1. تصحيف مبتني بر نقطه
درباره نوشتار عربي در سده هاي نخست هجري، اين نکته روشن است که نقطه در آغاز، در اين خط وجود نداشت و با وجود آنکه از اواخر سده نخست هجري کاربرد آن آغاز شده، اما تا سده پنجم هجري همچنان استفاده از نقطه در نوشتار محدود بوده است؛ اين ميان درباره خط کهن در سده نخست هجري، خط حجازي که در منطقه حجاز از سده دوم تا چهارم هجري دوام داشته است؛ خط کوفي که خاستگاه آن عراق بود و از سده دوم تا پنجم هجري به طور گسترده کاربري داشته ( جبوري 1395 ق، ص 74 ) و خط مشق که از سده دوم به بعد استفاده شده و شماري از مصاحف و کتب بدان نوشته شده اند، به طور عام صادق است. در واقع از سده ششم به بعد است که با غلبه خط نسخ، برخي از خطوط قديم مانند حجازي منسوخ شده و برخي مانند کوفي، دامنه استفاده شان به کاربردهاي هنري محدود شده است و هم زمان با کاربرد نسخ است که نقطه گذاري در خط عربي، صورت الزامي يا دست کم حداکثري يافته است.بي ترديد نقطه گذاري قرآن، مرکز ثقلي براي نقطه گذاري بوده و به نظر مي رسد اين امر از حدود سده سوم هجري درباره متون غير قرآن - از جمله احاديث - نيز تا اندازه اي معمول شده است. در گذاري بر نقطه گذاري در خط عربي، مي دانيم که در خط نسخ و خطوط جديدتر، اگر نقطه ها از حروف حذف شوند، مجموعه اي از حروف با يکديگر همسان خواهند شد.
بـ تـ ثـ نـ يـ : در يک دسته ( صورت پايانيِ ن و ي با بقيه متفاوت است )
جـ حـ خـ : در يک دسته
د ذ: در يک دسته
ر ز: در يک دسته
سـ شـ : در يک دسته
صـ ضـ: در يک دسته
ط ظ: در يک دسته
عـ غـ: در يک دسته
فـ قـ: در يک دسته ( صورت پاياني ف و ق متفاوت است )
اين حروف يگانه اند: ا ک ل م و هـ
اگر حروف عربي را با حذف نقطه ها در نظر گيريم، کلاً 15 حرف پايه وجود دارد که بايد همه نياز خط عربي را تأمين کند؛ از اين ميان 6 مورد پايه هاي يگانه و 9 مورد پايه هاي مشترک هستند و 13 حرف با نقطه ساخته شده و ملحق به اين پايه هاي مشترک اند. به هر روي هم ساخت حروف مورد نياز براي هفت صورت افزوده ( ش ثخذ ضظغ ) و هم متمايز کردن 6 حرف اصيل در الفباي سامي که در خط عربي شبيه به حروف ديگر شده اند، نيازمند سازوکاري براي ايجاد تمايز ميان حروف همسان بود و اين مهم با استفاده از نقطه گذاري انجام پذيرفت.
با توجه به آنچه گفته شد و با مواجهه عملي با نسخه هاي کهن بايد گفت مسئله نقطه گذاري به دو شکل مي تواند به تغيير حروف منجر است؛ نخست در صورت فقدان نقطه گذاري در نسخه مرجع و دوم در صورت وجود نقطه و جابجايي آن، چه در مقام نوشتن و چه در مقام خواندن. در هر دو صورت مي توانيم شاهد تصحيفاتي از اين سه نوع باشيم:
افزودن يا کاستن نقطه، مانند تبديل جـ به حـ، يا تـ به ثـ، که نمونه آن در ضبطِ عروس و عروش در حديث زير ديده مي شود:
ابن سيرين قال: إن کعب بن مالک قال: قضينا من تهامة کل ريب و خيبر، ثم أعمدنا السيوفا نسائلها، و لو نطقت لقالت دوسا أو ثقيفا. فلست لمالک ان لم نزرکم بساحة دارکم منا ألوفا، و ننتزع العروس عروس وجّ، و تصبح دارکم منکم خلوفا.
ابومعمر از شاگردان شعبة بن حجاج که اين حديث را با ضبط "عروس" از استادش شعبة بن حجاج شنيده، بر آن خرده مي گيرد و يادآور مي شود که ماجرا وصف يک عروس يا داماد از وجّ يا شهر طائف نيست، بلکه سخن از عروش شهر طائف است، به معناي چوب بست هايي که تاک انگور را بر آن نهند و استاد به درستي تصحيح او اقرار نموده است ( ابواحمد عسکري، 1402 ق، ج 1، ص 112- 114 ) .
انتقال نقطه ميان زير و زبرِ پايه، مانند تبديل تـ به يـ، که نمونه آن در ضبطِ تنعر / تيعر در حديث زير ديده مي شود:
لقيط بن صبرة قال کنت وافد بني المنتفق إلي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) ... فبينا نحن مع رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم ) جلوس، إذ دفع الراعي غنمه إلي المراح و معه سخلة تيعر. فقال" ما ولدت يا فلان؟ قال بهمة... . ( ابوداوود 1369 ق، ج، ص 35؛ ابن حبان 1414 ق، ج 3، ص 333 ) .
حمزه اصفهاني نيز در آغاز کتابش در باب تصحيف، در ميان مثال هايي که از رخداد تصحيف نزد محدثان آورده به اين جمله اشاره کرده است که از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت مي شود: « تختّموا بالعقيق" ( يعني انگشتر خاتم بپوشيد ) ؛ حال آن که اصل حديث اين است که « تخيّموا بالعقيق"، يعني در وادي عقيق ( در حومه مدينه چادر بزنيد ) ( حمزه اصفهاني 1388 ق، ص 2 ) .
عباس بن ميمون طابع يادآور مي شود که محمد بن مثني در روايت اين حديث در عبارت "علي يده سخلة تيعر" واژه اخير را به "تنعر" تصحيف کرده است ( ابواحمد عسکري، 1402 ق، ج 1، ص 27- 28 ) . اين در حالي است که ماده يعر به معناي "بع بع يا مع مع کردن گوسفند و بز" و ماده نعر به معناي " فرياد کشيدن" و نعره زدن است و بي ترديد ضبط اول با سخلة به معناي بزغاله يا بره تازه تولد يافته سازگارتر است.
جابجايي نقطه ميان پايه ها، مانند تبديل نتـ به تنـ، بجـ به يحـ که نمونه آن در ضبطِ دغر / ذعر در حديث زير ديده مي شود:
في حديثه (صلي الله عليه و آله و سلم) أنه قال للنساء: لا تعذبن أولادکن بالدغر ( ابوعبيد 1384 ق، ج1، ص 28؛ ابن انباري 1424 ق، ص 302 ) . ماده دغر را در لغت راندن و دفع کردن، و فشردن دانسته اند و درباره کودکان برداشتن کام کودک با انگشت يا فشردن گلو به سبب جهيدن چيزي در حلق، و به منظور رها ساختن اوست ( ابوعبيد، همانجا؛ زمخشري 1971، ج 1، ص 370 ) .
به گفته ابواحمد عسکري برخي از راويان درنقل اين حديث، "الدغر" را از سر بي دانشي به " الذعر" تصحيف کرده اند ( ابواحمد عسکري 1402 ق، ج 1، ص 245 - 246 ) که به معناي ترسانيدن است.
در مورد ذکر شده، دو پايه که جابجايي ميان آنها رخ داده به يکديگر پيوسته اند، اما گاه جابجايي ميان دو پايه ناپيوسته نيز رخ داده است که نمونه آن در تبديل رمازة/ زمارة در حديث زير ديده مي شود:
ابوهريرة عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) أنه نهي عن کسب الزمارة ( اسحاق بن راهويه 1412 ق، ج 1، ص 188؛ ابوعبيد 1384 ق، ج 1، ص 341؛ ابن قتيبه 1393 ق، ص 322 ) .
ابوعبيد قاسم بن سلام يادآور مي شود که برخي از راويان الزمارة دراين حديث را الرمازة ضبط کرده است که خطاست ( ابوعبيد 1384 ق، ج 1 ص 341 ) . ابن قتيبه و ابواحمد عسکري نيز به وجود چنين روايت مصحفي تصريح کرده و به تبيين وجه خطا بودن آن پرداخته اند ( نک: ابواحمد عسکري 1402 ق، ج1، ص 177- 178 ) . الزَمّارة به معناي ناي و الزِمارة ناي نوازي، اما الرَمّازة به معناي زن بدکاره است.
