چکيده
اگرچه مي توان از ديدگاه زبان شناختي، تمايز (2) و تفاوت (3) را مبناي شکل گيري ارزش (4) دانست، بايد توجه کرد اين دو عامل ما را فقط در آغاز راه شکل گيري ارزش قرار مي دهند. به همين دليل، تقابل هاي دوگانه- برخلاف تصور- تا زماني که توسط کنش گفتماني به کار گرفته نشوند و به شيوه اي پويا بارگذاري نشوند، به ارزش تبديل نمي شوند. بنابراين، عوامل مؤثر ديگري مانند بي قرينگي (5)، جهتمندي (6)، برگشت پذيري (7)، تعميم پذيري (8) و تجديدپذيري (9) در شکل گيري بنيان ارزشي گفتمان دخيل هستند.اما خود نظام ارزشي به محض شکل گيري، ما را با جرياني «روي آوردي (10)» روبه رو مي کند، روي آوردي که بي شک در پي دريافت يا کسب «دست آوردي» (11) است. روي آورد و دست آورد دو عاملي هستند که در برخورد با يکديگر، فرايندي تنشي را برمي سازند و ما را با ارزش هايي مطلق و التقاطي مواجه مي کنند. در نظام گفتمان ادبي، چگونه چنين ارزش هايي تجلي مي يابد و شکل گيري معنا را تحت تأثير قرار مي دهد؟ چه عاملي ادامه ي حيات ارزش ها را تضمين مي کند؟ آيا ارزش قابليت انتقال به يکديگر و ايجاد فضايي ترارزشي را دارند؟
هدف اين مقاله، بررسي شکل گيري نظام ارزشي گفتمان ادبي و رديابي انواع ارزش هايي است که درون چنين نظامي تحقق مي يابد.
کليدواژه ها: تمايز، تفاوت، ارزش، کنش، گفتماني، نشانه معناشناختي، فرايند تنشي.
مقدمه
اگرچه زبان شناسي ارزش هاي زباني را مبتني بر تمايز و تفاوت مي داند، نبايد فراموش کرد که عوامل مؤثر ديگري وجود دارند که نمي توان نقش آن ها را در شکل گيري ارزش هاي زباني ناديده گرفت. در اين تحقيق، به بررسي اين عوامل خواهيم پرداخت: بي قرينگي، جهت مندي، برگشت پذيري، تعميم پذيري و تجديدپذيري. همچنين با بررسي نمونه اي گفتماني از رابله (12) اديب فرانسوي، نشان خواهيم داد چگونه ارزش ها در رابطه اي تعاملي با يکديگر قرار مي گيرند و قادر به ايجاد فرايندي پويا هستند که با حفظ ويژگي جانشيني و هم نشيني قادر به توليد نظام ارزشي هم زماني است که به توليد ارزش استعاره اي و در نهايت پادارزش و ابرارزش منجر مي شود. چگونه فرايند ارزشي گفتمان ادبي مي تواند از ديدگاه نشانه- معناشناختي به ارزش کارکردي تعاملي ببخشد و آن را در خدمت حل بحران ارزشي قرار دهد؟ چگونه چالش ارزشي ايجاد شده در بافت گفتماني راه را براي ورود به ارزش هاي ديگر مي گشايد؟ در اين مقاله علاوه بر پاسخ به اين پرسش ها نشان خواهيم داد چگونه فرايند ارزشي گفتمان رابطه ي کمّي و مادي ارزش را به رابطه اي کيفي و غيرمادي تغيير مي دهد و سبب گستره ي استعاره اي ارزش مي شود.ارزش به مثابه ي نظام و فرايند
بررسي نظام ارزشي گفتمان ما را با مسئله ي چندمعنايي (13) واژه ي ارزش روبه رو مي کند. همان طور که مي دانيم، ارزش مي تواند زبان شناختي، اجتماعي، فرهنگي، آييني، اقتصادي، زيبايي شناختي، اخلاقي، فلسفي و ... باشد. اما آنچه را که نقطه ي اشتراک همه ي ارزش ها در مباحث زبان شناختي به شمار مي رود، بايد در دو مفهوم نظام (14) و فرايند (15) ارزشي جست. شايد مثالي در مورد ارزش مذهبي و آييني کمک کند تا بتوانيم منظور خود را بهتر بيان کنيم. در مراسم آييني عاشورا در گذشته، سنتي با نام «قمه زني» داشتيم که به مرور زمان اين سنت متوقف و يا حتي انجام آن ممنوع شد. بنابراين، کنشي که در گذشته بسيار مرامي و مسلکي بود، امروزه ضد ارزش است. در اينجا با بحث «نظام» ارزشي آيين و فرهنگ عاشورا روبه روييم؛ زيرا به اين ترتيب