مکّه در صدر اسلام

سرزمين حجاز به لحاظ اقتصادي و ديني از مناطق با اهميت جزيرة العرب به شمار مي آمد. اهميت اقتصادي آن از اين جهت بود، که يکي از شريانهاي اصلي بازرگاني جهاني از آنجا مي گذشت و شريانهاي ديگري به جانب شرق و شمال
شنبه، 21 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مکّه در صدر اسلام
مکّه در صدر اسلام

 

نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

الف. اهميت اقتصادي مکه

سرزمين حجاز به لحاظ اقتصادي و ديني از مناطق با اهميت جزيرة العرب به شمار مي آمد. اهميت اقتصادي آن از اين جهت بود، که يکي از شريانهاي اصلي بازرگاني جهاني از آنجا مي گذشت و شريانهاي ديگري به جانب شرق و شمال شرقي از آن منشعب مي گرديد و به موازات آن شريان اصلي ديگري عبور مي کرد که در عرصه ي بازرگاني اين روزگار ارزش و اهميت خاصي داشت.(1) مقصود از اين شريان دوم، راه درياي سرخ است که به هند مي پيوست. از همين رو، حجاز به مثابه ي پلي بود که سرزمين شام و حوزه ي درياي مديترانه را به يمن، حبشه، سومالي، و سواحل اقيانوس هند مرتبط مي ساخت. برخورداري از چنين موقعيتي در پديد آمدن شهرهاي تجاري حجاز، که به منزله ي مراکز بازرگاني بر سر راه دريا واقع شده بود، تأثير بسزايي داشت، و نيز در ايجاد بندرهاي تجاري نظير بندر شعيبه (2)، لنگرگاه مکّه قديم، پيش از به وجود آمدن بندر جده، و بندر ينبع، لنگرگاه يثرب، که کشتيهاي روم با کالاها و توليدات هند از اين بنادر به حرکت در مي آمدند تأثير گذاشت. اما درباره ي اهميت ديني اين سرزمين بايد گفت که از ديرباز اهميت ديني حجاز معروف بوده است. همه ي آيينهاي بت پرستي و دين يهود و مسيح در آنجا با يکديگر تلاقي مي کردند و دين اسلام، هم به عنوان «دين » و هم «حکومت» در آنجا ظهور کرد.
از کتيبه هايي که در بلنديهاي حجاز کشف شده، و تاريخ آنها به دوران پيش از ميلاد بر مي گردد، چنين نتيجه مي گيريم که سرزمينهاي شمالي حجاز ابتدا تابع حکومت معينيان بود و پس از آن به تسلط سبائيان و سپس حميريان درآمد.(3) چون موقعيت حميريان کاستي پذيرفت، سرزمين حجاز از زير سلطه ي يمن رهايي يافت. اما نبطيان از اين فرصت استفاده کردند و به گسترش نفوذ خود بر شمال حجاز پرداختند. از کتيبه هاي نبطي به دست آمده در «العلا» و «مداين صالح»، که تاريخ آنها به قرن اول ميلادي بر مي گردد، استنباط مي شود که نبطيان در حجاز پيشروي کردند و قدرت مادي و معنوي خود را در آنجا گسترش دادند و تمدن و فرهنگ خويش را بر مردم آن سرزمين تحميل کردند. از آن پس مردم حجاز خدايان نبطيان، مانند «ذوالشري »، «لات»، «عزي»، «منات» و «هبل»، را به عنوان خدايان خود پذيرفتند و شروع به نوشتن با خط نبطي کردند.(4) آنچه اين نکته را مورد تأييد قرار مي دهد، تقسيم بندي سرزمينهاي عرب از نظر استرابون، جغرافيدان معروف، است. او سرزمينهاي عرب را به دو بخش شمالي و جنوبي تقسيم کرده، بخش شمالي را «عربستان صخره اي» و بخش جنوبي را «عربستان خوشبخت» مي نامد. استاد يحيي نامي از اين تقسيم بندي چنين نتيجه مي گيرد که بخش شمالي سرزمينهاي عرب تابع صخره يعني سرزمين نبطيان بود.(5)
روميان متوجه اهميت سرزمين حجاز شدند و در صدد برآمدند تا با تسلط بر يمن، زمينه ي سلطه ي خود را بر راهي تجاري، که با عبور از درياي احمر به هند منتهي مي شد، فراهم آورند. پس، اطاعت و تبعيت شمال حجاز از نبطيان استفاده کرده، حمله ي خود را به فرماندهي آپليوس گاليوس آغاز کردند. در اين حمله گروهي از نبطيان را، که تعداد آنها 1000 جنگجوي نبطي بود، به کمک خود طلبيدند. همچنين از وزير نبطيان نيز که «سليوس» يا «صالح» نام داشت درخواست کردند تا راهنمايي آنان را به عهده گيرد و در عبور از بيابان حجاز راهنماي آنان باشد.(6) بعد از آن در دوره ي يوستي نيانوس فکر تسلط بر راههاي تجاري منتهي به هند دوباره تجديد گرديد.(7) پروکوپيوس مي گويد که پادشاه مسيحي حبشه کوشش مي کرد تا احکام دين مسيح را در سرزمين بت پرست حمير بگستراند، و يوستي نيانوس درصدد برآمد تا سرزمينهاي ساحلي درياي سرخ را بر ضدّ ايران متحد سازد تا به کمک آنان بتواند به ابريشم چين دست يابد.(8) اما با وجود کوششهاي ناموفق بيزانس جهت شکستن موانع آهنين، ايران که سيطره ي خود را بر وادي رافدين (بين النهرين) و مصب آن گسترده بود، کليد ارتباط با آسياي ميانه را پيوسته در اختيار خود داشت.(9) با وجود اينکه بيزانسيان به کمک همپيمانان حبشي خود، که بر يمن حکومت مي کردند، توانستند پيروزي خويش را با تسلط به راه دريا، که از درياي سرخ عبور مي کرد، به اثبات برسانند؛ هنگامي که قصد گسترش دامنه ي نفوذ خود را از طريق حبشيان بر حجاز داشتند ناکام ماندند و حمله ي ابرهه به سرعت شکست خورد.(10) همچنانکه حمله ي آيليوس گاليوس نيز قرنها پيش از آن با شکست مواجه گرديده بود.
حکومت حبشيان بر يمن چندان دوام نيافت؛ زيرا ايرانيان جاي آنان را گرفتند و نفوذ بيزانس از آن سرزمين برچيده شد و تنها منحصر به فلسطين گرديد. در پي اين حوادث راههاي خشکي منتهي به هند، که از يک سو از فرات و دجله، و از سوي ديگر از يمن و شام و از طريق مکه مي گذشت، جايگاه نخستين خود را به دست آورد و از اين طري، حيره در سايه ي حکومت آل منذر، و مکه تحت حکومت بني نضر، ثروت سرشاري به دست آورد. اما راه دريا، که از درياي سرخ مي گذشت، از کشتيهاي روم تهي ماند و نيروي دريايي حبشه نيز نتوانست اين خلأ را پر سازد. بدين سان علاوه بر دشواري کشتيراني در آن، راه دريا به صورت جولانگاه کشتيهاي دزدان دريايي در مي آمد.(11)
از اواخر قرن ششم ميلادي، قريش در سايه ي کوششهاي پيشواي خود، هاشم بن عبد مناف، تجارت هند را به انحصار خود در آورد. هاشم بن عبد مناف، همان کسي است که به عنوان پايه گذار دو سفر عمده ي تجاري سالانه قريش به شمار مي آيد؛ يعني سفر زمستاني به شام و سفر تابستاني به جانب حبشه.(12) برخي گفته اند، سفر زمستاني به يمن، حبشه و عراق، و سفر تابستاني به شام.(13) يعقوبي در اين باره مي نويسد که:« تجارت قريش از حدود مکه تجاوز نمي کرد و قريش از اين حيث دچار مشقت و تنگنا بود. تا اينکه هاشم به سرزمين شام رفت، و شام در اين هنگام تابع حکومت قيصر بود. بخشش و جوانمردي هاشم زبانزد مردم شد و به گوش قيصر رسيد. کسي را به پيش او فرستاد و وي را به نزد خويش فرا خواند. چون او را ديد و سخنش را شنيد بپسنديد. هاشم به او گفت: پادشاها، مرا قومي است که آنان تاجران عربند، دستور ده تا نامه اي براي آنان نوشته شود و امنيت آنها و تجارتشان تضمين گردد تا آنان نيکوترين چرمها و پارچه هاي حجاز را بدين جا بياورند و قيصر چنين کرد. پس از آن چون به هر يک از قبايل عرب مي گذشت با بزرگان آن پيمان مي بست تا نزد روميان و در سرزمين قيصر احساس امنيت کنند، و بدين ترتيب از مکه و شام پيمان گرفتند.»(14) بلاذري مي نويسد که: «هشام بن عبد مناف از پادشاهان شام براي قريش امان نامه اي گرفت تا با امنيت خاطر در آن سرزمين تجارت کنند. پس از آن عبد شمس، برادر هاشم، از پادشاه حبشه براي آنان امان گرفت و نوفل بن عبد مناف از ملوک عراق براي آنان پيمان گرفت، پس از آن، دو کوچ زمستاني و تابستاني را سامان دادند. در زمستان به جانب يمن، حبشه و عراق، و در تابستان به سوي شام کوچ مي کردند.»(15) مطرود بن کعب خزاعي در اين باره مي گويد
يا أيها الرجل المحول رحله *** هلا نزلت بآل عبد مناف
الآخذون العهد من آفاقها *** و الراحلون لرحلة الايلاف (16)
«اي مردي که با روبنه خود را جا به جا مي کني چرا در نزد خاندان عبد مناف فرود نيامدي؟
آنان که از قبايل همه ي کرانها پيمان مي گيرند، و در زمستان و تابستان با اتکا به پيمان خود در امنيت به سفر مي روند.»
جنگهايي پياپي ميان ايران و بيزانس که سرانجام به پيروزي ايران بر روم و بسته شدن راههاي تجاري منجر گرديد، که از آسياي غربي مي گذشت، به قريش کمک کرد تا تجارت هند و حبشه و يمن را به انحصار خود درآورد.(17) بدين سان حجاز به صورت محل تلاقي کساني درآمد که به جانب يمن مي رفتند، يا از طائف عبور مي کردند يا عازم شام و مشرق بودند. قرار گرفتن حجاز ميان شام و يمن، بر سر راه تجاري بين شمال و جنوب، به پديد آمدن شهرهاي تجاري در آن سرزمين کمک کرد تا بازرگانان جهت استراحت در آنجا فرود آيند. بدين ترتيب مکه و طائف و يثرب رونق و شکوهي يافتند. عامل ديگري نيز به رونق و درخشش اين شهرها ياري رساند، و آن نزديکي آنها به بازارهاي تجاري معروفي بود که در ماههاي حرام داير مي شد؛ زيرا در خلال اين ماهها مردم نسبت به جان و مال خود احساس امنيت مي کردند.(18) اين بازارها عبارت بودند از: بازار «عکاظ» که در زمين هموار و وسيعي ميان مکه و طائف برپا مي شد و قريش و اعراب ديگر، که اکثر آنها از قبيله مضر بودند، در آنجا به داد و ستد مي پرداختند؛ و بازار «مجنه» که در پايين مکه داير مي شد و از آنِ بني کنانه بود؛ و بازار «حباشه» در نزديکي بارق که بازار قبيله ازد بود؛ و بازار «ذي مجاز» که در نزديکي عرفه داير مي گرديد و به هذيل تعلق داشت. ازرقي مي نويسد که: «مردم به هنگام موسم حج در ماه ذيحجه بيرون مي آمدند و روز اول ذيقعده به عکاظ مي رسيدند و بيست شب در آنجا اقامت مي کردند. در عکاظ بازارهاي خود را برپا مي ساختند، مردم در جايگاه خود و در منازل جدا و نزديک به هم به سر مي بردند و هر قبيله اي را اشراف و بزرگان آن سرپرستي مي کرد. برخي از آنان با برخي ديگر وارد داد و ستد مي شدند و در داخل بازار گرد مي آمدند و چون بيست شب به سر مي رسيد، به سوي مجنه مي رفتند و ده شب در آنجا اقامت مي کردند. در طول مدت اقامت آنها، بازارهايشان برپا بود. چون هلال ماه ذيحجه را رؤيت مي کردند راهي ذي مجاز مي شدند و هشت شب را در آنجا مي گذراندند و در اين مدت بازارهاي آنان همچنان داير بود و پس از آن در روز ترويه از ذي مجاز بيرون آمده به سوي عرفه مي رفتند و در اين روز از آبي که در ذي مجاز بود براي راه خود آب بر مي داشتند.»(19)

