دکتر سيد اصغر ساداتيان
دکتر ماهيار آذر
وجه مشخصه شخصيت وابسته (Dependent Personality Disorder باختصارDPD) وابستگي و گره خوردن افكار، باورها، احساسات و رفتارشان به ديگران (بي كفايتي) و ترس شديد از تنهايي است. هسته اصلي شخصيتي اين افراد حرمت نفس پايين و نيازمند بودن به ديگران است. آنها افرادي مطيع، منفعل و ضعيف هستند و تمايلي براي ابراز مخالفت با ديگران ندارند و تمامي سعي خود را مي كنند تا رضايت و خرسندي (حتي نامشروع) ديگران را بدست آورند (مبادا رها و تنها شوند). آنها به راحتي تحت تأثير و مورد سوء استفاده ديگران قرار مي گيرند و به معني واقعي افرادي آويزان و توسري خور هستند (اگرچه فرد ممكن است آن را به صميميت، محبت و مهرباني زياد خود نسبت دهد). اين افراد همانند افراد با شخصيت مرزي از تنهايي و رهاشدن بسيار هراسان هستند. اين نوع شخصيت با ويژگيهاي زير مشخص مي شود:
ــ حتي در تصميم گيري هاي ساده نيز مشكل دارند. براي مثال، در انتخاب و پوشيدن لباس بايستي نظرات ديگران (مثلاً همسر) را نيز بپرسند يا اينكه حتي چه چيزي سفارش دهند و بخورند؟ يا چه برنامه اي را نگاه كنند؟ نظرشان در مورد مسئله خاصي چيست؟؛ در چه كلاسي شركت كنند؟؛ سردشان است يا نه؟؛ و...
ــ مي خواهند كه ديگران بجاي آنها مسئوليت زندگي شان را به عهده بگيرند. از آنجائيكه آنا خود را از نظر استقلال و توانمندي ناقص و بي كفايت مي دانند (در ضمير ناخودآگاه) در اكثر موارد نقش منفعل و درمانده را بازي كرده و از پذيرش مسئوليت زندگي به عنوان يك فرد بالغ سر باز مي زنند. آنها بطور مشخص تصميمات مهم و اصلي زندگي شان را به همسر يا والدين و يا دوستان خود مي سپارند (نظير انتخاب شغل، محل سكونت، رشته تحصيلي، انتخاب همسر يا دوست و...). البته نبايستي اين مسئله را با مشورت اشتباه كرد. در مشورت فرد نظرات ديگران را بدون پيش داوري مي شنود، بر اطلاعات خود مي افزايد، و استدلالها را به طور منطقي و عقلاني (نه احساسي) مورد تجزيه و تحليل قرار داده و آنگاه خود تصميم نهايي را گرفته و براساس آن عمل مي كند (چه مخالف نظر ديگران باشد و چه موافق).
ــ در ابراز مخالفت با ديگران مشكل دارند. آنها بدليل ترس از عدم تأييد، محروميت از حمايت و يا طرد شدن، حتي با چيزي كه درست نمي دانند به سختي مخالفت مي كنند و به اصطلاح راحت كنار مي آيند و بسيار سازشكار هستند (و نه سازگار)؛
ــ به سختي خود آغازگر چيزي هستند. آنها اعتماد به نفس كمي دارند و بر اين باورند كه براي انجام يا تداوم كاري حتماً به كمك ديگران نياز دارند و لذا خود را نالايق يا ناتوان در درك و يا انجام كاري كه با آن روبرو هستند مي دانند (چه جوري بنزين بزنم؟؛ گاز چه جوري روشن مي شه؟ اگر گرسنه شون شد چي كار كنم؟؛ من نمي دونم؛ بگو چي درست كمك کنم؟؛ و...).
ــ گاهي براي جلب حمايت، توجه و موافقت ديگري تن به كارهاي ناخوشايند نيز مي دهند و يا براي آنچه كه مي خواهند از طرفشان بدست آورند از خودگذشتگي به خرج داده و يا سوءاستفاده رفتاري، كلامي و يا جنسي را تحمل مي كنند (بخوبي نقش مظلوم و قرباني را بازي مي كنند).