2. تصحيف مبتني بر پايه حروف
طيف گسترده اي از تصحيفات رخ داده در احاديث از حد جابجايي نقطه فراتر رفته و در آن پايه حروف به سبب شباهت به يکديگر تبديل شده اند. اين نوع از تبديل مي تواند منحصراً در حد پايه رخ دهد و مي تواند با تصرفاتي درنقطه گذاري نيز همراه باشد.بخشي از تصحيفاتي که منجر به تبديل پايه اي به پايه ديگر مي شود، در خط نسخ و خطوط متأخر عربي که براي عموم آشنا هستند، قابل تشخيص است. اما شماري از شباهت ها تنها در چارچوب خطوط قديم مانند خط حجازي يا کوفي قابل درک است و با صورت متأخر حروف قابل درک نيست.
واضح است که دامنه تبديل ها به اندازه اي است که بررسي احتمال هر يک و معرفي نمونه هايي از وقوع آن در حديث مجالي گسترده مي طلبد، اما در اينجا در حد اجمال تنها به برخي از تبديل ها اشاره مي شود:
تبادل ميان پايه بـ و عـ
در آغاز يا وسط کلمه مانند تبادل قتل و فعل در حديث:حسين بن أبي العلا عن أبي عبدالله (عليه السّلام) قال: المحرم لاينزع القملة من جسده، و لا من ثوبه متعمدا، و إن قتل شيئا من ذلک خطأ فليطعم مکانها طعاما قبضة بيده ( طوسي 1363 ش، ج 2، ص 196- 197؛ همو 1364ش، ج 5، ص 336 ) .
شوشتري در توضيح اين حديث يادآور مي شود که در برخي نسخه هاي تهذيب، عبارت به صورت " و إن فعل شيئا " ضبط شده که نسبت به ضبط قتل معناي محصلي دارد ( شوشتري 1401 ق، ج 2، ص 61 ) . گفتني است ضبط فعل در برخي از نسخ وسائل الشيعة اثر شيخ حر عاملي ( ج13، ص 169 ) و در روضة المتقين اثر محمدتقي مجلسي ( ج1، ص 450 ) نيز ديده مي شود و شماري از فقها که در معناي حديث تفطن بيشتري داشته اند، ضبط فعل را در آثار فقهي خود آورده اند ( مثلاً علامه حلي 1277 ق، ج 1، ص 355؛ اردبيلي 1403 ق، ج 6، ص 298؛ سبزواري 1273ق، ج 1، ق 3، ص 593؛ بحراني، 1377ق، ج 15، ص 505 ) .
در پايان کلمه مانند تبادل يبيع و يعتق در حديث:
الحلبي عن أبي عبدالله (عليه السّلام) في الرجل يبيع المملوک و يشترط عليه ان يجعل له شيئا، قال: يجوز ذلک ( طوسي 1364 ش، ج 7، ص 68؛ نيز ابن بابويه 1404 ق، ج 4، ص 220 ) .
شوشتري با تکيه بر اين که معنايي ندارد کسي بر بنده خود شرطي کند، در حالي که آن را به ديگري فروحته و اکنون ملک ديگري است، به اجتهاد يبيع را تحريف يعتق دانسته است که معنا با آن راست مي آيد ( نک: شوشتري 1401 ق، ج 2، ص 72 ) .
تبادل ميان پايه بـ و لـ
در آغاز يا وسط کلمه مانند تبادل يتخوننا و يتخولنا در حديث:ابن مسعود قال: کان النبي ( صلي الله عليه و آله و سلم) يتخولنا بالموعظة في الأيام، کراهة الساّمة علينا ( بخاري 1407 ق، ج 1، ص 38، 39، ج5، ص 2355؛ مسلم 1955 م، ج 4 ص 2172 - 2173 ) .
سفيان بن عيينه نقل مي کند که اعمش محدث کوفه اين حديث را با لفظ يتخولنا نقل کرد. و ابوعمرو بن علاء نحوي بصره، بر او خرده گرفت که صحيح آن يتخوننا است؛ اما اعمش تصحيح او را تأييد نکرد ( ابن عساکر 1415 ق، ج 67، ص 114 ) و در نسل بعد، اصمعي باور داشت که يتخولنا و يتخوننا هر دو صحيح است ( ابواحمد عسکري 1402 ق، ج 1، ص 153- 154 ) .
بعدها برخي چون ابوالطيب لغوي خوانش ابوعمرو را بر اعمش ترجيح نهاده اند ( ابوالطيب 1375 ق، ص 16- 17؛ نيز سيوطي 1409 ق، ص 40- 41 ) . گفتني است يتخولنا به معناي يستصلحنا و يتخوننا به معناي يتعهدنا است.
تبادل ميان پايه ب و ن
در پايان کلمه مانند تبادل لجب و لجن در حديث:ينفتح للناس معدن، فيبدو لهم أمثال اللجب من الذهب.
ابراهيم حربي معتقد بود که ضبط لجب تصحيف است و صحيح آن بايد لُجُن باشد، جمع مکسر لُجين به معناي نقره باشد؛ اما به گفته ابن اثير معنا ندارد که گفته شد "مانند نقره از طلا " و همچنان صورت لجب مرجح است که در آن لجب جمع لجبة به معناي گوسفند باردار گرفته که شيرش کم شده است، گرفته شود ( نک: ابن اثير 1383 ق، ج 4، ص 233 ) .
تبادل ميان پايه حـ و عـ
در آغاز يا وسط کلمه مانند تبادل حلبي و علي در حديث:الحسين بن سعيد عن حماد عن الحلبي قال: سألت أبا عبدالله (عليه السّلام) عن رجل جعل لله عليه شکرا ان يحرم من الکوفة قال: فليحرم من الکوفة وليف لله بما قال ( طوسي 1363 ش، ج 2، ص 163؛ همو 1364 ش، ج 5، ص 53 ) .
در کنار اين حديث، بايد به حديث ديگري اشاره کرد که با اين سند و مضمون نقل شده است:
صفوان [ بن يحيي ] عن علي بن أبي حمزة قال: کتبت إلي أبي عبدالله (عليه السّلام) أسأله عن رجل جعل الله عليه ان يحرم من الکوفة: قال: يحرم من الکوفة ( طوسي 1363 ش، ج 2، ص 163؛ همو 1364 ش، ج 8، ص 314 ) .
گفتني برخي از فقها به سادگي اين دو حديث را به عنوان دو متن مستقل تلقي کرده، آنها را براي معاضدت يکديگر در کنار هم مستند خود قرار داده اند ( مثلاً علامه حلي 1412 ق، ج 10، ص 180؛ فاضل هندي 1274 ق، ج 1، ص 308؛ صاحب جواهر 1394 ق، ج 18، ص 122 ) . برخي از آنها ظاهراً بر اساس ضبط نسخه هايي که در اختيار داشته اند، اين گمان را برده اند که الحلبي در سند حديث اول، محرف علي و ناظر به همان علي بن ابي حمزه باشد ( مثلا اردبيلي 1403 ق، ج 6، ص 168؛ مجلسي 1393 ق، ج 4، ص 287- 288 ) . در حاشيه وسائل الشيعة شيخ حر عاملي نيز به وجود نسخه بدل علي به جاي الحلبي اشاره شده است ( ج 11، ص 326 ) . شوشتري با تفحصي در اين باره، الحلبي را تحريف علي شمرده است ( شوشتري، 1401 ق، ج 2، ص 54 ) .
در پايان کلمه مانند تبادل يسرع و يستريح در حديث:
عهد امام علي (عليه السّلام) به مالک اشتر: فول من جنودک أنصحهم في نفسک لله و لرسوله و لإمامک، و أنقاهم جيبا، و أفضلهم حلما، ممن يبطيء عن الغضب، و يستريح إلي العذر، ويرأف بالضعفاء، و ينبو علي الأقوياء ( نهج البلاغه، نامه 53؛ نيز ابن حمدون 1417 ق، ج 1، ص 320 ) .
در روايت ابن شعبه حراني، عبارت "ويستريح إلي العذر" به صورت "ويسرع إلي العذر" آمده است ( ابن شعبه 1376ق، ص 132 ) و شوشتري با توضيح مبناي خود، يستريح را محرف يسرع دانسته اند ( شوشتري 1401 ق، ج 3، ص 71 ) .