ب. اشتقاق کلمه ي مکه و تفسير آن و ذکر نامهاي ديگر آن

ناقلان اخبار در اشتقاق کلمه ي مکه، نظر واحدي ابراز نکرده اند و هر يک به راهي رفته و نظر متفاوتي اظهار داشته اند. در آنچه ذيلاً مي آيد به منشأ اشتقاق کلمه ي مکه در روايتهاي مختلف مي پردازيم:
1. ابوبکر بن انباري گفته است: از آن روي به اين شهر مکه گفته شده است که نخوت و غرور قدرتمندان را نابود مي کرد.(20)
2.گفته اند که به سبب ازدحام مردم در مکه، اين شهر بدين نام خوانده شده است؛ و اين کلمه مأخوذ از اين سخن اعراب است: قد امتک الفصيل ضرع أمه اِذا مصه مصاً شديداً. يعني «کره شتر پستان مادرش را بشدت مکيد.» ياقوت اين تفسير را رد کرده مي گويد:« اين تأويل غلط است؛ زيرا مکيدن کره شتر پستان مادر خود را شباهتي به ازدحام مردم ندارد، و آن دو، دو قول متفاوت است.»(21)
3.شرقي بن قطامي مي گويد:« از آن رو اين شهر «مکه» ناميده شده است که در عصر جاهليت اعراب مي گفتند که حج را کامل نمي شود مگر اينکه محل کعبه آمده و همانند «مکاء» در پيرامون کعبه بانگ بر آريم. آنان بانگ بر مي آوردند و هنگامي که در کعبه بودند، دستهاي خود را به يکديگر مي زدند. مکّاء با تشديد کاف، پرنده اي است که در باغ خانه مي کند.»(22)
4.گروهي گفته اند از اين جهت مکه ناميده شده است که در ميان دو کوه بلند و مشرف و در زمين پست و همواري شبيه به طاس (مکوک) واقع شده است.(23)
5.در اينجا تفسير لغوي ديگري وجود دارد که بر اساس آن مکه از «امتک » اشتقاق يافته است. چون کره شتر همه ي شتر پستانهاي مادرش را بشدت بمکد و ديگر شيري در پستانها باقي نماند. اعراب گويند: امتک الفصيل أخلاف الناقة. چون مکه مکان مقدس عبادت به شمار مي آمد، مردم را از هر سو، به طرف خويش جذب مي کرد؛(24) [ به همين جهت آنجا مکه ناميده شده است.]
6. ياقوت بر اين عقيده است که مکه مأخوذ از «مک الثدي» (پستان را مکيد) است. به دليل کم آبي آن بدين نام خوانده شده است؛ زيرا مردم مکه آب را مي مکيدند، يعني از درون زمين استخراج مي کردند. همچنين گفته اند که مکه گناهان را مي مکد و از بين مي برد، همان گونه که کره ي شتر پستان مادر خود را مي مکد و شيري در آن باقي نمي ماند.
7. در جغرافياي بطلميوس از شهر مکه تحت عنوان ماکورابا (25) نام برده شده است. (26) به نظر مي رسد که ميان اين نام و بيت العتيق، که در دوره ي جاهليت به عنوان مرکز ديني شهرت داشت، پيوند و ارتباطي وجود دارد. کلمه ي ماکورابا، با کلمه ي مکرب، که نزد سبائيان شناخته شده بوده است، قرابت دارد. اين کلمه پيش از آنکه به عنون لقب پادشاهان درآمده باشد، لقب کاهنان سبأ بود و به احتمال قوي مقصود از آن « المقرب إلي الله» بوده است؛ زيرا مکه شهر مقدس به شمار مي آمده است. بروکلمان مي گويد که مکه از مکرب، يا مقرب عربي جنوبي مشتق شده و به معني «عبادتگاه» است.(27) در حالي که ديگران معتقدند که از کلمه «مک » بابلي گرفته شده، و به معني خانه است.(28)
در قرآن کريم نام ديگر مکه به عنوان «بکه » آمده است. خداوند متعال مي فرمايد اِنَّ اَوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لَلنَّاسِ لَلَّذي بَبَکَهَ مَبارَکاً و هُديً للعالَمينِ. فِيهِ آياتٌ بَيِنّاتٌ مَقامٌ اِبراهيمَ وَ مَن دَخَلَهُ کانَ آمِنا وَ لِلهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ اِلَيهِ وَ مَن کَفَرَ فَإنَّ غَنيٌّ عَنِ العالَمينَ. (آل عمران/ 96-97)
«همانا نخستين خانه اي که براي مردم بنا گرديد آن است که در «بکه» است، که فرخنده و مايه ي هدايت مردم است، در آن آيتهاي درخشان مقام ابراهيم، هر کس وارد آن شود ايمن باشد، و خدا راست بر مردم حج اين خانه، براي کسي که استطاعت رفتن به آنجا را داشته باشد، و هر کس کفر ورزد همانا خداوند از جهانيان بي نياز است.»
ناقلان اخبار مقصود از بکه را بدين گونه تفسير کرده اند که بکه محل خانه ي خدا، و مکه اطراف و حوالي آن است.(29) ياقوت روايت ديگري را از مغيرة بن ابراهيم نقل مي کند که در آن آمده است، که بکه موضع بيت و مکه موضع شهر است. نيز گفته شده است که مکه از آن رو بکه ناميده شده است که به سبب ازدحام در مقابل خانه ي خدا مردم پا روي پاي يکديگر مي گذاشتند. از يحيي بن ابي أنيسه نقل شده است که بکه محل بيت، و مکه همه ي حرم است و از زيد بن اسلم نقل شده است که منظور از بکه، کعبه و مسجد، و مقصود از مکه «ذو طوي » يعني «داخل دره » است (30) که خداوند متعال ضمن کلام خود از آن ياد مي کند: وَ هُوَ اَلذَّي کَفَّ أيدِيَهُم عَنکُم وَ أيدِيَکُم عَنهُم بِبَطنِ مَکَّهَ مِن بَعدِ أَن أَظفَرَکُم عَلَيکُم وَ کانَ اللَهُ بِما تَعلَموِنَ بَصيراً.(فتح/ 24)
« و او همان کسي است که در درون مکه دست آنان (کفّار) را از شما و دست شما را از آنان کوتاه کرد، بعد از آنکه شما را بر آنان پيروزي داد، و خدا بدانچه مي کنيد بيناست.»
برخي معتقدند که بکه همان مکه است که «ميم» آن طبق عادت مردم جنوب به «باء» تبديل شده است. دکتر جوادعلي نيز عقيده دارد که بکه، جز گويشي از گويشهاي قبايل که ميم را به «باء» بدل مي کنند نيست.(31)
ناقلان اخبار بجز بکه، اسامي ديگري نيز براي مکه ذکر کرده اند که نامهاي زير از جمله ي آنهاست: النساسة، الناسة، الباسة، اين نام را از آن جهت به مکه داده اند که ملحدان را در هم مي شکند و بنا به قولي آنان را از آنجا بيرون مي کند. مکه به نام «ام رحم» و «ام قري» نيز ناميده شده است. در قرآن کريم با همين نام آمده است: لِتُنذِرَ اُمّ القُري وَ مَن حَولَها.(انعام/ 62)
« تا ام القري و کساني را که در پيرامون آن هستند انذار دهي.»
مکه را «معاد» و «حاطمه» نيز ناميده اند. حاطمه از آن رو گفته اند که اهانت کنندگان بدان شهر را مي شکند. همچنين آنجا را «بيت العتيق» نيز ناميده اند؛ براي اينکه از سيطره ي قدرتمندان آزاد است.(32) حرم، صلاح، بلد الامين، عرش و قادس نيز از ديگر نامهايي است که به مکه اطلاق شده است. به اين دليل آنجا را «قادس» ناميده اند که گناهان را پاک مي کند. از نامهاي ديگر آن «مقدسه» و «کوثي» است. کوثي نام بقعه اي بود که منزلگاه بني عبدالدار بود. خداوند متعال اين شهر را «بلد امين» ناميده است: وَالتّينِ و الزَّيتوُنِ وَ طُورِ سينينَ و هذا البَلَدِ الأمين.(تين/ 3-1)
«سوگند به انجير و زيتون و طور سينا، و سوگند به اين شهر امن».
و نيز خداوند متعال از اين شهر به عنوان «بلد» نام برده است: وَ لا اُقسِمُ بِهذَا البَلَدِ وِ أنتَ حِلُّ بِهذَا البَلَدِ.(بلد/ 2-1)
«سوگند نمي خورم به اين شهر، و تويي جايگزين در اين شهر».
و در آيه ي ديگر «بيت العتيق» ناميده است: وَ ليَطَّوَّفُوا بِالبَيتِ العَتيقِ.(حج/ 29 )
« و طواف کنند بر گرد بيت العتيق»
خداوند متعال همچنين کعبه را «بيت الحرام» ناميده است: جَعَلَ اللهُ الکَعبَهَ البَيتَ الحَرامِ قِياماً لِلنّاسِ.(مائده/ 97)
«خداوند کعبه را براي قيام مردم «بيت الحرام» قرار داد».
و بيت المُحرّم در اين آيه: رَبَّنا اِنِّي اَسکَنتُ مِن ذُرِّيّتي بَوادٍ غَيرِ ذي زَرعٍ عِندَ بَيتِکَ الُمحَرَّمِ.(ابراهيم/ 37).
«پروردگارا من خاندانم را در دره ي بي کشت و زرعي در کنار «بيت محرّم» ساکن گردانيدم. از همه ي اين نام هايي که به مکه اطلاق شده است مي توان استنباط کرد که اين شهر از آغاز بناي آن توسط ابراهيم (عليه السّلام) جنبه ي ديني و مذهبي داشت است. از اين رو، بعيد نيست که مکه در ابتدا به نام «مکرب » يعني «مقدس» شناخته شده و سپس به مکه تغيير نام يافته باشد.

