سخنران: حجت الاسلام دکتر حسين سوزن چي (1)
« بسم الله الرحمن الرحيم »عنوان بحث، علم اسلامي است که حدود يک ترم کار مي برد و ما مجبوريم در عرض يک ساعت بيان کنيم. ابتدا چند منبع را معرفي مي کنم:
آقاي دکتر خسرو باقري کتابي تحت عنوان « هويت علم ديني » (2) و ديگري آقاي سيد حسين نصر کتابي تحت عنوان « معرفت و معنويت » (3) دارند. کتاب اول بحث را خوب مطرح کرده و خوب در حوزه دين وارد شده و مشکلي ندارد، ولي آقاي نصر چون خيلي عميق بحث کرده عموماً قابل استفاده نيست و سنگين است؛ از آن ساده تر فصلنامه حوزه و دانشگاه و کتاب هايي که در اين حوزه تدوين نموده است مي باشد.
اين دو، سه جلد از بهترين منابع در جامعه ما به شمار مي آيد.
ابتدا اهميت و دليل بحث به طور ساده چنين بيان مي شود: در دنياي جديد، علم جديد مدعي اداره انسان است و براي همه چيز نظر مي دهد و براي هر شاخه از حيات انساني که تصور کنيد يک تخصص و يک رشته در دانشگاه وجود دارد، که از طرف ديگر لاأقل در مورد اسلام هم چنين است و اسلام هم مدعي اداره انسان است و همه جا نظر داده که انسان چگونه بايد زندگي کند و از گهواره تا گور برايش برنامه ريزي نموده است.
تا اينجا مشکلي نبود، مشکل آنجا است که يک جايي آنچه که علم مي گويد با آنچه دين مي گويد ناسازگار است. اين خلاصه ساده بحث مي باشد. در اينجا علم ديني و علم اسلامي پيش مي آيد که بايد ديد اصلاً مي تواند معني داشته باشد يا نمي تواند.
کشورهاي اروپايي اين تعارض را به نفع سکولاريسم حل نمودند و هر جا تعارض پيش آيد دين را کنار مي گذارند و با علم کشور را مي گردانند، از سوئي کشورهاي اسلامي در تمدن اسلامي توسط اسلام اداره مي شدند، اما در دوران معاصر کشوري مثل ما هم مي خواهد علوم روز را در اختيار داشته باشد و هم اسلام را، در واقع اين گونه کشورها دچار مشکلات جدي مي شوند.
اين ناسازگاري ها هم در فرآورده هايي که علوم روز دارند، بارزتر است که بهترين نمونه ي آن تکنولوژي است، در اين مورد بحث فراوان شده است، امروزه تکنولوژي چه ميزان مشکل ايجاد نموده؟ در بعد علوم طبيعي، و نيز در بعد علوم انساني. انديشه هاي حاکم بر نظام هاي سياسي و اقتصادي جهان چه مقدار با انديشه هاي ديني سازگار مي باشد و اصولاً قابل جمع هست يا نه؟.
محور ديگري که اين تعارضات در آن جدي است، « مباني عيني » است، محور ديگر سياست گذاري هايي است که در جامعه جهاني انجام مي شود، البته منظورم از سياست گذاري فقط موارد سياسي نيست بلکه کليه مباحثي است که به نحوه ي زندگي مربوط مي شود؛ شامل مباحث اقتصادي، روانشناسي و امثال اين ها که توصيه ها و دستورالعمل هايي براي انسان دارند که اين توصيه ها و دستورالعمل ها به لحاظ ديني با نقدهايي مواجه است. در مورد مباني هم که مباني ما از اول تا آخر با مباني آنان مشکل دارد. از مباني معرفت شناسي در نظر آوريد که شکاکيت مي باشد و اين که شناخت واقع ممکن نيست، شناخت هيچ چيز ممکن نيست و بحث تکثر در معرفت تا بحث هاي انسان شناسي و غيره... از سوئي دين بما هو دين تکنولوژي ندارد ولي ساخته هاي تکنيکي امروزي، در جاهايي با زندگي ديني ناسازگار است. زندگي تکنيک زده امروزي و تکنولوژي مشکلات خيلي جدي براي زندگي ديني ايجاد مي کند و نمي توان در اين تکنولوژي ها راحت ديندار ماند، اينجا است که تعارض ايجاد مي شود.
در مورد مباني، از امانيسم گرفته تا ماترياليسم و سکولاريسم در هر کدام علي القاعده چيزي مخالف اسلام است، که البته در مقابل اين تعارض ها، انواعي از راه حل ها را مشاهده مي کنيم که در اين موارد چه کنيم و جامعه را چگونه اداره نمائيم.