تبادل ميان پايه حـ و فـ
در آغاز يا وسط کلمه مانند تبادل خز و قز در حديث:عبدالرحمن بن غنم الأشعري قال حدثني أبو عامرأو أبو مالک: والله يمين أخري، ما کذبني أنه سمع رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يقول: ليکونن من أمتي أقوام يستحلون الخز والحرير و ذکر کلاما، قال: يمسخ منهم آخرون قردة و خنازير إلي يوم القيامة ( ابوداوود 1369 ق، ج 4، ص 46 ) .
ابوداوود سجستاني خود پس از نقل اين حديث در پذيرش مدلول آن تشکيک کرده و تصريح نموده است که بيست تن يا بيشتر از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و از آن جمله انس بن مالک و براء بن عازب خز مي پوشيده اند ( ابوداوود 1369 ق، ج 4، ص 46 ) . محمدتقي شوشتري نيز ضمن يادآوري اين که ائمه اهل بيت (عليه السّلام) نيز خز مي پوشيده اند، بر اين باور است که در حديث ابوداوود، خزّ ناشي از تحريف قزّ است و قزّ نوعي خاص از ابريشم است ( شوشتري، 1401 ق، ج 1، ص 58 ) .
تبادل ميان پايه حـ و مـ
در آغاز يا وسط کلمه مانند تبادل نجار و ثمار در حديث:عبدالله بن سنان قال: سألت أبا عبدالله (عليه السّلام) عن القسامة، هل جرت فيها سنة؟ قال: فقال: نعم، خرج رجلان.
من الأنصار يصيبان من الثمار، فتفرقا، فوجد أحدهما ميتا، فقال أصحابه لرسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) إنما قتل صاحبنا اليهود... ( کليني 1391 ق، ج 7، ص 360 ) .
همين حديث در روايت شيخ طوسي با ضبط "خرج رجلان من الأنصار يصيبان من بني النجار "، آمده است ( طوسي 1364 ش، ج 10، ص 168 ) و در مقايسه آن دو، شوشتري النجار را محرف الثمار مي داند ( شوشتري 1401 ق، ج3، ص 83 ) .
تبادل ميان پايه "د" و "ر"
در آغاز، وسط يا پايان کلمه مانند تبادل دجاجة و زجاجة در حديث:عائشة سأل أناس رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) عن الکهان. فقال لهم رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) ليسوا بشيء. قالوا: يا رسول الله، فإنهم يحدثون أحيانا بالشيء يکون حقا. فقال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) تلک الکلمة من الحق يخطفها الجني، فيقرها في أذن وليه قر الدجاجة، فيخلطون فيها اکثر من مائة کذبة ( بخاري 1407ق، ج 5، ص 2294؛ مسلم 1955، ج 4، ص 1750 ) .
در منابع مشهور حديثي اين حديث با لفظ قر الدجاجة يا قرقرة الدجاجة آمده است، اما به گفته ابوسليمان خطابي اين حديث با ضبط الزجاجة آمده است. دارقطني هم ضمن اشاره به ضبط الزجاجة، آن را تصحيف شمرده است، اما قاضي عياضي با توضيحي، صحت الزجاجة را ترجيح داده است ( قاضي عياض 1973 م، ج 1، ص 254، ج 2، ص 177؛ سيوطي 1409 ق، ص 67- 68 ) .
تبادل ميان پايه حـ و مـ
در آغاز يا وسط کلمه مانند نجار و ثمار در حديث "خرج رجلان من الانصار يصيبان من الثمار/ بني النجار "که پيشتر بررسي شد.
تبادل ميان پايه " د " و " و "
در آغاز، وسط يا پايان کلمه مانند تبادل دفعة و وقعة در حديث:عباد الضبي عن أبي عبدالله (عليه السّلام) قال في العنين: إذا علم أنه عنين لا يأتي النساء، فرق بينهما، و إذا وقع عليها وقعة واحدة، لم يفرق بينهما، والرجل لا يرد من عيب ( کليني 1391ق، ج 5، ص 410 - 411؛ ابن بابويه 1404 ق، ج 3، ص 550؛ طوسي 1364ش، ج 7، ص 430 ) .
گفتني است واژه ي وقعة در طيفي از نسخه هاي الاستبصار به صورت دفعة ضبط شده، به طوري که در نسخ چاپي هم همين ضبط آمده است ( طوسي 1363ش، ج 3، ص 250؛ نيز نک: ابن ابي جمهور 1403 ق، ج 3، ص 357؛ شوشتري 1401ق، ج 2، ص 61 ) و در ضبطي که برخي از فقيهان اماميه از اين حديث داشته اند، همين ضبط دفعة ديده مي شود ( مثلاً علامه حلي 1412 ق، ج 7، ص 195؛ فاضل هندي 1274ق، ج 2، ص 71؛ بحراني 1377ق، ج 24، ص 395؛ صاحب جواهر 1394ق، ج 30، ص 324 ) .
تبادل ميان " ر " و " و "
در آغاز يا وسط کلمه مانند تبادل وزن و دون در حديث:زيد الشحام عن أبي عبدالله (عليه السّلام) في رجل اشتري من رجل مائة من صفرا وليس عند الرجل شيء منه، قال: لا بأس به إذا أوفاه، دون الذي اشترط له ( طوسي 1364ش، ج 7، ص 44 ) .
در منبع ديگري نيز مي توان حديثي به اين ضبط يافت:
وسأله أبو الصباح الکناني عن رجل اشتري من رجل مائة من صفرا بکذا و کذا و ليس عنده ما اشتري منه، فقال: لا بأس إذا أوفاه الوزن الذي اشترط عليه ( ابن بابويه، 1404ق، ج 3، ص 282 ) .
فيض کاشاني در الوافي اين دو را به عنوان دو حديث مستقل آورده است ( فيض 1365 ش، ج 18، ص 701- 702 ) ، اما شوشتري اساساً واژه دون در اين عبارت را بي معنا مي داند و دون را محرف وزن مي شمارد و مضمون هر دو روايت را يک گفته معصوم مي داند ( شوشتري 1401ق، ج 2، ص 64 ) .
تبادل ميان پايه عـ و قـ
در آغاز يا وسط کلمه مانند تبادل ثغبة و نقية در حديث:ابوموسي عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) قال: مثل ما بعثني الله به من الهدي والعلم کمثل الغيث الکثير أصاب أرضا، فکان منها نقية قبلت الماء، فأنبتت الکلأ والعشب الکثير... ( بخاري 1407 ق، ج 1، ص 42 ) .
نقية به معناي طيبة است که نقل به همين معنا نزد مسلم ديده مي شود ( مسلم 1955 م، ج 4، ص 1787 ) . ابوسليمان خطابي در ضبط اين حديث، واژه ي نقيّه را به صورت ثغبة ضبط کرده است که به معناي محل جوشيدن آب در کوه ها و صخره هاست. قاضي عياض اين روايت را غلطي از ناقلان و موجب محال شدن معنا دانسته است ( سيوطي 1409 ق، ص 53 ) .
در پايان کلمه مانند تبادل يبيع و يعتق در حديث " الحلبي عن أبي عبدالله (عليه السّلام) في الرجل يبيع [ يعتق ] المملوک ويشترط عليه ان يجعل له شيئا، قال: يجوز ذلک" که پيشتر از آن سخن آمد.
آنچه ذکر شد تنها بخشي از زوج هاي تبادلي در تصحيف پايه ها بود. همان گونه که گفته شد، گاه تبادل ميان دو پايه تنها بر اساس شناخت خطوط قديم عربي مانند حجازي و کوفي قابل درک است؛ به عنوان نمونه اي از اين دست مي توان به تبادل ميان پايه " ر " و " ن " در پايان کلمه اشاره کرد که مثلاً در تبادل جلاز و جلان در حديث زير ديده مي شود:
قال خريم بن فاتک الأسدي: [ يا رسول الله، إني رجل أحب الجمال ]، حتي أني لأحبه في شراک نعلي وجلاز سوطي، [ و إن قومي يزعمون أن ذلک من الکبر، وإن کان ذلک من الکبر ترکته. فقال رسول الله ( صلي الله عليه و آله و سلم ) . إن الله جميل و يحب الجمال و ليس الکبر أن يحب إحدکم الجمال و إنما الکبر من سفه الحق وغمص الناس ]. (1)
تکيه بر ضبط جلاز با زاي است، اما ابوسليمان خطابي يادآور مي شود که يحيي بن معين واژه را به صورت جلان به نون نقل کرده و آن را غلط شمرده است ( سيوطي 1409ق، ص 29 ) .