ج.جغرافياي مکه: موقعيت و آب و هوا

نقاط آباد مکه به شکل يک هلال کشيده و دراز است و از دو طرف به دامنه هاي کوه قعيقعان کشيده مي شود و به همين گونه نيز در برابر چشم بيننده نمايان مي گردد و دو رشته تپه ي موازي عرصه ي آن را تنگ و محدود مي سازد.(33)در شرق آن کوه ابوقبيس کشيده شده است و از سوي غرب کوه قعيقعان آن را محدود مي کند.(34) مکه در داخل دره اي معروف به «بطن مکه» ساخته شده است و از هر طرف کوهها بدان مشرفند و همانند دايره اي کعبه را در ميان گرفته اند. (35)مناطقي که به طور نسبي از سطح مکه پست تر است، «بطحاء» ناميده مي شود و آنچه را پايين تر از سطح حرم قرار دارد «مسفله» مي گويند، (36) و مناطقي را که بالاتر از حرم قرار گرفته باشد «معلاة» مي نامند.(37) در صحراي بي حاصل و لم يزرع بطحاء بنوقصي گرداگرد حرم ساکن بودند. مسجد الحرام را از هر سو خانه ها احاطه کرده بود؛ عمروبن خطاب ناگزير شد جهت توسعه ي مسجد و محوطه ي آن، بعضي از اين خانه ها را بخرد و تخريب کند.(38) ازرقي مي نويسد که: «مسجد الحرام با ديوار کوتاه بدون سقف احاطه شده بود و مردم صبح و عصر به تبعيت از سايه در اطراف مسجد مي نشستند و چون سايه رو به کاستي و کوتاهي مي گذاشت پراکنده مي شدند.»(39) منطقه اي که ميان خانه هاي اشراف مکه در بطحاء و حرم واقع شده است محوطه ي تنگي را در بر مي گيرد که بيت العتيق در آن بنا شده است. اما در «ظواهر»، يعني در دو سوي هلالي که از مناطق آباد تشکيل شده است، بناهاي ساده اي با سقفهاي همسطح قرار دارد و تا آنجا امتداد مي يابد که خرابه ها در پيچ و خم دره هايي، که سيل در اطراف کوهها ايجاد کرده است، پنهان مي شود. اغلب اين دره ها صحنه ي حوادثي بود که در طليعه ي اسلام رخ داده بود. مسلمانان اوليه به دور از چشم بت پرستان مکه جهت عبادت به آنجا پناه مي بردند. بسياري از اين دره ها به نام قبيله هايي، که در آنها اقامت مي کردند، ناميده مي شوند که «شعب بني هاشم» از آن جمله است. اين دره تنها از طريق گذرگاه تنگ شکاف مانندي که سيل از آن جاري مي شود و مکه متصل مي شود. شهر متشکّل از اين منطقه هاي آباد است که مسافران تنها پس از رسيدن به آنجا مي توانند آن را ببينند.(40) کوههاي مکه عبارتند از: کوه ابوقبيس که بزرگترين کوه آنجاست و در سمت مشرق مکه قرار دارد و مشرف بر مسجد الحرام است، کوه قعيقعان، کوه فاضح، محصب، ثور، حجون، سقر، حراء، ثبير، تفاحه، مطابخ، و فلق.(41)
آب در مکه کمياب بوده و مردم اين شهر از کم آبي در رنج بودند؛ و همين نکته برخي از ناقلان اخبار را بر آن داشته است تا به سبب کمبود آب در تفسير اسم مکه، آن را مشتق از «مک» يعني «مکيد» بدانند.(42) ازرقي مي نويسد که آب در مکه کمياب بود و مردم از چاههايي که در خارج از حرم قرار داشت آب مي نوشيدند (43) و از چاهِ کرآدم در مفجر، و چاه خم، که از آنِ بني مخزوم بود، آب بر مي داشتند (44) و آب را به وسيله ي توشه دان و مشک حمل مي کردند و سپس در صحن کعبه به حوضهايي، که از پوست ساخته شده بود، مي ريختند و حاجيان جهت آب برداشتن به آنجا مي آمدند. ارزقي همچنين از ابن عباس نقل مي کند که چون قريش در نقاط مختلف مکه پراکنده شدند و ساکنان شهر رو به فزوني نهاد، از آنجا که آبِ موجود، کمتر از حد کفاف بود؛ تأمين آب مورد نياز دشوار گرديد. از اين رو، چاههاي متعددي در مکه حفر گرديد. مرة بن کعب لؤي در نزديکي عرفات چاهي حفر کرد که بدان «رم» مي گفتند.(45)
ابن هشام مي نويسد پيش از آنکه قصي قريش را در يک جا گرد آورد و قبل از آنکه آنان وارد مکه شوند و در آنجا سکونت گزينند، از حوضها و برکه هاي قله ي کوهها، و از چاهي که لؤي بن غالب در بيرون حرم کنده بود و بدان «يسيره» گفته مي شد و نيز از چاهي که مرة بن کعب کنده بود و «روي» خوانده مي شد و در نزديکي عرفه قرار داشت، آب برمي داشتند. پس از آن کلاب بن مره چاههاي خم، رم، و جفر را در حومه مکه حفر کرد.(46) چون قصي رياست قريش را يافت چاهي در مکه حفر نمود که به آن «عجول» مي گفتند. اعراب چون به جانب مکه مي آمدند در کنار اين چاه فرود مي آمدند و از آب آن سيراب مي شدند و درباره ي آن رجز مي خواندند، شاعري در اين مورد گفته است:
نروي علي عجول ثمّ ننطلق *** قبل صدور الحاج من کل اُفق
اِنّ قصياً و في و قد صدق *** بالشبع للناس دري مغتبق (47)
«از چاه عجول آب بر مي گيريم و سيراب مي شويم و پيش از اينکه حاجيان از هر سوي نمايان شوند به راه خود مي رويم؛
قصي با سير کردن و سيراب ساختن مردمان به عهد خود وفا کرد و راست گفت.»
قصي همچنين در نزديکي ردم اعلي و در کنار خانه أبان بن عثمان چاهي حفر کرد که پس از مدتي اين چاه پر شد و متروک گرديد. سپس جبيربن مطعم بن عدي بن نوفل بن عبد مناف به خاکروبي آن پرداخت و مجدداً آن را داير کرد.(48)
چاههاي بذر و سجله به هاشم بن عبد مناف نسبت داده مي شود (49). عبد شمس بن عبد مناف، چاه طوي را در بطحاء حفر کرد(50)، و امية بن عبد شمس چاه جفر را کَند (51)، و بني عبد شمس چاه ام جعلان و چاه علوق را در بالاي مکه حفر کردند، و بني اسد بن عبدالعزي چاه شفيه را کندند (52)، و بني عبد الداربن قصي چاه ام أحراد را حفر نمودند. بني جمع چاه سنبله را کندند، و بني سهم چاه غمر را، و بني تيم چاه ثريا را و حويطب بن عبد العزي چاه حويطب را حفر کردند (53)، و ميمون بن حضرمي همپيمان عبد شمس بن عبد مناف چاه ديگري حفر کرد، و اين آخرين چاهي بود که در جاهليت کنده شد.(54) عبدالمطلب چاه زمزم را حفر کرد که به سبب قرار گرفتن آن در مجاورت خانه ي خدا و مسجد الحرام و مزيت آن آب نسبت به آبهاي ديگر و نيز از آنجا که زمزم چاه اسماعيل بن ابراهيم (عليه السّلام) بود، چاههاي ديگر مکه را تحت الشعاع قرار داد و آنها را به فراموشي سپرد.(55)
آب زمزم سنگين بود. عبدالمطلب با شير شتر خود آن را سبک مي ساخت و در حوضي که در کنار زمزم از پوست ساخته شده بود آب را به عسل مي آميخت و کشمش مي خريد و عصاره ي آن را با آب زمزم مخلوط نموده و حاجيان را با آن سيراب مي کرد. عباس بن عبدالمطلب، تاکستاني در طائف داشت که محصول کشمش آن را به زمزم مي آورد و عصاره ي آن را با آب مي آميخت و در ايام حج، حاجيان را از آن سيراب مي کرد.(56) در فصلهاي پر باران آب زمزم پاکيزه و خوشگوار مي شد؛ زيرا غلظت آن کاهش مي يافت.(57)
