نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب
مترجم: عليرضا طيب
Power transition theory
نظريه ي جابه جايي قدرت بر اين فرض پايه مي گيرد كه نظام بين الملل سلسله مراتبي از قدرت است كه در آن دولت ها هم بر اساس ميزان قدرت مندي شان و هم از اين جهت كه از وضعيت موجود بين المللي خرسند يا ناخرسندند از هم تفكيك مي شوند. نظريه ي ياد شده اين فرضيه را پيش مي كشد كه جنگ ها ميان قدرتمندترين دولت ها در سلسله مراتب قدرت و براي تغيير يا حفظ وضع موجود در مي گيرد. بنابراين نظريه ي ياد شده درباره ي اداره گري جهاني، جنگ قدرت هاي بزرگ، و هدف هاي تجديدنظر طلبانه ي برخي دولت هاست.
قدرت مسلط در بحث هاي جابه جايي قدرت مهم ترين بازيگر است. اين دولت ها معمولاً با پيروز شدن در جنگي كه پيش تر ميان قدرت هاي بزرگ درگرفته است به اين جايگاه مسلط دست پيدا مي كند. قدرت مسلط بودن از آن رو سودمند است كه چنين قدرتي وضع موجود بين المللي را رقم مي زند. وضع موجود نمايان گر قواعد رسمي و غيررسمي اداره ي نظام بين الملل است. قدرت مسلط اين قواعد رسمي و غيررسمي را بر اساس منافع ملي خودش تنظيم مي كند. از زمان جنگ جهاني دوم، ايالات متحده قردت مسلط بين المللي بوده است و مطابق با اين نظريه ي ايالات متحده براي اداره ي مناسبات جهاني در ميانه ي دهه ي 1940 دست به كار تنظيم قواعد رسمي و غيررسمي تازه اي شد. ايالات متحده در بناي نظم اقتصادي بين المللي برتون وودز، سازمان ملل متحد، و اتحاديه هاي دفاعي مانند سازمان پيمان آتلانتيك شمالي نقشي اساسي داشت.
گذشته از قدرت مسلط، نظريه ي جابه جايي قدرت روي قدرت هاي بزرگي تكيه دارد كه با قدرت مسلط به چالش برمي خيزند. اين ها دولت هايي هستند كه قدرت شان چنان رو به افزايش است كه ممكن است از نظر توانايي ها رقيب قدرت مسلط شوند. اگر قدرت اين دولت ها چنان افزايش يابد كه نوعي جابه جايي قدرت بتواند صورت گيرد كه طي آن اين دولت ها جاي قدرت مسلط را بگيرند. ممكن است جنگ درگيرد. به طور مشخص، اگر دولت چالشگري كه قدرتش رو به فزوني است از وضع موجودي كه قدرت مسلط پديد آورده است ناخرسند باشد ممكن است با توسل به توانايي هايش خواستار تغييراتي در وضع موجود بين المللي شود. چنان چه قدرت مسلط در برابر اين درخواست ها از خود مقاومت نشان دهد شايد دولت هاي چالشگر براي ايجاد تغييرات مورد نظرش به جنگ متوسل شود.
در انتظاراتي كه نظريه ي جابه جايي قدرت درباره ي زمان وقوع جنگ ميان قدرت هاي بزرگ دارد دوره ي «پيشي گرفتن» از اهميتي تعيين كننده برخوردار است زيرا وقتي دولت چالشگر و قدرت مسلط از نظر قدرت تقريباً با هم برابر باشند، يعني همسنگ هم باشند، هيچ يك نمي تواند با اطمينان پيش بيني كند كه چه كسي در جنگ احتمالي پيروز خواهد شد. اگر قدرت آن ها به ميزان قابل توجهي نابرابر باشد. دولت قوي تر اميد پيروزي، و دولت ضعيف تر انتظار شكست خواهد داشت. در چنين رابطه ي قدرتي انتظار مي رود طرف ضعيف تر براي پرهيز از جنگي كه به شكست خودش منجر خواهد شد امتيازاتي به طرف قوي تر دهد. بر اين اساس، بيش ترين احتمال وقوع جنگ ميان قدرت هاي بزرگ در دوره ي «پيشي گرفتن» وجود دارد كه طي آن دولت چالشگري قدرتش رو به فزوني است از وضع موجود ناخرسند باشد.