در مواردي ممکن است تفاوت ميان دو سنت ملايي (2) زمينه تصحيف را فراهم آورد و به طور مستقيم درک تحريف دشوار باشد. به عنوان نمونه درباره تاء تأنيث در رسم الخط سده هاي نخست اسلامي، استفاده از تاء مبسوطه ( ت ) و تاء مربوطه ( ة ) هر دو معمول بوده و اين خود مي توانسته است فراتر از تاء تأنيث، موجب پديد آمدن يک زوج تبادلي براي تصحيف ميان دو پايه " ت " و " ه " در پايان کلمه باشد.
مي دانيم که شيوه نوشتن اين دو حرف در خط بسيار مشابه هم، و در خط حجازي تا اندازه مشابه است، اما در خط نسخ استفاده از يک نيم دايره کامل براي نون، و استفاده از يک ربع دايره براي ر، کاملاً آن دو را از يکديگر متمايز مي کند. حروف مانند دال و کاف هم در خطوط قديم، شيوه کتابتشان به گونه اي بوده که شباهت هايي متفاوت با خط نسخ را براي آنها رقم بوده است که جاي بسط نمونه هاي آن نيست.
افزون بر آن، گاه تبادل ميان دو پايه در شيوه خاصي از کتابت قابل درک است که طيفي از ناسخان آن را به خصوصي در تندنويسي به کار گرفته اند، بدون آنکه بتوان آن شيوه را به عنوان نگارش معيار در خط مورد استفاده تلقي کرد؛ به عنوان نمونه اي از اين دست مي توان به متصل نويسي " ر " اشاره کرد؛ برخي از ناسخان به هنگام سرعت قلم، حرف راء را برخلاف اسلوب معيار به حرف بعدي مي چسبانند و بدين ترتيب، زمينه براي تصحيف هايي فراهم مي شود که بدون اتصال راء به حرف بعدي توجيه ناپذير است. از آن جمله تبادل ميان " بـ " و " ر " در آغاز يا ميان کلمه است که در احاديث نمونه هاي آن مکرر ديده مي شود؛ از آن جمله است تبادل ميان ارضخي و انضحي در حديث زير:
عباد بن عبدالله بن الزبير اخبر عن أسماء بنت أبي بکر أنها جاء ت إلي النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) فقال: لا توعي، فيوعي الله عليک. ارضخي ما استطعت ( بخاري 1407ق، ج 2، ص 520؛ مسلم 1955م، ج2، ص 714 ) .
در متون حديث ضبط غالب ارضخي به راء است، اما قاضي عياض اشاره دارد که در روايت وي از حديث " انضحي" ضبط شده است که معنايي معادل دارد. قاضي عياض اشاره دارد که برخي از روات اين واژه را در حديث حتي به صورت انصحي بدون نقطه روي صاد روايت کرده اند که وجهي ندارد ( سيوطي 1409ق، ص 65 ) .
سرانجام در لواحق اين بحث، بجاست به مواردي اشاره کرد که در اثر پيوسته نويسي، دو حرف به يک حرف شباهت يافته، يا عکس آن رخ داده و تصحيف صورت گرفته است. نمونه اي از تصحيف ميان دو حرف و يک حرف را مي توان در تبادل يرجع و وضع در حديث زير بازجست:
عمار بن موسي، عن أبي عبدالله (عليه السّلام) قال: سئل عن المائدة إذا شرب عليها الخمر أو مسکر؟ فقال (عليه السّلام) : حرمت المائدة: و سئل (عليه السّلام) فإن أقام رجل علي مائدة منصوبة يأکل مما عليها، و مع الرجل مسکر، ولم يسق أحدا ممن عليها بعد؟ فقال: لاتحرم حتي يشرب عليها، و إن وضع بعد ما يشرب فالوذج، فکل فإنها مائدة أخري، يعني کل الفالوذج ( کليني 1391ق، ج 6، ص 429 ) .
عبارت « و إن وضع بعد ما يشرب" در ضبط شيخ طوسي به صورت " وان يرجع بعد ما يشرب " آمده است ( طوسي 1364 ش، ج 9، ص 119 ) و شوشتري در اين حديث، يرجع را تحريف وضع مي داند ( شوشتري 1401ق، ج 3، ص 105 ) .
3. تحريف ناشي از تشابه آوايي
در بندهاي پيشين به تفصيل درباره انتقال حديث و تأثير خوانش خطا در پديد آمدن تصحيف سخن گفته شد؛ اما بايد توجه داشت که به خصوص در سده هاي نخست هجري، بخشي از انتقال حديث هم شفاهي انجام مي شد و در انتقال از دهان به گوش، وجود برخي شباهت هاي آوايي مي توانست موج بروز اشتباه و تغيير کلمه بر اساس تشابه هاي آوايي گردد. با اين حال مطالعه نمونه ها در عمل نشان مي دهد که سهم تشابه آوايي نسبت به تشابه نوشتاري به نحو قابل ملاحظه اي محدود است.اين انتقال شفاهي حديث شايد در دو سده نخست هجري که هنوز کتابت به اندازه کافي فراگير نشده، بيشتر قابل انتظار باشد، اما در سده هاي بعد نيز سنتي به عنوان املاء حديث، به شکل ديگري از انتقال شفاهي بهره مي برد؛ در اين سنت، استاد در مجلسي به طور شفاهي حديث را مي خواند و يک يا چند تن از حاضران در مجلس، احاديث شنيده شده را مي نوشتند. اين سنت که هم در ميان اهل سنت و هم اماميه رواج داشت. منجر به پديد آمدن طيفي از کتب حديثي شد که از آنها به عنوان عمومي امالي يا مجالس ياد مي شود و شمار آنها بسيار است ( حاجي خليف 1941م، ج 1، ص 161- 166؛ آقا بزرگ 1403 ق، ج 2، ص 305 - 318 ) . در مواردي ديده مي شود که امالي يک استاد، خود به عنوان متن اصلي، مورد استفاده استاد املاء گوي ديگر قرار گرفته است؛ نمونه چنين رخدادي را مي توان در امالي شيخ طوسي مشاهده کرد که بخش مهمي از احاديث استادش شيخ مفيد را در اماليِ استاد، در مجلس املاي خود باز خوانده و همين امر موجب مشترک شدن شماري بسيار از احاديث ميان امالي شيخ مفيد و امالي شيخ طوسي شده است. بدين ترتيب مي توان در امالي ها، ترکيبي از سنت انتقال کتبي و شفاهي، و به تبع عوارض ناشي از هر دو را همزمان جست و جو کرد.
فارغ از انتقال شفاهي حديثي براي سنت استنتاج نيز مي توانسته است موجب تصرفاتي در احاديث شده باشد. در سده هاي متقدم هجري بازارهايي در برخي شهرها، مانند بغداد به عنوان بازار ورّاقان ( سوق الوَرّاقين ) وجود داشت که يکي از مهم ترين کارهايي که در آنها انجام مي گرفت، استنساخ کتب به سفارش مشتريان يا به اقتضاي بازار بود. يک مشتري مي توانست به دکّانهاي ويژه اي مراجعه کند و خواستار استنساخ يک کتاب - اعمّ از حديثي و غير آن - گردد و يک دکان دار ممکن بود خود پيشاپيش براي استنساخ کتبي که داراي مشتري فراواني بودند، اقدام کند. به خصوص در حالت اخير، يکي از روش هاي معمول در استنساخ که موجب سرعت بخشيدن به کار بود، آن بود که چندين فرد که توانايي کتابت داشتند، به صورت همزمان به قرائت فردي که موظف به خواندن متن با صداي بلند و رسا بود، گوش فرا داده و به نگاشتن آن مبادرت ورزند. اين شيوه ي استنساخ که بيرون از جهان اسلام هم شناخته شده است، آشکارا مي تواند زمينه را براي بروز تحريفات شنيداري مهيا سازد.
