در اين قسمت از قاره ي امريکا، جغرافيا تا اواخر قرن نوزده محدود به فعاليتهايي جهت توسعه و گسترش مستعمرات و اراضي تحت سيطره، نظير اکتشاف، نقشه کشي و مسّاحي بود. جغرافيدانان اين دوره نيز اغلب مسّاحان و مکتشفان اروپايي اصل بودند که بيشتر به مسافرتهاي مأموريتي و ارزيابي نواحي مختلف اقدام مي کردند از جمله لويس و کلارک. (1)
در اواخر اين قرن بود که بتدريج اهميت و موقعيت جغرافيا و جغرافيدانان بويژه در رابطه با موضوعات زمين شناسي، توپوگرافي و هيدروگرافي زمين صرفاً در قالب اشتغالات دولتي شناسايي و مشخص مي شود که اين فعاليتها نيز در راستاي اعتبار بخشيدن و توسعه ي استعمارگرايي و امپرياليسم امريکا سازمان دهي مي شد. در واقع، از سال 1870 به بعد، علم جغرافيا به عنوان ابزاري در خدمت امپرياليسم جهاني، مالکيت سرزمينهاي بيشتر، بهره برداريهاي چپاولگرانه ي اقتصادي و برتريهاي نژادي، ايفاي نقش مي کرد. به طوري که، مؤسسات و انجمنهاي جغرافيايي دولتي و غيردولتي ابتدا در واشنگتن و بعد در ساير ايالتهاي امريکا نضج گرفت و بعد از شروع به کار انجمنهاي جغرافياي در انگلستان، فرانسه و آلمان، انجمن جغرافيدانان امريکا با رياست چارلزدالي (2) 1864-1899 تشکيل شد. با تجربيات چندين ساله ي اروپاييان، امريکايي ها دريافته بودند که اهميت نقشه ها و اطلاعات جغرافيايي بويژه در پيروزيهاي نظامي و آينده ي سياسي- اقتصادي کشورشان کمتر از اهميت سلاح نظامي نيست.
الف- گستره ي تفکرات جبر محيطي
بعد از رونق افکار و ديدگاه راتزلي در مکتب جغرافيايي آلمان، که زمينه ساز اصلي ظهور تفکر جبرگرايي در مباحث جغرافيايي تلقي مي شود، انديشمنداني در ساير کشورها، از جمله ايالات متحده ي امريکا، به بسط جبرگرايي محيطي پرداختند.موريس دويس (3)
از جمله پيشگامان جغرافياي جديد و عمدتاً جبرگرا در امريکا که مسيرهاي تازه اي در اين علم گشود، موريس دويس است که کار تدريس جغرافيا را از سال 1878 در هاروارد شروع کرد (4). در سال 1893 به عنوان پدر ژئومورفولوژي جديد شناخته شد و، بدين ترتيب، جغرافيا در امريکا ابتدا با مباحث و موضوعات جغرافياي طبيعي شروع شد. وي در سال 1904 به رياست انجمن جغرافيدانان امريکا منصوب شد. علاقه ي زيادي به مطالعه ي زمين شناسي و هواشناسي نيز داشت. در سال 1894، اصول هواشناسي خود را منتشر کرد که مدتهاي زيادي کتاب درسي دانشگاههاي امريکا بود. (5) او معتقد بود، هر جغرافيدان بايستي در يک ناحيه ي معين، تخصص يابد و با اين داوري، جغرافياي ناحيه اي را، کانون علم جغرافيا به شمار مي آورد. موريس ديويس بيش از هر جغرافيدان ديگري، در استقلال علم جغرافيا و شناساندن آن به عنوان يک رشته ي تخصصي مؤثر بوده است. ديويس با انتشار مقاله اي، تکامل و جهت يابي علم جغرافيا را طي سه دوره، چنين بيان کرد: (6)1. تا سال 1800، جغرافيا، از مجموعه اي از پديده هاي مجزا، پراکنده و بدون ارتباط با هم تشکيل مي شد.
2. بعد از سال 1800، علم جغرافيا به غايت انگاري معنوي، بيش از روش تکاملي تأکيد داشت.
3. در مرحله ي بعد، روي مفاهيم علّي تأکيد و همه پديده هايي که در سطح زمين ظاهر مي شوند در ارتباط با هم مورد مطالعه قرار مي گيرند.
به اين ترتيب، سالهاي مديدي، موريس دويس يکه تاز عرصه ي مطالعات جغرافياي ( طبيعي ) با تأکيد بر جبر محيطي يا محيط گرايي بود. در دوره ي او، عقايد و افکار جبرگرايانه، بر سراسر فضاي علمي و دانشگاهي ايالت متحده، نظير ساير کشورها، سايه افکنده بود. يکي از وقايع مهم در بسط جغرافياي آکادميک در ايالات متحده، ايجاد دپارتمان جغرافيا در دانشگاه شيکاگو در سال 1903 بود که به کارهاي بنيادي در تحقيقات اختصاص يافت و جغرافيداناني تربيت نمود که از جمله مشاهير علم جغرافيا در دانشگاههاي ايالات متحده شدند.
آلن سمپل (7)
يکي از مهمترين شاگردان راتزل که ادامه دهنده و بسط دهنده ي نظريات وي بود، آلن چرچيل سمپل است. در واقع ميراث جغرافياي آلمان، در قالب افکار محيط گرايي نو سمپل در امريکا بروز مي يابد. سمپل زمينه ي انشعاب و استقلال شاخه هاي جغرافيا را در اين منطقه فراهم آورد به طوري که توجه و تأکيد در ژئومورفولوژي جاي خود را به مطالعه ي عوامل محيط طبيعي در زيست انساني داد.اين جريان فکري با کار جغرافيدان ديگر امريکايي به نام خانم آلن چرچيل سمپل تداوم يافت. او تحصيل کرده ي اروپا و پرورش يافته ي مکتب جبر محيطي راتزل بود. اثر معروف او تأثيرات محيطي جغرافيايي در سال 1911 منتشر شد و به مدت چند دهه، مسير تفکرات جغرافيايي را در امريکا مشخص کرد و مدتها از کتابهاي عمده در آموزش جغرافيا بشمار مي آمد. سمپل معتقد بود: (8)
« انسان محصول سطح زمين است؛ در نواحي کوهستاني يا ساحلي، او نمي تواند براحتي از نيروي ماهيچه اي خود بهره گيرد. او در واقع از طبيعت نيرو مي گيرد و شکل انعطاف پذيري با خمير مايه ي طبيعي است. »
سمپل عقايد و نظرات خود را در چارچوب طبيعت گرايي محض مطرح و همه ي پديده ها، رويدادها و پيشرفتهاي انساني- تاريخي را در تأثيرات محيط طبيعي جست و جو کرد و از تأثير عوامل اجتماعي و اقتصادي غافل ماند. به طور خلاصه، او بر نکات محوري زير تأکيد داشت: (9)
انسان را نمي توان جداي از زمين و طبيعت مورد مطالعه ي علمي قرار داد.
به سبب پيچيدگي عوامل جغرافيايي، تنها با نگرش تکاملي، قابل تبيين هستند.
محيط طبيعي بايد با روشهاي علمي مطالعه شود.
طبيعت به عنوان يک عامل پنهان در معادله ي پيشرفتهاي انساني به شمار مي آيد.
تفکرات جغرافيايي سمپل در زمينه ي تأثير عوامل طبيعي در پديده ها و رويدادهاي انساني، علاوه بر راتزل، از عقايد توماس مالتوس و هربرت اسپنسر متأثر بود و هميشه سعي مي کرد تا بين محيط طبيعي، جامعه و کشور، ارتباط پايداري برقرار سازد و لذا از مسائل، گرفتاريها و موضوعات انساني با منشاء فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي غافل و دور مي ماند.
السورث هانتينگتن (10)
بتدريج جغرافيدانان جبرگراي امريکايي بر اجزا و عوامل خاصي از شرايط محيط طبيعي، به عنوان عامل تأثيرگذار بر فعاليتها و ويژگيهاي انساني معطوف شدند که از جمله ي آنها، هانتينگتن، به تأثير عامل آب و هوا بر کليه ي جنبه هاي حيات بشري پرداخت. او اين واقعيت را پروراند که تغييرات اقليمي بعد از دوره ي يخچالي نقش مهمي در تمدن سازي داشته است. وي، در اين زمينه مقالات متعددي نگاشت و از سال 1922 بر ماهيت و علل تغييرات اقليمي متمرکز شد. او در مقالات و کتابهايش بين آب و هوا و سلامتي، نيروهاي جسمي، روحي و رواني و حتي پيشرفت يا انحطاط تمدنهاي انساني ارتباط برقرار کرد. همچنين، او در مورد تأثير لايه ي ازن بررسيهايي را انجام داد و در سال 1941، نظريه ي خود را با استفاده از اطلاعات آماري در آخرين کتابش (11) مطرح کرد.اين طرفدار جبر آب و هوايي، بهترين درجه ي حرارت را براي ادامه فعاليتهاي انساني، حد متوسط 15/5 درجه ي سانتي گراد مي داند و در اين رابطه تا جايي پيش مي رود که بين اندازه ي جثه انسانها و حيوانات و درجه ي حرارت ارتباط برقرار مي کند و معتقد مي شود که اندازه ي کوچک بدن موجودات و بويژه انسان در منطقه ي بسيار گرم زمين، موجب از دست دادن يا دفع گرما و بالعکس بدن بزرگ آنها موجب ابقاي حرارت داخلي بدن مي شود. از اين رو، در مناطق بسيار گرم، انسانها و حيوانات نسبت به مناطق سرد زمين، اندام و جثه اي کوچکتر دارند. (12)
راسل اسميت (13)
با داير شدن دپارتمان ديگري از جغرافيا در دانشگاه پنسيلوانيا، فيلادلفيا، زمينه ي بسط نظرات و تفکرات جغرافيايي گسترش يافت. در اين گروه جغرافيايي بود که راسل اسميت کتاب جغرافياي تجاري- صنعتي اش را در سال 1913 نگاشت. کتاب ارزشمندي در جغرافياي ناحيه اي شمال امريکا، که با تجديد چاپهاي مکرر، به مدت يک قرن کتاب درسي آکادميک به شمار مي رفت. اسميت که بشدت تحت تأثير افکار هانتينگتن بود در سال 1919، به استادي دانشگاه کلمبيا رسيد. در مورد نظرات و تفکرات جبرگرايانه ي او چنين آورده اند. (14)« سرما محرک بزرگ فعاليتهاي انساني به شمار مي رود. انسان و حيوان، در روزهاي سرد زمستان، بيشتر از بعد ازظهرهاي گرم و مرطوب تابستان، چابک، تلاشگر و سرزنده است. اين امر در مورد ملتها نيز صادق است. ملتهاي پرانرژي و پرقدرت جهان، در آب و هوايي زندگي مي کنند که نيروي يخبندان، آنها را به تلاش و فعاليت مي کشاند و تابستانهاي نسبتاً گرم، زمينه ي توليد و ذخيره سازي مواد غذايي بيشتري را فراهم مي کند. »
بدين ترتيب چنين استنباط مي شود که مکتب جبرگرايي، به برتريهاي قومي و نژادي و استعمار و استثمار ساير ملل، توسط ايالات متحده امريکا دامن زد و زمينه هاي مساعدي براي استعمار امريکا در مناطق مداري و غيرمداري پديد آورد. همان طوري که پيشتر در مورد انگلستان و آلمان بيان شد، در امريکا نيز پرورش يافتگان اين مکتب، به تفوق جوييها و جاه طلبيهاي بيشتر توسط اين قدرت استعماري توجيه علمي بخشيدند که از جمله مهمترين آنها، آلفرد ماهان بود.
آلفرد ماهان (15)
دريانورد و فارغ التحصيل از نيروي دريايي در سال 1859 بود. سعي داشت بيشتر وقايع تاريخ را طبق اصول جغرافيايي تعبير و تفسير کند و نظارت بر درياها را اولين قدم در راه کسب قدرت جهاني مي دانست. روزولت، رئيس جمهور وقت امريکا که خود از طرفداران نظريه ي توسعه و برتري دريايي بود، ماهان را مورد تقدير قرار داد و از نظريات او در سياست خارجي امريکا استفاده کرد. از جمله، تصرف پايگاههاي متعدد در اقيانوسهاي آرام و اطلس، حفر کانال پاناما و کنترل جزاير هاوايي و کارائيب و نيز تصرف جزاير ديگر در درياي کارائيب و اقيانوس اطلس، به پيشنهاد ماهان انجام گرفتند. نظرات ژئوپوليتيکي ماهان در کتابش با عنوان تأثير نيروي دريايي بر تاريخ (16) در سال 1890 منتشر شد. (17)در دهه هاي نخست قرن بيستم، در عرصه ي جهاني علوم، علم جغرافيا، در اوج شکوفايي جبر محيطي، به حداکثر اعتبار خود بويژه از حيث يکپارچگي و کليت درهم تنيدگي جغرافياي طبيعي و جغرافياي انساني رسيد و اين جريان باعث ارتقا پايگاه علم جغرافيا در ميان ساير علوم شد.
بتدريج با شروع انتقادات سوسياليست ها و مکتبهاي فرانسوي و... به نظريه ي جبر محيطي، جغرافيدانان چندي نيز از ايالات متحده، با طرح تعاريف و مفاهيم جديد از جغرافيا، نقش عملکردهاي انساني در طبيعت و تأثيرات متقابل اين دو را، پايه و اساس ديدگاههاي علمي خود قرار دادند.
ب- حوزه ي تفکرات امکان گرايي
هارلن باروز (18)
در نيمه ي اول قرن بيستم، جغرافيدانان در اغلب کشورها و از جمله ايالات متحده، متوجه اين نکته شدند که پديده هاي سطح زمين که در قالب فضاي جغرافيايي نمودار مي شوند، ساخته و پرداخته ي طبيعت و انسان هر دو هستند. به عبارت ديگر، شرايط طبيعي و نيروهاي فکري و عملکردي انسان هر يک به ميزان توانايي خود، در توليد فضا و مکانهاي جغرافيايي نقش دارند.در امريکا، اولين پيشگام در اين زمينه، هارلن باروز بود که جغرافيا را،علم اکولوژي انساني معرفي کرد. او با طرح اين تعريف در سال 1923، جغرافيا را به منزله ي علم روابط انسان و طبيعت مي دانست و اينکه اين روابط، بايد از ديدگاه سازگاري انسان با محيط او مورد بررسي قرار گيرد. تقريباً از همين زمان بود که رابطه ي انسان و طبيعت، به عنوان اساس و کانون علم جغرافيا، جايگاه خود را يافت و « مکتب اکولوژيکي » به عنوان يکي ديگر از مکاتب بنيادي در تاريخ اين عمل به ثبت رسيد. در اين مکتب تنها بخشهايي از جغرافياي طبيعي يا عوامل طبيعي مورد توجه قرار مي گيرند که در زندگي و فعاليتهاي انساني مؤثر باشند.
کارل ساور (19)
موضوع تأثيرات عملکردي و فرهنگي انسان در محيط طبيعي، ابتدا در مکاتب فرانسوي و آلماني نضج گرفته و مطرح شد؛ سپس در نيمه ي اول قرن بيستم، وارد در مکاتب جغرافيايي امريکا شد و بويژه توسط کارل ساور، بنيانگذار مکتب جغرافياي فرهنگي برکلي، پرورانده شد. او در تحليلهاي جغرافيايي خود براي عامل فرهنگ، يعني ارزشهاي مشترک مردم، مذهب، ساختارهاي اجتماعي و اقتصادي نقش فعال و خلاقي قايل بود.کارل ساور، ابتدا در سال 1922، مفهوم جغرافيا به عنوان علم چشم انداز را در ادبيات جغرافيايي وارد کرد و در اين زمينه بيشتر از اتو اشلوتر آلماني متأثر بود. او در شناخت و مطالعه ي موضوعات جغرافيايي، شناخت تغييرات تاريخي را مهم مي دانست و در جغرافياي فرهنگي، بر کاربري زمين، سکونتگاههاي انساني، تکنولوژي و ساير عوامل انسان ساخته، تأکيد داشت.
البته ساور بر شرايط و بستر طبيعي به عنوان مورفولوژي طبيعي نيز تأکيد داشت و معتقد بود، فرهنگ يک عامل است که در طي زمان و در بستر چشم انداز طبيعي، چشم انداز فرهنگي را مي سازد. مراد او از فرهنگ نيز نه عقايد و سنتها، بلکه آثار کارکردي انسان مانند اشکال سکونتگاههاي شهري و روستايي، توليد و کاربري اقتصادي زمين و... بود. (20) به اين ترتيب، نظرات و عقايد ساور با عنوان مکتب کاليفرنيا به تکامل جغرافيا به عنوان علم چشم انداز در تاريخ اين علم انجاميد که البته بعدها، توسط برخي جغرافيدانها، تعديلهايي در آن صورت گرفت.
ريچارد هارتشورن (21)
تقريباً همزمان با الگوي ساور حدود سالهاي 1930-1950، افکار و نظريات جغرافيدان ديگري از امريکا، هارتشورن، سير تکويني علم جغرافيا را تحت تأثير عميق قرار داد. هر چند، بعد از ظهور مکاتب فکري ديگر بخصوص مکتب علم فضايي، تا حدودي تضعيف شد ولي هيچ گاه اعتبار و اهميت آن محو نشد. هارتشورن با نگارش کتابي به نام ماهيت جغرافيا در سال 1939، جغرافيا را مطالعه ي تفاوتهاي مکاني سطح زمين معرفي کرد. اين کتاب، شهرت جهاني يافت به طوري که در سال 1959، مجدداً تجديد چاپ شد. وي در آن، بر نمايش گرافيکي اطلاعات بر روي نقشه و کاربرد بسيار آن بويژه براي جغرافيدانان تأکيد کرده است. (22) علاوه بر اين، يک تقسيم بندي از علوم قانونمند و جغرافياي قانونمند يا سيستماتيک در آن کتاب ارائه کرده است که حايز اهميت و قابل توجه است:در نمودار فوق که توسط هارتشورن و درباره ي ماهيت جغرافيا و رابطه اش با علوم قانونمند، طراحي شده است؛ ابعاد و مشخصه هاي جغرافيا به عنوان يک علم کامل و جامع، منشعب شده از علوم قانونمند، با يکديگر به جغرافياي ناحيه اي ختم مي شوند. به عبارت ديگر، جغرافياي قانونمند، ترکيب يافته از علوم قانونمند، جغرافياي ناحيه اي را پديد
منبع نمودار:Tim. Unwin, 1992,P:103
مي آورد. از اين رو، هارتشورن، به عنوان يکي از جغرافيدانان پيشرو در ناحيه گرايي شناخته شده است که مناسبات ميان عوامل طبيعي، شرايط اجتماعي و اقتصادي را اساس کار خود قرار داد. هارتشون همانند هتنر، بين جغرافياي سيستماتيک که به دنبال پايه ريزي اصول تجربي يا قوانين است و مطالعه ي موارد منحصر به فرد در جغرافياي منطقه اي که در آن اصول به بوته ي آزمايش سپرده مي شوند و لذا بدين شکل مي توان تئوريهاي بعدي را بهبود بخشيد، تفاوت قائل بود.
آيزايابومن (23)
بومن در هاروارد تحصيل کرد و در سالهاي 1907 تا 1913 در بسياري از سفرهاي اکتشافي امريکاي جنوبي شرکت داشت. در سال 1915، به مديريت انجمن جغرافيدانان امريکا و سپس در سال 1935 به رياست دانشگاه جان هاپکينز منصوب شد. کتابهاي چندي منتشر کرد از جمله؛ فيزيوگرافي جنگل در سال 1911، آند در پرو 1916، دنياي جديد 1921، جغرافيا و علوم اجتماعي در سال 1934.بومن همانند ساور، به تأثيرات تفکر و عملکرد انساني در تغيير و بهبود شرايط طبيعي معتقد بود. او تغييرات حاصل از فعاليتهاي انساني را چنين تبيين مي کند: (24)
همچنان که اطلاعات انساني از سطح زمين افزايش مي يابد، قلمرو فعاليت و عملکرد انسان نيز گسترش پيدا مي کند. شرايط طبيعي و فعاليتهاي انساني مجموعه ي پيچيده اي را تشکيل مي دهند و هر تغيير يا حرکتي در سطح زمين در رابطه با کارکرد انسان اهميت مي يابد. با شناسايي سيب زميني و ذرت، سؤالاتي از قبيل مفيد بودن يا نواحي قابل کشت آنها، براي انسان مطرح شد. خاک تغيير نمي کند بلکه انسان اطلاعاتش را در مورد يک گياه يا محصول افزايش مي دهد که خود موجب بروز تغييرات اقتصادي مي شود.
بومن تجربه ي کشاورزان در دشتهاي بلند را خاطر نشان مي سازد که با اصلاح بذر و اتخاذ شيوه هاي مختلف کشت، محدوديتهاي ديگر از جمله استفاده از ماشين آلات را تعديل مي کند.
تقريباً در همان زماني که در آلمان مباحث ژئوپولتيکي مطرح مي شد، آيزايا بومن نيز در ايالات متحده با کتابش به نام دنياي جديد، به بسط جغرافياي سياسي کمک کرد. وي با اشاعه و ترويج سياستهاي ناسيوناليستي موافق بود و در سال 1935، طرح اطلس پان امريکن را بر پايه ي وفاق ملي پيشنهاد داد.
فرد کورت شيفر، گريسون و اولمن (25) ( مکتب علم فضايي )
بتدريج، علم جغرافيا در جهان و بويژه امريکا، تحولاتي ديگر را پذيرفت و اين بار روشهاي کمّي و رياضي مورد تأکيد و توجه خاص قرار گرفت.جغرافيدانان امريکايي در دهه هاي 60 و 70 از جمله شيفر، جغرافيا را علم مطالعه ي پراکندگي فضاها و وابستگيهاي مکاني مي دانستند.آنها از به کار بردن قوانين فضايي در آرايش پديده هاي جغرافيايي دفاع مي کردند و مکتب سازمان فضايي يا جغرافيا به منزله ي علم فضايي را در تاريخ علم جغرافيا به ثبت رساندند. تأکيد خاص شيفر اين بود که جغرافيا به عنوان علم تنظيم قوانين ناظر بر توزيع فضايي مشخصه ها و پديده هاي سطح زمين، قلمداد شود، از اين رو، هدف کلي او در تصوراتش بسيار متفاوت از ديدگاه هارتشورن بود. (26) ويليام گريسون از ديگر طرفداران اين مکتب، در حوزه ي مطالعات شهري، حمل و نقل و علوم ناحيه اي، از مفاهيم و روشهاي فضايي و کمي، استفاده کرد. در واقع، گريسون و اولمن در دانشگاه واشنگتن، نمايندگان عقايد شيفر در جغرافياي قانونمند و کمّي بودند و همواره در مقالات و نوشته هاي خود، بر ترتيب فضايي فعاليتهاي انساني- اقتصادي تأکيد داشتند. به اين ترتيب، يک انقلاب کمّي در تاريخ علم جغرافيا به ثبت رسيد و جغرافيا به صورت يک دانش فنّي درآمد. البته به اين تحول بنيادي، انتقادات شديدي وارد شد (27) که از جمله مهمترين آنها به قرار زير است:
فضاهاي جغرافيايي، حاصل و بازتاب نظامهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي است که با قوانين و روشهاي کمي قابل سنجش و ارزيابي نيستند.
تأکيد بيش از حد لزوم بر رياضيات و هندسه به طوري که جغرافيا را از فلسفه، اقتصاد، نظريه هاي اجتماعي و سياسي محروم کرد.
مکتب علم فضايي، جغرافيا را يک علم اثباتي قلمداد مي کرد؛ در حالي که ميان علوم طبيعي و علوم اجتماعي تفاوت فاحشي وجود دارد و سياره ي زمين با تنوع فرهنگها و نظامهاي سياسي و اقتصادي را نمي توان با الگوهاي مشابه و کلي رياضي و کمّي مطالعه و تفسير کرد. به اين ترتيب، شفر و همکارانش با طرح و تداوم جرياني به نام « مثبت گرايي منطقي »، از آغاز دهه ي 1960، جغرافياي جديد را وارد در عرصه هاي پژوهشي و آموزشي نمودند.
پرستن جيمز (28) و جبر فرهنگي
از ديگر جغرافيدانان معروف امريکايي است که در زمينه ي برتريهاي فرهنگي و تکنولوژي جوامع انساني در برابر شرايط طبيعي، صاحب نظريه است. در واقع، اولين کسي بود که در واکنش به جبر محيطي، مفهوم جبر فرهنگي را در ادبيات جغرافيايي امريکا و جهان وارد کرد. وي، به پاس تحقيقات ارزشمند و ژرف انديشانه اش در جغرافيا، بارها به دريافت مدال از انجمنهاي جغرافيايي امريکا و انگليس نايل آمد. به هنگام مرگ او، مجله ي انجمن جغرافيايي سلطنتي انگليس، از او، به عنوان مردي براي همه فصول ياد کرد. او معتقد بود که با توسعه ي تکنولوژي و فرهنگ، از اهميت محيط طبيعي کاسته نمي شود اما اين محيط تغيير يافته و پيچيده مي شود. جغرافيدانان طرفدار جبر فرهنگي در کشورهاي مختلف، معتقد به تأثير نيروهاي اقتصادي، تکنيکي و اجتماعي در فعاليتهاي انساني به عنوان عامل تعيين کننده هستند و لذا جغرافيا را به علوم اقتصادي و جامعه شناسي نزديکتر از علوم طبيعي و رياضي مي دانند.جورج تاتم و جان رايت (29) در عرصه ي تاريخ علم جغرافيا
معمولاً در اغلب منابعي که به تاريخ علم جغرافيا اشاره دارد، از جغرافيدان معروف کانادايي، جورج تاتم نيز ياد مي شود. وي در سال 1929 از دانشگاه ليورپول فارغ التحصيل، و در سالهاي 1930-1932 در گروه جغرافيايي کالج لندن به تدريس مشغول شد. سپس در سال 1934، بعد از اخذ دکترا از دانشگاه کلارک، سالها به تدريس دروس جغرافيايي بويژه تاريخ علم جغرافيا، در دانشگاه کلارک و دانشگاه تورنتو کانادا پرداخت. تاتم بخوبي، جغرافياي يونان باستان و قرون وسطا را مطالعه و ارزيابي کرد؛ آثار کلاوريوس و وارنيوس مربوط به حدود 1650 ميلادي را تلخيص کرد و سرانجام در اثر خود به نام جغرافيا در قرن نوزدهم مطالعات، نوشته ها و نقطه نظرات روشن و بدون ابهام جغرافيدانان بويژه آلماني و فرانسوي را به رشته تحرير درآورد. (30)جورج تاتم در اثر ديگر خود به نام جبرگرايي و امکان گرايي، به توصيف و تفسير ديدگاههاي صاحب نظران اين دو مکتب فکري کلاسيک در تاريخ علم جغرافيا مي پردازد. البته تمايل وي بيشتر به سوي بسط نظرات امکان گرايي بود و اظهار مي کرد که انسان با عملکردهايش، مشخصه هاي ارگانيک و غيرارگانيک زمين را تغيير مي دهد و به عنوان نيروي فعالي، سعي در مقابله با شرايط محيطي و تغيير آن دارد. او معتقد بود که درجه ي امکانات هر ناحيه نيز با ميزان قيمتي که انسان براي تقاضاهايش مي پردازد، تعيين مي شود و به آن محدود مي گردد.
رايت از ديگر جغرافيدانان امريکايي است که به طور وسيعي در زمينه ي تاريخ علم جغرافيا کار کرد و آثار گرانبهايي از خود به جا گذاشت. (31) رايت در نوشته هايش علاوه بر ديدگاه متدلوژيکي به تاريخ علم جغرافيا، به جنبه هاي کاوشگرانه و مستند آن نيز اشاره دارد و اين جنبه ها را با تأکيد بر ديدگاهها (32) مطرح مي کند. اين نقطه نظرات يا ديدگاهها، اساساً چشم اندازها و عوامل علّي و معلولي را در زمينه هاي کارتوگرافيک/ جغرافيايي، سياسي/ نظامي، اقتصادي، اجتماعي، زيباشناختي، الهيات/ مذهبي، تاريخي و روان شناختي شامل مي شود. از نظر رايت، تاريخ جغرافيا به واسطه ي ديدگاه تاريخي به اطلاعات جغرافيايي حاصل شده است. وي در نموداري رک. نمودار شماره 1 روابط بين تاريخ عقايد و تفکرات، تاريخ جغرافيا و ديدگاههاي تحليلي را مطرح مي کند و تاريخ را زير مجموعه اي از تاريخ تفکرات مي داند که به نوبه ي خود تاريخ عقلانيت و تاريخ علم را شامل مي شود. هر ديدگاه تحليلي، معيار شناختي براي تاريخ تفکرات و نيز معيار شناختي براي استنتاج از گذشته جغرافيا ارائه مي کند. به اين ترتيب رايت، گام مهمي در شناخت تحليلي مسائل جغرافيايي و تحليلي کردن اين علم برداشت.
منبع: AaY.H.1978, P:35
نظام سرمايه داري و گسترش افقهاي جغرافيايي (قرن هيجده تا پايان قرن بيستم)
انباشت سرمايه به عنوان يکي از ويژگيهاي مهم و اساسي نظام سرمايه داري، هميشه موضوعي عميقاً جغرافيايي بوده است. سرمايه داري بدون امکانات ذاتي گسترش جغرافيايي و تجديد سازمان از لحاظ مکاني و رشد ناموزون جغرافيايي، مدتها پيش کارکرد خود را به عنوان نظامي سياسي و اقتصادي از دست مي داد.
« صنعت مدرن، بازاري جهاني را بنياد نهاد که ابتدا کشف امريکا راه آن را هموار کرده بود. بازار جهاني موجب رشد شگرف بازرگاني، دريانوردي و ارتباط زميني شد. اين رشد نيز بر گسترش صنعت تأثير گذاشت و با گسترش صنايع، تجارت و دريانوردي، بورژوازي ( سرمايه داري ) نيز به همان نسبت رشد کرد؛ بر سرمايه هاي خويش افزود و تمام طبقات بازمانده از قرون وسطا را از ميدان به در کرد. » (33) چنين به نظر مي رسد که با اسکان گسترده ي اروپاييان در قاره ي امريکا بويژه در قرن هيجده ميلادي، ضمن تسهيل راههاي گسترش نظام سرمايه داري در سراسر جهان، موضوع انباشت سرمايه در نقاط مستعد، موجبات بسط افقهاي انديشه و عملکرد در حوزه هاي مختلف جغرافيايي فراهم آمد. شيوه هاي توليد و عرضه ي اين نظام، حتي به ظاهر نامتمدن ترين ملل جهان را جذب تمدن خود کرده و مي کند، چرا که براي نمونه، قيمتهاي ارزان کالاهايش، به مثابه ي توپخانه ي سنگيني است که حتي تمامي ديوارهاي چين را درهم مي کوبد و بربرها را وادار به تسليم مي کند. تمام ملتهاي جهان امروز مجبور مي شوند از بيم نابودي، شيوه ي توليد سرمايه داري را بپذيرند و آنچه را تمدن مي نامند، ميان خود رواج دهند. يعني خود نيز بورژوا شوند.
نتيجه گيري
علي رغم سابقه و قدمت بسيار جغرافيا و تقريباً معاصر پيدايش حيات بشري، با نگاهي به تاريح علوم و دانش بشري از اعصار باستان تا زمان ميلاد مسيح (عليه السّلام)، مي توان دريافت که علم جغرافيا، با زمينه اي مبهم و نامشخص در ميان ساير علوم بويژه اخترشناسي، رياضيات و سپس زمين شناسي مطرح بود. البته از آنجايي که علم جغرافيا با فعل و انفعالات و تغييرات زماني، تکنيکي، اهداف و مسائل جوامع انساني، شکل يافت و اين تغييرات و پيوستگي ميان اطلاعات جغرافيايي در تکامل تاريخي آن بسيار مؤثر افتاد، اين امر تا حدي بديهي مي نمايد.همان گونه که سير تطور تاريخي اين علم ( نمودار شماره ي 2 ) نشان مي دهد، تا مدتهاي زيادي يعني تا حدود اوايل قرن هجده ميلادي، علم جغرافيا عمدتاً خود را با جريانات تحقق يافته در تاريخ جوامع بشري وفق مي داد و بيشتر حالت روزمرگي داشت و دليل اصلي آن شايد فقدان ترديدها و افکار فلسفي در اين علم بود. همين امر، همچنين، باعث شد تا علم جغرافيا در کسب موقعيت خود به عنوان يک نظام علمي مستقل با اهداف، روشها و پيکره ي تخصصي ناموفق باشد. بتدريج از دهه ي 1930 به بعد جغرافيا در کشورهاي اروپايي و امريکاي شمالي، تحت تأثير تفکرات فلسفي قرار گرفت و تا دهه ي 1960، اين تأثير بيشتر در زمينه ي ماهيت، چشم انداز و مناسبات جغرافيا با ساير رشته هاي علمي مطرح شد.
علم جغرافيا که در دهه ي 50 ميلادي وارد در مرحله کمي و رياضي خود شده بود، از دهه ي 1970 به بعد با انتقادات شديد به اين نوع تفکرات، در مرحله ي نويني، با مسائل و مشکلات روز اجتماعي و اقتصادي درگير شد. به عبارت ديگر، موضوع کاربردي شدن جغرافيا با ورود انديشه هاي فلسفي- اخلاقي، اساس تحقيقات و مطالعات جغرافيايي را متحول کرد. از اين رو، اغلب جغرافيدانان دريافتند و پذيرفتند که تحقيقات و موضوعات جغرافيايي نمي تواند در يک خلأ فکري و فلسفي صورت پذيرد و از اواخر قرن بيستم تاکنون، جغرافيا به صورت يک علم تحليلي، تجربي و کاربردي، نقش بسزايي در تحليل، تفسير و حل و فصل مسائل و رخدادهاي جوامع بشري ايفا مي کند.
غناي علمي مطالعات مستشرقين و جغرافيدانان غربي و معماران در قرن بيستم تا به حدي رسيد که در دهه هاي 60 و 70 قرن بيستم ميلادي، جغرافيدانان با مشارکت تعدادي از دانشمندان شاخه هاي علوم انساني و اجتماعي موفق شدند سمينارها و کنگره هايي جهت ارائه ي نتايج پژوهشهاي مختلف و تبادل نظر درباره ي آنها برگزار نمايند.
همچنين در سالهاي اخير، دو جريان بزرگ در کشورهاي اروپايي و امريکايي پديد آمده است: از يک طرف کليه رشته هاي علمي اعم از علوم انساني، هنري و طبيعي و از جمله جغرافيا، بويژه جغرافياي انساني، به تشکيل انجمنهاي همکاري در سطوح ملي پرداخته اند و از سوي ديگر، اين همکاريها بيش از گذشته از چهارچوب ملي فراتر رفته و جنبه ي قاره اي و بين قاره اي به خود گرفته اند. اين همکاريها نيز به شکل برگزاري جلسات، سمينارها، و کنگره هاي بين رشته اي، موضوعي و منطقه اي براي اطلاع از طرحهاي جديد علمي و نتايج آنها، مبادله ي اطلاعات علمي و نظاير آن ميان ممالک مختلف تداوم يافته است. (34)
پي نوشت ها :
1. -6567 Lewis and clark, Rose.J, Edited by G.taylor, P. 6568 رک.
2. Ch.p.Daly.
3. M. Davis 1934-1850; R. To: Gographers; Vol. 5; P. 27-30.
4. آريلد هولت، جنسن. جغرافيا ( تاريخ و مفاهيم )، 1376، ص 39.
5. براي مطالعه ي بيشتر رک. شکويي، حسين. انديشه هاي نو در فلسفه ي جغرافيا، 1378، ص 245-249 و
Wooldridge,s, Edited by: G. Taylor, P. 166-169.
6. شکويي، حسين. انديشه هاي نو در فلسفه ي جغرافيا، ص 248.
7. E. Ch. Semple 1863-1932.
8. Tatham. G, 1967. P. 144.
9. شکويي، حسين. انديشه هاي نو در فلسفه ي جغرافيا، 1378، ص 254.
10. Ellsworth Huntington 1947-1879.
11. Mainsprings of civilization; 1945 Tatham.G, 1951, P.198-199, 217.
12. Ibid, P. 204-205.
13. J.Russell smith, Encyclopadia ( Britannica ), vol, 20, 1994,P.876.
14. شکويي، حسين. انديشه هاي نو در فلسفه ي جغرافيا، 1375، ص 252.
15. A.Mahan 1840-1914.
16. Influence of sae power upan history.
17. Taylor,G.Geopolitics and Geopacifics, 1967, P. 587-589.
18. H.H.Barrows.
19. C.Sauer 1889-1975.
20. براي مطالعه ي بيشتر رک. شکويي، حسين. انديشه هاي نو در فلسفه ي جغرافيا، 1375، ص 177-180.
21. R.Hartshorne.
22. Refer to: Tatham.G, 1967, p. 405.
23. I.Bowman 1870-1950; R. To: Geographers; Vol. 1; P. 9-14
24. Tatham.G, 1967, P. 154.
25. Schaefer, Garrison, Ullman.
26. Refer to: Unwin. Tim, P. 112-116.
27. براي مطالعه ي نقد مکتب علم فضايي رک. شکويي، حسين. انديشه هاي نو در فلسفه ي جغرافيا، 1375، ص 190-191.
28. P.E. James 1899-1986.
29. G.Tatham & John. K. Wright.
30. Tatham, 1967, P. 20-21.
31. A plea for The History of Geography 1926.
- The History of Geoyraphy: a point of view 1925.
Terrae Incognitae: The place of imagination in- Geography 1947.
32. Points of view.
33. هاروي، ديويد. جغرافياي قدرت طبقاتي ( مانيفست پس از 150 سال )، ص 63-70.
34. براي مطالعه ي بيشتر رک. مؤمني، مصطفي. پايگاه علم جغرافيا در ايران، 1377، ص 7 و 8.
فنّي، زهره؛ (1385)، مقدمه اي بر تاريخ علم جغرافيا، تهران: نشر اميرکبير، چاپ سوم