تشکيل جهان سوم

اکثريت بزرگ جوامع جهان سوم در مناطقي هستند که زماني تحت حکومت استعماري قرار داشت- در آسيا، آفريقا و آمريکاي جنوبي. يکي دو نقطه هنوز مستعمره هستند. معدودي از مناطق استعمار شده زودتر استقلال به دست آوردند،
يکشنبه، 2 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تشکيل جهان سوم
 تشکيل جهان سوم

 

نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

اکثريت بزرگ جوامع جهان سوم در مناطقي هستند که زماني تحت حکومت استعماري قرار داشت- در آسيا، آفريقا و آمريکاي جنوبي. يکي دو نقطه هنوز مستعمره هستند. معدودي از مناطق استعمار شده زودتر استقلال به دست آوردند، مانند هائيتي، که در ژانويه ي 1804 نخستين جمهوري مستقل سياهپوست گرديد. مستعمرات اسپانيا در آمريکاي جنوبي آزادي خود را در سال 1810 به دست آوردند، در حالي که برزيل در سال 1822 از يوغ حکومت پرتغال رها گرديد. در اکثر نخستين نمونه هاي تشکيل دولتهاي مستقل، مهاجران اروپايي در جدايي از کشور استعمارگر اصلي معمولاً نقش اساسي داشتند ( هائيتي استثنا بود ). طبعاً تشکيل ايالات متحده آمريکا نيز به همين صورت انجام شد. اگرچه بعضي کشورها هرگز تحت حکومت اروپا درنيامدند اما به شدت تحت تأثير روابط استعماري قرار گرفتند، که برجسته ترين نمونه ي آنها چين بود. چين به زور اسلحه مجبور گرديد تا وارد موافقتنامه هاي تجاري با قدرتهاي اروپايي شود که بر اساس آنها حکومت بعضي نواحي، از جمله تعدادي بنادر دريايي عمده به اروپاييان واگذار گرديد. هنگ کنگ آخرين اين بنادر است.
بيشتر کشورهاي جهان سوم تنها پس از جنگ جهاني دوم- اغلب به دنبال مبارزات خونين ضد استعماري- به دولتهاي مستقل تبديل شدند. نمونه هاي آنها شامل هند است ( که اندکي پس از کسب استقلال به دو کشور هند و پاکستان تقسيم شد ). و گروهي ديگر از کشورهاي ديگر آسيايي ( مانند برمه، مالزي يا سنگاپور )، و دولتهاي بسياري در آفريقا ( براي مثال، شامل کنيا، نيجريه، زئير، تانزانيا و الجزاير ).
بسياري از کشورهاي جهان سوم قبل از استعمار جوامع متمايزي نبودند. مرزهاي آنها ناشي از تحميل حکومتهاي اروپاييان است. استعمارگران معمولاً چندين فرهنگ مختلف را به زور تحت حکومت واحدي در مي آوردند، يا در هر جا که مرزهاي منطقه اي بين قلمرو دو قدرت اروپايي برقرار مي گرديد فرهنگها را تقسيم مي کردند. اگرچه توسعه ي گسترده ي استعمار از قرن شانزدهم به بعد رخ داد، اکثر مناطقي که اکنون به دولتهاي جهان سوم تبديل گرديده اند تنها در قرن نوزدهم مستعمره شدند. هند تا دهه ي 1860 به طور کامل تحت سلطه ي بريتانيا در نيامده بود، که تقريباً همزمان با تحکيم حکومت بريتانيا در مالايا، سنگاپور و برمه است.
آفريقا براي اروپاييان "قاره ي سياه" بود و تا نيمه ي قرن نوزدهم تا اندازه ي زيادي کشف ناشده بود. در دهه هاي 1870 و 1880 کشورهاي مهم اروپايي براي به دست آوردن قسمتهاي مختلف آفريقا با يکديگر رقابت مي کردند، و نظامهاي مؤثر حکومت استعماري اندکي بعد در آنجا تأسيس گرديد. دوره ي حکومت استعماري بدين سان در بعضي موارد بسيار کوتاه بود، و براي آنکه انواع گوناگوني از گروههاي بومي را تحت حکومت مؤثري يکپارچه سازد به قدر کافي طولاني نبود. اين امر توضيح مي دهد که چرا بسياري از دولتهاي جهان سوم امروز از نظر دروني تا اين اندازه متنوع و از هم گسسته اند. براي مثال، در زمان استقلال کنيا در سال 1963، بعضي از مردم شخصاً مي توانستند دوره ي قبل از استقرار حکومت سفيدپوستان را به ياد آورند. ( Goldthorpe, 1984, chapter 3 )

