خواجه نصيرالدين طوسي زبانشناسي برجسته (3)

در علوم دیگر [ یعنی علوم لغت و صرف و نحو ] تقریر کرده اند که حروف در اصل دو نوع بوده است. یکی مصوّت و یکی مصمت [ یعنی صامت ]. و مصوِّت یا مقصور است یا ممدود. و مقصور حرکات باشد، مانند فَتحَت، ضَمَّت و
دوشنبه، 14 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خواجه نصيرالدين طوسي زبانشناسي برجسته (3)
 خواجه نصيرالدين طوسي زبانشناسي برجسته (3)

 

نويسنده: مصطفي ذاکري (1)




 

9. نظر خواجه درباره ی مصوتها

مطالب فوق را خواجه در فصل اوّل از فنِّ اوّل معیارالاشعار (2) چنین تلخیص کرده است.
« در علوم دیگر [ یعنی علوم لغت و صرف و نحو ] تقریر کرده اند که حروف در اصل دو نوع بوده است. یکی مصوّت و یکی مصمت [ یعنی صامت ]. و مصوِّت یا مقصور است یا ممدود. و مقصور حرکات باشد، مانند فَتحَت، ضَمَّت و کَسرّت ( یعنی به ترتیب a ، u و i ) و ممدود حرف مدّ [ است ] که اخواتِ آن حرکات باشند، چه هر یکی از اشباع یکی از آن حرکات تولّد کند [ یعنی ā ازاشباع a و ū از امتداد u و ί از کشش i ] و حروف مصمت باقی حروف است. و الف، واو و یا هر یک به اشتراک بر دو حرف افتد [ یعنی از نظر اشتراک لفظی هر کدام به دو واج مختلف اطلاق می شود ]، یکی مصوِّت که حروف مدّ مذکور است و آن حروف جز ساکن نتوانند بود، و دیگر مصمت که هم متحرّک باشند و هم ساکن. و امّا مصمت در واو و یا ظاهر است [ منظور از واو ساکن، w است یعنی واو عربی و از یای ساکن، y است که در کلماتی مثل یک / yak/ و میان / miyān/ دیده می شود و امروزه این دو واج را نیم مصوّت یا نیم صامت می دانند؛ زیرا که ویژگی صامت و مصوّت را با هم دارند ]. و امّا در الف مصمت را همزه نیز نامند [ یعنی الف صامت همزه است و الف مصوّت ā ] و علّت این نامگذاری این است که همزه در اوّل کلمه همیشه به صورت الف نوشته می شود؛ لذا گاهی آن را الف همزه می خوانند و البته همزه هم می تواند ساکن باشد مانند رَأس، ذِئب و رؤیَت و هم می تواند متحرّک باشد مانند تَأسف، سُوئِد و سِئُول یا نئون در صورتی که الف واقعی یعنی ā همیشه ساکن است. خواجه در ادامه می گوید: « و به حرف مصمت تنها ابتدا نتوان کرد مگر بعد از آن که حرفی مصوّت مقارن او شود [ چون معمولاً در عربی و فارسی ابتدا به ساکن را مُحال یا مشکل می دانند، در حالی که در زبانهای اروپایی بسیار شایع است مانند سین در انگلیسی stār، با در blame و کاف در class و غیره؛ لذا در عربی و فارسی همیشه باید حرف اوّل کلمه متحرّک باشد یعنی همراه با یک مصوّت ] و مجموع را حرف متحرّک خوانند [ یعنی اگر یک صامت با یک مصوّت که بعد از آن باشد همراه گردد آن صامت را متحرک می خوانند ]. پس اگر مصوت مقصور باشد حرفِ متحرک را یک حرف بیش نشمرند و آن را مَقطَع مقصور خوانند مانند جَ/ ǰa/ [ مثلاً جیم در جواد / ǰawād/ را نحویان یک حرف می دانند، در حالی که در آواگردانی دو حرف است ǰ و a: لذا فارابی و ابن سینا چنانکه ذکر شد آن را طبق سنّت زبان یونانی دو حرف می دانند و هر حرف متحرّک یک هجای کوتاه به حساب می آید که خواجه آن را مقطع نامیده است؛ چون با مصوّت کوتاه همراه است ] و اگر ممدود باشد مقدار فضل ممدود را بر مقصور حرفی ساکن شمرند و مجموع را حرفی متحرّک و حرفی ساکن شمرند مانند جا/ ǰā/ و آن را مَقطَعِ ممدود خوانند [ چنانکه قبلاً توضیح داده شده حرف پیش از مصوّتهای بلند ā ، ū و ῑ را متحرک می دانند و مقدار امتداد اضافی را یک حرف ساکن به حساب می آورند که خواجه این امتداد اضافی را فضل ممدود بر مقصور نامیده است، یعنی زیادتی امتداد ممدود بر مقصور پس "جا" در کلمه ی جاوید را نحویان دو حرف به حساب می آورند یکی جیم مفتوح و دیگری الف که امتداد فتحه ی جیم است و آن را هجای بلند می نامند پس خواجه دو نوع هجای کوتاه و بلند را به نام مقطع مقصور و مقطع ممدود نامیده است مانند فارابی و ابن سینا ]. و هر حرف مصمت را که از مصوّت مجرد باشد هم ساکن شمرند [ یعنی اگر واج صامتی همراه با مصوّت نباشد و عاری از مصوّت باشد آن را حرف ساکن می دانند مانند را در جار/ ǰār/ و نون در جان/ ǰān/ یا در تن / tan/ ].