اگر دولت چالشگر از وضع موجود خرسند باشد احتمال جنگ نمي رود. در چنين وضعيتي نه قدرت مسلط و نه دولت چالشگري كه قدرتش رو به فزوني است آن اندازه اختلاف نظر ندارند كه مبادرت به جنگ را موجه مي سازد. در نتيجه حتي با وجود نوسانات قدرت چشمگيري كه با جابه جايي قدرت همراه است ثبات بر هم نمي خورد. نظريه پردازان جابه جايي قدرت براي نمونه اي از جابه جايي قدرتي خرسند به جاي قدرت مسلط، كه به همين دليل جابه جايي مسالمت آميزي هم بوده است، به پيشي گرفتن ايالات متحده از انگلستان در مقام قدرت مسلط قبلي اشاره مي كنند. بر اساس نظريه ي جابه جايي قدرت، زماني هم كه قدرت مسلط بر تمامي چالشگران تفوق داشته باشد باز انتظار مي رود كه ثبات حاكم گردد و از جنگ دوري جسته شود. در چنين موقعيتي حتي دولت هاي چالشگر ناخرسند هم خواستار تجديد نظر در وضع موجود بين المللي نمي شوند زيرا امكانات لازم براي تحميل تغييرات مورد نظرشان در اختيار ندارند.
نظريه ي جابه جايي قدرت در تعداد زيادي از تحليل هاي كمّي به طور تجربي به اثبات رسيده است. اين نظريه را براي آن كه گذشته از توجه سنتي به تعاملات قدرت هاي بزرگ، جنگ و صلح در سلسله مراتب منطقه اي قدرت را هم در نظر گيرد مورد جرح و تعديل قرار داده اند. در تحليل هاي آماري «پيشي گرفتن» قدرت هاي بزرگ از يكديگر و از دولت هاي قدرتمند منطقه اي روندي به شدت خصمانه نمايانده شده و نيز احتمال مبادرت دولت هاي تجديدنظر طلب (كه به شكل هاي مختلف بر اساس رفتارشان براي تحصيل تسليحات، اتحادهايي كه در آن ها شركت دارند، با اختلافات سرزميني شان تعريف شده اند) به جنگ بسيار بالا دانسته شده است. افزون بر اين، از استدلال هاي مبتني بر جابه جايي قدرت براي تبيين اين مسئله استفاده شده است كه چرا برخي از مناسبات بازدارندگي پايدار و برخي ديگر آميخته به خطرند، چرا برخي مسابقه هاي تسليحاتي به جنگ مي كشند و برخي ديگر نه، و چرا برخي اتحادها، حتي وقتي دولت تهديدكننده اي كه انگيزه ي اوليه ي تشكيل اتحاد بوده است ديگر تهديدي مطرح نمي سازد، دوام مي آورند.
از اين ها گذشته، نظريه ي جابه جايي قدرت براي پديده تجربي صلح مردم سالارانه يعني اين يافته كه احتمال درگير شدن مردم سالاري ها در هر نوع ستيزي با هم به مراتب كم تر از ساير انواع رژيم هاست تبييني به دست مي دهد. بر اساس نظريه ي جابه جايي قدرت، دولت هايي که از وضع موجود خرسندند در حفظ مسالمت آميز نظم بين المللي موجود منافع مشتركي دارند. با توجه به اين كه قدرت هاي مسلط دو سده ي گذشته (دوره اي كه در آن شواهدي در تأييد پديده ي صلح مرد سالارانه وجود دارد) مردم سالار بوده اند جاي شگفتي نيست كه احتمال خرسندي مردم سالاري ها از وضع موجود زياد بوده است. به موجب اين استدلال، قانونمندي تجربي مشهود به صورت صلح جداگانه ميان مردم سالاري ها زيرمجموعه اي از صلح عمومي تري است كه ميان دولت هاي خرسند وجود دارد.
نظريه ي جابه جايي قدرت در عين شباهت با بسياري از ديگر نظريه هاي روابط بين الملل آنها تفاوت دارد. اين نظريه هم مانند نظريه ي ثبات مبتني بر چيرگي، وجود يك بازيگر فوق العاده قدرتمند را موجب صلح و ثبات مي داند. ولي تفاوت آن با نظريه ي ثبات مبتني بر چيرگي اين است كه وضع موجود را لزوماً يك خير و مصلحت جمعي نمي شناسند. نظريه ي جابه جايي قدرت مانند نظريه ي چرخه هاي بلند معتقد است عناصر ساختاري نظام بين الملل (توزيع قدرت، و تغييرات آن) پي در پي ستيزهاي بين المللي پديد مي آورد كه سبب دگرگوني چشمگير نظام مي شوند. اما برخلاف نظريه ي چرخه هاي بلند، براي اين رويدادها هيچ گونه دوره ي تناوب مشخصي قائل نيست و به علاوه، توجه ما را به ويژگي هاي غيرساختاري مهم بازيگران مانند ارزيابي شان از وضع موجود نيز جلب مي كند.
نظريه ي جابه جايي قدرت در اصل همچون جايگزيني براي استدلال هاي مبتني بر توازن قدرت بسط يافت كه توزيع برابر قدرت را شرط صلح اعلام مي كرد. به موجب نظريه ي جابه جايي قدرت، برابري قدرت يا همسنگي قدرت خطرناك است زيرا در شرايط همسنگي هيچ طرف نمي تواند از پيروزي خود مطمئن باشد؛ مهم تر اين كه هيچ طرف اطمينان ندارد كه خواهد باخت. اين بلاتكليفي از جهت نتيجه محتمل هرگونه جنگي كه شايد رخ دهد هم قدرت مسلط و هم دولت چالشگري را كه قدرتش رو به فزوني است تشجيع كند تا در طرح تقاضاهاي شان و/يا مقاومت در برابر دادن امتيازاتي به صورت وضع موجود راسخ باشند. از اين جهت، نظريه ي جابه جايي قدرت با بسياري از مدل هاي قالب نگر درباره ي جنگ و چانه زني بين المللي نامعلوم بودن نتايج محتمل و نيز نامعلوم بودن نيات دولت ها را علل مهم جنگ مي شناسند همخواني دارد.
ـــ جنگ؛ قدرت؛ قطب بندي؛ نظريه ي ثبات مبتني بر چيرگي؛ واقع گرايي
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
نظريه ي جابه جايي قدرت بر اين فرض پايه مي گيرد كه نظام بين الملل سلسله مراتبي از قدرت است كه در آن دولت ها هم بر اساس ميزان قدرت مندي شان و هم از اين جهت كه از وضعيت موجود بين المللي خرسند يا ناخرسندند از هم تفكيك مي شوند. نظريه ي ياد شده اين فرضيه را پيش مي كشد كه جنگ ها ميان قدرتمندترين دولت ها در سلسله مراتب قدرت و براي تغيير يا حفظ وضع موجود در مي گيرد. بنابراين نظريه ي ياد شده درباره ي اداره گري جهاني، جنگ قدرت هاي بزرگ، و هدف هاي تجديدنظر طلبانه ي برخي دولت هاست.
قدرت مسلط در بحث هاي جابه جايي قدرت مهم ترين بازيگر است. اين دولت ها معمولاً با پيروز شدن در جنگي كه پيش تر ميان قدرت هاي بزرگ درگرفته است به اين جايگاه مسلط دست پيدا مي كند. قدرت مسلط بودن از آن رو سودمند است كه چنين قدرتي وضع موجود بين المللي را رقم مي زند. وضع موجود نمايان گر قواعد رسمي و غيررسمي اداره ي نظام بين الملل است. قدرت مسلط اين قواعد رسمي و غيررسمي را بر اساس منافع ملي خودش تنظيم مي كند. از زمان جنگ جهاني دوم، ايالات متحده قردت مسلط بين المللي بوده است و مطابق با اين نظريه ي ايالات متحده براي اداره ي مناسبات جهاني در ميانه ي دهه ي 1940 دست به كار تنظيم قواعد رسمي و غيررسمي تازه اي شد. ايالات متحده در بناي نظم اقتصادي بين المللي برتون وودز، سازمان ملل متحد، و اتحاديه هاي دفاعي مانند سازمان پيمان آتلانتيك شمالي نقشي اساسي داشت.
گذشته از قدرت مسلط، نظريه ي جابه جايي قدرت روي قدرت هاي بزرگي تكيه دارد كه با قدرت مسلط به چالش برمي خيزند. اين ها دولت هايي هستند كه قدرت شان چنان رو به افزايش است كه ممكن است از نظر توانايي ها رقيب قدرت مسلط شوند. اگر قدرت اين دولت ها چنان افزايش يابد كه نوعي جابه جايي قدرت بتواند صورت گيرد كه طي آن اين دولت ها جاي قدرت مسلط را بگيرند. ممكن است جنگ درگيرد. به طور مشخص، اگر دولت چالشگري كه قدرتش رو به فزوني است از وضع موجودي كه قدرت مسلط پديد آورده است ناخرسند باشد ممكن است با توسل به توانايي هايش خواستار تغييراتي در وضع موجود بين المللي شود. چنان چه قدرت مسلط در برابر اين درخواست ها از خود مقاومت نشان دهد شايد دولت هاي چالشگر براي ايجاد تغييرات مورد نظرش به جنگ متوسل شود.
در انتظاراتي كه نظريه ي جابه جايي قدرت درباره ي زمان وقوع جنگ ميان قدرت هاي بزرگ دارد دوره ي «پيشي گرفتن» از اهميتي تعيين كننده برخوردار است زيرا وقتي دولت چالشگر و قدرت مسلط از نظر قدرت تقريباً با هم برابر باشند، يعني همسنگ هم باشند، هيچ يك نمي تواند با اطمينان پيش بيني كند كه چه كسي در جنگ احتمالي پيروز خواهد شد. اگر قدرت آن ها به ميزان قابل توجهي نابرابر باشد. دولت قوي تر اميد پيروزي، و دولت ضعيف تر انتظار شكست خواهد داشت. در چنين رابطه ي قدرتي انتظار مي رود طرف ضعيف تر براي پرهيز از جنگي كه به شكست خودش منجر خواهد شد امتيازاتي به طرف قوي تر دهد. بر اين اساس، بيش ترين احتمال وقوع جنگ ميان قدرت هاي بزرگ در دوره ي «پيشي گرفتن» وجود دارد كه طي آن دولت چالشگري قدرتش رو به فزوني است از وضع موجود ناخرسند باشد.
اگر دولت چالشگر از وضع موجود خرسند باشد احتمال جنگ نمي رود. در چنين وضعيتي نه قدرت مسلط و نه دولت چالشگري كه قدرتش رو به فزوني است آن اندازه اختلاف نظر ندارند كه مبادرت به جنگ را موجه مي سازد. در نتيجه حتي با وجود نوسانات قدرت چشمگيري كه با جابه جايي قدرت همراه است ثبات بر هم نمي خورد. نظريه پردازان جابه جايي قدرت براي نمونه اي از جابه جايي قدرتي خرسند به جاي قدرت مسلط، كه به همين دليل جابه جايي مسالمت آميزي هم بوده است، به پيشي گرفتن ايالات متحده از انگلستان در مقام قدرت مسلط قبلي اشاره مي كنند. بر اساس نظريه ي جابه جايي قدرت، زماني هم كه قدرت مسلط بر تمامي چالشگران تفوق داشته باشد باز انتظار مي رود كه ثبات حاكم گردد و از جنگ دوري جسته شود. در چنين موقعيتي حتي دولت هاي چالشگر ناخرسند هم خواستار تجديد نظر در وضع موجود بين المللي نمي شوند زيرا امكانات لازم براي تحميل تغييرات مورد نظرشان در اختيار ندارند.
نظريه ي جابه جايي قدرت در تعداد زيادي از تحليل هاي كمّي به طور تجربي به اثبات رسيده است. اين نظريه را براي آن كه گذشته از توجه سنتي به تعاملات قدرت هاي بزرگ، جنگ و صلح در سلسله مراتب منطقه اي قدرت را هم در نظر گيرد مورد جرح و تعديل قرار داده اند. در تحليل هاي آماري «پيشي گرفتن» قدرت هاي بزرگ از يكديگر و از دولت هاي قدرتمند منطقه اي روندي به شدت خصمانه نمايانده شده و نيز احتمال مبادرت دولت هاي تجديدنظر طلب (كه به شكل هاي مختلف بر اساس رفتارشان براي تحصيل تسليحات، اتحادهايي كه در آن ها شركت دارند، با اختلافات سرزميني شان تعريف شده اند) به جنگ بسيار بالا دانسته شده است. افزون بر اين، از استدلال هاي مبتني بر جابه جايي قدرت براي تبيين اين مسئله استفاده شده است كه چرا برخي از مناسبات بازدارندگي پايدار و برخي ديگر آميخته به خطرند، چرا برخي مسابقه هاي تسليحاتي به جنگ مي كشند و برخي ديگر نه، و چرا برخي اتحادها، حتي وقتي دولت تهديدكننده اي كه انگيزه ي اوليه ي تشكيل اتحاد بوده است ديگر تهديدي مطرح نمي سازد، دوام مي آورند.
از اين ها گذشته، نظريه ي جابه جايي قدرت براي پديده تجربي صلح مردم سالارانه يعني اين يافته كه احتمال درگير شدن مردم سالاري ها در هر نوع ستيزي با هم به مراتب كم تر از ساير انواع رژيم هاست تبييني به دست مي دهد. بر اساس نظريه ي جابه جايي قدرت، دولت هايي که از وضع موجود خرسندند در حفظ مسالمت آميز نظم بين المللي موجود منافع مشتركي دارند. با توجه به اين كه قدرت هاي مسلط دو سده ي گذشته (دوره اي كه در آن شواهدي در تأييد پديده ي صلح مرد سالارانه وجود دارد) مردم سالار بوده اند جاي شگفتي نيست كه احتمال خرسندي مردم سالاري ها از وضع موجود زياد بوده است. به موجب اين استدلال، قانونمندي تجربي مشهود به صورت صلح جداگانه ميان مردم سالاري ها زيرمجموعه اي از صلح عمومي تري است كه ميان دولت هاي خرسند وجود دارد.
نظريه ي جابه جايي قدرت در عين شباهت با بسياري از ديگر نظريه هاي روابط بين الملل آنها تفاوت دارد. اين نظريه هم مانند نظريه ي ثبات مبتني بر چيرگي، وجود يك بازيگر فوق العاده قدرتمند را موجب صلح و ثبات مي داند. ولي تفاوت آن با نظريه ي ثبات مبتني بر چيرگي اين است كه وضع موجود را لزوماً يك خير و مصلحت جمعي نمي شناسند. نظريه ي جابه جايي قدرت مانند نظريه ي چرخه هاي بلند معتقد است عناصر ساختاري نظام بين الملل (توزيع قدرت، و تغييرات آن) پي در پي ستيزهاي بين المللي پديد مي آورد كه سبب دگرگوني چشمگير نظام مي شوند. اما برخلاف نظريه ي چرخه هاي بلند، براي اين رويدادها هيچ گونه دوره ي تناوب مشخصي قائل نيست و به علاوه، توجه ما را به ويژگي هاي غيرساختاري مهم بازيگران مانند ارزيابي شان از وضع موجود نيز جلب مي كند.
نظريه ي جابه جايي قدرت در اصل همچون جايگزيني براي استدلال هاي مبتني بر توازن قدرت بسط يافت كه توزيع برابر قدرت را شرط صلح اعلام مي كرد. به موجب نظريه ي جابه جايي قدرت، برابري قدرت يا همسنگي قدرت خطرناك است زيرا در شرايط همسنگي هيچ طرف نمي تواند از پيروزي خود مطمئن باشد؛ مهم تر اين كه هيچ طرف اطمينان ندارد كه خواهد باخت. اين بلاتكليفي از جهت نتيجه محتمل هرگونه جنگي كه شايد رخ دهد هم قدرت مسلط و هم دولت چالشگري را كه قدرتش رو به فزوني است تشجيع كند تا در طرح تقاضاهاي شان و/يا مقاومت در برابر دادن امتيازاتي به صورت وضع موجود راسخ باشند. از اين جهت، نظريه ي جابه جايي قدرت با بسياري از مدل هاي قالب نگر درباره ي جنگ و چانه زني بين المللي نامعلوم بودن نتايج محتمل و نيز نامعلوم بودن نيات دولت ها را علل مهم جنگ مي شناسند همخواني دارد.
ـــ جنگ؛ قدرت؛ قطب بندي؛ نظريه ي ثبات مبتني بر چيرگي؛ واقع گرايي
خواندني هاي پيشنهادي
-2000 Kugler,J.and Lemke,D.The Power Transition Research Program in M.Midlarsky (ed)Handbook of War Studies II,Ann Arbor MI:University of Michigan Press.129-63.
-2002 Lemke,D.Regions of War and Peace,Cambridge:Cambridge University Press.
-1980 Organski,A.F.K.and kugler,J.The War Ledger,Chicago,IL:University of Chicago Press.
-2000 Tammen,R.et al,Power Transitions,London Chatham House.
داگلاس ليمكه
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
/ج