اين راه حل ها را مي توان به صورت سيري ترسيم نمود که از طرفي فقط و فقط سراغ متون ديني برويم و بدون توجه مطلق به هرگونه علم روز به انجام کارها دست يازيم، و از سوئي سر ديگر طيف که سراغ علوم ديگر روز برويم و اصلاً دين را مطلقاً از همه عرصه ها کنار گذاريم. اگر بخواهيم از باب نمونه برخي از جريان هايي که در کشور ما هستند را مطرح کنيم، از اين سر طيف شروع مي کنيم کسي که نهايت اين سر طيف را در نظر گرفته و فقط مراجعه به متون ديني را قبول دارند، آقاي مهدي نصيري هستند که چنين رويکردي در کتاب هاي ايشان وجود دارد.
اما از ايشان منسجم تر و دقيق تر کاري است که در فرهنگستان علوم اسلامي انجام شده، آنان نيز دغدغه دارند که حتي الامکان علم منبعث از متون ديني باشد، البته نه اين که لزوماً به متون ديني مراجعه شود و همه مسايل از خود واژه ها استخراج شود.
مقداري اين سوتر فرديدي ها ستند، دکتر داوري اردکاني نقد شديدي به غرب دارند و در مقابل نقدي که به غرب داشتند، چون مسلمان بودند در اين وادي افتادند که ما بايد علم را از اسلام اسخراج نمائيم. کمي اين سوتر، به سيد حسين نصر مي رسيم که کتاب « معرفت و معنويت » ايشان جهاني است و بحث هاي خيلي جدي را ايشان در نقد غرب مطرح کرده است.
فکر امثال امام خميني (رحمه الله) و شهيد مطهري تقريباً جايي قرار دارد که بينابين اين دو ديدگاه قرار مي گيرد و مؤسساتي مانند مؤسسه پژوهشي امام خميني (رحمه الله)، دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) توسط آقاي مصباح و پژوهشکده حوزه و دانشگاه سعي نمودند بيشتر در اين فضا باشند، البته با اختلاف نظرهايي که بين خود گروه ها وجود دارد.
از اينجا سراغ رويکردهايي که گرايش آنان به علم بيشتر مي شود مي رويم، تقريباً بر کتاب آقاي خسرو باقري چنين فضايي حاکم است و نقد جدي بر علم غربي دارد و در آخر هم رويکرد تأسيسي بر علم اسلامي دارد، ولي فضا و پارادايم ذهني ايشان همان فضاي علم مي باشد.
رويکرد امثال آقاي مهندس بازرگان، رويکرد ديگري است که در قبل از انقلاب و اوايل آن خيلي شکل گرفت، آنان با اصل قرار دادن علم در صدد بودند، که دين را به نفع علم تأويل کنند. از نزاع هاي معروف شان بحث تکامل است که آقاي بازرگان معتقد است که تکامل، انديشه اي کاملاً ديني است و اين رويکردي است که بعد از قرون وسطي هم به نوعي طي شد، يعني هر چه که علوم جديد مطرح مي کردند، ديندارها اول با آن مخالفت مي کردند و بعد از مدتي که مي ديدند خيلي محکم است، آن را مي پذيرفتند.
آقاي دکتر شريعتي نيز با طيف مهندس بازرگان در يک فضا قرار دارد، البته نه به شدت آقاي بازرگان، ولي در اين فضا قرار دارد که در علوم روز خبره شدند و سعي مي کردند انديشه هاي ديني را بر اساس علوم روز بيان کنند.
از اين گروه مهم تر و جدي تر طيف آقاي دکتر سروش و پيروانش هستند، رويکرد طيف آقاي بازرگان و امثال آن سعي داشت که قرائتي از دين به دست آورد که اين قرائت بر علم منطبق باشد، دکتر سروش اينکار را تئوريزه نمود، مبناسازي کرد و بيان کرد که اساساً دين غير از اين قابل فهم نيست و بايد علوم را اصل بگذاريم و حرف هاي دين را از روي آن استخراج کنيم و آخر اين طيف، جايي است که به دانسته هاي فعلي ما مي رسد که اساساً دين را هيچ کاره مي دانند و هيچ نقشي به آن نمي دهند که حتي آقاي سروش را نيز قبول ندارند و کاملاً رويکردي سکولار دارند انجام مي دهند.
اين موارد، انواع راه حل هايي است که مطرح است، اما اگر بخواهيم راه حل جدي و اساسي در اين حوزه مطرح کنيم، بايد سه مقدمه طي کنيم: يکي اين که اول بفهيم منظورمان از علم چيست؟ دوم اين که منظورمان از دين چيست؟ و بعد ببينيم علم ديني چه معنايي مي تواند داشته باشد و در چه صورت علم ديني قابل دفاع است و بعد از آن ما مي توانيم سراغ اين برويم که چه راه کارهايي را در پيش بگيريم.