مکه در دشت لم يزرعي واقع شده بود و اين موقعيت جغرافيايي، عامل اصلي توجه و اتکاء مردم مکه در گذران زندگي و تأمين آذوقه، به ديگران بود. آذوقه ي مردم مکه از طائف و سراة مي آمد؛ به همين علت، پس از اينکه معاويه به خلافت رسيد، در جهت آب رساني به بستانهايي که در اطراف مکه ايجاد کرده بود، اهتمام ورزيد. ازرقي در اين باره مي گويد:« معاوية بن ابي سفيان چشمه هايي را در حرم روان گردانيد، و بر آنها خاکريزهايي تعبيه کرد و ديوارهايي ساخت. در آنجا باغهاي خرما و کشتزارهايي بود، که بستان حمام از آن جمله بود. اين بستان چشمه اي داشت که از حمام معاويه در معلاة تا برکه ي ام جعفر جريان مي يافت.»(58) در روزگار خلافت سليمان بن عبدالملک، خالدبن عبدالله قسري، برکه اي را، که در فم الثقبه واقع شده است، ساخت از اين برکه چشمه اي را به وسيله ي لوله هاي سربي به مسجد الحرام هدايت کرد.(59)در حالي که يثرب شهري بود با زمينهاي حاصلخيز، و کشت و زرع بسياري در آنجا صورت مي گرفت و کشاورزي تکيه گاه زندگي مردم آن به شمار مي آمد؛ زندگي مردم مکه بر تجارت و عوارضي که از کاروانهاي تجاري مي گرفتند و نيز آنچه حاجيان در موسم حج خرج مي کردند، مبتني بود. در دوره ي جاهليتِ نخستين، هنگامي که قبايل جرهم از يمن به مکه آمدند، در اين سرزمين درختان انبوه سلم، طلح و گياهاني مي روييد که چهارپايان آنها را فربه مي ساخت.(60) اما با گذشت زمان بتدريج اين جنگلها از ميان رفتند و پس از آن در دوره ي پيش از ظهور اسلام ديگر بجز ضغابيس (نوعي گياه خوردني) و سنا ( گياهي از ادويه که از آن دارو و مسواک به دست مي آوردند) گياه ديگري در مکه نمي روييد (61). اما انواع درخت و نخل و آنچه بدون کاشت مي روييد کمتر به عمل مي آمد و به همين جهت، قطع درختان حرم به سبب نفعي که از آنها عايد مي شد بر مردم مکه حرام شده است.
ويژگي اصلي هواي مکه شدت گرماي آن است. گرما در طول روز شدت مي يابد و بادهاي گرم راه نفس را مي بندد. مقدسي هواي مکه را اين گونه توصيف مي کند:« هواي حرم بسيار گرم است، بادش کشنده است و مگس در آن فزون از اندازه است»(62). اين هواي مکه موجب شيوع وبا و انواع بيماريها مي شود. ابن هشام مي نويسد که:« حليمه سعديه از بيم وبايي که در مکه شيوع يافته بود از مادر پيامبر خواست تا فرزندش را به وي بسپارد؛ زيرا ديار او از شهر مکه دورتر بود.»(63) معروف است که در عام الفيل بيماري آبله و حصبه در مکه و مدينه شيوع يافت.(64) به طوري که معلوم مي شود درجه ي حرارت مکه در فصل تابستان بسيار افزايش مي يابد؛ تا آنجا که نقل کرده اند که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گفت:«هر کس در مقابل گرماي مکه صبوري پيشه کند، دوزخ به اندازه ي 100 سال راه از او دور مي شود، و بهشت به اندازه ي 200 سال راه به او نزديک مي گردد.»(65) اين وعده ي پيامبر موجب شد تا مردم بسياري به عنوان مجاور در مکه سکنا گزينند و با وجود شدت گرما در مطاف به دور حرم طواف کنند. بر اساس گفته ي ابن بطوطه مطاف با سنگهاي سياهي فرش شده که بر اثر حرارت خورشيد به صورت شمشيرهاي داغ و آتشين در مي آيد. او نقل مي کند که سقاياني را ديده که بر آنجا آب مي پاشيدند، و پس از اينکه آب جريان يابد، آنجا سوزنده تر از قبل مي شد.(66) بت پرستان مکه مسلمان را با نگاه داشتن در گرماي آفتاب شکنجه مي دادند. چون حرارت خورشيد به هنگام ظهر به اوج خود مي رسيد با ريگهاي داغ مکه به شکنجه ي آنان مي پرداختند.(67) امية بن خلف بن وهب بن حذاقة بن جمع، در گرماي ظهر بلال را بيرون مي آورد و در بطحاي مکه او را به پشت مي خوابانيد و سپس دستور مي داد که سنگ بزرگي را روي سينه ي او قرار دهند.(68)
تابستان داغ جز با فرا رسيدن فصل پاييز پايان نمي گرفت. از آن پس زندگي مردم همواره در معرض تهديد سيلها بود.(69) سيل به عنوان خطر بزرگي آباداني مکه را مورد تهديد قرار مي داد. از قديمي ترين سيلهاي ويرانگر، سيل روزگار جرهميان بود که به بيت الحرام راه يافت و موجب ويراني آن گرديد، و پس از آن جرهميان بيت الحرام را تجديد بنا کردند.(70) ديگر سيلي بود که در زمان خزاعه جاري شد و به سوي مسجد الحرام سرازير گرديد و کعبه در محاصره ي سيل قرار گرفت. اين سيل به نام «سيل قاره» معروف است.(71) با وجود اينکه در دوره ي اسلامي، خلفاي راشدين جهت جلوگيري از وقوع حوادث مصيبت باري که سيل پديد مي آورد به اقداماتي نظير ايجاد سدها در مناطق مرتفع پرداختند، و با وجود سدّ مرتفعي از سنگ و شن که در زمان عمربن خطاب به دنبال سيل ام نهشل که مقام ابراهيم را از جا کند و با خود به پايين مکه برد ساخته شده بود.(72) نيز با ايجاد سيل بند براي جلوگيري از نفوذ سيل به خانه هايي که در آنها به دره ي مکه باز مي شد، و همچنين با ساختن سيل بندهايي براي مسجد الحرام و خانه هايي واقع در دو سوي دره، در سال 80 هجري در دوره ي خلافت عبدالملک بن مروان که در پي سيل جحاف صورت گرفت، (73)( گفته اند که عبدالملک جهت ساختن اين سدها و سيل بندها در دهانه ي کوچه ها يک مهندس نصراني را به مکه گسيل داشته بود (74))، سيلهاي بنيان کن آنچه را در داخل مکه بود از جاي بر کند و به مسجد الحرام راه يافت و کعبه را در ميان گرفت و بسياري از خانه هاي مکه را ويران کرد.(75)
در مواقع بسياري به دنبال سيلهاي ويرانگر بيماري وبا شيوع مي يافت، چنانکه در پي سيل سال 84 هجري که سيل «مخبل» ناميده شد؛ مردم مکه از ناحيه ي بدن و زبان به بيماري سختي مبتلا شدند که موجب نوعي آشفتگي ذهني و جنون گرديد.(76) همچنين به دنبال سيل ابن حنظله، که به سال 202 هجري در روزگار خلافت مأمون جاري شد، مردم گرفتار بيماري وبا و مرگ و مير واگير شدند.(77)شيوع بيماري وبا تنها به ايام جريان سيل محدود نمي گرديد بلکه پس از موسم حج نيز به سبب شدت گرما، که چشمها را مي آزرد، و نيز به علت فراواني مگسها (78) اين بيماري شيوع مي يافت و اين خود علت کثرت تعداد نابينايان در مکه است.(79) به نظر مي رسد مقصود از «اولي الضرر» که در قرآن کريم (نساء/ 95) آمده است کساني باشند که گرفتار کوري و نابينايي شده بودند.(80) علاوه بر بيماريهاي چشم، که بر اثر شدت گرما شيوع پيدا مي کرد، خشکسالي و قحطي نيز در سالهاي خشک و بي باران بر همه جا حکومت مي راند. به طوري که چارپايان، علوفه اي براي چرا نمي يافتند و شيرشان خشک مي شد و مردم ناگزير موطن خود را ترک گفته به مناطق سرسبز و پر گياه مي رفتند. همه ي اين مسائل موجب ازدياد بيماريها و شيوع وبا مي گرديد.
با وجود مصائبي که سيلهاي گوناگون به همراه خود مي آورد، آب سيلها در درياچه هاي طبيعي و يا برکه هاي کم دوام جمع مي شد، و يا گودالها و چشمه هايي در داخل زمين پديد مي آورد که آب را در خود نگاه مي داشت، و در کنار همين چشمه ها و برکه ها بود که گياهان مي روييد و درختان خرماي فراوان به بار مي آمد.(81)