10.هجا در نظر قدما

برخی خاورشناسان و به تبع آنها زبانشناسان مدّعی شده اند که مفهوم هجا را عربها نمی شناختند. و ظاهراً علّت این شبهه ی عمدی یا سهوی این بوده است که دیده اند تقطیع شعر درعروض عربی- و به تبع آن در عروض فارسی- برحسب حرکت و سکون، یعنی حروف متحرّک و ساکن انجام گرفته است و نه بر حسب هجای بلند و کوتاه، چنانکه در روش دکتر خانلری و پیروانش در فارسی دیده می شود؛ لذا پنداشته اند که لابد آنها از هجا خبر نداشتند وگرنه مانند یونانیان و رومیان شعر را بر اساس هجا تقطیع می کردند، امّا در بالا دیدیم که هم ابن سینا و هم فارابی و هم خواجه نصیر به خوبی هجا را می شناختند و آن را مَقطَع می نامیدند که جمع آن مَقاطِع است، ولی تقطیع شعر را بر حسب تعداد حروف متحرّک و ساکن ساده تر و درست تر می دانستند همانگونه که خلیل بن احمد فراهیدی ابداع کرده بود. و بعضی از متجدّدین عرب که اسلاف خود را قبول ندارند - یا آثار آنها را درست نخوانده یا درست نفهمیده اند - و می پندارند که علم فقط در انبان غربیهاست به تقلید از فرنگیان خواستند شعر عربی را به روش هجائی تقطیع کنند ولی کار آنها پذیرفته نشد و خائب و خاسر شدند و هنوز در تمام مدارس و دانشگاههای ممالک عربی همان روش خلیل رایج است (3) و جالب است که اصطلاح تقطیع که در کتب عروض به کار می رود به طور ناخواسته به مقطع ( یعنی هجا ) اشاره دارد و می توان آن را هجابندی یا تفکیک مقطع ها دانست، گرچه در عروض سنتی از مقطع و هجا ذکری نشده است.(4)