ما بايد بحثي در مورد ماهيت دين داشته باشيم و بحثي راجع به ماهيت علم و بحثي راجع به ماهيت و معناي علم ديني، و اين که اصلاً اين تعبير، تعبير معنا داري است يا نه؟ چون خيلي ها معتقدند اين جمله بي معنا است. قضاوت واقعي در مورد اين راه حل ها را بعد از اين سه بحث مي توان انجام داد.
ماهيت علم
در بحث ماهيت علم نکته اي که در نظر اغلب انديشمندان امروز مورد غفلت واقع شده و فراموش مي کنند به آن بپردازند، تعبيري است که اصطلاحاً به آن علم در مقام تعريف و علم در مقام تحقق مي گويند.علم در مقام تعريف يعني علم واقعي، خود خود علم، آنچه علم بايد اينگونه مي بود و اگر آن گونه نگردد آن علم مشکل دارد، يعني بحث مبنايي بر روي حقيقت علم.
علم در مقام تحقق، نسبت علم محقق در جامعه با علم واقعي است؛ مثال ساده:
« اسلام بذات خود ندارد عيبي *** هر عيب که هست از مسلماني ما است »
در واقع شما مي گوييد دو نوع اسلام داريم: اسلام در مقام تعريف و اسلام در مقام تحقق، اسلام در مقام تعريف، خود حقيقت اسلام است و اسلام در مقام تحقق، اسلامي است که ما داريم، يا « حکومت اسلامي »، ما از کدام حکومت اسلامي دفاع مي کنيم؟ ما در واقع از حکومت اسلامي در مقام تعريف دفاع مي کنيم، و مي گوييم در واقع آن حکومت اسلامي جامعه عدل است حال در جامعه ما که بعضي اوقات عدل در آن رعايت نمي گردد، حکومت محقق از حکومت اسلامي واقعي به دور مي افتد. اگر اين تفکيک را به جد نيانگاريم، به مشکل برخواهيم خورد، چون در بسياري از بحث ها بايد اين دو مقام را از هم تفکيک کنيم.
يک بحث همان است که در اصل معنايش بايد باشد، يک بحث هم اجراهاي است که روي آن مسأله سامان مي دهيم. مثال حکومت اسلامي خوب مثالي است، اگر بخواهيد از حکومت اسلامي در مقام تحقق دفاع کنيد واقعاً به مشکل بر مي خوريد، منتها اگر بيان کنيد که وقتي از ولايت فقيه دفاع مي کنيم از اين ملاک و چارچوب دفاع مي کنيم، اگر کسي آمد در اين جامعه بد عمل کرد، اين جامعه لزوماً جامعه مورد دفاع ما نيست.
بحث علم هم همين است، يکي از اشتباهاتي که به طور جدي در اين فضا و اين سنخ گروه ها رخ مي دهد؛ اين است که علم در مقام تعريف و علم در مقام تحقق خلط مي شود.
مثلاً مي گويند علم غربي بد است، با اين حرف اين گونه فکر مي شود که علم هم شرقي و غربي دارد؛ در صورتي که علم از آن جايي که علم است نه شرقي است و نه غربي و نه شمالي و نه جنوبي. علم، کشف حقيقت و درک واقع است منتهي عده اي سراغ علم رفته و آن را جور خاصي درآوردند، ما با اين جور خاصي که در حقيقت از کشف واقع هم دور شده، مشکل داريم. خيلي از اختلافات ما بر سر اين موارد است و گرنه ما با خود علم، از آن حيث که علم است، هيچ مشکلي نداريم و همه بحث هايي که از حالا به بعد دارم و بر سر علم غربي مي زنم، توجه کنيد که تمام آن بحث علم در مقام تحقق است.
آن انسان ها با گرايشات، عملکردها و رفتارهاي خاص، علمي توليد کردند و قصدشان هم اين بود که علم توليد کنند و شايد هم به دنبال علم واقعي بودند، در فرايند توليد يک اموري از وجود، در آن علم ريزش کرد و آن ريزش در آن علم موجب شد که آن علم، علم خوبي نگردد و گرنه اگر خود علم بود، هيچ بدي نداشت. عدم اين تفکيک موجب شده که جرياني مثل جريان فرهنگستان علوم اسلامي و جريان فرديدي ها کلاً واقع نمايي علم را زير سؤال ببرند، آقاي دکتر زيبا کلام در همين طيف اند و هم نقدشان به علم به حدي رسيده که واقع نمايي علم زير سؤال مي رود. به اين صورت که اين علم اصلاً کشف واقع نمي کند و اگر شما چنين حرفي زديد ديگر نمي توانيد بحثي از علم ديني هم داشته باشيد؛ يعني اگر قرار نباشد علم ديني کشف واقع کند آن اشکال جدي که مخالفين علم ديني مي گيرند بارز خواهد بود که آيا علم ديني فقط به درد کشورهاي مسلمان مي خورد؟
ولي آن علم ديني که ما مطرح مي کنيم قصدمان اين نيست که فقط به کار کشورهاي مسلمان بيايد، منظور از علم ديني؛ علم اصلي، علم درست و علم واقعي است و اين علمي است که به درد همه جاي عالم مي خورد. مگر آنهايي که مبناي اقتصاد امپرياليسم و سوسياليسم را ريختند، گفتند فقط براي استفاده در کشورهاي خود باشد؟ مگر آمريکا که شعار دهکده واحد جهاني را با مباني آن چناني خود مي دهد، مي گويد اين فقط علوم ما است؟ يعني اين يک مقدار در حوزه انفعال افتادن و درست درک نکردن مسأله است که ما فکر کنيم علم ديني يک علمي است براي متدين ها؛ نه! علم ديني آن علم در مقام تحققي است که بر مقام تعريف منطبق است. مثل اسلام واقعي و خود اسلام، چون يک موقع مي گويد اسلام و تمامي نحله هاي جامعه اسلامي را اسلام مي داند؛ مانند ادبيات شيعه که ما معتقديم شيعه اصل اسلام است؛ اصل اسلام واقعي در مقام تحقق، شيعه ناميده مي شود؛ البته سني ها هم همين را در مورد خودشان مي گويند.
شما به عنوان يک شيعه تفاوت شيعه و سني را در اسلاميت اين طور مي گوييد که شيعه يعني اسلامي که واقعاً بايد پياده شود و براي همين هرجا اگر امام علي (عليه السّلام) سکوت کند يا سخني بگويد، عين اسلام است. تمام زندگي ائمه عين اسلام است، قيام شود يا صلح، عين اسلام است. اگر حکميت را هم امام علي (عليه السّلام) بپذيرد عين اسلام است. در اسلام شيعي قرآن و عترت با هم هستند، چرا عترت موضوعيت دارد؟ چون براي دين غير از آن مقام تعريف، يک مقام تحققي منطبق بر مقام تعريف نيز نياز است و غير از کتاب الله که انديشه هاي اسلامي است بايد عترتي هم وجود داشته باشد که رفتارش کاملاً مطابق دين باشد براي همين سيره ي معصومين نيز حجت است.
پس منظور ما از علم ديني، آن علم اصيل واقعي است که بايد در تمام جوامع محقق شود و نام آن را از آن جهت علم ديني نهاديم که در مورد تبيين دين خواهيم گفت که دين همه چيز است. علم ديني ما علمي نيست که از متون آيات و روايات بيرون بيايد، علمي است مثل همه علم هاي عادي، ديني بودن آن به خاطر پشتوانه ي آن است.
عمده بحث در ماهيت علم مربوط به مقام تحقق است، علم امروزي را خوب بررسي مي کنند که اين علم چه مشکلاتي دارد، اما چيزي که اغلب فراموش مي کنند اين است که علم امروزي در مقام تعريف هم دچار مشکل شده؛ علوم را به علوم تجربي و علوم غير تجربي يا عقلي تقسيم مي کنند؛ اين بحث را آقاي دکتر سروش بسيار جدي بحث کرده و امروزه در جامعه ي ما هم بحث مي شود، علوم را بر اساس روش تقسيم مي کنند: روش تجربي، روش عقلي، روش شهودي و روش تاريخي اين چهار روش را در باب علم مطرح نموده و مي گويند: علوم در مقام تعريف، به چهار بخش تقسيم مي شوند.
چرا بايد اين تقسيمات را بپذيريم؟ ما در پي بررسي حقيقت علم هستيم و شما وقتي وارد بحث هاي ماهيت علم مي شويد؛ مي بينيد روش تجربي را بر تمام روش ها غلبه داده اند. با غلبه اين روش گفته اند بقيه روش ها به کار نمي آيد و بعدي ها آن را نقد کردند، بيان کردند که روش تجربي خود سرشار از مايه هاي سه روش ديگر است.
تقسيم رايج در علم تقسيم آن بر اساس روش ها است، يعني بر اساس روش ها علوم را طبقه بندي مي کنند، يک گروه علومي است که با روش تجربي به دست مي آيد، و گروه ديگر علومي است که از را استدلال به دست مي آيد، با آمدن علوم تجربي « رشته ي تجربي » را براي ترجمه اش قرار مي دهند، براي روش استدلالي رشته هاي رياضي، فلسفي و علوم يقيني که استدلال بر آن ها حکومت مي کند در آن قرار مي گيرد، و همين طور بر اساس روش ها براي علوم شاخه بندي هايي مي کنند.
غربيان عرفان را نيز به عنوان يک علم قبول دارند که روش آن روش شهود است. البته برخي مانند آقاي استيس در کتاب « عرفان و فلسفه » (4) عرفان را جزء علوم تجربي قرار داده است. که شهود را هم يک صنف تجربه مي داند و همه انسان هايي که اين شرايط را طي کنند مي توانند اين تجربه را انجام دهند، منتهي بحث اينجا است که اين تفکيک روش چيست و علوم تفکيکي خيلي جا افتاده است و امروزه همه طبقه بندي ها روي اين تفکيک مي گردد.
بحث بر سر اين است که اين حرف مبتني بر يک ديدگاه فلسفي خطا قرار دارد. اگر کتاب آقاي خسرو باقري ( هويت علم ديني ) و کتاب آقاي زيبا کلام ( چيستي علم ) را مطالعه بفرماييد، بحث بهتر مشخص مي شود. اين دو نفر جزء منتقدين علم ديني هستند و اين نکته اي که بنده عرض مي از ديد هر دو غافل مانده و چون غافل مانده، ادبيات در فضاي ديگري قرار گرفته است.
در کتاب « علم چيست؟ فلسفه چيست؟ » دکتر سروش نيز ايشان خيلي زيبا دفاع کرده اند که حوزه علم جداي از حوزه فلسفه قرار دارد. علم، با روش تجربي کار مي کند و فلسفه به روش استدلالي عقلي و اين دو نبايد در کار هم ديگر مداخله کنند. اين سخنان پيش فرضي دارد، يک اشکال جدي تقسيم علوم بر اساس روش، اين است که قائل به تکثر معرفت شناختي حقيقت است و اين هم مبتني بر تکثر وجود شناختي معرفت است. ما غالباً به لحاظ حاکم بودن فضاي سنتي، طبقه بندي موضوعي از علوم را داريم، يعني علوم را بر اساس موضوع تقسيم بندي مي کنند. موضوع برخي علوم انساني است، در علوم انساني، موضوع برخي از اين علوم فلسفي است، برخي به زبان مي پردازد ( زبان شناسي ) برخي به جامعه مي پردازد ( جامعه شناسي ) اين طبقه بندي است که غالباً ذهن ما را پر کرده و طبقه بندي خوبي هم هست.
ولي در جامعه علمي معمولاً بعد از طبقه بندي، روش شناسي را مطرح مي کنند. يعني اول مي گويند شما تعيين کنيد که علوم، تجربي است يا عقلي؟ اگر تجربي است، اين علوم دو قسم مي شود، يک علوم تجربي انساني، و علوم تجربي طبيعي، علوم عقلي را هم بر اساس شاخه هايش تقسيم مي کنند و از لحاظ موضوعي به رياضي و منطق تقسيم مي کنند. تقسيم موضوعي را بعد از تقسيم روشي انجام مي دهند، مشکل آن اين است که پيش فرض ناخودآگاه اين حرف بر اين است که گويي من از راه تجربه به گونه اي به حقيقت و معرفت مي رسم و معرفتي که براي کسب حقيقت از راه تجربه مي خواهم به دست بياورم غير از راه عقل و استدلال است، و اين ها غير از راه شهود است و اين ها غير از راه تاريخ است، خود اين سخن مبتني بر اين است که واقعيت چند تکه است، واقعيتي تجربي است و يک واقعيت عقلي است و يک واقعيت شهودي است.
براي همين امثال ملاصدرا که مکاتب مختلف جريان هاي فکري، فلسفه و کلام و عرفان را يک پارچه بيان مي کنند و اين کار در ادبيات قديم کاري بس مهم به شمار مي رفت، امروزه مورد سرزنش واقع مي شوند. مي گويند: چرا فلسفه را با عرفان خلط کردي و يک پارچه بيان نمودي؟ جرياني مثل مکتب تفکيک در کشور ما خيلي شايع است که مي گويند قرآن را بايد بدون فلسفه، بدون کلام و تاريخ و بدون پيش فرض هاي ناشي از آن ها بفهميد؛ اين مورد هم ريشه در همين جريان دارد، يعني آيا واقعاً ما مي توانيم عقل و تجربه مان را کنار گذاشته و قرآن را بفهميم؟.
نمي خواهم بگويم همه فهم ما، حرف هاي آقاي سروش را نمي خواهم بزنم؛ ولي بايد افراط در اين مورد را نيز بيان کرد؛ که در واقع ابزار ادراکي ما همين ها هستند که همه هم از يک جا نشأت گرفته، ما حقيقت را واحد مي دانيم، حقيقت، متصل و يک پارچه است؛ چند تکه نيست، در واقع چنين نيست که از راه تجربه بفهميد « اين » « هست »؛ ولي از راه فلسفي در يابيد که « اين » « نيست ». چون حقيقت واحد است تمام روش هاي کشف حقيقت به يک جا ختم مي شود، پس اگر در جايي حقيقتي حاصل شد؛ جاي ديگر نمي تواند با آن ناسازگار باشد. پس قبل از طرح دعواي بين علم و دين؛ دعواي بين علوم مطرح شده است.
وقتي قائل به تکثر روشي باشيد خيلي سريع دعواي علم و دين جدي مي شود. در واقع دين مطالبي است که از طريق وحي به دست آمده و علم هم با روش بشري به دست آمده و اين دو با هم ناسازگار است و با هم مشکل دارند. چرا ما به وجود اين ناسازگاري قائل نيستيم؟ چون معتقديم حقيقت يک چيز است و هم علم در مورد اين حقيقت صحبت مي کند و هم دين و وحي، پس اين ها نهايتاً بايد يک حرف بزنند و به هم تنيده اند و نمي توانند دو حرف بيان کنند.
در بحث هاي فلسفي چه موافقان و چه مخالفان علم ديني، بحث هايي در مورد تفکيک روشي، بيان مي کنند و در آخر به اين نتيجه مي رسند که تفکيک روشي زير بناي همه مشکلات ما است.
برخي از قدماي ما نوع ديگري از تقسيم را رعايت مي کردند که تقسيم به غايت است، که در مورد علم از درست يا نادرست، يا علم خوب يا بد، شايسته يا غير شايسته صحبت مي کنيد.
برخي ديگر مانند حضرت امام خميني (رحمه الله) معتقدند که همه علوم، علم نيستند و فضل هستند. علم به معناي ارزشمندش بحثي است که براي کشف واقع صورت مي گيرد و بحثش با نحن فيه فرق مي کند؛ ايشان مي گويند هيچ يک از علم هايي که آموختيد به دردتان نمي خورد و در آخر در مي يابيد که چيزي با خودتان نبرديد يا اين طور بحث نمي کنند که آيا آنچه آموختيد کشف واقع کرد يا نه؟ به واقعيت دسترسي پيدا کرد يا نه؟ اصل بحث علم در بحث ما کشف واقع مي باشد، براي همين شما مي توانيد علم را از کافر و منافق يا مشرک هم بگيريد « اطلب العلم من المنافقين » تا حکمت را به دست آوريد، منظور کشف واقع است، نه علم از حيث نفع واقعي اصيل اخروي آن.
به هر حال به نظر بنده مرز بندي موضوعي، مرزبندي خوبي است. شما مي توانيد بگوييد روانشناسي بعد هم در روانشناسي، جايي از روش تجربي استفاده کنيد و جايي از روش فلسفي يا شهودي بهره بريد. همه اش يک موضوع است. موضوع واحد را با همه روش ها مي رويد و مجموع علم ما، مجموع روش ها است، نه اين که آنها را از هم جدا کنيم.
اما در مقام تحقق، بايد از بحث جريان پوزيتويسم و مشکلاتي که اين جريان ايجاد کرده آغاز نمائيم. کتاب « هويت علم ديني » مرجع خوبي است و بنده اين مقدار از بحث آن کتاب را قبول دارم از جمله بحث: جريان حاکم بر علم از رنسانس به بعد به جريان پوزيويتيسم معروف شد که اين جريان روش تجربي را با تعاريف خاص، اصل مي داند و اين جريان داراي مؤلفه هاي مهمي است که اين مؤلفه ها براي بحث ما مشکل ايجاد مي نمايد؛ چون هر يک از مؤلفه ها را بپذيريم، نمي توانيم علم را واقعي بدانيم.
عمده ي فضاي حاکم بر دانشگاه هاي ما همان فضاي پوزيتويسم است. يک نکته اش در جدايي علم از ما بعد الطبيعه يا متافيزيک است که به تعبير ساده تر جدايي آن از فلسفه مي باشد؛ غربيان قائل شدند علم ربطي به فلسفه ندارد.
پوزيتويسم جريان علمي رايج در غرب است که تاکنون نيز حضور جدي دارند و در عمده دانشگاه هاي علمي و نه دانشگاه هاي فلسفه علمي و دانشگاه هاي ناظر به علم؛ بلکه بر خود دانشگاه حکومت مي کند، در دانشگاه هاي کشور ما هم بدون معارض در حال حکومت کردن است.
مؤلفه هاي مهم در جريان علم در دو قرن اخير اين موارد بوده اند:
جدايي علم از مابعد الطبيعه و فلسفه که ابتداي جدايي علم از مابعدالطبيعه از اين رويکردها وارد شد که گزاره هاي فلسفي را زير سؤال بردند، کشف واقع را در فلسفه ناممکن دانستند اين بحث مربوط به جريان کانت است؛ کانت با جرياني که در غرب وارد شد عملاً مدعي شد فلسفه فضايي جدلي الطرفين است و دو طرفش به جدل مي انجامد و هيچ يک به واقعيت نمي رسند و فقط علوم تجربي است که اگر بخواهند سراغ واقع بروند، مي تواند مفيد باشد و چيزي به دست دهد. مهم ترين ثمره اي که داشت در تعبير آقاي دکتر نصر اين است که هيچ حد و مرزي براي اظهار نظرهاي علم نپذيرفتند و اين حرف بسيار جدي مي باشد. من سعي مي کنم بيشتر مصداق هاي جامعه خودمان را مطرح کنم و عمداً از مسائل سياسي مثال مي زنم تا بحث شفاف شود که ببينيد اين مسائل چه قدر در فضاي ذهن ما حاکم شده، مثلاً در مورد ولايت فقيه و مطلقه بودن يا مقيد بودن آن؛ يا اين سؤال که فقه و دين تا کجا مي خواهد در زندگي ما مداخله کند؟ اين حرف چه قدر در جامعه ي ما بيان مي شود؟ اما دقت کرده ايد که چرا اين سؤال در علم امروز مطرح نيست؟ علم تا کجا مي خواهد در زندگي ما مداخله کند؟ تا کجا مي خواهد تعيين تکليف کند؟ همين علم که نسبي است و مشکل دارد و هر روز هم در حال تغيير است و اين ناشي از همين بحث است که وقتي همه پشتوانه هاي معرفتي را انکار کرد و ادعا نمود که يکه تاز عالم است و هيچ چيز ديگري در عالم نيست و تنها معرفت عالم، علم است؛ پس همه جا حق مداخله دارد، هيچ جايي نيست که از گزند علم در امان باشد. براي همين در مورد مرگ و بعد از مرگ هم اين علم، بايد مداخله نمايد؛ در فيلم هايي که اخيراً ساخته شده، مثل فيلم « ديگران » نشان داده شده مداخله هاي علمي در اين موارد در فيلم « چه رؤياهايي » اساساً خواسته است با تلقي تجربي در مورد مرگ بحث کند و در آخر به نقاشي و موارد اين چنيني پرداخته است. همه آن ها قصد دارند با يک فهم علمي تجربي در باب همه مسائل عالم، نظر دهند. ايشان يک تفکيک روشي پذيرفتند و معتقد بودند تنها روش مفيد روش تجربي است؛ در تفکيک روش ها همه روش ها را دور ريخته و با اين يک روش باقي مانده قصد دارند همه مسائل عالم را حل کنند و قطعاً به بن بست هاي متعددي مي خورند، مهم ترين بن بست در مورد علم شناسي است که همه بحث علم شناسي بحث يک غير تجربي است.
اين يک بحث است که مدعي شدند هيچ پشتوانه اي براي علم وجود ندارد؛ علم خودبنياد است و علم؛ علم تجربي است که فوق و پشتوانه همه چيز است در حالي که وقتي وارد مي شويد مي بينيد خود علم مبتني بر هزاران قضيه فلسفي و ديني است که اصلاً با روش تجربي قابل اثبات نيست.
مثال بارز آن اصل عليت است که بر تمام علوم حاکم است و هيچ علم تجربي نمي تواند اثبات عليت کند، جالب است آقاي دکتر سروش در کتاب « علم چيست؟ فلسفه چيست؟ » به تعبير خودش نشان داده اند که خط قاطعي بين علم و فلسفه است، کتابي به اسم « مبادي ما بعد الطبيعه علوم نوين » (5) را از آقاي آرثربرت ترجمه کرده که آنجا به طور کامل نشان داده اند که علوم نوين روي چه مباني از مابعد الطبيعه سوار است؛ يعني علوم چقدر مبتني بر فلسفه است.
بحث دوم تقدم مشاهده بر نظريه بود، که بيشتر در بحث علم شناسي مطرح است که اين ها فکر مي کردند که هميشه با مشاهده ها است که ما به نظريه و تئوري مي رسيم و استقرا مهم ترين روش است که بعداً اثبات شد که همين مشاهده مبتني بر پيش فرض ها است و آن پيش فرض ها هستند که چگونگي فکر کردن شما را شکل مي دهند.
حتي چگونه ببينيد، يعني پيش فرض ها اينقدر مهم است که در نحوه ي نگاه شما به شيء هم مؤثر است. در کتاب « چيستي علم » چالمرز، ايشان مثال جالبي در مورد تقدم نظريه بر مشاهده آورده است؛ ايشان نشان داده که جمله ي ساده ي « ايناهاش؛ ببين! » چقدر مبتني بر فرضيه است.