پيامدهاي اقتصادي استعمار

قدرتهاي اروپايي مستعمرات را به چند دليل به دست آوردند.
1- متصرفات استعماري بر نفوذ سياسي و قدرت کشور مادر افزوده و محلهايي براي پايگاههاي نظامي در اختيار آن کشور قرار مي داد.
2- بيشتر غربيها به استعمار به عنوان اقدامي متمدن کننده نيز مي نگريستند، که به ارتقاي اقوام بومي از شرايط "ابتدايي"، کمک مي کرد. مبلغان مذهبي مي خواستند مسيحيت را براي کفار به ارمغان ببرند.
3- انگيزه ي اقتصاي مهمي وجود داشت. از نخستين سالهاي گسترش غرب، مواد غذايي، مواد خام و کالاهاي ديگر را از نواحي مستعمره براي کمک به توسعه ي اقتصادي غرب مي بردند. حتي در مواردي که مستعمرات اساساً به خاطر نفع اقتصادي تصرف نمي گرديدند، باز هم کشور استعمارگر تقريباً هميشه تلاش مي کرد سود اقتصادي کافي به دست آورد تا هزينه هاي اداره ي مستعمرات خود را تأمين کند.
در بعضي مناطق، فعاليتهاي اقتصادي اقوام محلي شالوده اي کافي براي داد و ستد ايجاد مي کرد. اما در اکثر موارد، به ويژه در نواحي گرمسيري، اروپاييان توسعه ي محصولات نقدي را- محصولاتي که براي فروش در بازارهاي بين المللي توليد مي شود- مورد تشويق قرار مي دادند. استعمارگران غالباً کشتزارها، مزرعه ها و معادني ايجاد مي کردند که سرپرستي آنها را بر عهده داشتند و نيروي کار خود را از مردمان بومي مي گرفتند، و در اکثر موارد قطعات بزرگ زمين تصرف مي گرديد تا به صورت ملک مهاجران اروپايي درآيد. يک ابداع مهم کشورهاي استعماري ايجاد شرکتهاي انحصاري بود- شرکتهايي که از دولت استعماري امتياز داشتن حق انحصاري توليد کالاها يا محصولات معيني را در ناحيه ي به خصوصي مي گرفتند. ( Weatherby et. Al, 1987 ) تعدادي از اين شرکتها، از جمله مؤسسات تحت کنترل دولت و شرکتهاي خصوصي بسيار بزرگ شدند و در مناطقي که در آن فعاليت مي کردند نفوذ زيادي کسب کردند. اختلاف بعضي از اين شرکتهاي انحصاري امروز در تجارت جهاني اهميت زيادي دارند.
بسياري از کشورهاي جهان سوم، و البته نه همه ي آنها، در مقايسه با ملل صنعتي فقيرند. دليل اصلي آن نداشتن يک شالوده ي صنعتي است. بيشتر جمعيت آنها به کشاورزي اشتغال دارند و از روشهاي سنتي توليد استفاده مي کنند. در بعضي موارد، منابع آنها توسط کشورهاي استعمارگر که آنها را در حالت انقياد نگه داشتند تهي گرديد. به علاوه اکثر جوامع جهان سوم در طول قرن کنوني نرخهاي بالاي رشد جمعيت را تجربه کرده اند. اين امر دستيابي به هرگونه توسعه ي اقتصادي مداوم را براي آنها بسيار دشوار ساخته است، زيرا افزايش توليد به وسيله ي دهانهاي اضافي که مي بايد تغذيه شوند جذب مي گردد.
در کشورهاي جهان سوم بسياري از مردم در شرايطي به سر مي برند که تقريباً براي کساني که در غرب زندگي مي کنند غيرقابل تصور است. اگوستينو نتو (1)، نخستين رئيس جمهور آنگولا شعري سروده است که به گونه ي برجسته اي زندگي يک کارگر فقير معدن سنگ را توصيف مي کند و با طنزي تعمدي عنوان آن را "تمدن غرب" گذاشته است:
ورقهاي حلب ميخ شده به تيرهاي چوبي
فرو رفته در زمين
خانه را مي سازند.
چند کهنه پاره کامل مي کنند
اين چشم انداز آشنا را
آفتاب که از ميان شکافها مايل مي تابد
به صاحبخانه خوشامد مي گويد
بعد از دوازده ساعت کار بردگي.
شکستن سنگ
جابه جا کردن سنگ
شکستن سنگ
جابه جا کردن سنگ
هواي آفتابي
هواي باراني
شکستن سنگ
جا به جا کردن سنگ
پيري زود مي رسد
تکه اي حصير در شبهاي تاريک
کافي است براي هنگامي که او مي ميرد
شکرگزارانه
از گرسنگي
( Bennett & George, 1987, p.113 )