11.حروف فارسی و عربی

خواجه در دنباله ی مطالب فوق درباره ی مقایسه ی میان حروف عربی و فارسی می نویسد:
«در زبان عربی حروف مصمت [ یعنی صامت ] 28 است و حروف مصوّت شش [ یعنی خواجه هر شش مصوت کوتاه و بلند را حرف دانسته است ]، سه مقصور که آن را حرکات سه گانه خوانند و آنها را [ علمای صرف و نحو ]، از حروف نمی شمرند [ چون در داخل متن نوشته نمی شوند، بلکه با علائمی در زیر و زبر حرف نشان داده می شوند ] و سه ممدود که آن را حروف مدّ خوانند. و در زبان پارسی دری از جمله ی حروف بیست وهشتگانه ی مصمت [ که در زبان عربی است ] هشت حرف ساقط باشد و آن ث، ح، ص ، ض، ط، ظ، ع و ق است [ یعنی این حروف به عنوان واج در زبان گفتار پارسی زبانان نیست گرچه در کلمات گرفته شده از عربی و بعضی کلمات گرفته شده از خارجی یا مغولی و ترکی یا ارمنی و حتی در برخی کلمات فارسی مانند شصت، صد، طهران و طوس این حروف دیده می شود، ولی آنها مانند زبان عربی فصیح تلفّظ نمی شوند، بلکه به ترتیب س، ه، س، ز، ت، ز، همزه و غ تلفظ می شده اند ]، امّا پنج حرف مصمت دیگر در این لغت [ یعنی در زبان پارسی دری ] زیادت شود و آن پ، چ، ژ، گ، و ف است [ فا سه نقطه که علامت واو فارسی است که در آن موقع در برخی کلمات فارسی وجود داشت و امروزه تمام واوها در فارسی به همین صورت تلفّظ می شود ] در اینجا باید توضیح دهیم که دو نوع واو صامت وجود دارد: یکی واو عربی که آن را به صورت W نشان می دهند و آن از جوف دهان با غنچه کردن لبها بدون وجود مانع تلفظ می شود و در ایران در برخی لهجه ها مانند کردی می توان آن را شنید و در قدیم در پارسی دری تمام واوها به همین صورت تلفظ می شد درست مانند عربی دوم واو فارسی که آن را به صورت v نشان می دهند و برای تلفّظ آن نوک دندانهای بالا بر روی لب پایین قرار می گیرد درست مانند فا با این تفاوت که فاء بی واک است و واو فارسی واکدار است، در زبان انگلیسی هر دو گونه واو وجود دارد مثلاً wall و Word با واو عربی و vague به معنای مبهم و valley به معنای درّه با واو فارسی تلفظ می شوند امّا در آلمانی و فرانسه واو عربی نیست یا در موارد خاصّی تلفّظ می شود، در قدیم در زبان پارسی دری چنانکه گفتیم تمام واوها واو عربی بود، امّا در تعداد قلیلی از کلمات واو فارسی هم وجود داشت که در حقیقت در اصل با بوده که در لهجه ها یا در محاوره بدل به واو فارسی شده بود. مثلاً افزودن را در برخی گویشها اوزودن با واو فارسی / avzūdan / تلفظ می کردند که در آن زمان تلفظ غیر عادی به حساب می آمد و برای نشان دادن این واو آن را به صورت فا سه نقطه می نوشتند امروزه اوزودن را گاهی با واو عربی / owzūdan / یا با ضمه ی کشیده/ zūdanō / تلفّظ می کنند. فا سه نقطه هم اکنون در برخی مطبعه های عربی وجود دارد و کلمات خارجی را که دارای واو فارسی است با آن می نویسند مثلاً ویکتور هوگو را فیکتور هوجو و ویکتوریا ( Victoria ) را فیکتوریا می نویسد با فا سه نقطه (5) ولی چون بسیاری از چاپخانه های کشورهای عربی فا سه نقطه ندارد همه ی آنها را با فا یک نقطه چاپ می کنند، امّا فا سه نقطه که در معیارالاشعار و کتب دیگر آمده است برای کاتبان بعدی ناآشنا بوده است؛ لذا آن را به غلط فا استنساخ کرده اند و معظّمه ی اقبالی آن را " ث " خوانده است. (6) در کتاب سیری در دستور زبان فارسی (7) از کتاب حلیة الانسان و حلبة اللسان نقل کرده که پنج حرف در زبان فارسی هست که در زبان عربی نیست و آنها عبارتند از چپم ( چ )، ژا ( ژ )، فا ( ف )، پا ( پ ) و گاف و مثال فا را آفتاب و افزودن آورده است. خانم صنیع در حاشیه نوشته اند: «مؤلف با آنکه به زبان عربی هم آشنا بوده در اینجا مرتکب لغزش شده و حرف "ف" را در ردیف چهارم حرف ویژه، زبان فارسی دانسته است». ظاهراً خانم صنیع سه نقطه ی روی فا را ندیده است یا آنکه در نسخه ای که او ملاحظه کرده است این سه نقطه نبوده است و منظور مؤلف قطعاً واو فارسی / V/ بوده است که در عربی فصیح وجود نداشته و ندارد ( برای توضیح بیشتر نک به مقاله ی پیش گفته ی اینجانب در ویژه نامه ی خواجه نصیر، صص 555- 553 ). خلاصه آنکه واو فارسی در قدیم فقط در کلمات معدودی وجود داشته است و تمام واوها در فارسی دری مانند واوهای عربی تلفظ می شده است و احتمالاً از قرن نهم به بعد واوهای عربی همه بدل به واو فارسی شده است و دیگر به صورت عربی تلفظ نمی شود؛ لذا گفته ی خواجه نصیر امروز احتیاج به بازبینی دارد، یعنی باید تذکّر داد که واوهای فارسی معیار همه ی لبی دندانی است برخلاف واوهای عربی که جوفی است و دیگر نیازی به فا سه نقطه نیست. در برخی کتابها حرف شمسی را هم افزوده اند که در فارسی دری بوده است و در عربی نبوده است و آن واو معدوله به صورت "خو" در کلمات خواهر و خود و خویش است که در قدیم چنانکه خواهیم دید خا و واو با هم یکجا تلفظ می شد یعنی خا ساکن بود و واو آن با تلفظ عربی ولی خفیف ادا می گردید. اکنون این حرف مرکب هم در فارسی امروزی وجود ندارد، یعنی واو آن حذف شده و فقط خا تلفظ می گردد، چنانکه سه کلمه ی فوق خاهر و خُد وخیش تلفظ می شود، ولی املای اصلی آن حفظ شده است که این گونه املا را املای تاریخی می نامند. خواجه نصیر در معیارالاشعار راجع به واو معدوله نیز بحث کرده است که خواهیم دید.