برخي از آنچه به عنوان تشابه هاي آوايي قابل پيجويي است، در مقام کتابت با تشابه نوشتاري نيز همراه است و از همين رو، احتمال اوليه درباره ميزان تأثير آوا يا نوشتار مساوي خواهد بود. به عنوان نمونه دو حرف ت و ث، از حيث نوشتاري تنها يک نقطه تفاوت دارند و از حيث آوايي، وجه مشترک آن ها نزديک بودن مخرج تلفظ و نيز بي واک بودن است؛ اين در حالي است که ث بينادنداني و سايشي، و ت دنداني - لثوي و انسدادي است. همچنين دو حرف د و ذ، تفاوتش نوشتاري شان در حد يک نقطه است، و از نظر آوايي نيز وجه آنها نزديک بودن مخرج تلفظ و نيز واکبر بودن است؛ از آن ميان ذ بينادنداني و سايشي، و د دنداني- لثوي و انسدادي است.
در ميان زوج حروفي که در عرصه نوشتار، به هم بي شباهت هستند، يا شباهت اندکي دارند و از نظر آوايي به هم نزديک اند مواردي رخ مي دهد که از يک حيث ويژه است؛ يک سنت پايدار در زبان عربي وجود دارد که تبديل آنها به يکديگر را به عنوان تسامحي قاعده دار مي پذيرد. از آن جمله مي توان به تبادل ميان ص و س اشاره کرد.
از حيث دنداني- لثوي بودن و سايشي بودن همسان اند، تنها تفاوت در آن است که س بي واک و ص مؤکد (3) است. اما بايد توجه داشت که تبديل سين به صاد، در اثر عواملي مانند مجاورت ط و غير آن، از رواداري زبان عربي است و نمي تواند تصحيف تلقي گردد. نمونه چنين تبادلي را مي توان ميان دو واژه مسيخة و مصيخة در حديث" وما من دابة إلا وهي مسيخة يوم الجمعة " باز جست ( ابوداوود 1369ق، ج 1، ص 378؛ توضيح: عظيم آبادي 1415ق، ج 3، ص 258 ) .
موارد تبادل ميان ظاء و ضاد نيز در زبان عربي به گونه اي است که در برخي گويش ها يکي از آنها به نفع ديگري حذف شده و از سده هاي متقدم هجري، همين تبديل ها شماري از اهل لغت را واداشته است تا تک نگاشت هايي با عنوان الفرق بين الظاء و الضاد بنويسند. به اينها بايد کتاب ابن سيد بطليوسي با عنوان الفرق بين الحروف الخمسة را اضافه کرد که به ذکر تبديل ها ميان سين و صاد هم پرداخته است ( ابن سيد 1985 م، ص 699 بب ) .
تبديل ميان ث و ف نيز اگر آن اندازه گستردگي ندارد، اما در موارد مختلف دو گونه براي يک واژه پديد آورده که توسط لغت شناسان پذيرفته شده است. مشهورترين نمونه اين تبادل در واژه هاي ثوم و فوم به معناي سير ديده مي شود که حتي منجر به دو قرائت از آيه "... يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَ قِثَّائِهَا وَ فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصَلِهَا... " ( بقره/61 ) شده است ( ابن خالويه 1934 م، ص 6 ) . نمونه آن نزد محدثان نيز تبادل ميان فور و ثور در حديث " و وقت المغرب ما لم يسقط فور الشفق" است ( ابوداوود 1369 ق، ج 1، ص 109؛ توضيح: سيوطي 1409 ق، ص 39 ) .
دور بودن کتابت ميم از نون و نزديک بودن آواي آنها در تلفظ- اين که هر دو غنوي هستند، تنها م لبي و ن لثوي است - شايد ما را بدان سمت سوق دهد که تبادل ميان م و ن را تحريف ناشي از تشابه آوايي و نه نوشتاري بدانيم، اما نبايد از نظر دور داشت که نمونه هايي از اين تبديل ميان ميم با ديگر حروف که با نون داراي پايه مشترک هستند نيز ديده مي شود. مانند تبادل ميان پايه بـ و مـ در آغاز يا وسط کلمه که نمونه آن در حديث زير قابل پيجويي است:
سليمان بن خالد قال: سألت أبا عبدالله (عليه السّلام) عن قيمة ما في القمري و الدبسي و السماني والعصفور و البلبل. فقال: قيمته. فإن أصابه، و هو محرم بالحرام فقيمتان، ليس عليه فيه دم ( کليني 1391، ج 4، ص 390 ) .
شوشتري ضمن تذکر به اين که کسي جز ابن جنيد اسکافي به وفق اين حديث فتوا نداده، توجه مخاطب را به وجود علتي در متن حديث جلب مي کند و سپس يادآور مي شود که عبارت "عن قيمة "، يا به کلي زائد است، يا صورتي محرف از عبارت مفروض" عن فدية " است که به سبب تشابه خطي تحريف شده است ( شوشتري 1401 ق، ج 2، ص 69 ) . همين نسبت را درباره تبديل ثـ به شـ و حـ به هـ نيز مي توان مطرح ساخت.
مواردي مانند تبادل ميان کاف و قاف در تصحيف کلح به قلح در حديث « النظر إلي وجه القبيح يورث الکلح » ( عجلوني 1405 ق، ج2، ص 384 ) نيز بيشتر مي نمايند که تحريفي از روي تشابه آوايي باشد تا نوشتاري.
در مجموع مي توان گفت تحريف پذيريِ بيشتر در نوشتار تا گفتار از يک سو، و ممکن بودن تبديل ها ميان طيف وسيعي از پايه هاي حروف از سوي ديگر، موجب مي شود تا به سختي بتوان نمونه هايي را نشان داد که با قاطعيت بتوان تبديل آنها را ناشي از تشابه آوايي و نه نوشتاري دانست.
4. تصحيف در سطح حرکات
در منابع گوناگون مربوط به سده هاي متقدم، روايات پر شماري وجود دارد که نشان مي دهد بسياري از راويان حديث در دو قرن نخست اسلامي، آگاهي شان به قواعد عربيت ضعيف بوده و در سخن گفتن به " لحن " يا خطاهاي اعرابي سخن مي گفته اند ( مثلاً ابن ابي شيبه 1409 ق، ج 5، ص 240، ج 6، ص 117، 240 ) . اگر در اواسط سده نخست رهبري، خطا در تلفظ فقط نزد موالي عجم همچون اسماعيل بن ابي خالد احمسي ديده مي شد ( نک: احمد بن حنبل 1408 ق، ج 1، ص 347 ) ، در اواخر سده شرايطي فراهم آمده بود که تابعين عرب تبار بصره و کوفه، چون اياس بن معاويه مزني و ابراهيم نخعي به لحن در سخن شهرت داشتند ( نک: همان اثر، ج1، ص 347، 348، ج2 ص249 ) . حتي برخي از بزرگان تابعين چون ابن سيرين و نافع مولاي ابن عمر که از موالي بودند، به شدت لحن در گفتارشان شهرت داشتند ( نک: ابن سعد 1403ق، ص 144؛ ابن ابي شيبه 1409ق، ج 5، ص 316؛ خطيب بغدادي الکفاية، ص 194 ) .بسياري حضور موالي در جرگه راويان حديث، و گستردگي ابتلا به لحن در ميان راويان عرب و غير عرب، زمينه ساز آن بود تا تسامح درباره لحن و پذيرش نسبي آن ميان نقادان حديث شيوع يابد. از جمله مي توان به موضع احمد بن حنبل در اين باره اشاره کرد که لحن راويان در نقل حديث را چندان مهم ندانسته ( خطيب بغدادي، الکفاية، ص 187: لا بأس به ) و موضعي مشابه هم از نقادي سختگير مانند نسايي نقل شده است ( نسايي 1369 ق، ص 75 ) . حتي در دوره تدوين مصطلح الحديث و زماني که هم دقت هاي فني در ضبط احاديث اوج گرفته بود و هم نحو و لغت عربي به اندازه کافي تحقيق شده بود، خطيب بغدادي همچنان شکايت از آن دارد که بسياري از راويان کلام را از شکل اصلي خود تحريف مي کنند و حرکات آن را به درستي ادا نمي کنند ( خطيب بغدادي، الکفاية، ص 188؛ نيز ابن جوزي 1398 ق، ص 46 ببـ ) .
با توجه به اينکه اعراب و تشديد به طور معمول در نوشتار ضبط نمي شده اند، به تدريج با محوريت يافتن نوشتار در ضبط حديث، لحن به عنوان يک مسئله اهميت خود را از دست داده و مسئله تحريف اهميت يافته است، البته بايد عنايت داشت که در مواردي مانند ضبط ابو، لحن خود را در کتابت نيز نشان مي داد ( مثلاً خطابي 1407ق، ص 196 ) . گاه نيز به جاي تقابل ياد شده، از تقابل لحن و تصحيف استفاده شده است ( مثلاً ابن قتيبه 1393 ق، ص 11، 78 ) .