د. منابع ثروت مکه در عصر جاهلي

به طوري که پيش از اين ديديم مکه در ادوار قبل از اسلام به عنوان مرکزي بر سر راه تجاري ميان يمن و سرزمين شام محسوب مي شد، و توليدات خاور نزديک از دلتاي فرات و از طريق خليج فارس و يمن، و محصولات مصر و شام از راه شام به آنجا سرازير مي گرديد. مکه با سرزمين حبشه ارتباط مستحکمي داشت. وجود گروهي از صنعتگران و تعدادي از مردم حبشه، که به «حبشيان»، يا «بندگان اهل مکه» ، و يا «سياهان مکه» معروف بودند و در آن شهر، و انتخاب حبشه به عنوان پناهگاه مسلمانان، نخستين دليل چنين ارتباطي است.(82) مردم مکه نمايندگاني در تباله، جرش، نجران، و شهرهاي تجاري ديگر شبه جزيره داشتند. مکه نقش واسط را ميان شرق و غرب جهان ايفا مي کرد و همان مقام و موقعيتي را داشت که تدمر نسبت به اشکانيان و روميان از آن برخوردار بود. موقعيت جغرافيايي مکه از يک سو، و بيطرفي قريش از سوي ديگر، فرصت مناسب را جهت تحقق موفقيت گسترده در اين شرايط براي اين شهر فراهم آورده بود.
با وجود اينکه بيزانسيان از معامله با اعراب اکراه داشتند و معتقد بودند که بايد آنها را از سوريه ي متمدن دور کرد؛ علاقه و اشتياق مردم بيزانس به توليدات هند و چين آنان را ناگزير مي ساخت تا از قريش به عنوان واسطه ي تجاري با هند ياري بطلبند. قسطنطنيه در اين هنگام توليدات شرق را جهت ابراز شکوه و ابهت خود در دربار امپراتور مورد استفاده قرار مي داد و پيرامون اشراف بيزانس را اطرافيان آسوده حالي فرا گرفته بودند که لباسهاي حرير بر تن مي کردند و شکوه و ابهت معابد و کليساهاي بيزانس نيازمند مقدار زيادي بخور، انواع عطرها، و قماشهاي حرير بود که در چين و هند توليد مي شد، و نيز به تختها و اورنگهاي ساخته شده از چوب صومال و عود نياز داشت که تنها در شرق يافت مي شد. علاوه بر اينها، بيزانسيان علاقه ي بسياري به ادويه ي هندي داشتند. مکه در صدد گفت و گو با دولتهاي همسايه سرزمينهاي عرب برآمد تا از اين طريق تضمين هاي لازم را جهت تأمين امنيت بازرگانان خود به دست آورد.(83)قريش موفق به انعقاد پيمانها و توافقهاي تجاري با حکومتهاي بيزانس و تيسفون شد.(84) در انعقاد اين پيمانها حاکم بُصري نمايندگي امپراتور بيزانس را عهده دار بود، و مرزبان بحرين نمايندگي پادشاه ايران را به عهده داشت.
اما بيزانس با وجود روابط تجاري با اعراب، حاضر به پذيرش گفت و گو با آنها بر اساس «دروازه هاي باز» نبود و هر بيگانه اي را جاسوسي مي پنداشت که بايد بدقت مورد مراقبت قرار گيرد. از اين رو، داد و ستدهاي بازرگاني با اعراب به مرزهاي سوريه محدود مي شد، و حکومت بيزانس به بازرگانان عرب، که در دريا سفر مي کردند، تنها در تعداد معيني از شهرهاي سوريه اجازه ي اقامت و تجارت مي داد. در فلسطين نيز اين گروه از بازرگانان عرب تنها در بندرهاي ايله و غزه و شهر بيت المقدس اجازه ي داد و ستد داشتند. اما در سوريه بازار بُصري به روي آنان باز بود. در اشعار دوره ي جاهلي به کرات از شهر بُصري ياد شده است. اين شهر داراي بارو و استحکامات خاصي بود تا بتواند وظيفه ي خود را به عنوان نگهبان و محافظ سرزمين شام به انجام برساند؛ و براي کاروانهاي قريش، آخرين مرکز تجاري و در قياس با حجاز، بزرگترين بازار غله و محصولات به شمار مي آمد. اين شهر همچنين با سلاحها و زره هايش شهرت و آوازه اي يافته بود و بازارهاي بُصري در بيرون باروي شهر تشکيل مي گرديد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در دوران خردسالي به هنگام اشتغال عموي خود، ابوطالب، به تجارت در شام به همراه او بدين شهر رفته بود.(85) در کتابهاي سيره از قصرهاي بُصري و شام ياد شده است. (86) شايد مقصود مؤلفان اين کتابها از قصرهاي بُصري باروهاي بلند و مرتفع اين شهر، و از قصرهاي شام خط دفاعي و قلعه هاي فاصل ميان باديه و شهرهاي شام بوده است. اما غزّه، نخستين شهر مرزي فلسطين به شمار مي آمد که وقتي بازرگانان عرب از صحرا مي آمدند بدانجا وارد مي شدند و کالاهاي مصر و توليدات يونان و روم به انبارهاي آنها سرازير مي شد. اين شهر در حقيقت براي اعراب، دروازه ي غرب محسوب مي گرديد. قريش پيمانهاي مشابهي نيز با اميران عربِ شبه جزيره، از جمله با شيوخ قيس، بزرگان يمن، اميران يمامه، و پادشاهان غسّان و حيره منعقد ساختند. اين پيمانها بر روي پارچه ها و کتابها يا بر پوست نوشته مي شد. از جمله ي اين معاهده ها، پيماني است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در سال ششم هجري با اهل مکه منعقد ساخت که به «صلح حديبيه» معروف است. ابويوسف صاحب کتاب خراج مي نويسد که:« چون پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عزم مکه کرد و در حديبيه فرود آمد، مردم مکه يکي از عياران خود به نام ابن حلس را جهت بازگرداندن پيامبر و يارانش از مکه به نزد او فرستادند. پس از آن، عروة بن مسعود را اعزام کردند. هر يک از آنها با ستايش عظمت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به مکه بازگشتند. سرانجام مکيان ناگزير شدند تا يکي از بزرگان خود را که به عزم و شجاعت شهرت داشت و نامش سهل بن عمرو، ملقب به «ذي انياب»، بود به همراه مکرزبن حفص و حويطب بن عبد العزي، جهت مذاکره با پيامبر و انعقاد معاهده ميان مردم مکه و آن حصرت روانه سازند. مسلمانان راهها را بر تاجران قريش و ديگران ناامن کرده و کاروانهاي تجاري را مورد حمله قرار مي دادند و همين امر، بزرگان مکه را وادار به انعقاد معاهده با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ساخت.»(87) در اين معاهده، سهيل بن عمرو به نمايندگي از جانب مردم مکه شرکت داشت. از جانب مسلمانان ابوبکر بن ابي قحافه، عمربن خطاب، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابي وقاص، عثمان بن عفان، ابوعبيدة بن جراح، و محمد بن مسلمه و از سوي مکيان حويطب بن عبدالعزي و مکرزبن حفص به عنوان شاهد انعقاد پيمان حضور داشتند. اين پيمان نامه را علي بن ابي طالب (عليه السّلام) در دو نسخه نوشت.(88) به هنگام بازگشت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از حديبيه، سوره ي فتح نازل شد. معاهده ي حديبيه به عنوان پيروزي قاطع مسلمانان شمرده مي شود؛ زيرا که قريش بر اساس اين پيمان حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را به عنوان رئيس دولت به رسميت شناختند.
قريش تاجران بيگانه و اعرابي را که هم پيمان اين قبيله نبودند موظف به پرداخت مالياتهاي گوناگوني مي کردند.(89) از ميان مالياتهايي که قريش وضع کرده بودند، ماليات «عشور» بود که بر اساس آن از بازرگانان رومي که وارد مکه مي شدند ده يک مي گرفتند.(90) منابع عربي به وجود تعدادي از بازرگانان رومي در مکه اشاره مي کند که در آن شهر فرود آمده و اقامت گزيده بودند. برخي از آنان به صورت موالي اشراف مکه در آمده بودند، مانند نسطاس مولاي صفوان بن أميه (91)، يوحنا مولاي صهيب رومي، و خود صهيب رومي که از موالي عبدالله بن جدعان بن عمروبن کعب بود. صهيب در سرزمين روم اسير بود. عبدالله بن جدعان او را خريد و سپس وي اسلام آورد.(92) در مکه يکي از قبطيان مصر نيز اقامت داشت. نوشته اند که در آنجا يک نجّار قبطي سکونت گزيده بود.(93) برخي از روميان هم به قصد جاسوسي از اعراب در ميان بازرگانان مکه به خبرچيني مي پرداختند و اخبار مربوط به ايرانيان و رابطه آنان را با اعراب از گوشه و کنار جمع مي کردند.(94) همچنين هيئتهايي از بازرگانان روم و ايران در مقابل پرداخت جزيه، جهت حمايت از خود و حفظ دارايي و تجارت خويش، در مکه اقامت مي گزيدند. بازرگانان بلاد شام گندم، انواع روغنها، شرابها و مصنوعات شام را به مکه مي آوردند.(95) و بازرگانان جنوب، کالاهاي هندي از قبيل طلا، سنگهاي گرانبها، عاج، چوب صندل، انواع ادويه و منسوجات ابريشمي، پنبه اي، و کتاني، رنگ ارغوان، زعفران، ظرفهاي نقره اي و مسي به مکه حمل مي کردند. همچنين توليدات شرق افريقا و يمن را مانند عطرها، مواد خوشبو، چوب آبنوس، پر شترمرغ، چرم، بان، مر، سنگهاي گرانبها، انواع پوست و نيز توليدات بحرين نظير مرواريد و ياقوت را به آن شهر حمل مي نمودند.(96) برخي از خاندانهاي مکه، با ثروتهايي که از راه بازرگاني به دست آورده بودند، شهرت داشتند؛ مانند ابواحيحه، عبدالله بن جدعان، وليد بن مغيرة مخرومي، ابوسفيان، هاشم بن عبد مناف، مطلب بن عبد مناف، و نوفل. سه تن از اينان دور از مکه جان سپردند؛ هاشم در غزه، يکي از شهرهاي شام، وفات يافت، و مطلب در ردمان يمن درگذشت، و نوفل در ناحيه سلمان عراق جان سپرد. مطرود بن کعب خزاعي درباره ي مرگ آنان مي گويد:
اِذا تذکرت أخي نوفلاً *** ذکرني بالأوليات
ذکرني بالأزر الحمر *** و الأردية الصفر القشيبات
أربعة کلهم سيد *** أبناء سادات لسادت
ميت بردمان و ميت بسليمان *** و ميت عند غزات (97)
هرگاه برادرم نوفل را به ياد آوردم، ياد او بزرگان پيشين را در تن پوشهاي سرخ و رداهاي زرد تازه و پاکيزه به خاطرم آورد؛
آنان چهار تن بودند که همه سرور و بزرگ و بزرگ زاده بودند؛
که يکي از آنان در ردمان جان سپرد، و ديگري در سلمان، چشم از جهان فروبست و سومي در غزه درگذشت.»
آنچه کعب بن اشرف درباره ي شکست مکيان در بدر گفته است براي نشان دادن کثرت ثروتمندان مکه کفايت مي کند. او گفته است:« امروز درون زمين بهتر از روي زمين است، اينان شريف ترين مردمان و بزرگان مردم و پادشاهان عرب و اهل حرم و امن بودند که دچار چنين سرنوشتي شدند»(98). نيز آنچه اهل مکه جهت آزادي اسيران خود به عنوان فديه مي پرداختند گواه ثروت آنان است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فديه روز بدر را 4000 [درهم ] براي هر مردي از خاندانهاي ثروتمند، و از 1000 تا 3000 [درهم براي ديگران ] تعيين کرد، و به آن دسته که فاقد ثروت بودند منت نهاد و بدون اخذ فديه آزادشان کرد. ابووداعة بن ضبيره نخستين اسير مکي بود که پسرش مطلب 4000 درهم به عنوان فديه ي او پرداخت. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي او گفت: «او در مکه فرزند زيرک و ثروتمندي دارد که فديه ي وي را مي پردازد.»(99)
از جمله مظاهر ثروت مردم مکه يکي آن است که قافله ي اعزامي آنها به شام در روز بدر از 1000 شتر تشکيل مي شد. اين قافله اموال بسيار زيادي را حمل مي کرد که مقدار آن بالغ بر 50/000 دينار بود. بيشترين اموال از آن خاندان سعيد بن عاص و ابي احيحه بود که يا متعلق به خود آنان بود و يا از آن ديگران بود که بر مبناي سود نصف به نصف در اختيار آنان گذاشته بود، اما بيشترين اموال کاروان به آنان تعلق داشت.
گفته اند که در اين قافله بني مخزوم 2000 شتر و 5000 يا 4000 مثقال [طلا ] سرمايه داشتند و امية بن خلف 2000 مثقال... و فرزندان عبد مناف 10/000 مثقال، و مقصد آنان غزه بود.(100) همه ي اين اموال در يک کاروان گرد آمده و متعلق به يکي از قبيله هاي مکه بود. ما بر همين اساس مي توانيم ثروت خاندانهاي ديگر مکه را، که به تجارت اشتغال داشتند، و امکانات مالي بسيار آنها و اختصاص سرمايه هايشان را در امر تجارت تخمين بزنيم.
خاندان بني مخزوم از خاندانهاي بسيار ثروتمند مکه به شمار مي آمد. وليد بن مغيرة بن عبدالله بن عمروبن مخزوم از ميان آنها برخاسته بود. او از خود و ابومسعود عمروبن عمير ثقفي، بزرگ ثقيف، به عنوان بزرگان دو شهر نام مي برد. هم او بود که مي گفت:« آيا وحي به محمد نازل مي شود و مرا فرو مي گذارد حال آنکه من سرور و بزرگ قريش هستم. و ابومسعود عمروبن عمير ثقفي بزرگ ثقيف را فرو مي نهد، حال آنکه ما دو تن بزرگ دو شهر هستيم.»(101) خداوند اين آيه را درباره ي او نازل کرد:
وَ قالُوا لَولا نُزِّلَ هذَا القُرآنُ عَلي رَجُلٍ مِنَ القَريَتَينِ عَظيمٍ.(زخرف/ 31)
« و گفتند چرا اين قرآن به مرد بزرگي از ساکنان دو شهر فرستاده نشد.»
عبدالله بن ابي ربيعه ي مخزومي از بزرگترين ثروتمندان مکه بود. 5000 دينار صرف مبارزه با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) کرد.(102) او در روز بدر براي آزادي خالدبن هشام بن مغيره، و عثمان بن عبدالله بن مغيره و امية بن ابي حذيفه بن مغيره، جمعاً 12/000 درهم فديه داد.(103) زيد بن حارثه، غلام پيامبر، يک کاروان متعلق به وي را در قرده به غنيمت گرفت که خمس آن بالغ بر 20/000درهم بود.(104)
عبدالله بن جدعان به تجارت برده اشتغال داشت.(105) وي بسيار ثروتمند بود تا آنجا که 2000 شتر را براي حمل گندم، شهد، و روغن جهت نيازمندان به شام فرستاد.(106) صفوان بن اميه، داراي انبارهاي اسلحه بود و به تجارت شمش و ظروف نقره اي اشتغال داشت.(107)
به نظر مي رسد که بازرگانان مکه علاوه بر راه خشکي يمن از طريق دريا نيز، خود را به حبشه و سومالي مي رساندند. مکه در ساحل درياي سرخ بندري داشت که «شعيبه» ناميده مي شد بازرگانان مکه از اين بندر و بنادر نزديک آن جهت ارتباط با حبشه، سومالي و مصر استفاده مي کردند. معروف است که قريش، خود فاقد کشتي در درياي سرخ بود و به احتمال قوي آنان کشتيهاي ديگران را جهت استفاده به استخدام خود در مي آوردند.(108)
يکي ديگر از منابع درآمد و ثروت مردم مکه حج خانه خدا بود. از آنجا که در عصر جاهلي زيارت «حج» مظهر ديانت اعراب شمرده مي شد و در عين حال عامل اجتماع مردم و ديدار و شناخت يکديگر نيز بود، يکي از طرق کسب ثروت و تجارت هم محسوب مي گرديد. همچنانکه پيش از اين گفتيم در موسم حج بازارهاي تجاري و ادبي، نظير بازار «عکاظ»، بازار «مجنه»، و بازار «ذي المجاز» برپا مي شد، و اعراب مناطق ديگر شبه جزيره کالاهاي خود را جهت فروش و مبادله به اين بازارها مي آورند.
سکه هاي رايج در مکه و حجاز عمدتاً دينار و درهم بود. اين دو سکه از آن اعراب نبود؛ بلکه متعلق به ديگران بود. کلمه ي دينار از کلمه ي لاتيني يوناني «ديناريوس» مشتق شده و در نزد اعراب نام واحد سکه ي طلا بود.(109) قرآن کريم به اين واحد پولي رايج اشاره کرده است: و مِن اَهلِ الکِتابِ مَن اِن تَأمَنهُ بِقِنطارٍ يُؤَدِّهِ اليکَ، وَ مِنهُم مَن اِن تَامَنهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ اِلَيکَ اِلاّ ما دُمتَ عَليهِ قائِماً، ذِلِکَ بِأنَّهُم قالوا لَيسَ عَلَينا في الأُمِيّنَ سَبيلٌ، وَ يَقُولُونَ عَلَي اللَهَ الکَذِبَ وَ هُم يَعلَمُون.(آل عمران/ 75)
«برخي از اهل کتاب اگر مال بسياري نزد آنان به امانت گذاري به تو باز مي گردانند، ولي برخي ديگر چنانند که اگر يک دينار نيز به عنوان امانت به آنان دهي به تو باز نمي گردانند مگر آن که در مطالبه ي آن پافشاري و اصرار کني. سببش آن است که مي گويند خوردن مال غير اهل کتاب براي ما حرمتي ندارد، آنان به خدا دروغ مي بندند با اينکه مي دانند چنين حکمي در کتاب آنها نيست.»
اما کلمه ي درهم از «دراخمه» يوناني مشتق شده و عربها آن را از ايرانيان به عاريه گرفته اند و درهم واحد پول نقره بود.(110) معروف است که در سرزمينهاي عرب ضرابخانه اي جهت ضرب سکه وجود نداشت و عربها به اعتبار اينکه واسطه ي تجاري ميان شرق و غرب بودند اين دو واحد پولي رايج را در معاملات خود به کار مي بردند. داد و ستد آنان با دولت ساساني و حکومت بيزانس مقدار معتنابهي دينار و درهم نصيب آنان مي کرد.
از اشتغال مردم مکه به امر تجارت مي توان نتيجه گرفت که آنها با نوشتن و حساب، و با واحدهاي اندازه گيري و وزن و مقياس آشنا بوده اند. از جمله واحدهاي اندازه گيري وکيل که آنان به کار مي بردند، صاع، مد، و مکوک بود و از واحدهاي وزن، رطل، اوقيه، و نشّ که معادل نصف اوقيه بود و نيز در مورد قيمت و بهاي اجناس، درهم و مثقال را به کار مي بردند.(111)
همچنين مي توان نتيجه گرفت که بازرگانان عرب با نظام امانت داري و وديعه گذاري و نظام سفته و امور ديگري از اين قبيل، که لازمه ي اشتغال به تجارت بود، آشنايي داشتند.(112) اما صنايعي که مردم مکه بدانها اشتغال داشتند عبارت بود از: صنعت اسلحه سازي اعم از انواع نيزه، کارد، شمشير، زره و تير. سعد بن ابي وقاص تير مي ساخت و وليد بن مغيره، و عاص بن هشام برادر ابوجهل به آهنگري و حدادي مي پرداختند(113)؛ و خباب بن ارت آهنگر بود و شمشير مي ساخت.(114)
يکي ديگر از صنايع مردم مکه صنعت سفالگري و ساختن ديگها (= قدور)، کاسه هاي بزرگ (=جفان)، صحاف، و ابريق بود. اين کلمات در قرآن کريم (115) و در شعر عرب (116) به کار رفته است. از کساني که به اين صنعت اشتغال داشتند امية بن خلف بود که ديگ مي فروخت.(117) مردم مکه با صنعت ساختن تخت (الارائک و اسرة) نيز آشنا بودند. اين دو کلمه هم در قرآن نقل شده است.(118) عتبة بن ابي وقاص از جمله کساني بود که به نجّاري اشتغال داشت.(119)
به وسيله ي روابط تجاري با ملتهاي همجوار افق ديد مردم مکه گسترش يافت. آنان از نبطيان و حيريان خط و نوشتن را آموختند، و به وسيله ي حبشيان با برخي از داروها آشنايي پيدا کردند و از روم و ايران بسياري از مظاهر زندگي اجتماعي و فرهنگي را فرا گرفتند.(120)

