتش از سوزاندن او خودداری کرد، پنداشتند که در همه ی موارد آتش می تواند چنین عمل کند و به دستور خداوند، راستگویان و اهل حق را نسوزاند. البته شکی نیست که هر زمان خدا بخواهد، آتش از سوزاندن باز می ایستد، ولی اگر گمان مذکور درست باشد، باید گفت که ایرانیان قدیم، از یک امر استثنایی و معجزه، برداشت نادرست کرده و آتش را در موارد دیگر نیز به عنوان یک داور برگزیده بودند. شاید باور یافتن به داوری آتش، بتدریج توسعه یافته و به داوری آب و سایر عناصر و پدیده های طبیعی نیز سرایت کرده بود.
ذهن انسان زمانی به ارتباط احتمالی «آتش نمرود» با «ور» ایرانیان قدیم حساس تر می شودکه بدانیم در برخی گزارشهای تاریخی آمده است که زرتشت (پیامبر ایرانیان قدیم)، همان حضرت ابراهیم (علیه السلام) بوده است و حضرت ابراهیم (علیه السلام) نیز در همسایگی ایران (عراق) به میان آتش افکنده شد. اگر چنین گمانها و چنین گزارشهایی درست باشد، بعید نیست که ایرانیان از نسوختن پیامبرشان در آتش، چنین الهام گرفته اند که آتش در موارد دیگر نیز می تواند داور باشد.

ایرانیان قدیم: دروغگویی، مانع بزرگ آبادانی و پیشرفت است

سخت گیری و نگاه ویژه ی ایرانیان قدیم به دروغ و دروغگویی، علاوه بر این که در روش داوری خاص آنها (ور) بازتاب دارد، در متون و سخنان بزرگان آن زمان نیز با عبارتها و جمله هایی مواجه می شویم که همین نگاه ویژه را نشان می دهد. در بعضی متون بازمانده از روزگار قدیم ایران چنین آمده است: باید با دروغگو بشدّت مبارزه شود و هیچ کس از دروغگویان پیروی نکند تا کشور به سوی آبادانی و پیشرفت حرکت کند؛ زیرا دروغ و دروغ پرست، مانع آبادانی و پیشرفت شهر و روستا می شود.
یکی از دعاهای مهم ایرانیان کهن را چنین نقل کرده اند؛ ای اهورا مزدا و ای خدای بزرگ! کشور ما را از دروغ در امان نگه دار.
زرتشت از دروغ و دروغگویی فعان بر می آورد و آنرا تباه کننده ی زندگی و اهداف زندگی معرفی می کند. اساساً «گفتار نیک» که یکی از شعارهای اصلی ایرانیان قدیم بوده است، پیام عمده اش راستگویی و پرهیز از دروغگویی بوده است.

یک دروغ سبب شورش در 23 استان و مملکت شد

داریوش اوّل هخامنشی که یکی از شاخص ترین چهره های سیاسی و حکومتی روزگار کهن ایران است، درباره ی دروغ و تشنجی که در آن زمان به دنبال دروغ سازی پدید آمد، سخنان قابل تأملی به زبان می آورد. او می گوید: به کمک اهورامزدا، 23 مملکت را گرفتم و9 فرمانروا را در جریان جنگ و ستیز اسیر کردم. اینها کسانی بودند که هر یک در جایی شورش کرده بودند. چیزی که در این 23 مملکت (استان) سبب شورش شده بود، دروغ بزرگی بود که آنها ساخته و ایران را به آشوب کشیده بودند. آنها به مردم دروغ گفتند و طغیان کردند، ولی من به یاری اهورامزدا، همه ی آنها را سرکوب کردم. ای کسی که بعد از من شاه می شوی، خودت را از دروغ نگه دار و با دروغگو نیز به سختی مبارزه کن. با دروغگو دوست مباش. اگر می خواهی کشور سالم بماند، دروغگو را نابود کن. اگر دروغگو نابود نشود، کشور سالم نمی ماند.