ــ در صورت تنها بودن بسيار نگران شده و يا احساس درماندگي و بيچارگي مي كنند. به همين دليل اگر اطرافشان تأخير كرده باشد، نگران شده و نمي دانند چه كاري انجام دهند؟ يا در رابطه اي که چيزي بجز بندگي و بردگي نيست، باقي مي مانند؛ و يا اگر رابطه ي قبلي به پايان برسد به سرعت بدنبال رابطه جديد مي روند.
ــ ترس از تنهايي تقريباً تمام ذهن شان (ناخودآگاه) را فراگرفته و لذا در بسياري از موارد همانند كودكي كه دچار اضطراب جدايي از مادر است در رابطه با ديگري رفتاري تقريباً بچه گانه از خود نشان مي دهند (15بار تماس در طي يك روز؛ منم باهات ميام سر كارت! اگه منو دست داري اون... و).
چرايي شخصيت وابسته از ديدگاههاي مختلف
روانكاوانه(Psychoanalytic):
از بعد سايكوديناميك اين افراد مرحله ي دهاني را به درستي پشت سر نگذاشته و به اصطلاح دچار تثبيت دهاني شده اند و علت آن توجه بيش از حد والدين به كودك بوده و يا سهل انگاري يا ناديده گرفتن نيازهاي كودكشناختي رفتاري:
از اين ديدگاه، شخص وابسته به اين باور رسيده است كه فردي ناقص، ضعيف و درمانده بوده و لذا به تنهايي قادر به حل مسائل و تصميم گيري نبوده و بايستي به كمك ديگري آن را مرتفع نمايد. اين افراد غالباً در خانواده هايي با والدين بيش از حد حمايت گر و در عين حال سخت گير و مستبد بزرگ شده اند. چنين والديني باعث مي شوند تا رفتارهاي وابستگي در كودك تقويت شوند و با جلوگيري از درگير شدن كودك با فعاليتهاي يادگيرانه بر اساس آزمون و خطا (بكن و نكن ها) خودجوشي و توانمندي كودك را سركوب مي كنند و باعث شكل گيري الگوهاي فكري زير در ضمير كودك مي شوند:
*من آدمي محتاج و ضعيف هستم؛
*من هميشه به كسي احتياج دارم تا در انجام كارها و يا حل مسائل و مشكلات به من كمك كند؛
*من اساساً آدمي تنها هستم مگر اينكه بتوانم به يك آدم قوي بچسبم؛
*بدترين چيزها رها شدن و طرد شدن است؛
*من نبايستي كاري كنم كه حامي خودم را ناراحت كند و يا در صورت ناراحت شدن بايستي در اسرع وقت جبران كرده و دلش را بدست آورم؛
*من به ديگران نياز دارم تا در تصميم گيري به من كمك كنند و بگويند چه كار كنم؛
*من هميشه بايستي در كنار حامي خود باشم؛
*من بايستي به هر طريق ممكن يك رابطه صميمي و نزديك با ديگران برقرار كنم.
*ابعاد پنج گانه شخصيتي: اين افراد داراي بي ثباتي احساسي، ناسازگاري و تعهدپذيري بالايي بوده ولي درون گرا بوده و پذيرندگي كمي دارند.
همچنين شخصيت منزوي ممكن است با شخصيت وابسته اشتباه گرفته شود زيرا در هر دو احساس بي كفايتي، حساسيت بيش از حد نسبت به انتقاد و نيز مكرر به اطمينان بخشيدن وجود دارد. معهذا در شخصيت منزوي آنچنان ترس شديدي از رها شدن وجود دارد كه تا فرد اطمينان تقريباً صد درصد پيدا نكند اقدام به نزديك شدن و برقراري رابطه با ديگران نمي كند ولي در شخصيت وابسته اساساً بدنبال ديگران مي رود تا تأييد ديگران را بگيرد. از نظر نياز به تأييد و اطمينان بخشيدن از طرف ديگران شخصيت وابسته با شخصيت هيستريانيك تشابه دارد ولي شخص هيستريانيك رفتاري بسيار اجتماعي و اغواء كننده و فعال براي جلب توجه داشته و اعتماد به نفس نسبتاً بالايي دارد ولي فرد وابسته رفتاري بسيار آرام، مطيع و محقرانه دارد.