مراسم عزاداري داراي مراتب، اندازه (16) و ميزان است (سينه زني، زنجيرزني، مسير طولاني را پابرهنه پيمودن و غيره اندازه هاي پذيرفته شده و کاملاً ارزشمند هستند)؛ يعني حدي وجود دارد که بايد آن را رعايت کرد. عدول از اين حد و اندازه مي تواند ارزش را با خطر مواجه و آن را به ضد ارزش تبديل کند. پس اگر در دوره اي قمه زني کاري بسيار مقبول و حتي درجه ي بالايي از جان گذاري براي پيشواي عزاداران به شمار مي رفته، امروز ديگر اين آيين بايد جاي خود را به آيين هاي رايج و قابل قبول بدهد. به همين دليل، اين مسئله ما را با نظامي ارزشي از مراسم آييني عاشورا مواجه مي کند.اما درباره ي بحث فرايندي ارزش، مراسم آييني عاشورا در فرايند زماني با نام دهه ي عاشورا، معناي خاصي از ديدگاه زماني مي يابد. از اول ماه محرم مراسم در تکيه ها و يا حسينيه ها آن هم در طول شب برگزار مي شود. اما در نهم و دهم محرک يعني روزهاي تاسوعا و عاشورا عزاداران از تکيه ها خارج مي شوند و مراسم را در طول روز به شکل راه پيمايي در خيابان ها برگزار مي کنند. اين امر نشان مي دهد با فرايند ارزشي مواجه هستيم که يک نقطه ي شروع دارد و هرچه به زمان واقع نزديک مي شويم، عزاداري نيز اوج مي گيرد و کامل تر مي شود تا جايي که با برگزاري مراسم «شام غريبان» به نحوي پايان دهه ي اول اين مراسم نيز اعلام مي شود. همان طور که مي بينيم، مراسم آييني و مذهبي عاشورا ما را با ارزش هايي روبه رو مي کند که از دو بعد نظام و فرايند ارزشي قابل بررسي هستند.
بنيان هاي ارزش
تحقق ارزش در زبان بر دو اصل تمايز و تفاوت استوار است. در زبان چيزي مي تواند از چيز ديگري متمايز شود بي آنکه با آن متفاوت باشد. پس مي توان نتيجه گرفت از ديدگاه نشانه شناختي، تمايز مقدم بر تفاوت است. به سخن ديگر، تمايز را مي توان نفي چيزي دانست که کليتي مبهم است و نفي آن سبب شکل گيري اولين مشخصه ي متمايز کننده ي آن مي شود. به عقيده ي ژاک فونتني (17) و کلود زيلبربرگ (18) براساس آموزش زبان شناختي سوسور «محتواي تفاوت مبتني بر نفي است؛ چرا که فقط از واژه ها خواسته شده است تا از يکديگر متفاوت باشند بدون آنکه از خود بپرسيم چه عواملي سبب ايجاد چنين تفاوتي مي گردد». (32: 1998). براساس اين، نفي سبب ايجاد تمايز و به دنبال آن تحقق تفاوت مي شود و اين دو عامل مبناي شکل گيري ارزش هستند. اين بحث نشان مي دهد ارزش با معنا متفاوت است و با اينکه در بسياري از موارد اين دو يکسان تلقي مي شوند، بايد بين آن ها تفاوت قائل شد. براي مثال، واژه هاي شاپو را در ترکيب کلاه شاپو در زبان فارسي و خود واژه ي شاپو (chapeau) در زبان فرانسه را در نظر بگيريد. اگرچه در نهايت هر دو واژه داراي معناي يکسان «کلاه» هستند، ارزشي متفاوت دارند. در زبان فارسي شاپو به نوعي از کلاه گفته مي شود؛ در حالي که در زبان فرانسه شاپو خود کلاه است. اين تفاوت نشان مي دهد زبان در کنار توليد معنا همواره در حال توليد ارزش نيز است.با توجه به درس هاي زبان شناختي سوسور (19) ارزش ها داراي دو ويژگي مهم هستند:
1- چيزي متفاوت که قابل تبادل با چيزي است که ارزش آن را بايد تعيين کرد. 1- چيزهايي مشابه که مي توانند با چيزي که ارزش آن مورد بحث است، سنجيده شوند. به اين ترتيب، براي تعيين ارزش يک سکه ي پنج فرانکي بايد بدانيم که: مي توان آن را با ارزشي مشابه از همين دستگاه، مثلاً يک سکه يک فرانکي، يا با پولي از دستگاهي ديگر مثلاً يک دلار مقايسه کرد. (سوسور، 1378: 164-165).