پادشاه شدن پسر دروغین کورش (بردیای دروغین)

احتمالاً حساسیت داریوش اوّل هخامنشی به دروغ و دروغ سازی به این علت بوده است که مهمترین جریان دروغ سازی سیاسی و حکومتی ایران قدیم در زمان وی ظاهر شد و یکی از مغان آن زمان، به دلیل شباهتی که با پسر کورش داشت، خودش را پسر کورش معرفی کرد و مدتی پادشاه ایران شد. در ایران قدیم، مغان که طبقه و گروه ویژه ای تشکیل داده بودند و امور مذهبی، معنوی و فرهنگی جامعه را در دست داشتند، در میان مردم از نفوذ روحانی برخوردار بودند.
مغی که به دروغ خود را پسر کورش معرفی کرد و بر تخت سلطنت ایران نشست، گئومات (اسمردیس) بود. داستان دروغگویی گئومات و چگونگی دست یافتن وی به سلطنت و چگونگی کشته شدن وی به دست داریوش و دوستانش، مفصل است و با حکایتها و افسانه های متعدد همراه می باشد. خلاصه ی ماجرا این است که بعد از کورش، کمبوجیه یا کمبوجیه (پسر بزرگ کورش) در سال 529 قبل از میلاد به سلطنت رسید. وی بعد از آن که قدرتش را در ایران محکم کرد، در سال 526 قبل از میلاد لشکر بسیار انبوهی فراهم نمود و به منظور تسخیر کشور مصر به آن سو حرکت کرد. کمبوجیه پنداشت که در غیاب او، برادرش که دومین پسر کورش بود و «بردیا» نام داشت، خطر جدی است و می تواند جایش را بگیرد و شاه ایران شود. بویژه این که بردیا در میان مردم محبوبیت داشت و این موضوع می توانست به او کمک کند. کمبوجیه برای رفع این مشکل و جلوگیری از توطئه برادر خود، تصمیم گرفت او را مخفیانه بکشد و بعداً عازم مصر شود. شاید کمبوجیه به نحو دیگری هم می توانست عمل کند، ولی به سبب حسادت به برادر و به این سبب که خیالش را تا ابد از تحرکات احتمالی بردیا راحت کند، کشتن او را طراحی کرد. کمبوجیه از یک سو نمی خواست به برادر کشی متهم شود، و از سوی دیگر، محبوبیت بردیا نزد جمعی از مردم و بزرگان، سبب شد که بردیا کاملاً مخفیانه کشته شود؛ به طوری که فقط سه نفر از این ماجرا مطلع شدند. این سه نفر نیز از کسانی محسوب می شدند که هم بسیار محرم و رازدار شاه بودند و هم این که مستقیماً در قتل بردیا شرکت داشتند.
کمبوجیه پس از آن که بردیا را از میان برداشت، با خیال آسوده به سمت مصر حرکت کرد. سفر جنگی کمبوجیه به مصر، طولانی شد و این امر، سبب شد در ایران شایعاتی رواج یابد. برخی گفتند شاه ایران در میدان جنگ کشته شده است؛ برخی شایع کردند شاه ایران در میان راه و در اثر بیماری فوت کرده است؛ برخی از ناپدید شدن کمبوجیه سخن به میان آوردند و ... .
در گرماگرم این شایعات، مغی به نام «گئومات» که وابسته به سلسله ی فروپاشیده شده ی ماد نیز محسوب می شد، به سبب شباهت بسیار زیادی که به بردیا داشت، خود را فرزند کورش (بردیا) معرفی کرد و پس از فراز و فرودهایی، سرانجام بر تخت سلطنت ایران نشست. مردم و کارگزاران و استانداران ایران نیز تقریباً به راحتی به پادشاهی این بردیای دروغین گردن نهادند؛ زیرا از یک سو به پسر کورش (بردیا) علاقه داشتند، و از سوی دیگر، پیرامون سرنوشت کمبوجیه (شاه ایران) نیز اخبار و شایعات ناامید کننده شنیده بودند؛ اخبار و شایعاتی که شاید از سوی همین بردیای دروغین رواج یافته بود تا زمینه برای پادشاهی او آماده شود. بعد از آن که بردیای دروغین (گئومات) پادشاه ایران شد، تغییر و تحول زیادی ایجاد کرد که داستان آن مفصل است. کلاً باید گفت که بعضی مورخان از تغییر و تحول مثبت و سازنده بردیای دروغین سخن گفته و نقل کرده اند که او فشار بر مردم را کم کرد و از میزان مالیاتها و ... کاست. بعضی نیز از ویرانگریها وکارهای نادرست بردیای دروغین مطالبی ذکر کرده اند.