فقر

شرايط زندگي در کشورهاي فقيرتر جهان سوم طي بحران و کسادي جهاني پانزده يا بيست سال گذشته بدتر شده است. کسادي همچنين به طور قابل ملاحظه اي بر کشورهاي جهان اول اثر کرده است: براي يک دوره در بيشتر کشورهاي صنعتي- به استثناي ژاپن- نرخهاي بالاي تورم، همراه با بيکاري فزاينده تحقق يافت. اکنون تورم پايين آورده شده است، و اگرچه بيکاري در بسياري از جوامع غربي همچنان زياد است مشکلاتي که فراروي آنهاست در مقايسه با دشواريهاي رو در روي جهان سوم اندک است.
تعديلات اقتصادي که توسط کشورهاي ثروتمند براي مبارزه با کسادي انجام گرديد پيامدهاي جدي براي کشورهاي فقير جهان سوم داشت. نخست، کشورهاي ثروتمند واردات از کشورهاي فقير را کاهش دادند که قيمتها را پايين آورد؛ قيمت بعضي از محصولات نقدي مانند چاي و کائوچو، امروز در پايين ترين حد خود در طول سي سال گذشته است. بعضي کشورها ( مانند مکزيک، برزيل يا نيجريه ) اکنون زير بار بدهيهايي قرار گرفته اند که توانايي بازپرداخت آن را در آينده قابل پيش بيني ندارند. آنها حتي قادر به پرداخت نرخهاي بالاي بهره وامهايي که قبلاً دريافت کرده اند نيستند. دوم اينکه ميزان کمک ( برخلاف وام ) کشورهاي ثروتمند به کشورهاي فقير عملاً کاهش يافته است. با توجه به نرخهاي بالاي رشد جمعيت، دورنماي آينده براي فقيرترين کشورهاي جهان سوم در حقيقت تيره است. ( Brandt Commission, 1983 )

کشورهاي تازه صنعتي شونده

جهان سوم يک واحد يکپارچه نيست. در حالي که اکثريت کشورهاي جهان سوم از جوامع غربي و جوامع اروپاي شرقي بسيار عقب هستند، برخي از اين کشورها اکنون به طور موفقيت آميزي فرايند صنعتي شدن را آغاز کرده اند. ( Saunders, 1981 ) اين کشورها گاه به عنوان کشورهاي تازه صنعتي شونده ناميده مي شوند، و شامل برزيل و مکزيک در آمريکاي جنوبي و هنگ کنگ، کره جنوبي، سنگاپور و تايوان در شرق آسيا مي شوند. بايد به اين کشورها، کشورهاي ثروتمند نفتي خاورميانه، مانند کويت يا عربستان سعودي را بيفزاييم. بعضي از کشورهاي اين گروه، در نتيجه ی درآمدهاي نفت عملاً درآمد سرانه ی بالايي دارند. اين کشورها زيربناي صنعتي توسعه يافته اي ندارند، اما براي ساختن آن تلاش مي کنند.
نرخهاي رشد اقتصادي موفق ترين کشورهاي تازه صنعتي شونده، مانند تايوان چندين برابر نرخهاي رشد بيشتر اقتصادهاي غربي است. ( Harris, 1987 ) در سال 1965 هيچ کشور در حال توسعه اي در ميان سي صادر کننده ی درجه اول فرآورده هاي صنعتي در جهان نبود، اما بيست سال بعد هنگ کنگ و کره جنوبي در ميان پانزده کشور درجه اول صادر کننده کالاهاي صنعتي در جهان بودند، و سهم آنها در صادرات همانند سوئد و سويس بود. اما موفقيت نسبي اين کشورها براي بقيه ی جهان سوم چندان سودي ندارد.
برزيل آشکارا بزرگترين کشور در ميان کشورهاي تازه صنعتي شونده است- اين کشور در واقع هشتمين اقتصاد بزرگ غيرکمونيستي در جهان است. برزيل توليد ناخالص ملي خود را از سال 1932 تا اواسط دهه ی 1980 به طور متوسط سالانه 6/5 درصد افزايش داد. به ويژه در اواخر دهه ی 1960 و دهه ی 1970 نرخهاي رشد آن در مقايسه با نرخهاي رشد بيشتر جهان صنعتي چشمگير بود. نرخ رشد مکزيک همانند آن بود و به طور متوسط به ميزان اندکي کمتر از 8 درصد در اين دو دهه مي رسيد. از سوي ديگر، همان گونه که گفته شده است هر دو کشور بدهيهاي بسيار سنگيني به بانکهاي غربي دارند، بدون آنکه امکان بازپرداخت آنها را حتي در آينده ی ميان مدت داشته باشند. بسياري از ثروتهاي تازه ايجاد شده را قشرهاي ممتاز به طور انحصاري به خود اختصاص داده اند بي آنکه اندکي از آن نصيب مردم فقير شهري و روستايي گردد.