ه. تاريخ مکه در آستانه ي ظهور اسلام

ناقلان اخبار برآنند که عمالقه نخستين کساني بودند که بر مکه و حجاز حکومت کردند و سميدع بن هوبربن لاوي فرمانرواي آنان بود.(121) پس از آن فرزندان جرهم قحطاني جانشين عمالقه شدند و ابراهيم (عليه السّلام) فرزندش اسماعيل را به همراه مادرش، هاجر، در مکه اسکان داد و به کمک فرزندش اسماعيل «بيت العتيق» را با سنگ بنا نهاد. اسماعيل با يک زن جرهمي ازدواج کرد و منازل جرهميان در مکه و پيرامون آن بود. پس از اسماعيل حارث بن مضاض جرهمي به اداره ي امور بيت العتيق پرداخت و او نخستين متولي خانه ي خدا بود.(122)
پس از آن به دنبال سيل عرم قبيله ي خزاعه به مکه کوچ کردند و در اطراف مکه اقامت گزيدند و بر جرهميان غلبه يافتند و آنان را از مکه راندند. نخستين کسي که از خزاعه عهده دار توليت بيت شده عمروبن لحي بود؛ و هم او بود که پرستش بتها را جايگزين دين ابراهيم کرد. گفته اند که او از بلقاي شام بتهايي را به همراه خود آورد و در پيرامون کعبه نصب کرد.(123)
بني خزاعه تا مدتها عهده دار توليت کعبه بودند؛ اما قبيله ي مضر حق اجازه ي حرکت مردم را از عرفه، و روانه کردن آنها را از «مني» در فرداي قربان، همچنان براي خود محفوظ داشتند.(124)
پس از آن، مضريان و افراد قبيله ي کنانه منشعب شدند و به صورت قبايل کوچک و خاندانهايي درآمدند و در اطراف مکه اقامت گزيدند؛ تا اينکه قصي بن کلاب بن مره توانست سيادت مکه را به دست آورده و ابي غبشان خزاعي و قبيله ي خزاعه را از توليت خانه خدا بر کنار نمايد. گرد آوردن قريش و ترتيب اسکان آنها در مکه مرهون او بود. او قريش بطحاء و قريش ظواهر را از هم تفکيک کرد. قريش بطحاء خاندانهايي بودند که در خود مکه سکونت گزيده بودند و تجّار و ثروتمندان از آنان بودند. اين خاندانها عبارت بودند از: بني عبد مناف، بني عبد الدار، بني عبد العزي، بني زهره، بني زهره، بني مخزوم، بني تيم بن مره، بني جمح، نبي سهم، بني عدي، و بني عتيک بن عامر. اما قريش ظواهر در خارج مکه سکونت داشتنند و بني محارب، حارث بن فهر، بني ادرم بن غالب بن فهر، و بني هصيص بن لؤيي از آنان بودند.(125)
چون قصي مکه را به صورت محله ها و بخشهايي ميان قريش تقسيم کرد، و اطاعت قريش از او مسلّم گرديد و شرافت اين قبيله تأمين شد، خانه ي معروف خود را بنا نهاد و آن را «دارالندوه» ناميد؛ زيرا قريش در اين خانه گرد مي آمدند، با يکديگر سخن مي گفتند، و درباره ي جنگها و امور ديگر خود با هم به شور مي پرداختند، با يکديگر پيمان مي بستند، و به کساني که قصد ازدواج داشتند زن مي دادند.(126) اين خانه، محل شور و رايزني درباره ي امور مربوط به جنگ و صلح، و مرکز حکومت و فرمانروايي بود که بزرگان قوم آن را اداره مي کردند يا به منزله ي مجلس اعيان حکومت بود، و به کليساي آتن و سناي روم شباهت داشت.(127) علاوه بر تأسيس دارالندوه، قصي بن کلاب عهده دار مناصب حجابت، رفادت، سقايت، لواء و قيادت بود. او قريش را به پذيرايي از حجاج واداشت. افراد قبيله ي قريش بدو ماليات مي پرداختند و آنچه فراهم مي آمد به دستور وي به مصرف طعام و شراب حاجيان مي رسيد.(128) حجابت (پرده داري) عبارت بود از منصب کليد داري و کسي که داراي چنين سمتي بود کليدهاي کعبه را در تملک خود داشت، و رفادت عبارت بود از اطعام حجاجي که فاقد توانايي مالي و زاد و توشه بودند، و اما سقايت تکفل تأمين آب حاجيان از طريق حوضهاي چرمي بود که در صحن کعبه و مني و عرفات قرار داده مي شد، و لواء عبارت بود از پرچمي که آن را بر سر نيزه اي نصب مي کردند و به هنگام عزيمت به جنگ به عنوان علامت و نشانه در پيشاپيش سپاهيان حمل مي کردند و جنگ در پيرامون آن در مي گرفت، و قيادت عبارت بود از فرماندهي سپاه در جنگ، که قصي يا کسي که از جانب او تعيين مي شد عهده دار آن مي گرديد.(129)
چون قصي پير شد مناصب اداره ي دارالندوه، حجابت، لواء، رفادت و سقايت را به پسر خود عبدالدار واگذار کرد. قصي او را به فرزندان ديگر خود ترجيح مي داد. به نظر مي رسد از آن رو، وي عبدالدار را جهت اعطاي اين امتيازات برگزيد که او جوان و نورس بود؛ در حالي که عبد مناف در زمان حيات پدر به بزرگي و شرف نائل آمده و راههاي گوناگوني را در نورديده بود.(130) گفته اند که قصي مناصب مهم مکه را ميان فرزندان خود تقسيم کرد؛ سقايت و رياست را به عبد مناف داد، دارالندوه را به عبدالدار واگذار کرد، رفادت را به عبد العزي سپرد، و هر دو سوي وادي مکه را به عبد قصي واگذاشت.(131) ازرقي نوشته است که او مناصب ششگانه ي مکه را بين دو فرزند خود، عبدالدار و عبد مناف، تقسيم کرد. پرده داري، و حجابت، دارالندوه، و لواء را به عبدالدار اعطا کرد، و سقايت، رفادت، و قيامت را به عبد مناف واگذار نمود.(132)
آنچه ابن هشام در اين مورد گفته است پسنديده تر مي نمايد و آن اين است که عبدالدار عهده دار همه ي امور مهم مکه گرديد.
چون قصي بن کلاب درگذشت فرزندان عبد مناف، يعني عبد شمس، هاشم، مطلب و نوفل، بر آن شدند تا مناصبي را که در دست فرزندان عبدالدار بن قصي بود باز پس گيرند. آنان مدعي بودند که از حيث شرافت و فضيلت از فرزندان عبدالدار شايسته ترند. در اين هنگام بود که قريش دچار تفرقه شد فرزندان عبد مناف کاسه ي بزرگ مملو از عطر را براي اداي سوگند در مسجد الحرام کنار کعبه قرار دادند. سپس آنان يکايک دست خود را در آن فرو مي بردند و با هم پيمانان خود عهد و پيمان مي بستند. هم پيمانان فرزندان عبد مناف عبارت بودند از: بني اسد بن عبدالعزي بن قصي، بني زهرة بن کلاب، بني تيم بن مرة بن کعب، و بني حارث بن فهربن مالک بن نضر.(133) از سوي ديگر بني عبدالدار و هم پيمانان آنها يعني بني مخزوم بن يقظة بن مره، بني سهم بن عمروبن هصيص بن کعب، بني جمح بن عمروبن هصيص، و بني عدي بن کعب در کنار کعبه سوگند مؤکدي ياد کردند تا از ياري و حمايت يکديگر دست برندارند و همديگر را تسليم دشمن نکنند. آنان به «احلاف» يا «هم پيمانان»، شهرت يافتند.(134) هر دو گروه آماده ي جنگ بودند که ناگهان به صلح فرا خوانده شدند؛ مشروط بر اينکه سقايت و رفادت به فرزندان عبد مناف واگذار گردد، و حجابت و لواء و دارالنداوه از آن فرزندان عبدالدار باشد. بدين ترتيب دو گروه از جنگ منصرف شدند و با هم پيمانان خود بر عهد خويش وفادار ماندند (135) و تا ظهور اسلام بر همان منوال عمل کردند.(136)
دارالندوه همچنان براي عبدالدار و فرزندانش باقي ماند تا اينکه عکرمة بن عامر بن هاشم بن عبد مناف بن عبدالدار آن را به معاوية بن ابي سفيان فروخت و او آنجا را به «دار الاماره ي» مکه تبديل کرد. اما حجابت، که متعلق به عبدالدار بود، پس از او به عثمان بن عبدالدار و بعد از او، به عبد العزي بن عثمان، و بعد از وي به ابي طلحة بن عبدالله عبدالعزي، و پس از وي به طلحة بن ابي طلحه واگذار شد. زماني که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مکه را فتح کرد خواست تا کليد کعبه را به عموي خود عباس بن عبدالمطلب واگذار کند. خداوند متعال اين آيه را نازل کرد: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَ إِذَا حَکَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِيعاً بَصِيراً .(نساء/58)
«خداوند شما را امر مي کند که امانتها را به صاحبانشان بازگردانيد، و چون در ميان مردم به داوري پرداختند، بر اساس عدالت داوري کنيد، همانا خداوند اندرز نيکو به شما مي دهد و همانا او شنوا و بيناست.»
پس از نزول اين آيه، پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) کليد کعبه را به عثمان بن طلحة بن ابي طلحه باز گرداند؛ تا اينکه او در صفر سال هشتم هجري اسلام آورد.(137) اما لواء همچنان در خاندان فرزندان عبدالدار باقي بود تا در روز جنگ بدر، طلحة بن ابي طلحه بن عبد العزي آن را به عنوان پرچم مشرکان به دست گرفت. پس از آنکه فرزندان عبدالدار به اسلام گرويدند (مذهب) لواء باطل شد.(138)
اما سقايت و رفادت به هاشم بن عبد مناف رسيد و پس از او به مطلب بن عبد مناف و بعد از وي به عبد المطلب و سپس به زبير بن عبدالمطلب و سرانجام به ابوطالب، و چون ابوطالب توانايي انفاق بر حجاج را نداشت رفادت و سقايت به عباس بن عبدالمطلب واگذار شد و بعد از وي عبدالله بن عباس عهده دار اين منصب گرديد.(139) ازرقي مي نويسد که سقايت و رفادت از آن هاشم بن عبد مناف بود و منصب قيادت را عبد شمس بن عبد مناف به عهده داشت. هاشم در موسم حج همواره با عطايا و نذوراتي، که قريش به وي مي پرداختند، حاجيان را اطعام مي کرد و با آنچه نزد وي گرد آمده بود آرد مي خريد و از هر قرباني اعم از شتر، گاو، گوسفند ران آن را مي گرفت و آرد را با آن مي آميخت و حاجيان را اطعام مي کرد. او پيوسته بدين گونه عمل مي کرد تا اينکه يک سال قحطي و خشکسالي سختي رخ داد. هاشم بن عبد مناف از مکه بيرون آمد و به شام رفت، و با مالي که در نزد او گرد آمده بود آرد و نان روغني موسوم به «کعک» خريد و در موسم حجّ به مکه بازگشت. نان کعک را ريزريز کرد و قربانيها را سر بريد و پخت و از آن تريد ساخت و به مردم طعام داد تا اينکه همگان سير شدند.(140) پس از هاشم، عبدالمطلب متولي امر رفادت شد و بعد از وي ابوطالب عهده دار اين کار گرديد و تا ظهور اسلام اين منصب را به عهده داشت. اما سقايت در دست عبد مناف باقي ماند و سپس به هاشم واگذار شد و پس از وي به عبد المطلب منتقل گرديد و بعد از وي به عباس بن عبدالمطلب رسيد.(141)
راويان اخبار بر آنند که اسعد بن تبع حميري نخستين کسي بود که در عصر جاهلي کعبه را ابتدا با پوششي از چرم و سپس با پارچه هاي مخطط حرير يماني پوشاند.(142) پس از آن کعبه با چادرهاي خز زرنگار سبز و زرد و با کتان نازک پوشانده مي شد. گفته اند هنگامي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پس از مهاجرت در مکه اقامت داشت کعبه را با پوششهاي مختلف اعم از پارچه هاي مخطط، چرم، کتان، خز، نمدهاي عراقي، و انواع برد مي پوشاندند.(143)برخي از راويان اخبار نقل کرده اند که در دوره ي جاهلي قريش به کمک و مشارکت يکديگر پوشش کعبه را تأمين مي کردند و از زمان قصي بن کلاب، متناسب با توانايي قبايل از آنها جهت اين کار، ماليات اخذ مي شد تا اينکه ابوربيعة بن مغيرة بن عبدالله بن عمربن مخزوم روي کار آمد. او که براي تجارت به يمن رفت و آمد مي کرد، و از اين راه ثروتي اندوخته بود، يک سال به تنهايي تهيه ي پوشش کعبه را به عهده مي گرفت، و سال ديگر نيز همه ي قريش عهده دار تأمين آن مي شدند.(144) نوشته اند که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) کعبه را با پارچه هاي يماني مي پوشاند. پس از آن عمرو عثمان با کتان سفيد آن را مي پوشاند و بعد از آنان، حَجّاج از ديبا به عنوان پوشش کعبه استفاده کرد.(145)

پي نوشت ها :