12. مصوّتهای فارسی محاوره ای امروزی

چنانکه در بالا دیدیم مصوّتهای فارسی معیار امروزی را عموماً شش می دانند سه بلند و سه کوتاه ( یعنی ā ، ū ، ῑ ، ӕ ، o، e ) و حتی بعضی مدّعی شده اند که اختلاف این مصوّتها بر سر کوتاهی و بلندی نیست، بلکه بر سر کیفیت ادای آنهاست، امّا اینجانب در پژوهشهای خود متوجّه شدم که در فارسی محاوره ای امروزی دوازده مصوّت وجود دارد که همه ی آنها واج مستقل هستند و هیچ کدام واجگونه دیگری نیست، یعنی شش مصوّت فوق هم به صورت کوتاه تلفظ می شوند و هم به صورت بلند که جمعاً 12 مصوت می شود. این مطلب را اینجانب در کتابی نوشته ام که می بایست مقدّمه ای بر فرهنگ اشتقاقی فارسی باشد که مقدار زیادی از آن را نوشته بودم. این مقدّمه متأسفانه هنوز چاپ نشده است و قصد دارم که به ناشری بسپارم. برای مثال کلمه ی "جانی" را در نظر بگیرید که اگر به معنای جنایتکار باشد الف ( ā ) و یا ( ῑ ) هر دو بلند تلفظ می شوند، امّا اگر نام یک فرد انگلیسی یا آمریکایی باشد هم الف آن و هم یای آن کوتاه تلفظ می شود، پس در این کلمه الف و یا به دو صورت جفت کمینه به حساب می آیند. در زیر مثالهایی از جفت کمینه برای هر 12 مصوّت ذکر می شود.
ӕ: مانند شر / šӕr/ و جم / ǰӕm/ ( فتحه ی کوتاه )،
: ӕ: مانند شهر: در تلفظ محاوره / šӕ: r/ و جمع در تلفظ محاوره / ǰӕ: m/ ( فتحه ی کشیده )،
a: مانند جان ( ǰan ) و جانی / ǰani/ نام دوانگلیسی و مادام کوری که مادام آن / madam/ تلفظ می شود ( الف کوتاه )
: a: مانند جان / ǰa: n/ به معنای روح و جانی / ǰa: ni: / یعنی جنایتکار و مادام که / ma: da: mke/ یعنی تا زمانی که ( الف بلند )
e: مانند دل / del/ و نوشت / nevešt/ ( کسره ی کوتاه )
: e: مانند سِهره در تلفظ محاوره /: se: re/ و شِعر در تلفظ محاوره / še: r/ ( کسره ی بلند ):
i: مانند زیان / ziyan/ و بیشین در تلفظ محاوره / bišin/ یعنی بنشین ( یای کوتاه )
: i: مانند پیر / pi: r/ و پیشین / pi: ši: n/ یعنی قبلی ( یای بلند )
: o مانند اُردک / ordӕk/ و اُفتاد / ofta: d/ ( ضمه کوتاه )
: o: مانند مُهر در تلفظ محاوره / mo: r/ و قول / qo: l/ ( ضمه بلند )
U: مانند کوری در مادام کوری / kuri / قوری در محاوره / quri/ ( واو کوتاه )
: u: مانند کوری / ku: ri: / به معنای نابینایی و غوری / qu: ri: / یعنی اهل غور ( واو بلند )،
دو نقطه در سمت راست مصوّتها علامت کشیده بودن آنهاست. از این جدول به خوبی پیداست که کمیّت یعنی امتداد و بلندی و کوتاهی مصوتها کاملاً جنبه واجی دارد و در فارسی امروز هنوز معتبر است برخلاف نظر آنها که کمیّت را در مصوتهای امروزی رد می کنند.

13.واو و یای مجهول در نظر خواجه

خواجه در ادامه ی بحث درباره ی حروف فارسی می نویسد:
« و دو حرف مصوِّت ممدودِ [ دیگر هم در فارسی هست ] که یکی از آن حرفی است که میان ضمّه و فتحه باشد [ یعنی واو مجهول ] چنانکه در لفظ شور [ یعنی / šōr/ ] افتد که به تازی مالح [ یعنی نمکین ] باشد و دیگر حرفی که میان فتحه و کسره باشد [ یعنی یای مجهول ]، چنانکه در لفظ شیر [ یعنی / šēr/ ] باشد که به تازی اسد باشد [ چون شیر خوردنی با یای معلوم است ] و این حرف [ یعنی یای مجهول ] در تازی به کار دارند و آن را امالت خوانند امّا از اصل لغت نشمرند. و از قبیل این دو حرف، حرفی ثالث [ یعنی مصوِّت سومی ] باشد میان ضمّه و کسره [ یعنی: ö مانند öküz ترکی ولی کشیده تر از آن ] که در دیگر لغتها به کار دارند [ مانند ترکی ] و در تازی در لفظ قیل و امثال آن استعمال کنند و گویند کسره است به اشمامِ ضمه [ یعنی کسره ای که بوی ضمّه دارد چون با لبهای غنچه شده تلفظ می شود. ]
در اینجا خواجه از واو و یای مجهول سخن گفته است، ولی نام آنها را ذکر نکرده است، چون شاید هنوز اصطلاح واو و یای مجهول متداول نشده بوده است. بعداً هم خواجه در همین کتاب هنگام بحث از حروف و حرکات قافیه ی اشعار فارسی ( فصل ششم از فنّ دوم در علم قافیه ) واو مجهول را " حرفی که به واو ماند " نامیده است یعنی شبه واو و مثال زده است چون کور/ kör/ یعنی نابینا و شور / šōr / یعنی نمکین و چند سطر بعد از آن دوباره این واو را " شبیه به واو " خوانده و مثال زده است مانند نیکو / nēkō/ و مینو / mēnō/.و نیز یاء مجهول را " حرفی که به یا ماند " نامیده است یعنی شبه یا و مثال زده است چون دیر / dēr و زیر/ zēr/ و چند سطر بعد دوباره این یاء را " شبیه به یا" خوانده و مثال زده است مانند دعوی /
خواجه نصيرالدين طوسي زبانشناسي برجسته (3) / که مُمال دَعوی ( یعنی دعوا da'vā ) است و معنی / ma'nē/ که مُمال مَعنی ( یعنی معنا ma'nā ) است. (8) امّا اینکه امالت یا اماله را گفته است که عربها از اصل لغت نشمرند، منظورش این است که مصوّت حاصل از اماله ی الف ( یعنی ē که مطابق یای مجهول فارسی است ) واج مستقلی در عربی نیست، بلکه گونه ی فرعی الف است و چنانکه گفته شد اماله بیشتر در لهجه ی بنی تمیم به کار می رفت و در لهجه ی حجاز اصلاً به کار نمی رفت و بنی تمیم از قبائل بزرگ عرب بود که در سرزمین نجد ساکن بودند که منازلشان تا بصره و کوفه نیز امتداد داشت. (9) و خصوصیّت عمده ی لهجه ی آنها همین اماله بود که ایرانیهای مجاور آنها کلمات عربی را در ابتدا عمدتاً از آنها اقتباس کردند و هنگامی که در حدود قرن نهم یای مجهول در فارسی از بین رفت کلمات ممال هم دیگر از رونق افتاد و لغات عربی از لهجه های فصیح دیگر و بخصوص لهجه ی حجازی اقتباس شد، ولی هنوز آثار کلمات ممال در فارسی هست که البته با یای معلوم تلفظ می شوند مانند افعی، معنی، دعوی، لیلی، لیکن، ولی، بلی، و ضمناً نام حروف الفبا هم در فارسی به صورت ممال از بنی تمیم اقتباس شده است، چنانکه بی / bē/ تی / tē/ ثی / sē/ حی/ hē / خی/ xē / و غیره در کتابهای قدیم و اشعار دوره ی فارسی دری دیده می شود و بعداً که اماله در فارسی از بین رفت نام الفبا از عربی فصیح به صورت با و تا و ثا و حا و خا آمده است.