ناهمگرايي بين کشورهاي غني و فقير

نزديک به بيست کشور در جهان امروز ( کشورهاي غربي، ژاپن، استراليا و نيوزيلند ) آشکارا از هر کشور ديگر ثروتمندترند. در رأس اين گروه ايالات متحده، کانادا، سوئد و سويس، با بالاترين توليد ناخالص ملي در جهان قرار دارند. ( توليد ناخالص ملي (2) ( جي ان پي ) يک جامعه ارزش همه ی کالاها و خدماتي است که در آن کشور هر سال توليد مي شود. توليد ناخالص ملي سرانه ی جامعه سنجه اي است که معمولاً براي مقايسه ی تفاوت ثروت ملتها به کار برده مي شود، هرچند که شاخص بسيار محدودي است. ( براي مثال، به عنوان يک ميانگين، اختلافات ميان غني و فقير در درون کشورها را پنهان مي کند. ) گروه ديگري از کشورها هستند که درآمد ناخالص سرانه آنها به درآمد ناخالص سرانه ی کشورهاي صنعتي نزديک است، مانند کشورهاي ثروتمند نفتي در خاورميانه. اما موقعيت آنها همراه با نوسانات قيمت نفت تغيير مي کند و اقتصادهاي داخلي آنها صنايع غيرنفتي مانند غرب و ژاپن به وجود نياورده است. شوروي و اروپاي شرقي ( جوامع جهان دوم ) توليد ناخالص سرانه ی ( به نسبت سرانه ی جمعيت ) کمتري از اقتصادهاي ژاپن و غرب دارند، اگرچه تفاوتهاي زيادي در درون این گروه از کشورها وجود دارد، و آلمان شرقي از اين لحاظ پيشرفته تر از ديگران است. فقيرترين کشورهاي جهان اکثراً در آسيا و آفريقا هستند.
اگر ثروتمندترين چهل کشور، و فقيرترين چهل کشور جهان را ( که هر يک حدود يک چهارم بشريت را تشکيل مي دهند ). در نظر بگيريم، درمي يابيم که گروه دوم حدود 5 درصد توليد ناخالص ملي گروه نخست را توليد مي کند. به سخن ديگر، جمعيت اين چهل کشور ثروتمند دنيا داراي يک "کيک" به اندازه ی بيست برابر سهمي است که ميان همين تعداد از فقيرترين ملتها تقسيم مي شود. اين شکاف به جاي آنکه کمتر شود در حال حاضر افزايش مي يابد. برآورد گرديده است که با نرخهاي جاري توسعه شکاف ميان ثروتمندترين و فقيرترين کشورها تا سال 2000، سيصد درصد ديگر افزايش خواهد يافت. ( Kubalkova & Cruickshank, 1981, p.81 )
موقعيت کشورهاي جهان سوم در درون اقتصاد جهاني به علت وابستگيشان به توليد محصولات نقدي به ويژه ناپايدار و متزلزل مي شود. کشورهاي زيادي هستند که تنها يک يا دو محصول شالوده ی اصلي نظام اقتصاديشان را تشکيل مي دهد، و بعضي از اين محصولات ( مانند قهوه و کاکائو ) از نوسانات و تغييرات اقليمي از سالي به سال ديگر به شدت تأثير مي پذيرند. قيمتهاي آنها در بازارهاي جهاني به مراتب بيشتر از قيمتهاي کالاهاي ساخته شده تغيير مي کند. مشکلاتي که از اين راه به وجود مي آيند غلب با اين واقعيت تشديد مي شوند که اقتصاد ملي اين کشورها بيشتر از کشورهاي ثروتمندتر وابسته به تجارت خارجي است. ( Goldthorpe, 1987, pp. 94-6; Stavrianos, 1981 )