1-جوادعلي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج4، ص 161.
2-ازرقي، اخبار مکه، ج1، ص 101.
3-الويس موسل، شمال حجاز، ص 20، 86؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 165.
4-خليل يحيي نامي، اصل الخط العربي، ص 105.
5-منبع پيشين، ص105.
6-منبع پيشين، ص12.
7-Lammens,Lamecque a la veille de L'Hégire,Beyrouth,1924,p.9
8-percy Neville vre,justinian and his age,penguin Books series London,1951,p.67
9-hamens,op,cit. p.9
10-جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 165.
11-احمد ابراهيم شريف، مکة و المدينة في الجاهلية و عصر الرسول، قاهره، 1967، ص 144.
12-يعقوبي، کتاب البلدان، ج2، ص 202.
13-بلاذري، أنساب الأشراف، ص59.
14-يعقوبي، منبع پيشين، ج1، ص 201.
15-بلاذري، منبع پيشين، ص59؛ فاسي، ابوطيب تقي الدين محمد بن احمد، شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام، قاهره، 1956، ج2، ص 84-85.
16-بلاذري، منبع پيشين، ص 60.
17-بلاذري، منبع پيشين، ص 41-42.
18-ابن هشام، السيرة، ج1، ص 166.
19-ازرقي، منبع پيشين، ج1، ص 122-123.
20-ياقوت، معجم البلدان، ج5، «ماده ي مکه»، ص 181.
21-منبع پيشين، ص 182.
22-منبع پيشين.
23-منبع پيشين.
24-منبع پيشين.
25-Macoraba
26-جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 188؛ Lamments la mecque a la veille de L'Hégire,p.22
27-بروکلمان، تاريخ الشعوب الاسلامية، ج1، ص 33؛ فيليپ حِتّي، تاريخ العرب، ص 124.
28-جرجي زيدان، العرب قبل الاسلام، ص 275.
29-ازرقي، منبع پيشين، ج1، ص 188؛ ياقوت، منبع پيشين، ج5، ص 182.
30-ياقوت، منبع پيشين.
31-جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 189.
32-ازرقي، منبع پيشين، ج1، ص 189.
33-Lammens,la mecque a la veille de L'Hégire,p.86
34-ابراهيم رفعت، مرآة الحرمين، قاهره، 1925، ج1، ص 178.
35-ياقوت، منبع پيشين، ج5، «ماده ي مکه»، ص 187.
36-Lammens op.cit,p.86
37-مقدسي، أحسن التقاسيم، ص 71؛ ياقوت، منبع پيشين.
38-ازرقي، منبع پيشين، ج2، ص 54.
39-منبع پيشين، ص 55.
40-ابن بطوطه، منبع پيشين، ص 131.
41-يعقوبي، منبع پيشين، ص 314.
42-ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي مکه»، ص 182.
43-ازرقي، منبع پيشين، ج2، ص64.
44-منبع پيشين، ج2، ص 64، 173.
45-منبع پيشين، ص173.
46-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 158.
47-ابن هشام، منبع پيشين، ازرقي، منبع پيشين، ج2، ص 64، 174.
48-ازرقي، منبع پيشين، ج2، ص 174.
49-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 157؛ ازرقي، منبع پيشين، ج2، ص 175-176.
50-منبع پيشين، ج1، ص 156؛ منبع پيشين، ج2، ص 176.
51-منبع پيشين، ص 65، 176.
52-منبع پيشين، ص 65، 177.
53-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 158؛ بلاذري، فتوح البلدان.
54-ازرقي، منبع پيشين، ص 65، 179.
55-ابن هشام، منبع پيشين؛ ازرقي، منبع پيشين، ج2، ص 34، 65، ج1، ص58-59؛ منبع پيشين، ص 65، 180.
56-ازرقي، منبع پيشين، ج2، ص 65.
57-منبع پيشين، ص 41-43.
58-منبع پيشين، ص 183.
59-منبع پيشين، ص 86.
60-منبع پيشين، ج1، ص 42.
61-بلاذري، منبع پيشين، ج1، ص 52؛ ابن هشام مي نويسد:« نخستين درختان دارويي که در سرزمين عرب روييد، درختان حرمل، حنظل، و عشر بود که در عام الفيل روييد.»(نک: ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 173).
62-مقدسي، منبع پيشين، ص 95.
63-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 173.
64-منبع پيشين، ص 56.
65-ابن فقيه همداني، مختصر کتاب البلدان، ص 17.
66-ابن بطوطه، منبع پيشين، ص 122.
67-زبيري، نسب قريش، ص 208؛ ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 342.
68-منبع پيشين، ص 339.
69-hammens,le Berceau de L'Islam,vol,I.p.23;La Mecque a la veille de L'Hégire,p.103
70-ازرقي، منبع پيشين، ج1، ص 43.
71-منبع پيشين، ج2، ص 134؛ فاسي، منبع پيشين، ج2، ص 260.
72-بلاذري، منبع پيشين، ج1، ص 62؛ منبع پيشين، ج2، ص 135.
73-ازرقي، منبع پيشين، ج2، ص 136؛ فاسي، منبع پيشين، ج2، ص 261.
74-بلاذري، منبع پيشين؛ ازرقي، منبع پيشين؛ فاسي، منبع پيشين.
75-ازرقي، منبع پيشين، ص 137.
76-منبع پيشين؛ فاسي، منبع پيشين، ص 262.
77-ازرقي، منبع پيشين؛ فاسي، منبع پيشين.
78-مقدسي، منبع پيشين، ص 95.
79-ابن قتيبه، کتاب المعارف، ص 196؛ ابن رسته، الأعلاق النفيسه، ص 224.
80-Lammens,La Mecque a de veille de L'Hégire,p.90
81-الابار و العيون و الحوائط في اخبار مکه، ج2، ص 181-178؛ ياقوت، منبع پيشين، ج5، «ماده ي مکه»، ص 178؛ Lammens,Le Berceau de L'Islam,t.p.26-31
82-Lammens,L'Arabie occidentale avant L'Hégire,Beyrouth 1923,p.269
83-Lammens,la Mecque la veille de L'Hégir,p.26
84-Ibid,p.32
85-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 192.
86-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 166.
87-ابويوسف يعقوب بن ابراهيم، کتاب الخراج، چاپ بولاق، 1302ه. ص 130.
88-بلاذري، أنساب الأشراف، ص 350-351.
89-مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص 58؛ فاسي، منبع پيشين، ج2، ص 72.
90-ازرقي، منبع پيشين، ج1، ص 101.
91-ابوالفرج اصفهاني، الأغاني، ج4، ص 76.
92-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 280.
93-قطب الدين نهروالي، کتاب الاعلام با علام بيت الله الحرام، به کوشش ووستنفلد، لايپزيگ، 1857، ص50.
94-جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 201.
95-جوادعلي، منبع پيشين، ص 202؛ احمد ابراهيم شريف، منبع پيشين، ص 206.
96-احمد ابراهيم شريف، منبع پيشين.
97-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 146.
98-واقدي، ابوعبدالله محمد بن عمر، مغازي رسول الله، قاهره، 1948، ص90-91.
99-منبع پيشين، ص 98.
100-منبع پيشين، ص 17-18.
101-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 387.
102-واقدي، منبع پيشين، ص 22.
103-منبع پيشين، ص 107.
104-منبع پيشين، ص 156.
105-تجارت برده بر خريد و فروش اسيران سفيد پوستي استوار بود که به دست روميها يا فارسها يا عربهاي ساکن صحرا گرفتار مي شدند و سپس در بازار برده به فروش مي رفتند. نيز بر برده هاي سياهپوستي که از باقيماندگان حبشيها در جزيرة العرب يا از اعقاب زنگيان افريقا بودند.
106-فاسي، منبع پيشين، ج2، ص 105.
107-واقدي، منبع پيشين، ج156.
108-احمد ابراهيم شريف، منبع پيشين، ص 21.
109-عبدالرحمن فهمي، النقود العربيه، ص8.
110-عبدالرحمن فهمي، منبع پيشين، ص10.
111-احمد ابراهيم شريف، منبع پيشين، ص 216 Lammensn,la Mecque,p.128
112-hammens,op.cit,p.130
113-ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 194.
114-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 383.
115-قرآن کريم، سوره ي انسان، آيه ي 15-17؛ غاشيه، آيه ي 15؛ سوره ي واقعه، آيه ي 18؛ سوره ي زخرف، آيه ي 71.
116-مردي از عرب در حالي که بر مطلب بن هاشم بن عبد مناف گريه مي کرد، اين شعر را مي خواند:
قد ضمن الحجيج بعد المطلب *** بعد الجفان و الشراب المنتصب
ليت قريشاً بعده علي نصب
«زائران کعبه پس از مطلب بيمار شدند، بعد از آنکه قدحها و شراب از ميان رفت؛
اي کاش قريش بعد از او رنجور مي گشت».
(نک: فاسي، منبع پيشين، ج2، ص 77).
117-ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 194.
118-قرآن کريم:«السرر » در سوره ي غاشيه، آيه ي 13 و سوره ي واقعه، آيه ي 15؛ «الارائک»، در سوره ي کهف، آيه ي 31؛ و سوره ي مطففين، آيه ي 23؛ و سوره ي انسان، آيه ي 13.
119-ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 194.
120-بلاذري، منبع پيشين، ص 546.
121-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 46؛ ازرقي، منبع پيشين، ج1، ص 40.
122-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 46؛ ازرقي، منبع پيشين، ج1، ص 48.
123-ابن کلبي، کتاب الأصنام، ص 8؛ ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 79؛ يعقوبي، منبع پيشين، ج1، ص 211؛ فاسي، منبع پيشين، ج2، ص 22.
124-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 57؛ ابن خلدون، العبر، ج2، ص 689.
125-منبع پيشين، ص 59.
126-بلاذري، منبع پيشين، ص 52؛ يعقوبي، منبع پيشين، ج1، ص 197؛ قطب الدين نهروالي، منبع پيشين، ص 45.
127-از مردم قريش و ديگران فقط کساني اجازه ي ورود به دارالندوه را داشتند که عمرشان بيش از 40 سال مي بود و داخل شدن براي همه ي فرزندان قصي مجاز بود. (نک: قطب الدين نهروالي، منبع پيشين، ص45).
128-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 132، 137؛ بلاذري، منبع پيشين، ص 52.
129-فاسي، منبع پيشين، ص 87-88.
130-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 136؛ بلاذري، منبع پيشين، ص 53؛ فاسي، منبع پيشين، ج2، ص 75.
131-يعقوبي، منبع پيشين، ج1، ص 199.
132-ازرقي، منبع پيشين، ج2، ص 62.
133-ابن هشام، منبع پيشين، ص 138-139؛ بلاذري، منبع پيشين، ص 56؛ فاسي، منبع پيشين، ص76.
134-ابن هشام، منبع پيشين، ص 139؛ بلاذري، منبع پيشين، فاسي، منبع پيشين.
135-فاسي، منبع پيشين.
136-ابن هشام، منبع پيشين، ص 140.
137-بلاذري، منبع پيشين، ص53؛ ازرقي، منبع پيشين، ص 62-63.
138-بلاذري، منبع پيشين، ص 55.
139-بلاذري، منبع پيشين، ص 57.
140-ازرقي، منبع پيشين، ص 63.
141-منبع پيشين، ص 62.
142-منبع پيشين، ص 166.
143-منبع پيشين، ص 166.
144-منبع پيشين، ص 167.

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط