نويسنده: حميد احمدي
مطالعه ي چگونگي گرايش هاي سياسي محلي گرا در كردستان، بلوچستان و آذربايجان ايران نشان مي دهد كه سياسي شدن علايق كهن نظير زبان و مذهب و خلق هويت هاي قومي اصولاً نتيجه ي فعاليت هاي نخبگان سياسي و روشنفكراني است كه از سياست هاي دولت اقتدارگراي مركزي ناراضي بوده اند تا يك حركت اجتماعي و مردمي. تجربه ي ايران تأييدكننده ي عقيده ي آن گروه از نظريه پردازان ناسيوناليسم و قوميت نظير هانس كوهن و آنتوني اسميت است كه تأكيد مي كنند قوم گرايي به عنوان يك حركت سياسي عموماً محصول كار نخبگان سياسي و فكري است. افزون بر آن، اين واقعيت كه سياسي شدن تفاوت هاي زباني و مذهبي در كردستان، بلوچستان و آذربايجان ايران در قرن بيستم روي داد، تأييدكننده ي ره يافت هاي مدرن درباره ي قوميت و ناسيوناليسم قومي است كه ريشه هاي قوميت را در دوران اخير جست و جو مي كند.
تجربه ي سياسي شدن مسائل زباني و مذهبي در كردستان، آذربايجان و بلوچستان ايران در قرن بيستم نشان مي دهد كه روشنفكران و نخبگان سياسي در تلاش براي خلق هويت قومي نقش قاطعي دارند و از علايق كهن نظير زبان و مذهب به عنوان ابزارهاي سياسي استفاده مي كنند تا به هدف هاي سياسي موردنظر خود دست يابند. به تفصيل گفته شد كه چگونه اين دو گروه از نخبگان - يعني روشنفكران و فعالان سياسي- نقش مهمي در مسائل سياسي كردستان، بلوچستان و آذربايجان ايفا كردند. اولين گروه واقعيات تاريخي را ابداع، تفسير، باز تفسير، و تحريف مي كنند تا افسانه ي ريشه هاي مشخص نژادي و تاريخي يا به قول اريك هابسباوم سنت هاي سياسي را براي گروه « ابداع » كنند. با توجه به اين واقعيت، پديده ي قوم گرايي محلي را بدون توجه دقيق به اين بازتفسيرها و تحريف ها يا « ابداع سنت ها » نمي توان به درستي درک كرد.(1) همان گونه كه پل براس مي گويد، اين نخبگان تلاش مي كنند تا از پراكندگي سمبول هاي موجود در گروه به نوعي وحدت و هماهنگي دست بيابند كه نشان دهند اعضاي گروه نه تنها از يك جنبه، بلكه از جنبه هاي متعدد با ديگران متفاوت هستند و عناصر فرهنگي گروه تقويت كننده ي اين مسئله است.(2)
دومين گروه نخبگان، فعالان سياسي بودند كه سازمان هاي سياسي متكي بر ايدئولوژي ناسيوناليسم قومي را بنا گذاشتند. اين سازمان ها، ابزارهاي سياسي مؤثري براي بسيج اعضاي گروه هاي زباني - مذهبي عليه دولت مركزي بودند. حضور اين دو گروه از نخبگان در حركت هاي سياسي قوم گرايانه ي ايران در اواسط قرن بيستم يادآور نظريه ي آنتوني اسميت است كه ميان دو گروه تمايز قائل است: « روشنفكراني كه انديشه ها، آرمان ها و تعاريف را فرمول بندي مي كنند و روشنفكران حرفه اي كه تعقيب فعالانه ي اهداف قومي را از جنبه هاي فردي و گروهي به نفع خود تصور مي كنند. » (3)
نخبگان با طرح و تبليغ انديشه ي هويت قومي و با تشكيل سازمان هاي سياسي- قومي خود را نمايندگان و سخنگويان گروه هاي زباني- مذهبي معرفي مي كنند. همان گونه كه تجربه ي كردستان نشان داده است، مسئله اين است كه نخبگان سياسي متعلق به يك گروه زباني يا مذهبي واحد، بر سر كسب عنوان نمايندگي گروه با يكديگر مبارزه مي كنند. اين امر منجر به مبارزه اي سياسي در درون نخبگان مي شود كه در نتيجه ي آن وحدت گروه از بين مي رود. اين پديده نظر براس را تأييد مي كند كه مي گويد:
نخبگان در فرايند تبديل اشكال و ارزش هاي فرهنگي به سمبول هاي سياسي با يكديگر بر سر جلب حمايت افراد گروه يا كنترل سرزمين متعلق به گروه به رقابت مي پردازند و به اين ترتيب همبستگي گروه را درهم مي شكنند.(4)
تجربه ي ايران پديده اي را معرفي مي كند كه نظريه پردازان قوميت و ناسيوناليسم قومي به آن توجه كافي نكرده اند. در ايران تلاش در جهت خلق و بازآفريني هويت قومي فقط حاصل فعاليت هاي نخبگان بومي نبوده است، بلكه بسياري از نخبگان غيربومي نيز در فرايند مبارزه ي خود عليه دولت مركزي، انديشه ي هويت قومي را طرح و تبليغ كرده اند. نخبگان سياسي چپ گراي عضو سازمان هاي سياسي نظير فداييان، پيكار و حزب توده كه به طور سنتي در مناطق مركزي ايران يا مناطق اصلي روستايي و شهري فارس زبان و شيعه نشين از آن ها حمايت چنداني نمي شد، فعاليت هاي خود را در مناطقي متمركز كردند كه در آن ها اقليت هاي زباني و مذهبي در اكثريت بودند. اين چپ گرايان غيرقومي با حمايت - يا بهتر است بگوييم طرح- خواسته هاي سياسي- قومي براي اين گروه ها تلاش كردند به منظور مبارزه با دولت مركزي بر سر كسب قدرت و موقعيت سياسي، حمايت سياسي و منابع مادي براي خود فراهم كنند.
تاريخ كردستان، بلوچستان و آذربايجان شواهدي قوي دال بر نقش فعال نخبگان در طرح و خلق قوميت و هويت قومي ارائه مي دهد، اما تفاوت هايي از نظر نوع گروه هاي نخبگان فعال در هر منطقه به چشم مي خورد. در بلوچستان نخبگان سنتي طايفه اي ( سرداران و حكمرانان ) در تلاش براي سياسي كردن مسائل زباني و مذهبي و خلق هويت قومي نقش رهبري كننده داشته اند. درواقع، اكثر نخبگان فعال روشنفكر و سياسي بلوچ داراي ريشه هاي آشكار طايفه اي بوده اند. در مقايسه با تجربه ي بلوچستان، با اينكه عامل ايلي در كردستان نيرومندتر بوده، نقش نخبگان ايلي در كردستان كمتر بوده است. اما عوامل غيرايلي و به ويژه نخبگان تحصيل كرده ي قشرهاي بالاي طبقه ي متوسط نيز نقش مهمي ايفا كرده اند. در آذربايجان، عامل ايلي اهميت چنداني نداشته و رهبري حركت هاي سياسي محلي گرا در دست نخبگان طبقه ي متوسط بوده است.
علاوه بر اين، مسئله ي ديگري كه آذربايجان را مستثني مي كند، اين واقعيت است كه برخلاف كردستان، گرايش هاي خودمختاري طلبانه در آذربايجان پس از تجربه ي سال هاي دهه ي 1320 شمسي تداوم نيافته است. اما نخبگان سياسي و روشنفكر آذربايجان شوروي براي آذربايجان ايران انديشه هاي پان تركي تجويز كردند. نخبگان آذربايجان شوروي براي طرح هويت قومي متمايز از هويت ايراني تلاش عمده اي داشتند. اين نخبگان به طور مستقل عمل نمي كردند، بلكه فعاليت هاي سياسي آن ها در ايران با سياست خارجي اتحاد جماهير شوروي در قبال ايران هماهنگ بوده است.
پينوشتها:
1. Eric Hobsbawm,The Invention of Tradition.
2. Brass,Ethnicity and Nationalism,16.
3. Anthony Smith,Theories of Nationalism.
4. Brass,Ethnicity and Nationalism,15.
احمدي، حميد؛ (1378) ، قوميت قوم گرايي در ايران افسانه و واقعيت، تهران: نشر ني، چاپ نهم.
/ج