ارتباطات ميان جهان اول و سوم

اصطلاح "جهان سوم" ( که در اصل توسط جمعيت شناس فرانسوي آلفرد سووي (3) ابداع گرديد ). به صورت شيوه اي مرسوم براي اشاره به جوامع کمتر توسعه يافته درآمده است، اما از بعضي لحاظ خيلي رضايتبخش نيست. اين برچسب سبب مي شود چنان به نظر برسد که گويي اين جوامع کاملاً جدا از کشورهاي صنعتي هستند- دنيايي جدا از جهان ما. اما اين به هيچ وجه حقيقت ندارد؛ جوامع جهان سوم از ديرباز با کشورهاي صنعتي پيوند داشته اند، و برعکس. همان گونه که گفته شده است اين کشورهاي جديد در اثر استعمار و در نتيجه ی پيوندهاي تجارتي که با کشورهاي غربي برقرار کردند شکل گرفتند. به نوبه ی خود، ارتباطاتي که غرب با نقاط ديگر جهان برقرار کرد تأثير نيرومندي بر توسعه ی خود غرب داشته است. براي مثال، واقعيت وجود يک جمعيت بزرگ سياهپوست در ايالات متحده آمريکا، و برزيل نتيجه ی "تجارت انسان"- تجارت برده- است که استعمارگران به وجود آوردند.
** توضیح تصویر:
شکل 1- شکاف توسعه از سال 1950 تاکنون، شامل رشد پيش بيني شده
منبع:
Andrew Reed, The Developing World ( London: Bell and Hyman, 1987 ), p. 16
در دوران کنوني، در نتيجه فرايند شتابان جهاني شدن، پيوندهاي ميان کشورهاي جهان اول و سوم حتي پيچيده تر مي شود. بسياري از مواد خام که در صنايع غربي مورد استفاده قرار مي گيرد از جهان سوم وارد مي شود. شمار بسياري از فرآورده هاي غذايي ( محصولات نقدي ) به طور منظم از جهان سوم به کشورهاي صنعتي مي رسد. سرانجام، اکنون به ميزان فزاينده اي کالاها در کشورهاي جهان سوم ساخته مي شوند که بسياري از شرکتهاي غربي در آنجا کارخانه تأسيس کرده اند.
جدول 1- آمار برگزيده که جنبه هايي از کيفيت زندگي در ده کشور را نشان مي دهند

کشور

تولید ناخالص سرانه
(1982: دلار آمریکا)

کالری روزانه
سرانه

امید زندگی
در هنگام تولد (سال)

میزان مرگ و میر کودکان
(به نسبت هر 1000 موالید زنده)

بنگلادش

140

1877

40

132

بولیوی

570

2086

50

124

مصر

690

2950

56

97

اتیوپی

140

1729

40

143

فرانسه

11680

3381

74

10

هائیتی

300

1881

52

108

هند

260

1998

50

118

اندونزی

580

2296

49

87

آمریکا

13160

3652

74

12

زئیر

190

2133

47

107


منبع:
Joseph Weatherby et al., The Other World: Issues and Politics in the Third World (New York: MaCmillan, 1986), p. 43