شيوع و علل شخصيت وابسته
شيوع شخصيت وابسته حدود 0/5 درصد بالغين بوده (در زنان شايعتر از مردان) و اگرچه بسياري افراد تا قبل از بلوغ كامل بسياري از نشانه هاي شخصيت وابسته را دارند اين مسئله بدليل ويژگي تكاملي آنها بوده و در رده ي شخصيت وابسته قرار نمي گيرند. علت آن هنوز بدرستي شناخته نشده است ولي عوامل محيطي (خصوصاً رفتار خانواده در اوايل كودكي) مهمترين نقش را در بروز آن ايفاء مي كنند.تشخيص و درمان شخصيت وابسته
اين نوع شخصيت با مصاحبه متخصص تشخيص داده شده و از طريق روان درماني (شناخت رفتار درماني شامل افزايش حرمت نفس، آموزش مهارتهاي اجتماعي و تقويت جرأت و جسارت براي ابراز وجود) بهبود مي يابد. از ميان تمامي اختلالات شخصيتي اين نوع بيش از بقيه قابل اصلاح است (يكي از دلايل آن اين است كه خود فرد مايل و بدنبال اصلاح خود است).سناريو:
خانم اليزا 53 ساله با 3 فرزند خود كه در دهه سوم زندگي اش و با اصرار خودش حامله شده بود، زندگي مي كند. همسرش يكسال پيش، پس از 30 سال زندگي اشتراكي بخاطر يك خانم جوانتر او را ترك كرد و از آن زمان به بعد كاملاً زمين گير شده است. او هر روز احساس ترس و ناتواني در تصميم گيري در مورد اکثر جوانب زندگي اش مي كند. آيا محل سكونت خود را عوض كند يا نه؟ آيا بدنبال کاري برود؟ چگونه وضعيت اقتصادي زندگي خود را بدست بگيرد؟ حتي چه لباسي بپوشد؟ او همواره از فرزندانش درخواست اظهارنظر و توجه و حمايت مي كند و فرزندانش نيز تا حد ممكن حامي و پشتيبان او هستند ولي از اين همه درمانده گي و ضعف او ناراحت هستند و حتي دوستان خوب قديمي اش با چنين رفتاري كم كم از او فاصله گرفته اند.بيشتر دوستان و اعضاء خانواده ي اليزا نمي توانند درك کنند كه چرا رفتن همچنين مردي او را به هم ريخته است. او (شوهرش) آدمي ناراحت و خسيس بود. و تقريباً تمامي تصميمات مهم براي اليزا را مي گرفت. او تصميم مي گرفت درآمد خانواده را چگونه خرج كند؟ كجا زندگي كنند؟ براي تعطيلات كي و كجا بروند؟ كي و كجا بيرن غذا بخورند؟ چه فيلمي را نگاه كنند؟، بچه ها بايستي كدام مدرسه بروند؟ و...
مادر اليزا فردي بسار نازپرور و كنترل كننده بود و پدرش وقتي3 ساله بود در طي تصادفي مُرد. مادرش بسيار جدي و حالت تحکمانه و رياستي داشت. زني كه حتي تا سنين راهنمايي براي او تصميم مي گرفت چه چيزي بخورد، چه چيزي بپوشد، كي بخوابد، با چه كسي رفت و آمد داشته باشد و...
منبع مقاله :
ساداتيان، اصغر؛ آذر، ماهيار؛ (1389) آمادگي و شرايط لازم براي ازدواج، تهران: ما و شما، چاپ اول.
/ج