براساس موضع تداعي معاني سوسوري، يک واژه مانند هسته اي مرکزي عمل مي کند که واژه هاي بسيار ديگري را به سوي خود فرا مي خواند. به همين دليل است که يک واژه به گونه اي نامحدود با واژه هاي ديگر نظامي از تبادل و يا تقابل را ايجاد مي کند که در نهايت توليد ارزش مي کنند. در حالي که از نظر يلمسلف (20) هرچه در کار تجزيه و تحليل زبان پيش مي رويم، واژه هاي حوزه ي مورد بررسي نيز محدود مي شوند. به همين دليل است که مي توان انتظار توصيفي «جامع» و «ساده» از تجزيه و تحليل زباني داشت. در واقع، آنچه در اينجا سوسور را از يلمسلف متمايز مي کند، ترديدي است که يلمسلف در «دوتايي»هاي سوسوري ايجاد مي کند. در زبان واژه هاي صريح و واژه هاي مبهم وجود دارند. آنچه که اهميت دارد اين است که نظام زباني براساس تقابل بين واژه هاي صريح از يک سو و واژه هاي مبهم از سوي ديگر شکل مي گيرد. (1985: Hjelmslev, 33). اين رويکرد ثابت مي کند يک واژه قبل از اينکه در نظام تقابلي گزينه ي متقابل خود را بيابد، در شرايط سلبي قرار مي گيرد؛ يعني ابتدا نفي مي شود تا به اين ترتيب بتواند واژه ي متقابل را معرفي کند. همين سلب است که اجازه مي دهد تا ابهام به صراحت تبديل شود. پس ارزش ها زماني تحقق مي يابند که درون نظام زباني تقابل ها در شرايطي سلبي توليد شوند.
ديدگاه گرمس (21) که در چارچوب نشانه- معناشناسي روايي بيان شده، به اين ديدگاه يلمسلفي نزديک است؛ زيرا از نظر گرمس، بين ارزش هاي زباني که مبتني بر تفاوت هستند با ارزش هاي نشانه شناختي که در نظام روايي و با توجه به کنش هاي سوژه معنادار مي شوند تفاوتي وجود دارد. براي عبور از ارزش هاي زباني به ارزش هاي نشانه اي کارکردي واسطه اي نياز است. به همين دليل است که گرمس در بحث روساخت هاي زباني ما را با عناصري مانند کنشگرها، موضع گيري آن ها در برابر ابژه ها، برنامه ي روايي، افعال مؤثر (مدال ها) و غيره مواجه مي کند. اين عناصر هستند که در نهايت به شکل گيري ارزش منجر مي شوند. براي نمونه، مي توان به داستان چوپان دروغگو اشاره کرد که يک بار بر مبناي مفهوم «کمک» ارزش هايي با نام همسويي، همدردي، تفاهم اجتماعي، فداکاري، ديگرانديشي و ... شکل مي گيرد. ارزش هايي که تابع حضور سوژه ها و ديدگاه آن ها درباره ي جريان روايي هستند که در آن ابژه هايي ارزشي از ناحيه ي يک ضد کنشگر (گرگ) تهديد مي شوند. اما به محض اينکه نظام روايي کارکرد واقعي خود را از دست مي دهد، اين ارزش ها نيز با توجه به مفهوم تهي، غيرواقعي و ناصحيح «کمک» فرو مي ريزند و به اين ترتيب، کارکرد نظام ارزشي از بين مي رود. پس آنچه در ديدگاه گرمس اهميت مي يابد، عبور از مفاهيم زباني در جهت شکل گيري ارزش هاي روايي است. «ارزش ها تنها زماني تحقق مي يابند که در درون ساختارهاي روايي که مربوط به آن ها هستند قرار گيرند و به ويژه اينکه در درون ابژه هايي که سوژه ها در پي دست يابي به آن ها هستند، مستقر شوند». (Greims et Courtés, 1993: 414).