حتي در مواردي که راوي به اندازه کافي با نحو و لغت عربي آشنايي داشته، فقدان حرکت گذاري به عنوان يک منطقة الفراغ به راوي اين امکان را مي داده که خوانش هاي پيشنهادي خود را در حد ظرفيت نوشتار به آزمون گذارد. ضعف يا فقدان سماع و تکيه حداکثري بر نوشتار براي راوي آگاه به عربيت، در مواردي موجب شده است تا وي در سطح صرف يا نحو، ساختار اصلي واژه يا ترکيب نحوي در حديث را بر هم زند و طرحي ديگر اندازد. به عنوان نمونه اي از چرخش صرفي مي توان به اتفاق رخداده در حديث زير اشاره کرد:
عبدالرحمن بن يزيد عن عبدالله بن مسعود، قال: إن الإثم حواز القلوب، فما حز في قلب أحدکم شيء فليدعه ( طبراني 1404 ق، ج 9، ص 149؛ نزديک به آن: هناد 1406ق، ج 2، ص 465 ) .
واژه حواز در اين حديث با دو مبناي صرفي به دو شکل خوانده شده است:
حَوازّ بر وزن فواعل از ماده حزز که جمع حازّة است و اشاره به اموري دارد که دل را مي خراشند.
حَوّاز بر وزن فَعّال، صيغه مبالغه از ماده حوز که به معناي بسيار غلبه کننده است ( منذري 1417ق، ج2، ص 37؛ ابن اثير 1383 ق، ج1، ص 377 ) . به هر روي، هم حروف واژه "حواز "، ظرفيت هر دو خوانش را دارد، هم هر دو خوانش از يک وجه صرفي - لغوي قابل قبول برخوردار است و هم هر دو در عمل ميان محدثان روايت شده است.
نمونه اي از چرخش ضبط حرکات در سطح ترکيب نحوي نيز در عبارت زير ديده مي شود:
"حديث عائشة انها قالت لمروان: أشهد أن رسول الله ( صلي الله عليه و آله و سلم ) لعن أباک و أنت في صلبه، فأنت بعض من لعنة الله".
( قرطبي 1972 م، ج 10، ص 286 ) . اگر ضبط تاء مربوطه قابل تکيه باشد، همين عبارت در تفسير امام فخر رازي به صورت " لعنه الله" آمده است ( فخر رازي، تفسير، ج20، ص 237 ) .
ابن مستوفي ضمن نقل اين عبارت، اشاره دارد که ابوحفص ابن شحنه موصلي آن را به صورت " فأنتَ بعضُ مَن لَعَنَهُ اللهُ " ضبط کرده که در آن مَن ضمير موصول، لعن فعل ماضي، ـه ضمير متصل منصوب، و الله فاعل است. اما جلال الدين سيوطي اين ضبط را تصحيف مي داند و ضبط پيشنهادي اش اين است: " فأنتَ بعضُ مِن لَعنَة الله " که در آن مِن حرف اضافه براي معناي تبعيض، لعنة اسم و الله مضاف اليه است ( نک: سيوطي 1409 ق، ص 72 ) .
در برخي مواقع، چرخش در اعراب جمله، با تصحيف گسترده تري در حروف همراه است. به عنوان نمونه مي توان به حديث " ايه الايمان حب الانصار" اشاره کرد ( بخاري 1407 ق، ج 1، ص 14، ج3، ص 1379؛ مسلم 1955 م، ج 1، ص 85 ) که قرائت مشهور آن " آيَةُ الإيمانِ " است. ابن حجر عسقلاني يادآور مي شود که اين ضبط در جميع روايات صحيحين و سنن و مستخرجات و مسانيد ديده مي شود و در آن آية الايمان مضاف و مضاف اليه است که خود اين ترکيب مبتداي جمله و خبر آن حب الانصار است ( ابن حجر 1379 ق، ج 1، ص 63 ) . اين در حالي است که ابوالبقاء عکبري در اعراب الحديث النبوي، نهاد جمله را " إنَّهُ الإيمانُ " خوانده که در آن إنّ حرف مشبه به فعل، ـه ضمير شأن و محلاً منصوب، و کل جمله اسميه الايمانُ حبُّ الانصار خبر إنّ و محلاً مرفوع است ( ابوالبقاء 1407ق، ص 116- 117؛ نيز نک: سيوطي 1409 ق، ص 17- 18 ) .
5. قلب، زيادت و نقصان حروف
آنچه در دو بند پيشين گفته شد- با وجود گستردگي نمونه ها - همه برآمده از تصحيف هايي بود که درباره يک حرف از واژه صورت گرفته بود، اما گاه تصحيف ناشي از جابجايي حروف در ترتيب، يا ناشي از زيادت و نقصان حروف است.به عنوان نمونه اي از قلب، مي توان به جابجايي رخ داده ميان دو واژه اخنع و انخع در حديث زير اشاره کرد:
ابو هريرة قال قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) أخنع الأسماء عندالله عز وجل رجل يقال له ملک الأملاک ( بخاري 1407 ق، ج 5، ص 2292؛ ابن حبان 1414 ق، ج 13، ص147؛ حاکم نيشابوري 1411 ق، ج4، ص 306 ) .
در حالي که اين ضبط نزد محدثان مشهور است، در کتب لغويان و غريب الحديث نويسان، ضبط " انخع الاسماء "، از شهرت بيشتري برخوردار است ( خليل بن احمد 1981م، ج1، ص 122؛ ابوعبيد 1384 ق، ج 2، ص 17؛ ابن فارس 1389 ق، ج 5، ص 406، ابن اثير 1383ق، ج5، ص 33 ) . هر دو ضبط داراي معناست؛ انخع به معناي کشنده ترين و مهلک ترين، و اخنع به معناي خوار کننده ترين است ( ابوعبيد 1384 ق، ج 2، ص 17؛ ابواحمد عسکري 1402 ق، ج 1، ص 184 ) .
آشکار است که مي توان در مواردي جمع ميان هر دو گونه تصحيف، يعني تصحيف به قلب و تصحيف به ابدال حرف را همراه با يکديگر در يک واژه بازجست؛ نمونه چنين رخدادي در تبادل ميان سعته و شبعه در حديث زير ديده مي شود:
حريز، عمن أخبره، عن أبي عبدالله (عليه السّلام) قال: لا يمس المحرم شيئا من الطيب، و لا الريحان، و لا يتلذذ به، و لا بريح طيبة. فمن ابتلي بشيء من ذلک، فليتصدق بقدر ما صنع قدر سعته ( کليني 1391 ق، ج4، ص 353- 354 ) .
شيخ طوسي که اين حديث را در کتب خود نقل کرده، به جاي تعبير " قدر سعته "، تعبير " بقدر شبعة " را آورده است ( طوسي 1363ش، ج2، ص 178؛ همو 1364ش، ج 5، ص 297 ) . در اين حديث، شوشتري ضبط کليني را اصل، و ضبط شيخ طوسي را تحريف دانسته است ( شوشتري 1401 ق، ج 2، ص 56 ) .
البته در اين ميان ساده ترين نوع قلب، قلب دو حرف است که داراي پايه اي واحد هستند و تنها در نقطه ها با يکديگر تفاوت دارند؛ اين نوع قلب عملاً از حد تصحيف نقطه فراتر نمي رود. نمونه اي از آن را مي توان در حديث « ثلاثة حقّ علي الله أن يُعِينَهُم: الناکح ليستعفف... » ( ابن حبان 1414 ق، ج9، ص 339؛ حاکم نيشابوري 1411 ق، ج 2، ص 174 ) (4) ملاحظه نمود که در غالب منابع روايي به صورت « يُعِينَهُم » - از مصدر إعانة - و در برخي به صورت « يُغنِيَهُم » ( زرکشي 1406 ق، ص 103؛ سخاوي 1405ق، ص 150 ) - از مصدر إغناء - ضبط گشته است ( نيز نک: عجلوني 1405 ق، ج 1، ص 371 ) .