در اینجا نکته جالبی باید ذکر شود که چون فارسی میانه زبان مردم جنوب ایران بود؛ لذا در بین النهرین با برخورد با عربی بنی تمیم به نظر می رسد که اماله را از آنها اقتباس کردند و در زبان خود به کار بردند، در حالی که در زبان پارتی که در شمال ایران رایج بود اماله وجود نداشت و می بینیم که در برخی لهجه های جنوبی کلمات ممال دیده می شود و در فارسی دری هم برخی از آنها از فارسی میانه ی جنوبی به ارث رسیده است مثلاً فرزین از مهره های شطرنج در پارتی فرزان بوده است. بعضی فعلها در فارسی از پارتی گرفته شده است مانند ایستاد در حالی که در فارسی جنوبی ایستید/ ēstēd/ بوده است و همچنین افتاد که در فارسی جنوبی / oftēd/ بوده است و اینها در برخی لهجه های جنوبی مثل دزفولی و یزدی هنوز به کار می روند. این نکته که طرداً للباب ذکر شد باید بیشتر بررسی شود و با گردآوری امثله ی زیاد تأیید گردد، امّا مثال دیگر از پهلوی علامت تعدیه و سببی کردن است که nīdanē بوده است مانند gāhēnῑdanā یعنی آگاهانیدن ( مطلّع کردن ) که فارسی دری از پارتی گرفته است و xᵕārēnῑdan یعنی خوراندن.
در مقابل اماله در کتب صرف عربی اصطلاحهای فتح، عدل و تفخیم به کار رفته است، یعنی اماله نکردن الف و گاهی درست برعکس آن رفتار کردن است، یعنی در جایی که یای مجهول وجود داشته است آن را قلب به الف کنند و این را نیز تفخیم نامند مثلاً بیل/ bēl/ در سمنانی bāle شده است یعنی یای مجهول بدل به الف گردیده است. در بهبهانی مندیل را مینال گویند که در ابتدا mendāl گردیده و سپس بدل به مینال شده است. و در کتب منطق گاهی به جای قاطیغوریاس ( معرّب یونانی katēgorias ) قاطاغوریاس آمده است که یای مجهول بدل به الف شده است. در برخی اشعار و کتب قدیم به جای شیعی کلمه ی شاعی آمده است ( از جمله در اشعار ناصرخسرو در سیرالملوک نظام الملک و غیره ) که گویا یای شیعی را مجهول فرض کرده بودند. البته ممکن است این الفها نوعی نوشتن یای مجهول بوده است؛ چون فکر می کردند که الفهای ممال در اصل الف بوده اند.
و عجیب این است که بعضی الفهای اصیل در فارسی دری هم بدل به یای مجهول شده است. مثلاً در بیتی از رابعه ی قزداری ترسا به صورت ترسی/ tarsē/ آمده است و نام هرات غالباً به صورت هری/ harē/ دیده می شود و در یک بیت از مثنوی (10) رها به صورت رهی / rahē/ آمده و با مهی ( با یای نکره ) قافیه شده است و سعدی در بیتی در بوستان مپاش را به صورت مپیش/ mapēš/ آورده و با ریش / rēš/ به معنای جراحت قافیه کرده است. در فرهنگ جهانگیری و فرهنگ رشیدی تازی ( یعنی اسب تازی ) را تیزی / tēzī/ آورده اند و شاهدی از امیرخسرو دهلوی برای آن ذکر کرده اند و نمونه های دیگری هم هست که من در مقدمه ی فرهنگ اشتقاقی ذکر کرده ام. در مورد واو و یای مجهول شمس قیس هم در المعجم اصطلاحات متفاوتی به کار برده است، ولی ذکری به صراحت از واو و یای مجهول نکرده است. مثلاً در یکجا (11) واو مجهول را