شرايط تکميلي شکل گيري ارزش ها
1- بي قرينگي:
علاوه بر تمايز و تفاوت که بنيان هاي ارزش بر آن استوار است، عوامل ديگري نيز هستند که از «پيش شرط هاي» (Fontanille et Zilberberg, 1996: 44-45) ارزش به شمار مي روند. اولين پيش شرط ارزش «بي قرينگي» است. تقابل اصلي ميان دو قطبي ها ايجاد نمي شود؛ بلکه بين واژه اي «صريح» و «دقيق» و واژه اي «مبهم» و «کلي» شکل مي گيرد. براي مثال، وقتي شاعري از «عاطفه ي بنفش» سخن مي گويد، بين عاطفه ي بنفش- که نوعي وضوح و صراحت ايجاد کرده است- با واژه ي عاطفه رابطه اي برقرار مي شود. به اين ترتيب، عاطفه ي بنفش از همه ي عاطفه هاي ديگر متمايز شده است بي آنکه آن ها از او متمايز شوند. پس اين تمايز يک طرفه است و چه بسا که عاطفه ي بنفش همه ي عاطفه هاي ديگر را با خود همراه داشته باشد. در اينجا اين عاطفه به نوعي بر همه ي عاطفه هاي ديگري که مي شناسيم چيره است. اين تمايز به اين دليل که سبب بازشناخت عاطفه از همه ي عاطفه هاي ديگر مي شود، زمينه اي براي ايجاد ارزش است. در واقع، عاطفه ي بنفش به واژه ي عاطفه مشخصه اي داده که عاطفه هاي ديگر را در ابهام برده يا حتي غايب کرده است.2- جهتمندي:
بين بي قرينگي و جهتمندي رابطه اي دو جانبه وجود دارد. اين امر مسئله تقدم و تأخر در رابطه ي بين واژگان را خنثي مي کند. پس ديگر نمي توان ادعا کرد عاطفه ي بنفش مقدم بر عاطفه هاي ديگري است يا عاطفه هاي ديگر مقدم بر عاطفه ي بنفش هستند. بي شک «بنفش» عاطفه را جهتمند کرده است. اين جهتمندي از اين نظر شکل مي گيرد که عاطفه رنگ دارد. جهتمندي مي تواند بر احساس و ادراک سوژه، باورها يا تجربه هاي شناختي او استوار باشد. در اينجا بي شک، شاعر حسي از عاطفه ي بنفش دارد که شايد ديگران کمتر داشته باشند. جهتمندي به دليل اينکه واژه ي عاطفه را در مسيري ويژه قرار مي دهد، سمت و سويي براي آن ايجاد مي کند که سبب تمايز آن از همه ي سمت و سوهاي ديگري مي شود که عاطفه مي تواند داشته باشد؛ به همين دليل جهتمندي زمينه اي براي توليد ارزش است.3- برگشت پذيري:
به محض اينکه در زبان واژه اي با شدت عاطفي يعني فشاره ي بالا بيان شود، بين اين واژه با واژه ي ديگري که از فشاره ي پايين و شدت عاطفي کمتري برخوردار است، رابطه اي ايجاد مي شود. پس برگشت پذيري زماني رخ مي دهد که عاطفه ي بنفش- که درجه ي بالايي از عاطفه است و حکايت از شدت و فشاره ي بالاي عاطفي دارد- ما را با عاطفه اي معمولي، ملايم و نرم روبه رو مي کند. در اينجا با برگشت پذيري عاطفه مواجه مي شويم. برگشت پذيري به اين دليل زمينه ي توليد ارزش است که سبب ايجاد رابطه هايي مانند زياد و کم، شدت و ضعف، قبض و بسط و يا فشاره و گستره مي شود. بنابراين، عاطفه ي بنفش در مقايسه با عاطفه اي معمولي و رايج داراي بار عاطفي شديدتري است و چنين ارتباطي مي تواند ارزش آفرين باشد.4- تعميم پذيري:
زماني که عاملي در زبان جرياني را توليد مي کند که بخش هايي يا همه ي معناي آن به بخش هاي ديگر زبان سرايت مي يابد، با تعميم پذيري آن مواجهيم. نقش تعميم پذيري در توليد ارزش از اين جهت است که عاطفه فقط به دليل بنفش بودن توليد ارزش نمي کند؛ بلکه ارزش آن مبتني بر توانايي آن در سرايتش به نقاط ديگر و تعميم پذير بودن آن است. در اينجا همان طور که بنفش قدرت سرايت به عاطفه را دارد، عاطفه ي بنفش نيز توانايي سرايت به بخش هاي ديگر زبان را دارد. براي مثال، وقتي شاعر مي گويد «عاطفه ي بنفش را در تپش تنم ببين»(22 ) نه تنها عاطفه ي بنفش به تن سرايت کرده، بلکه در تپش تن نيز تجلي يافته است؛ پس رابطه اي هم بين تن و عاطفه برقرار شده که تپش آن دو را در يک جا جمع و متجلي کرده است. تعميم پذيري از اين جهت زمينه ي توليد ارزش است که يک گونه ي زباني را به خود محدود نمي کند؛ بلکه سبب نشر و توسعه و تعميم آن در کل جريان زباني مي شود. به همين دليل در روايت، کنش هاي روايي قابليت تعميم به کل جريان روايي و سرايت به کنش هاي ديگر را دارند. اين امر باعث مي شود تا يک درام اصلي درام هاي ديگري را درون خود بپروراند و ارزش هاي حاشيه اي و يا مرکزي را بسط دهد.5- تجديدپذيري:
تجديدپذيري راه را بر توليد و زايش جريان هاي ارزشي مي گشايد. گونه هاي زباني در خود متوقف نمي شوند و هرگونه زباني مي تواند سبب توليد گونه اي ديگر شود. به اين ترتيب، زبان به جرياني تجديدپذير تبديل مي شود. تجديدپذيري از اين جهت زمينه اي براي ايجاد ارزش است که باعث مي شود تا ارزشي در مسير متوقف شود و يا اينکه مورد بازنگري قرار گيرد و بنابراين راه بر ايجاد ارزشي جديد گشوده شود. به اين ترتيب، تجديدپذيري زبان سبب مي شود تا همواره در فرايندي جديد قرار گيريم. تجديدپذيري موجب مي شود تا يک ارزش توليد شده متوقف شود و جاي خود را به ارزشي ديگر بدهد. براي مثال، عاطفه ي بنفش مي تواند به عنوان يک ارزش اعلام شده متوقف شود و جاي خود را به عاطفه ي سرخ، سبز و يا حتي عاطفه ي بي رنگ دهد. با توجه به اين نکته، ارزش ها فرصت تغيير و تحول مي يابند.بررسي نظام ارزشي گفتمان ادبي
آنچه را که زمينه هاي شکل گيري ارزش در زبان را تحقق مي بخشد بررسي کرديم. اينک به مطالعه ي نظام ارزشي گفتمان ادبي با تحليل نمونه اي از رابله، نويسنده ي فرانسوي مي پردازيم. اين تحليل نشان مي دهد ارزش ها مي توانند فرايندي گفتماني برسازند و توليد و تحول معنا را هدايت کنند. ابتدا خلاصه اي از متن رابله را بيان مي کنيم:باربر پاريسي، کباب پز و عالي جناب ژوان ديوانه
باربري در پاريس جلوي رستوراني متوقف شد و نان خشکي را با دود کبابي که از رستوران خارج مي شد آميخت و خورد. صاحب کبابي منتظر ماند تا باربر غذايش را بخورد، سپس بيرون آمد و از او خواست تا پول دود مصرف شده ي رستوران را بپردازد. درگيري بالا گرفت تا اينکه مردم جمع شدند و در بين آن ها عالي جناب ژوان معروف به ديوانه پاريس هم رؤيت شد. صاحب کبابي از او خواست تا اين مسئله را داوري کند و حکم دهد. عالي جناب ژوان از مردم خواست کمي کنار بروند و سپس از صاحب کبابي خواست سکه اي به او بدهد. سکه را گرفت و خوب آزمايش کرد: وزن سکه را با قرار دادن آن روي شانه اش، صداي سکه را با ضربه زدن به آن و حقيقت سکه را با بررسي دقيق و ديداري نقش هاي آن. سپس در ميان سکوت جمع، چند بار سکه را روي پيشخوان مغازه انداخت تا صداي آن خوب شنيده شود. سپس با چهره اي موجّه، با جابه جا کردن کلاهش بر روي سر و بالا گرفتن سر و چند سرفه گفت: اعلام مي کنم که باربر که از دود کباب فروشي براي خوردن نانش استفاده کرده، هزينه ي دود را با صداي سکه پرداخته است. بنابراين همه با خيال راحت دنبال کارشان بروند. (Rabelais, 1973: 506)1- فراارزش (23) و ارزش:
کلود زيلبربرگ تأکيد دارد «مفهوم ارزش از دو جهت در بررسي هاي نشانه- معناشناختي جايگاهي مرکزي دارد: چرخه ي ارزش و مبادله ي آن بين کنشگرهاي مختلف؛ تجزيه و تحليل ارزش و يا ارزشِ ارزش که فرا ارزش نيز خوانده مي شود». (Zilberberg, 2011: 28). اين ديدگاه زيلبربرگ نشان مي دهد ارزش در دو سطح داراي اهميت است. هم از اين جهت که در چرخه ي مبادله ي بين کنشگرها قرار مي گيرد و هم به دليل اينکه ارزش ها مي توانند در سايه ي ارزشي فراتر ارزش هاي ديگري را در خود بپرورانند. همان طور که مي بينيم، اين امر در متن موردنظر ابتدا ارزش را از سطحي به سطحي ديگر منتقل مي کند. سطح اول ارزشي بنيادي است که قسمتي از ويژگي هاي خود را به بيرون از خود انتقال مي دهد و به همين دليل «دود» ويژگي ارزشي مي يابد. ارزش دوم يعني «دود» در سايه ي ارزش اول يعني «غذا» و کباب شکل مي گيرد. پس فرا ارزشي (ارزشِ ارزش) داريم که ارزشي ديگر به آن وابسته است. بدين سان، ارزش قابليت انتقال بخشي يا همه ي ويژگي هاي خود را به چيز ديگري دارد. اين مسئله ثابت مي کند ارزش ها مي توانند به ابژه ها، عناصر يا عوامل ديگر سرايت کنند و آن ها را تحت تأثير قرار دهند.2- ارزش و هم ارزش (24):
به اين دليل ساده که دود به عنوان ارزش وارد بازي گفتماني شده، نياز به هم ارزشي است که بتواند در نظام مبادله با آن برابري کند و هم وزن آن باشد. در اينجاست که بحث مبادله ي توجيه پذير ارزش ها درون نظام هاي گفتماني مطرح مي شود. يک چيز زماني مي تواند با چيز ديگر برابر شناخته شود که داراي ارزشي معادل آن باشد. به همين دليل است که صاحب رستوران و کباب پزي دود کباب را داراي ارزشي معادل يک سکه مي داند و قصد دارد باربر را به پرداخت يک سکه در قبال استفاده از دود وادار کند.3- ارزش و ناارزش (25):
اما ارزش دود از سوي باربر نفي مي شود: باربر با استفاده از واژه هايي مانند «باد» است و «دود» است، ادعا مي کند که چه کسي مي تواند دود کباب را بگيرد يا در جايي براي خريد و فروش جمع کند. بنابراين، باربر دود را ناارزش معرفي مي کند. ناارزش با ضد ارزش متفاوت است. ناارزش نفي ارزش است و نسبت به آن خاصيت سلبي دارد. تناقضي که مي توان در گفته ي باربر يافت اين است که اگر دود ناارزش است، چرا او از آن براي معطر کردن نان خشک قبل از خوردن استفاده کرده است.4- مسئله ي تراارزش (26):
مشکلي هم وجود دارد و آن اين است که اگر دود ناارزش است، چگونه توانسته است به قطعه ناني که براي باربر ارزش است هويتي تازه يا ارزشي تازه بدهد (بوي عطري که نان را معطر کرده است). پس عطر کباب به دود و عطر دود به نان انتقال مي يابد و با توجه به اين موضوع ما درون نظامي تراارزشي قرار مي گيريم.5- ارزش گذار:
از آنجايي که دو طرف دعوا نمي توانند يکديگر را مجاب کنند و کارکرد القايي با مشکل روبه رو مي شود، لازم است مجادله از ناحيه ي فردي موجه مورد قضاوت و ارزيابي قرار گيرد. به همين دليل، عالي جناب ژوان وارد صحنه مي شود. پس بررسي نظام ارزشي و تصميم گيري در مورد آن به وسيله ي ارزش گذار شکل مي گيرد. حضور ارزش گذار و دخالت او براي حل بحران تأکيدي بر پيچيدگي فرايند ارزشي است که در آن قرار داريم.6- فرا ارزش دوم:
عالي جناب سکه اي طلب مي کند، ولي نه به عنوان هم ارزشي که بتواند معادل دود باشد؛ بلکه براي توليد هم ارزشي براي دود از طريق آن. پس سکه هم فراارزش است؛ زيرا کمک مي کند تا بتوان ارزشي معادل دود و عطر کباب توليد کرد. در واقع، سکه انتخاب نشده است تا به جاي دود در نظامي جانشيني به کار رود، بلکه فرا ارزشي است که اجازه مي دهد تا ارزشي معادل دود توليد شود. سکه ارزشي به نام صدا توليد مي کند که معادل و برابر با ارزش دود است؛ به همين دليل عالي جناب ژوان با صداي سکه پول دود را مي پردازد وبه مجادله خاتمه مي دهد.7- شبه ارزش (27):
در واقع دود و صدا هيچ کدام ارزش نيستند چون نه ابژه هستند که بتوانند مبادله شوند و نه داراي دوام و ثبات؛ بلکه در آن لحظه ي خاص در نظام ارزشي جاي گرفته و با کارکردي جانشيني سبب حل مسئله ي ارزشي شده اند. بنابراين، اين دو فقط يک شبه ارزش هستند و به دليل اينکه در آن لحظه ي خاص کارکرد ارزشي مي يابند، خاصيت «هم زماني» دارند، به همين دليل مي توان آن ها را ارزشي اگزيستانسياليستي ناميد.8- پيراارزش (28):
عناصر و عوامل فرعي اي وجود دارند که مي توانند پيرامون ارزش يا ابژه ي ارزشي شکل گرفته، از آن حمايت کنند. اگرچه گاهي اين عناصر پيراموني فرعي و غيرضروري اند، در گفتمان مورد بررسي ما نقش واقعيت سنجي آن ها سبب مي شود تا قضاوت ارزشي قاضي ژوان کامل شود. ذکر دو مسئله در مورد پيراارزش ها اهميت دارد: 1- پيراارزش ها مقدمه ي ورود به ارزش هستند و زمينه سازي لازم جهت تحقق آن را صورت مي دهند؛ 2- پيراارزش ها اجازه مي دهند تا ارزش شکل گرفته توجيه پذيرتر و از قدرت بيشتري بهره مند شود. عالي جناب ژوان قبل از اينکه صداي سکه را توليد کند و آن را به عنوان هم ارزش «دود» نمايش دهد، وزن، نقش و نگار و صداي آن را آزمايش مي کند، او با اين آزمايش درصدد است تا از واقعي بودن آن مطمئن شود. بنابراين، سه عامل وزن، نقش و صدا کارکردي پيراارزشي دارند؛ چون عواملي هستند که راه را براي ورود به ارزش باز مي کنند و اجازه مي دهند تا در آستانه ي ورود به ارزش قرار گيريم. شايد اين امر سبب مي شود تا مخاطبان نيز با آمادگي و دقت بيشتري موضوع برابري ارزش دود و سکه را دنبال کنند و باورپذيري آن ها نيز بيشتر شود.9- پادارزش (29):
پادارزش با ضد ارزش متفاوت است. ما پاد را در اينجا در معناي حامي ارزش به کار مي بريم. پاد پيشوندي است که اجازه مي دهد در مورد ارزشي صحبت کنيم که قابليت برابري با ارزش ديگر را دارد؛ زيرا از همان ميزان قدرت و اهميت برخوردار است. اين برابري قدرت باعث مي شود تا ارزشي بتواند پاسخ گوي همه ي ارزشي که در ابژه ي ديگري نهفته است باشد. همان طور که ديديم، دود کباب و صداي سکه در ارتباط با يکديگر نوعي تعامل ارزشي به شمار مي آيند. در واقع، صداي سکه پاسخي به عطر غذا و دود آن است و مي تواند در نظام مبادله ي ارزشي به راحتي عمل کند و موجّه هم تلقي شود. به سخن ديگر، صداي سکه همان ارزشي است که سوژه مصرف کننده ي دود را از اتهام نپرداختن پول دود مبرا مي کند. به همين دليل، باربر تبرئه مي شود و از نظام ارزشي هم زماني که در لحظه ايجاد مي شود سود مي برد. پس زنگ سکه که نجات دهنده ي باربر و پايان بخش بحران مبادله ي ارزش هاست، پادارزشي ناميده مي شود که مي تواند در نظام تعامل ارزش ها پاسخگوي ارزشي به نام عطر و دود غذا باشد. اين پادارزش نجات باربر را تضمين مي کند و هويت او را در ميان جامعه اي که منتظر تحقق قضاوت ارزشي است حفظ مي کند.10- هايپرارزش (30) (ابرارزش):