توليد مواد غذايي و گرسنگي جهاني

توزيع ذخيره ی مواد غذايي جهان نابرابريهاي کلي ميان کشورهاي غني و فقير را منعکس مي کند. سازمان بهداشت جهاني برآورد مي کند که ده ميليون کودک زير پنج سال در کشورهاي جهان سوم نزديک به سطح گرسنگي هستند. بسيار بيشتر از ده ميليون کودک، در نتيجه ی بيماري ناشي از سوء تغذيه خود يا مادرانشان هر سال در طفوليت يا نخستين سالهاي کودکي مي ميرند. همچنين احتمالاً حدود 700 ميليون بزرگسال وجود دارند که به شدت دچار کمبود تغذيه اند. ( Bennett & George, 1987; Lappé & Collins, 1980 )
با وجود اين، ذخاير مواد غذايي جهان پيوسته رو به افزايش بوده و تاکنون، آن گونه که بسياري چند سال پيش بيم داشتند، رشد جمعيت بر آن پيشي نگرفته است. متوسط محصول غله ي جهان در طول چندسال گذشته در حدود 1300 ميليون تُن بوده است، که براي تغذيه ي پنج ميليارد مردمي که امروز در جهان زندگي مي کنند کافي است. اما عملاً همه ي مازاد مواد غذايي در جوامع صنعتي توليد مي شود. آمريکاي شمالي آشکارا بزرگترين منبع مازاد مواد غذايي قابل صدور است. قبل از جنگ جهاني دوم آمريکاي شمالي در اين موفقيت با آمريکاي جنوبي سهيم بود و به ويژه آرژانتين به عنوان يک منبع غلات و دام موقعيت برجسته اي داشت. از آن پس رشد جمعيت در آمريکاي جنوبي، همراه با عدم انجام دادن اصلاحات و نوسازي کشاورزي، مازاد آن قاره را از ميان برده است؛ امروزه بيشتر کشورهاي آمريکاي جنوبي مواد غذايي کافي براي تأمين نيازهاي خودشان توليد نمي کنند. برعکس، در آمريکاي شمالي و اروپا ظرفيت اضافي بزرگي از نظر توليد کشاورزي وجود دارد. در هر دو قاره، حکومتها به طور منظم به کشاورزان پول مي دهند تا مقداري از زمينهاي خود را کشت نکنند و مقادير بزرگي از مواد غذايي را که خريداري در بازارهاي جهاني ندارد، ذخيره مي کنند.
در قانون عمومي 480، (4) که در سال 1954 به تصويب رسيد، اعلام گرديد که سياست ايالات متحده آمريکا استفاده از قابليت توليد فراوان خود براي مبارزه با گرسنگي و سوء تغذيه و تشويق توسعه ي اقتصادي است. اما ميزان کمکهايي که تحت اين برنامه عرضه گرديد متغير بوده، و هرگز بيش از نسبت اندکي از مازاد موجود را در بر نگرفته است. به علاوه، ملاحظات سياسي به شدت بر اينکه مواد غذايي به کدام کشورها ارسال مي شود، تأثير گذارده است. در اواسط دهه ي 1970، در حدود نيمي از کل کمک غذايي آمريکا فقط به دو کشور رفت: ويتنام جنوبي و کامبوج. در همان زمان ايالات متحده تقاضاي شيلي را که تحت حکومت سوسياليست سالوادور آلنده بود، براي خريد گندم به صورت اعتباري رد کرد. اين امتناع احتمالاً به سقوط حکومت آلنده کمک کرد، چيزي که ايالات متحده مدتي بود سعي مي کرد آن را تشويق کند.
اتحاد شوروي در موقعيتي نيست که به ذخاير مواد غذايي جهان کمک کند، زيرا کشاورزي خودش در مقايسه با بيشتر کشورهاي غربي ناکارآمد است. در واقع شوروي هرچند گاه وابسته به صادرات غله از آمريکاست. در اوايل دهه ي 1960، شوروي توانست سهم بزرگي از محصول گندم صادراتي آمريکا را به طور پنهاني بخرد، و حدود 28 ميليون تن غله را از طريق مؤسسات مختلف جهان سوم خريداري کرد. بدين سان شوروي توانست غله را به قيمتي بسيار کمتر از معمول خريده و از کمکهاي دولت آمريکا که حق دريافت آن را نداشت استفاده کند. صادرات مواد غذايي موجود به بقيه ي جهان به شدت کاهش يافت، در حالي که شوروي غله ي خود را با قيمتهاي مناسب به دست آورد.