شاهی که به سبب شنیدن دروغ، دیوانه شد!

کمبوجیه در راه بازگشت به ایران، به شام (سوریه ی کنونی) رسیده بودکه از پادشاه شدن بردیای دروغین باخبر شد. او که می دانست بردیا را کشته است، مطمئن شد توطئه گران، دروغ بزرگی ساخته اند تا سلطنت را به دست آورند و یا اساساً سلسله ی هخامنشیان را براندازد و سلسله ی جدیدی را بنیان بنهند؛ سلسله ای که می توانست با سلسله ی مادها مرتبط باشد. نقل شده است که شاه ایران (کمبوجیه) با شنیدن این خبر مهم، تعادل خود را کاملاً از دست داد و به نوعی جنون مبتلا شد. به همین سبب، خودکشی کرد و یا این که در حال هیجان و عصبانیت، بی احتیاطی نشان داد و هنگام سوار شدن بر اسب (و یا هنگام پیاده شدن)، به طور غیرعمد خنجرش به موضع حساس بدنش فرو رفت و او را کشت. کمبوجیه که خود را در حال موت دید، به طور اشاره بیان کرد آن کس که در ایران نام بردیا بر تخت نشسته است، بردیا نیست؛ بردیای واقعی وجود ندارد. به این علت کمبوجیه نمی توانست مطالب خود را صریح بگوید که از مذمت اطرافان و سردارانش و بی حیثیت شدنش به دلیل کشتن برادر، واهمه داشت. با این حال، همین اشاره های کمبوجیه و بازگویی پنهان راز کشته شدن بردیا (از سوی دو - سه نفری که از اصل ماجرا خبر داشتند) سبب شد داریوش و برخی از دوستانش بعد از فوت کمبوجیه، به اصل ماجرا پی ببرند و عملیات پرخطر و پیچیده ای را برای کشتن بردیای دروغین و بازگرداندن سلطنت به هخامنشیان، تدارک ببینند.

هیچ کس جرأت افشای آن خبر را نداشت

جالب این است که نه کمبوجیه می توانست به طور صریح از کشته شدن بردیای واقعی سخن بگوید، و نه این که گئومات (بردیای دروغین) اجازه می داد کسی در این باره مطلبی به زبان آورد؛ زیرا اگر مردم وکارگزاران هخامنشی می دانستند کسی که با نام بردیا بر تخت سلطنت نشسته است، گئومات است، بی درنگ علیه او طغیان می کردند. به همین دلیل، در طول هفت ماهی که بردیای دروغین در ایران پادشاه شده بود اگر کسی به طور مستقیم و یا غیرمستقیم از سرنوشت بردیای واقعی ابراز آگاهی می کرد، بی درنگ کشته می شد.

من به کشف این دروغ و کشتن دروغگو افتخار می کنم

ماجرای مربوط به بردیای دروغین، از موضوعات پر گفتگوی عهد باستان است. علاوه بر این که ماجرای مذکور با حکایتها، افسانه ها و تفصیلات زیاد همراه است، گمانها و برداشتهای متعدد نیز در این باره وجود دارد که از ذکر آنها خودداری می کنیم و در پایان یادآور می شویم که داریوش افتخار می کند که دروغ گئومات را کشف کرده و او را کشته است.

ادعای پیامبری آخر الزمان در 370 سال پیش از بعثت رسول اکرم !

از موضوع بردیای دروغین که بگذریم، با دروغ سازی بزرگ دیگری در تاریخ ایران باستان مواجه می شویم که از جهاتی بسیار مهمتر و پرماجراتر از بردیای دروغین است. دروغ سازی مذکور، همان است که در تاریخ از آن به عنوان «ظهور مانی» یاد می شود. گرچه دروغ سازی گئومات (بردیای دروغین) ظاهراً بعد سیاسی و حکومتی داشت، ولی از جنبه ی مذهبی نیز خالی نبود؛ زیرا غیر از آن که گئومات یک «مغ» بود و چهره ی روحانی و مذهبی داشت، بعد از نشستن بر تخت سلطنت، به کارهایی دست زد که با باورهای مذهبی هخامنشیان نیز همخوانی نداشت. بنابراین، اگر بخواهیم دروغ سازی مانی را با دروغ سازی گئومات مقایسه کنیم، مشاهده می نماییم که در ماجرای دروغ سازی مانی، بعد مذهبی خیلی قوی تر است؛ زیرا اساساً وی (مانی) ادعای پیامبری کرد و خودش را حامل دین نوین دانست؛ در حالی که درباره ی گئومات چنین موردی گزارش نشده است.
مانی در زمان ساسانیان ظهور کرد و حدود 60 سال (تقریباً از سال 215 تا 276 میلادی) زندگی کرد. بنابراین، گئومات و مانی حود 750 تا 800 سال با یکدیگر فاصله ی زمانی دارند. مانی که از نجبا و بزرگ زادگان ایران بود، سال 215 میلادی دیده به جهان گشود. او بعداً ادعای پیامبری کرد و در سال 276 میلادی نیز به فرمان پادشاه ساسانی (بهرام اوّل) کشته شد. پدر مانی (فاتک) همدانی بود و مادرش نیز از نژاد اشکانیان محسوب می شد.
مانی جوان مستعد و پر شوری بودکه از دهه ی اوّل و دوم زندگی پیرامون ادیان و مکاتب عرفانی و فلسفی به تحقیق و مطالعه مشغول شد و با تعالیم زرتشتی، عیسوی، بودایی، یهودی و ... کاملاً خو گرفت. مانی همه ی اموخته هایش را با دستاوردها و دریافتهای خودش در هم آمیخت و سپس اعلام کرد که دین جدیدی آورده است. گرچه اصل ادعای پیامبری مانی دروغ بزرگی بود، ولی مهمترین بخش دروغ سازی اش این بودکه خود را همان پیامبری معرفی می کرد که حضرت عیسی (علیه السلام) و سایر پیامبران خدا آمدنش را بشارت داده بودند، به عبارت دیگر، مانی اعلام کرد همان «فارقلیط» و همان پیامبر آخر الزمانی است که حضرت عیسی خبر آمدنش را داده است. در واقع، مانی به دروغ اعلام کرد همان پیامبر اسلام و همان محمّد بن عبدالله (صل الله علیه و آله و سلم) است و از طرف خدا مأمور نجات بشر شده است. مانی حدود 370 سال پیش از ظهور رسول اکرم این ادعا را مطرح کرد!

لئوناردو داوینچی: من دروغ سازی علیه پیامبر اسلام را با چشم خود دیدم

اگر بخواهیم درباره «فارقلیط» بحث مفصل ارائه بدهیم، سخن طولانی می شود؛ زیرا باید پیرامون دروغ بزرگ دیگری که مسیحیان منحرف از اصل مسیحیت، علیه رسول اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) ساختند، به تفصیل بیشتر بپردازیم. از سوی دیگر، اگر درباره ی «فارقلیط» توضیح ندهیم، بحث حاضر کمی مبهم خواهد شد. «فارقلیط» یا «فاراقلیط»، کلمه، لقب و یا اسمی است که در انجیل (کتاب مسیحیان) برای معرفی رسول اکرم و خبر دادن از ظهور آن حضرت به کار رفته است. معنی این کلمه، همان دو نام مقدس و مشهور رسول اکرم؛ یعنی «احمد» و «محمّد» می باشد. به عبارت دیگر، فارقلیط در فرهنگ انجیلی و یونانی، چیزی غیر از احمد و محمّد نیست. حضرت عیسی (علیه السلام) در انجیل به صراحت می گوید: بعد از من فارقلیط (احمد = محمّد) خواهد آمد و تا من نروم، فاقلیط نخواهد آمد.
می دانیم که حضرت رسول اکرم دو نام بسیار مشهور به نام محمّد و احمد دارد که هر دو ریشه ی واحد دارند و هر دو نیز در قرآن آمده است. همچنین خداوند در قرآن کریم به صراحت از قول حضرت عیسی (علیه السلام) می فرماید: ای بنی اسرائیل، من پیامبر خدا هستم که به سوی شما آمده ام. تورات را که پیش از من بوده است، تصدیق می کنم و شما را به فرستاده ای که پس از من می آید و نام او احمد است، بشارت می دهم. (1)
گرچه در انجیلهای اصیل و غیر تحریف شده، منظور از «فارقلیط» همان پیامبر اسلام است، ولی مسیحیانی که نخواسته اند به حقیقت تن بدهند، به تحریف و توجیه بی اساس دست زده اند تا برای «فارقلیط» معنای دیگری غیر از احمد و محمّد بتراشند. در واقع آنها دروغ سازی کرده اند. این موضوع را نه تنها مسلمانها می گویند، بلکه برخی از مسیحیان نیز به این تحریف معتقدند و در این باره داستانهای شگفت انگیز نقل کرده اند. یکی از کشیشان بزرگ مسیحی که بعداً مسلمان شد، در این زمینه داستان بسیار تأمل برانگیزی نقل می کند. او که بعد از مسلمان شدن، از سوی ناصرالدین شاه لقب فخرالاسلام یافت، اعتراف می کند که در انجیلهای اصیل و غیر تحریف شده، «فارقلیط» به احمد و محمّد ترجمه شده است و هیچ شکی در تطابق فارقلیط با احمد و محمّد وجود ندارد. حتی لئوناردو داوینچی، دانشمند و هنرمند بسیار مشهور و پر آوازه ی ایتالیایی (مسیحی) داستان تحریف یکی از انجیلهای اصیل را بازگو می کند و می گوید: به چشم خود دیدم که یکی از کشیشان، انجیل خطی بسیار کهن را تحریف می کرد و با نوک قلم خود، کلمه فارقلیط را دستکاری می نمود تا معنایی غیر از احمد و محمّد از آن استنباط شود.
در این باره حکایتها و مطالب زیادی وجود دارد که بیش از این مجال توضیح نیست.

از فارقلیط دروغین تا پیامبر نقاش

به هر حال، دینی که فارقلیط دروغین (مانی) مردم را به سوی آن دعوت می کرد، بسرعت فراگیر شد و جمع زیادی در سرزمینهای مختلف به دین مانی پیوستند؛ به طوری که بتدریج از سوی شرق تا آسیای میانه و مرزهای چین نفوذ یافت و افرادی از اقوام شرق (مثل ترکان، چینی ها و ...) به آن گرویدند؛ و از سمت غرب نیز آرام آرام تا قلب اورپا (تا جنوب فرانسه) پیش رفت و افرادی از اقوام اروپا به آن مایل شدند؛ حتی بعضی از اعراب نیز به آن پیوستند. علت گسترش سریع دین مانی و یافتن پیروان پر شمار، این بودکه مانی گذشته از آن که خود را فارقلیط معرفی می کرد، مهارت فوق العاده ای نیز در تلفیق عناصر مختلف ادیان و مکاتب فلسفی و عرفانی داشت.
دین مانی، نه تنها در دوره ی پیش از اسلام، رقیب پر قدرتی برای دین زرتشت و مسیحیت شده بود، بلکه بعد از ظهور اسلام نیز تا دو - سه قرن دوام داشت و توانست برای مسلمانان مشکلاتی پدید آورد. مسلمانان نظر مساعدی به مانی و دین او (مانویت) نداشتند. از نظر مسلمانان، مانی کسی بود که به دروغ ادعای پیامبری کرده بود و پیروان او نیز ملحد و زندیق محسوب می شدند.
مانی پیامبر دروغینی بود که برای تبلیغ دین خود، کتاب می نوشت. او چندین کتاب تألیف کرد. مانی در تبلیغ دین دروغین خود به قدری مصمم بود که برای جذب مردم، بویژه برای جذب افراد بی سواد، به نقاشی هم روی آورد و کتاب «ارژنگ» یا «ارتنگ» را که شامل انبوهی از تصاویر عجیب و غریب بود، تهیه کرد. به همین سبب مانی را «پیامبر نقاش» نیز گفته اند.
گرچه دین مانی بسرعت رشد کرد و تا دو - سه قرن بعد از ظهور اسلام نیز دوام داشت، ولی به علت داشتن بنیادهای دروغین، از میان رفت و اثری از آن بر جای نماند. با این حال، در همان چند قرنی که در عرصه ی فرهنگ و مذهب حضور داشت، حوادث و ماجراهای فراوانی پدید آمد.

پی نوشت :

1- سوره ی صف: آیه ی 6.

منبع مقاله :
(1390)، دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.