طيف ديگري از تصحيفات را مواردي تشکيل مي دهد که دو طرف تبادل از نظر شمار حروف حاضر با يکديگر برابر نيستند و اين بدان معناست که در فرآيند تصحيف، يک حرف به واژه اصلي افزوده شده، يا يک حرف از آن کاسته شده است. در اين گونه از تصحيف نيز بايد پيش از همه به تفاوت ميان سنت هاي املايي و زمينه ساز بودن آن براي تصحيف توجه کرد. به عنوان نمونه مي دانيم که برخي سنت هاي املايي در سده هاي نخست، اساساً همزه بدون پايه را نمي نوشتند، يا در بسياري از موارد نه تنها در وسط کلمه، که در آغاز و پايان کلمه هم " الف " را حذف مي کردند. بدين ترتيب، اين لغزندگي همزه يا الف مي توانسته از اصل ثبت يا حذف الف در کتابت کلمه واحد فراتر رود و زمينه خلط ميان دو کلمه متفاوت را پديد آورد؛ مانند تبادل ميان جفاء و اخفاء که در حديث زير ديده مي شود:
البراء بن عازب قال: انطلق جفاء من الناس إلي هذا الحي من هوازن... ( ابوعبيد هروي 1419 ق، ج 1، ص 347 ) .
که در آن جفاء به معناي ناآرامي و شتاب است و تعبير جفاء من الناس بر پايه تشبيه به جفاء سيل ساخته شده است.
با اين همه ابن اثير تصريح مي کند که اين ضبط مختص ابوعبيد هروي است و آنچه وي در نسخ خود از صحيحين بخاري و مسلم يافته، " انطلق أخفاء من الناس"، با ضبط أخِفّاء جمع خفيف است ( ابن اثير 1383ق، ج1، ص277 ) . البته نزديک ترين ضبط مسلم دقيقاً اين است: " و لکنه انطلق إخفاء من الناس و حسر إلي هذا الحي من هوازن" ( مسلم 1955م، ج 1، ص 1401؛ نيز ابن ابي شيبه 1409 ق، ج 7، ص 416 ) و در ضبط ديگري از بخاري و مسلم اين گونه آمده است: و لکنه خرج شبان أصحابه و إخفاؤهم حسرا ليس بسلاح فأتوا قوما رماة جمع هوازن و بني نصر ( بخاري 1407ق، ج 3، ص 1071؛ مسلم 1955م، ج 1، ص 1400 ) .
ويژگي الف و همزه در ميان حروف تنها درصد بالاي احتمال حذف آن است، اما امکان حذف و به تبع امکان اضافه درباره ديگر حروف نيز وجود دارد؛ دوران امر ميان بودن يا نبودن حرف که مي تواند در هر قسمتي از واژه اتفاق افتد:
در آغاز کلمه مانند تبادل ميان " من " و " زمن " در حديث:
عبدالله بن ثعلبة العذري قال: وکان رسول الله ( صلي الله عليه و آله و سلم ) قد مسح وجه زمن الفتح ( احمد بن حنبل 1313ق، ج 5، ص 432؛ ابن ابي عاصم 1411 ق، ج 5، ص 67 ) .
به گفته احمد بن حنبل، عبدالله بن حارث به هنگام قرائت حديث نزد يونس بن يزيد، در اين حديث آن را "مسح وجهه من القبح" خوانده که احمد به تصحيف او گواهي داده است ( ابواحمد عسکري 1402ق، ج 1، ص 138 ) .
در پايان کلمه مانند تبادل ميان " اغر " و " اغزر " که در حديث زير ديده مي شود:
معاذ بن جبل حدثهم أنه سمع رسول الله ( صلي الله عليه و آله و سلم ) يقول: من قاتل في سبيل الله فواق ناقة، فقد وجبت له الجنة. و من سأل الله القتل من نفسه صادقا، ثم مات أو قتل، فإن له أجر شهيد، ومن جرح جرحا في سبيل الله، أو نکب نکبة فإنها تجيء يوم القيامة کأغزر ما کانت لونها لون الزعفران، وريحها ريح المسک، و من خرج به خراج في سبيل الله فإن عليه طابع الشهداء ( ابوداوود 1369ق، ج3 ص 21؛ ترمذي 1398ق، ج4، ص 185؛ نسايي 1348ق، ج 6، ص 25 ) .
ابواحمد عسکري به نقل از احمد بن حنبل، به ضبطي از حديث اشاره مي کند که در آن واژه کاغزر به صورت کأغر و حتي أغر آمده است ( ابواحمدعسکري 1402 ق، ج 1، ص 143 ) .
سرانجام بايد به دوران امر ميان زيادت و نقصان يک حرف در ميان واژه اشاره کرد که نمونه آن تبادل ميان سبتا و ستا در حديث زير است:
أنس بن مالک قال: إن رجلا دخل المسجد يوم جمعة من باب کان نحو دار القضاء و رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) قائم يخطب فاستقبل رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) قائما، ثم قال: يا رسول الله هلکت الأموال، و انقطعت السبل، فادع الله يغثنا. قال: فرفع رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يديه، ثم قال: اللهم أغثنا، اللهم أغثنا، اللهم أغثنا. قال أنس: و لا و الله ما نري في السماء من سحاب، و لاقزعة، و ما بيننا و بين سلع من بيت و لا دار. قال فطلعت من ورائه سحابة مثل الترس، فلما توسطت السماء انتشرت، ثم أمطرت. قال: فلا و الله ما رأينا الشمس سبتا... ( مسلم 1955م، ج2، ص 612- 613؛ نسايي 1348 ق، ج 3، ص 161- 162 ) .
قرطبي يادآور مي شود که داوودي، ظاهرا احمد بن سعيد داوودي شارح بخاري در سده ششم هجري، واژه سبتا را " ستا " روايت کرده و آن را به ششم روز تفسير کرده است. قرطبي اين ضبط را تصحيف مي شمارد ( سيوطي 1409ق، ص 17 ) و اين در حالي است که در نسخ متداول صحيح بخاري و برخي ديگر از کتب حديثي ضبط حديث به صورت " ما رأينا الشمس ستا " آمده است ( بخاري 1407ق، ج 1، ص 343، 344؛ ابن حبان 1414 ق، ج 3، ص 273؛ نسايي 1411ق، ج 1، ص 560؛ بيهقي 1414ق، ج3، ص 354 ) .
در اينجا مناسب است به عنوان تکميل بحث اشاره شود که گاه فاصله و مرز ميان دو واژه در حديث به هم ريخته، تصحيفي ميان کلمات رخ مي دهد. در مواردي دوران امر ميان دو کلمه و يک کلمه است، مانند تبادلي که ميان " تعترسه " و " بغير بينة " در حديث زير ديده مي شود:
يروي أنه جاء رجل بغريم له مصفود الي عمر، فقال عمر: أتعترسه؟ ( خليل بن احمد 1981م، ج 2، ص329؛ ابواحمد عسکري 1402ق، ج 1، ص 42؛ ورام 1368 ش، ج 1، ص 29 ) . عترسة در لغت به معناي قهر و غلبه است ( خليل بن احمد، ابواحمد عسکري، همان مواضع ) . ابواحمد عسکري تصريح دارد که برخي از محدثان اين عبارت را با لفظ " أبغير بينة " ضبط کرده اند ( ابواحمد عسکري 1402ق، ج 1، ص 42 ) ؛ در صورتي که نقطه ها از تعترسه و بغير بينه حذف گردد، سه دندانه سين با سه دندانه باء و ياء و نون در بينة معادل مي شود و تنها تفاوت ميان دو عبارت، بودن يا نبودن يک فاصله پس از راء است.
در مواردي دوران امر ميان دو کلمه و دو کلمه است، مانند تبادلي که ميان " الدنيا رأس " و " الدينار أسّ " در حديث زير ديده مي شود:
ابن شهاب عن علي بن الحسين (عليه السّلام) ... فقال الأنبياء والعلماء بعد معرفة ذلک: حب الدنيا رأس کل خطيئة ( کليني 1391ق، ج 2، ص 131 ) .
درست بن أبي منصور، عن رجل، عن أبي عبدالله (عليه السّلام) قال: حب الدنيا رأس کل خطيئة ( ابن بابويه 1362 ش، ص 25؛ نيز نقل از پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) : ابن فهد 1406ق، ص 27؛ ابن ابي جمهور 1403ق، ج 1، ص 27؛ نقل از حسن بصري، حضرت عيسي (عليه السّلام) و ديگران: عجلوني 1405 ق، ج 1، ص 412- 413 ) .