متحرّک به ضمّه ی ملینّه نامیده است در برابر متحرّک به ضمه مُشبَعه یعنی واو معلوم [ مشبع به معنای ممدود و کشیده است و ضمّه ممدود همان ū است، امّا واو مجهول هم مشبع است و کوتاه یا مقصور نیست و به هر حال شمس قیس آن را ضمّه نرم یا ملیّن خوانده است ] و در جای دیگر (12) آن را مرفوع مجهول خوانده است در برابر مرفوع معروف یعنی واو معلوم [ مرفوع را در اینجا به معنای مضموم آورده است و مجهول بودن آن به علّت آن است که در عربی چنین ضمّه ای وجود ندارد و ناشناس است ]، امّا یای مجهول را یکجا (13) یای ملیّنه و جای دیگر متحرک به کسره ی ملیّنه نامیده است در برابر کسره ی مُشبّعه یعنی یای معلوم و باز در جای دیگر آن را مکسور مجهول خوانده است در برابر مکسور معروف یعنی یای معلوم [ البته در این موارد شمس قیس حرف پیش از واو و یای مجهول را معرّفی کرده است، ولی از تعابیر او می توان دریافت که او برای این دو واج فارسی چه نامی در نظر داشته است. ]
امّا در مورد کسره به اشمام ضمّه که خواجه ذکر کرده بود (14) و مثال آن را " قیل" آورده بود، باید دانست که این مصّوت از واجهای فرعی عربی فصیح بوده است که تقریباً مانند ترکی ü تلفظ می شده است و آن را برخی قرّاء در قرائت قرآن نیز به کار برده اند. ابوعمرو دانی در کتاب التّیسیر فی القرائات السبع در مورد آیه 11 سوره ی بقره نوشته است که « کسائی کوفی ( متوفی 189 ه.ق ) و هِشام بن عمّار راوی ابن عامر شامی کلمات قیل و غیض و جیء را در هر جای قرآن که آمده باشد با اشمام ضمّه ی حرف اول خوانده اند و بقیه ی قاریان هفتگانه و راویان آنها همه به کسره ی خالص در حرف اوّل خوانده اند.»
در اینجا باید بگویم که کسائی کوفی را بی جهت جزو قاریان سبعه آورده اند؛ زیرا که او عمدتاً مقلّد حمزه ی کوفی است و چون عالم نحوی بود مقداری از نظریّات نحوی مکتب کوفه را هم در قرائت خود اعمال کرده است و گاهی برای خودنمایی قرائتهای شگفت آوری هم به کار برده است که یکی از آنها اشمام ضمّه است که مثلاً قیل را به جای / qīla/ به صورت / qüla/ یا / qöla/ خوانده است که شاید در اثر همنشینی با برخی ترکان چنین کرده است و من قرائتهای کسائی را با قرائتهای حمزه مقایسه کردم و دیدم او بیشتر مقلّد است تا متتبَّع و او از نظر اخلاقی هم جای بحث دارد؛ زیرا که آخوند درباری هارون بود و عاقبت هم در رکاب هارون در ری مرد. او هرگز ازدواج نکرد و با امردان می ساخت و گمان نکنم چنین کسی لیاقت نام قاری داشته باشد.

پي نوشت ها :

1.پژوهشگر حوزه ی زبان و ادبیات فارسی.
2.ص 169 چاپ اقبالی.
3.ر.ک: اللسانیّات العامّة و قضایا العربیّة، ص 36.
4.برای توضیح بیشتر ر.ک: مقاله ی اینجانب تحت عنوان مباحث زبانشناسی در معیارالاشعار که در مجلّه ی فرهنگ ویژه خواجه نصیرطوسی، ج2، صص 551-550 چاپ شده است.
5.ر.ک: مثلاً المنجد، بخش فی الادب و العلوم، ص 398.
6.ص 170.
7.ص 39.
8.ص 278 چاپ اقبالی.
9.دائرة المعارف، بستانی، ج6، ص 22.
10.بیت 667 از دفتر اول.
11.ص 252.
12.ص 255.
13.ص 248.
14.ص 170 چاپ اقبالی.

منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.