قحطي

اگر گرسنگي شديد در کشورهاي جهان سوم تا حد زيادي توسط کشورهاي ثروتمند ناديده گرفته مي شود، تا اندازه اي به دليل آن است که ماهيت قحطي تغيير کرده است. قحطي معمولاً به عنوان وضعيتي موقت در نظر گرفته مي شود که در نتيجه ي شرايط ويژه و گذرا منطقه معيني را تحت تأثير قرار مي دهد. بدين سان، براي مثال در ايرلند، در دوره هاي معيني از قرن نوزدهم هنگامي که محصول سيب زميني کم شد قحطي به وجود آمد. قحطيهايي از اين گونه هنوز رخ مي دهند- مانند اوگاندا در سالهاي 1985 و 1986- اما کمبود شديد مواد غذايي، به جاي اينکه محدود به زمانها و مکانهاي خاصي باشد، در ميان مردم فقير جهان عموميت يافته است.
گسترده ترين شرايط سوء تغذيه و قحطي را امروز در آفريقا مي توان يافت. بيشتر کشورهاي آفريقايي واردکنندگان اصلي مواد غذايي هستند، اما نسبت درآمد ملي آنها که مي تواند به اين منظور اختصاص داده شود رو به کاهش است. دوري آغاز گرديده است که در آن وضع زندگي مردم در اين قاره روز به روز بدتر مي شود، چرا که افزايش جمعيت با فقدان ارز خارجي براي خريد کود شيميايي، سموم حشره کش و ماشين آلات کشاورزي همراه شده است که مي توانند ميزان توليد مواد غذايي را افزايش دهند. جنگها، تحولات سياسي ناگهاني و دوره هاي غيرعادي خشکسالي وضع را حتي بدتر کرده اند. کشورهايي که دو سوم نيروي کارشان و يا بيشتر به کشاورزي اشتغال دارد اکنون ناچارند نزديک به 10 درصد کل غذاي خود را وارد کنند. ( Cannon, 1987 )
حتي اگر کشورهاي ثروتمند در دادن کمک غذايي سخاوتمندتر از آنچه در واقع هستند مي بودند، مسائل بنيادي هنوز پابرجا بود. دادن کمک هيچ گونه تأثيري بر بهبود توانايي کشورهاي فقير براي توسعه ي کشاورزي کارآمدتر ندارد، و حتي ممکن است اثر عکس داشته باشد. براي مثال، در بعضي قسمتها آفريقا، واردات گندم و برنج، نوع غذاهاي محلي و نيز ذائقه ها را تغيير داده است. در نواحي گرمسيري قاره ي آفريقا کشت اين محصولات بسيار گران تمام مي شود، بنابراين منابع مالي که قبلاً ممکن بود به کشاورزي محلي اختصاص داده شود صرف واردات آنها مي گردد. اين گونه نتايج متناقض برخي را متقاعد ساخته است که کمک غذايي بايد به وضعيتهاي فوق العاده و غيرمنتظره محدود شود. مسلماً آنچه که در حقيقت ضروري است انتقال وسيع منابع توليد ( براي مثال، ماشين آلات کشاورزي و وسايل اداره و تعمير آن ) است که روشهاي مؤثرتر در کشاورزي بومي را توسعه خواهد داد. ( Brandt Commission, 1983, pp. 123-33 )