در قرائتي نادر از برخي عالمان اين حديث اين گونه خوانده شده است: حب الدينار أس کل خطيئة ( نک: ذيل منهاج البراعة راوندي، ج 2، ص 122؛ نيز قس: ضبط حب الدينار رأس کل خطيئة: بيهقي 1410 ق، ج 7، ص 338 ) .
6. ابدال کلمه به کلمه
بخش مهمي از تصحيفات در حديث را مواردي تشکيل مي دهد که در آن يک کلمه نه در حد جابجايي حروف، بلکه با کليت آن به کلمه اي ديگر تبديل شده است. بي ترديد بخشي از اين چرخش هاي واژه اي مي تواند به طور خودآگاه يا ناخودآگاه برخاسته از زمينه هاي اعتقادي راوي بوده باشد که در صورت خودآگاه مصداقي از وضع و جعل، و در صورت ناخودآگاه مصداقي از خطا خواهد بود. به عنوان نمونه مي توان به تبادل ميان عترتي و سنتي در حديث مشهور ثقلين اشاره کرد که در منابع به دو صورت نقل شده است:أبو هريرة قال قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) إني قد ترکت فيکم شيئين، لن تضلوا بعدهما، کتاب الله و سنتي، و لن يتفرقا حتي يردا عليّ الحوض ( حاکم نيشابوري 1411 ق، ج 1، ص 172؛ نيز: دارقطني 1386ق، ج4، ص 245؛ ابن بابوبه 1390ق، ص 235؛ بيهقي 1414ق، ج 10، ص 114؛ لالکائي 1421ق، ج 1، ص 80؛ خطيب بغدادي 1403ق، ج1، ص 111 ) .
زيد بن أرقم قال لما رجع رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) عن حجة الوداع، و نزل غدير خم أمر بدوحات، فقممن، ثم قال: کأني قد دعيت فأجبت. إني قد ترکت فيکم الثقلين، أحدهما أکبر من الآخر، کتاب الله وعترتي أهل بيتي، فانظروا کيف تخلفوني فيهما، فإنهما لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض ( نسايي 1411ق، ج 5، ص 45، 130؛ نيز: ابن سعد، الطبقات، ج 2، ص 194؛ احمد بن حنبل 1403ق، ج 2، ص 779، 786؛ ابن ابي شيبه 1409ق، ج 6، ص 309؛ ترمذي 1398ق، ج 5، ص 662؛ عبد بن حميد 1408ق، ص 108؛ ابن ابي عاصم 1413ق، ج 2، ص 351، 643- 644؛ طبراني 1404ق، ج 3، ص 66، جم ) .
از نظر کثرت طرق روايت، بدون ترديد ضبط عترتي بر ضبط سنتي غلبه دارد. اينکه چه عاملي موجب تبديل واژه عترتي به سنتي شده است، نه به آساني مي تواند با تصحيف بر اساس تشابه نوشتاري توجيه گردد و نه تشابه آوايي؛ افزون بر آن سنت واژه مترادف يا شبه مترادف براي عترت هم نيست که بتوان آن را از دايره تحريف خارج کرد و در دايره نقل به معنا جاي داد. تبديل عترتي به سنتي يکي از مشهورترين و مناسب ترين نمونه ها براي ابدال کلمه به کلمه اي ديگر است که زمينه در باور و عقيده روات دارد.
نوعي از تحريف کلمه به کلمه در مواردي ديده مي شود که يک باهمايي مشهور و پر بسامد، زمينه ساز يک سبق لسان شده و در زوجي از واژگان، يکي در عبارت حفظ شده، ديگري به واژه اي غايب برگردانده شده است. نمونه اين گونه ابدال را مي توان در حديث زير مشاهده کرد:
جابجايي بر اساس توارد دو باهمايي مشهور:
محمد بن إسماعيل قال: کتبت إلي أبي الحسن الرضا (عليه السّلام): هل يجوز للمحرم المتمتع أن يمس الطيب قبل أن يطوف طواف النساء؟ فقال: لا ( طوسي 1363 ش، ج 2، ص 290؛ همو 1364ش، ج 5، ص 248 ) . شوشتري در تحليل اين حديث به توضيحي ترجيح مي دهد که طواف النساء محرف از طواف الزيارة باشد ( شوشتري 1401ق، ج 2، ص 59 ) . عکس اين رخداد در حديث زير ديده مي شود:
علي بن يقطين قال: سألت أبا الحسن (عليه السّلام) عن المرأة رمت و ذبحت، و لم تقصر حتي زارت البيت، فطافت وسعت الليل. ما حالها؟ و ما حال الرجل إذا فعل ذلک؟ قال: لا بأس به، يقصر ويطوف للحج، ثم يطوف للزيارة، ثم قد أحل من کل شيء ( طوسي 1364ش، ج 5، ص 241 ) . به عکس در اين حديث شوشتري استظهار مي کند که "يطوف للزيارة"، تحريفي از "يطوف للنساء" باشد ( شوشتري 1401ق، ج2، ص 59 ) .
گونه اي ديگر از چرخش واژه بر اثر سبق لسان، مربوط به مواردي است که در آن ماهيت لفظيِ واژه زوج موجب ابدال در لفظ تحريف شده باشد که نمونه آن را مي توان در مثال هاي زير يافت، آنجا که در بخشي از حکايت حضور، امام زين العابدين (عليه السّلام) در مجلس يزيد آمده است:
شنشنة أعرفها من أخزم هل تلد الحية إلا حية ( طبري 1407 ق، ج 3، ص 339 ) .
اين سخن تضميني از يک مثل عربي است و شبيه آن را عمر بن خطاب نيز به ابن عباس گفته است ( يعقوب بن شيبه 1405 ق، ص 99؛ ابواحمد عسکري 1402 ق، ج 1، ص 78 ) .
ابواحمد عسکري يادآور مي شود که سفيان بن عيينة در نقل خبر دچار تحريف شده و " من اخزم " را به من " اخشن " بدل کرده است ( ابواحمد عسکري 1402 ق، ج 1، ص 78؛ نيز يعقوب بن شيبه 1405 ق، ص 99- 100 ) . در اين تبديل، در واژه اخشن، دو حرف اول تحت تأثير عبارت اصلي و دو حرف اخير تحت تأثير واژه شنشنة ادا شده است که ناشي از سبق لسان است.
در مواردي تأثير واژه ديگر بر واژه تحريف شده حداکثري است و عملاً واژه محرف با تکرارِ واژه غالب جايگزين تحريف شده حداکثري است و عملاً واژه محرف با تکرارِ واژه غالب جايگزين شده است. نمونه چنين تحريفي در حديث زير ديده مي شود:
سماعة [ بن مهران ] قال: سئل أبو عبدالله (عليه السّلام) عن العنب بالزبيب. قال: لا يصلح إلا مثلاً بمثل. قلت: والتمر والزبيب؟ قال: مثلاً بمثل ( کليني 1391ق، ج 5، ص 190 ) . کاملاً آشکار است که در مبادله خرما با مويز وحدت جنس وجود ندارد که مصداقي براي رباي معاملي باشد و از آن نهي شود. شاهد تحريف ضبط اين حديث در آثار شيخ طوسي بدين گونه است:
سماعة قال: سئل أبو عبدالله (عليه السّلام) عن العنب بالزبيب. قال: لا يصلح إلا مثلاً بمثل. قال: و الرطب والتمر مثلاً بمثل ( طوسي 1363 ش، ج 3، ص 92؛ همو 1364ش، ج 7، ص 97 ) . بدين ترتيب روشن است که واژه رطب به زيبب ابدال شده ( شوشتري 1401 ق، ج 2، ص 65 ) و سبب آن غلبه واژه زبيب در بخش نخست حديث است.
پينوشتها:
1. عبارات داخل کروشه براي مفهوم شدن حديث، از اين منبع افزوده شده است. خطيب، غوامض، 280/1.
2. Orthographical tradition.
3. Emphatic.
4. البته عجلوني به نقل از همين دو کتاب، واژه را به صورت « يغنيهم » روايت نموده است که بيانگر تفاوت ميان ضبط اين واژه در نسخِ موجود نزد وي با چاپ هاي امروزين است.
پاکتچي، احمد؛ (1392)، فقه الحديث ( با تکيه بر مسائل لفظ )، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (عليه السّلام)، چاپ اول.
/م