وقتي ارزشي بتواند بالاتر از يک ارزش ديگر قرار گيرد و علاوه بر نقش ارزشي خود نقشي برجسته تر در برابر آن ايفا کند، در وضعيتي هايپر ارزشي قرار مي گيريم. در متن مورد مطالعه، زنگ سکه از ديدگاه القايي همه را قانع مي کند؛ يعني در وضعيتي هم زماني ارزشي توليد مي کند که در فرايند گفتماني هم پاسخ گوي ارزشي ديگر (دود غذا) است، هم متهمي را تبرئه مي کند و هم به مجادله پايان مي دهد. به همين دليل، در آن لحظه و با توجه به بافت، زنگ سکه بي آنکه داراي ارزشي مادي باشد، اهميتي بيشتر از خود سکه مي يابد؛ اين اهميت ويژه از آنجا ناشي مي شود که زنگ سکه علاوه بر کارکرد ارزشي خود، ارزشي استعاره اي نيز توليد مي کند و به همين دليل هايپرارزش يا ابرارزش است.نتيجه گيري
اين بررسي نشان داد نه تنها ارزش با آنچه که معنا مي ناميم متفاوت است؛ بلکه نظام ارزشي گفتمان ادبي قادر است فرايند نشانه- معنايي فعالي ايجاد کند که در آن ارزش ها در تعامل با يکديگر مي توانند تا مرز استعاره و ابرارزش پيش بروند و بر همين اساس ديالوگ بين ارزش ها را ايجاد کنند. همچنين، ارزش مي تواند محصول جرياني بافتي و هم زماني باشد. در ضمن، ارزش با کارکردي جانشيني (صداي سکه جايگزين عطر و دود غذا مي شود) و هم نشيني (شکل گيري فرايند روايي با کارکردي القايي که در آن ارزش گذار مي تواند با ارائه ي ارزشي جايگزين براي ارزشي ديگر بحران ارزشي پيش آمده را حل کند) شرايط ورود به معناي اگزيستانسياليستي را ايجاد مي کند. ارزش اگزيستانسياليستي هم به حل بحران ارزشي منجر مي شود و هم ثابت مي کند مبادله ي ارزش ها فقط بر مبناي اهميت مادي آن ها شکل نمي گيرد و کارکردهاي ديگري مانند ويژگي هاي حسي- ادراکي (کارکرد بويايي، ديداري و شنيداري) و القايي هم در شکل گيري و توسعه ي معنايي آن ها دخيل هستند.پي نوشت ها :
1- دانشيار زبان فرانسه، دانشگاه تربيت مدرس.
2- distinction .
3- Difference.
4- Valeur.
5- Disymétrie.
6- Orientation.
7- Réversibilité .
8- Concession.
9- Béance.
10- Intentionnel.
11- Saisie .
12- Rabelais (1483-1553) .
13- Polysémie .
14- Systeme .
15- Procés .
16- Dosage .
17- J. Fontanille.
18- Cl. Zilberberg .
19- Saussure.
20- Hjelmslev.
21- Greimas.
22- اين گفته از رضا مقصدي است که به طور الکترونيکي منتشر شده است.
23- Valence/valeur.
24- Co-valeur .
25- Non-valeur .
26- Transaxiologique (trans-valeur) .
27- Quasi-valeur .
28- Péri-valeur.
29- Pro-valeur .
30- Hyper-valeur.
منابع:
- سوسور، فردينان دو (1378). زبان شناسي عمومي. ترجمه ي کورش صفوي. تهران: هرمس.
- Fontanille, J. et Cl. Zilberberg (1996). "Valence/Valeur". Nouvaeux Actes Sémiotiques. N. 46-47. Limoges: PULM.
- _____ (1998). Tension et Signification. Sprimont-Belgique: Pierre Mardaga.
- Greimas, A. J. et J. Courtés (1993). Sémiotique. Dictionnaire Raisonné de La Théorie du Langage. Paris: Hachette.
- Hjelmslev, L. (1985). Nouveaux Essais. Paris: PUF.
- Rabelais, F. (1973). Euvres Complétes, Le tiers-Livre, chap. 37 Paris: Seuil.
- Zilberberg, Cl. (2011). Des Formes de vie Aux Valeurs. Paris: PUF.
منبع مقاله :
(1391)، نامه نقد: مجموعه مقالات دومين همايش ملي نقد ادبي با رويكرد نشانه شناسي، تهران: خانه كتاب، چاپ اول