کشت و صنعت

کشورهاي جهان سوم، به رغم اين واقعيت که بسياري از مردم خودشان گرسنه اند تهيه کنندگان مهم غذا براي غرب هستند. شرکتهاي غربي توليدکننده ي مواد غذايي- بنگاههاي کشت و صنعت (5)- در اينجا عوامل اساسي به شمار مي روند. اصطلاح کشت و صنعت توسط ري گلدبرگ (6) استاد دانشکده ي بازرگاني هاروارد ابداع گرديد، و به اين واقعيت اشاره مي کند که توليد مواد غذايي تا اندازه ي زيادي صنعتي شده است- با استفاده از ماشين انجام مي شود و از طريق تغيير و تبديل، حمل و نقل و ذخيره سازي و نگهداري منظم سازمان مي يابد. ميليونها نفر از مردم- اکثراً در کشورهاي صنعتي- ديگر مستقيماً غذاي خود را تهيه نمي کنند. فرآورده هاي غذايي که آنها مصرف مي کنند شامل تعداد زيادي از محصولات، مواد معدني و کالاهاي ديگر است که از جهان سوم وارد مي شود. اينها اصولاً غذاهاي "اساسي" ( مانند غلات يا گوشت ) نيستند، اما شامل مواد غذايي بسياري هستند که بخش فراواني از انواع غذاهاي غربي را تشکيل مي دهند ( مانند قهوه، چاي و نيشکر )
بسياري از شرکتهاي بزرگ کشت و صنعت که در کشورهاي جهان سوم فعاليت مي کنند بازمانده ي شرکتهاي انحصاري هستند که حکومتهاي استعماري در آنجا داير کردند. براي مثال، يکي از نخستين واحدهاي بزرگ کشاورزي که متعلق به يک شرکت خارجي در آفريقا بود توسط ويليام هسکت لور (7) در قرن نوزدهم داير گرديد. لور عامل اصلي و مؤثر در ايجاد و توسعه ي شرکت برادران لِوِر (8) بود، که اکنون به يونيلِوِر (9) بزرگترين شرکت توليد فرآورده هاي غذايي در جهان، تبديل شده است. فعاليتهاي آن در آفريقا در آغاز شامل کنترل منابع روغن نخل بود که در کارخانه هاي صابون سازي شرکت در شمال غرب انگلستان مورد استفاده قرار مي گرفت.
شرکت کائوچوي فايراستون (10) و شرکت چاي بروک باند (11) نيز از نمونه هاي ديگر اين نوع مؤسسات است. شرکت نخست يک ميليون اکر زمين از حکومت ليبريا در سال 1926 خريد و يک واحد عظيم کائوچو ايجاد کرد. در حالي که منابعي که به طور دايمي به اقتصاد ليبريا وارد مي گرديد معدود بود، اين کشور آنچنان به شرکت وابسته گرديد که اغلب به عنوان "جمهوري فايراستون" ناميده مي شد. ( Dinham & Hines, 1983, pp. 21-2 ). بروک باند نخستين واحد بزرگ کشت چاي در آفريقا در دهه ي 1920 تأسيس کرد، و بعداً واحدهاي بزرگي نيز در هند، پاکستان و سيلان ( اکنون سريلانکا ) ايجاد کرد.
امروز توليد محصولات صادراتي جهان در بسياري بخشها تحت کنترل تعداد کمي از شرکتهاي بزرگ کشت و صنعت قرار دارد. سه شرکت بزرگ ( گيل و دوفوس (12)، کدبري- شووپس (13) و نستله (14) ) 60 تا 80 درصد فروش کاکائوي جهان را در دست دارند. نود درصد چايي که به بازارهاي اروپاي غربي و آمريکاي شمالي عرضه مي شود در انحصار پنج شرکت اروپايي و سه شرکت آمريکايي است. يک سوم تجارت جهاني مارگارين و روغن خوراکي در دست يک شرکت ( يونيلور ) است. قيمتهايي که براي محصولات پرداخت مي شود اساساً تابع فعاليتهاي بورسهاي سهام نيويورک و لندن است که از موقعيت توليدکنندگان محلي بسيار دورند.
ماليات شرکتهاي کشت و صنعت يک منبع ارز خارجي براي حکومتهاي جهان سوم است و شرکتها اغلب امکان اشتغال با دستمزدهاي بالاتر از آنچه که در صنايع رقيب محلي وجود دارد فراهم مي کنند. با وجود اين اثرات کلي فعاليت آنها معمولاً تا اندازه ي زيادي براي کشورهاي ميزبان منفي است. در حالي که شرکتهاي کشت و صنعت عموماً بسيار کارآمد هستند، قسمت اعظم توليد آنها به نيازهاي مناطق صنعتي جهان اختصاص داده شده است. همچنان که کارگران به اشتغال در کشت و صنعت کشانده مي شوند، شيوه هاي سنتي تر توليد کشاورزي معمولاً از ميان مي روند. همين که اين امر اتفاق افتاد، مردم محلي چنانچه شرکتها تصميم بگيرند سرمايه گذاري خود را به جاي ديگري انتقال دهند در اسارت شرکتهاي بزرگ خارجي هستند. نخبگان محلي معمولاً از طريق ارتباطاتشان با شرکتهاي بزرگ کشت و صنعت ثروتمند مي شوند، در حالي که شکاف ميان آنها و دهقانان بزرگتر مي شود.

پي نوشت ها :

1. Agostion Neto
2. gross national product (GNP)
3. Alfred Sauvy
4. Public Law 480
5. agribusiness enterprises
6. Ray Goldberg
7. William Hesketh Lever
8. Lever Brothers
9. Unilever
10. Firestone
11. Brooke Bond
12. Gill & Duffus
13. Cadbury-Schweppes
14. Nestle

منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.