ايشان مثال گچ را آورده و بيان کرده اگر سر کلاس شيء سفيدي با ابعاد خاصي باشد، و معلم بگويد آن گچ را بياور؛ مي پرسيد مگر هر چه سفيد باشد گچ است؟ مي گويد خط مي کشد؛ مي پرسيد مگر هر چيز سفيد که روي تابلو خط بکشد لزوماً گچ است، هزار ماده شيميايي مي توان درست کرد که در اين ابعاد باشد و سفيد بوده و خط بکشد. مي گويد، نه، اين از ترکيبات خاص تشکيل شده که اگر در کاغذ تورنسل قرار گيرد رنگ خاصي مي شود. مي پرسيد آيا فقط اين ماده کاغذ تورنسل را اين رنگ مي کند؟ يا مواد ديگري هم هست. براي شناخت اين گچ سراغ تئوري هاي علمي رفتيم و مدام بر تعداد و پيچيدگي نظريات افزوده شد.
يعني براي فهم ديدن يک حادثه عادي شما هزاران پيش فرض داريد، البته اين سخن به اطلاقش درست نيست که ما هميشه و مطلقاً هر مشاهده مان مبتني بر يک سلسله تئوري ها است؛ جاي هم مشاهده به خود واقع مي رسد، اگر اين مبنا را به لحاظ معرفت شناسي نپذيريم دوباره در همان وادي شکاکيت مي افتيم که عرض کردم خيلي از متفکران ما در اين وادي افتادند.
محور بعدي، انفکاک امر واقع و ارزش است، که اصطلاحاً انفکاک هست ها و بايدها است، علم از ارزش داوري تهي است يا علم گرانبار از ارزش است. ارزش ها بر اين علوم حاکم اند و اين بايدها و نبايدها است که براي علم تعيين تکليف مي کند. ارتباط هست و بايد و تأثير ارزش ها در دانش ها بحث مفصلي مي خواهد.
نسبت امر واقع و ارزش چه ثمره اي دارد؟ گفته اند علم بايد از همه ايدئولوژي ها و بايدها کنار بکشد و خودش و خودش بدون هيچ گونه جهت گيري و خواستگاه اخلاقي کار کند. امروزه در خود ادبيات غرب هم جريان جدي به نام تأثير گناه در شناخت وجود دارد؛ نه در شناخت خدا؛ بلکه در شناخت فيزيک و شيمي و کلاً در فرايند شناخت؛ اين ها نشان داده اند که اساساً اختلال اخلاقي در وجود انسان، منجر به اختلال معرفتي مي شود و بحث هاي جدي در اين زمينه وجود دارد و به همين دليل در علم و معرفت در ادبيات ديني در تهذيب نفس عالم بسيار تأکيد شده و عالم بي تهذيب و عالم بي عمل مذموم اند.
ما فقط اين گونه بحث ها را در بعد اخلاقي و سياسي، اجتماعي مي بريم، در حالي که فيلسوفان فلسفه دين مانند خانم لورا بتزيگ بحث هاي جدي راجع به تأثير گناه بر معرفت دارند.
من مثال ساده ي اين مسأله تب شديد و هذيان گويي است، انسان در يک فرايندي ( مانند در معرض سرما قرار گرفتن؛ خوردن غذاي نا مناسب؛ لباس نامناسب و... ) سرما مي خورد و هذيان مي گويد؛ تمام اين فرايند غير معرفتي و کار عملي است؛ اين سلسله اختلالاتي که در جسم شما رخ داد، کم کم موجب اختلال در معرفت شد، هذيان يعني شما چيزهايي مي بينيد که وجود ندارد، صداهايي مي شنويد که واقعيت ندارد، اختلال در جسم انسان منجر به اختلال در معرفت مي شود مسأله اين است که آيا اختلال در روح و اختلال، منجر به اختلال در معرفت نمي شود؟.
بحث هاي مفصلي در اين باره وجود دارد، ابعد مختلف را بررسي کردند که چه علومي بيشتر در معرض خطا است و چه علومي از اين حيث کمتر در معرض خطا است، هر چه علم به کانون وجودي و دغدغه هاي انسان نزديکتر باشد؛ خيلي شديدتر خطاي اخلاقي در معرفت تأثير مي گذارد.
مثلاً در علوم سياسي اين خطاها فوق العاده چشم گيرتر است تا در علومي مثل رياضي، يک نمونه از اين حيث است که اخلاقيات بر بايدها تأثير مي گذارد، و نمونه ديگري غير از بحث اخلاقي اين است، که خيلي از علوم اساساً به هدفشان تأمين مي شود؛ اگر ما نخواهيم آن هدف را بپذيريم چه بايد بکنيم؟ اقتصاد يعني بالا بردن حدأکثر مطلوبيت، وقتي تعريف شما از علم اين است بايد جامعه را به اين سمت ببريد، بايد معادلات اقتصادي براي بالا رفتن حدأکثر مطلوبيت در جامعه داشته باشيد. چه کسي گفته است که لزوماً اقتصاد بايد به اين سمت برود؟ اين دوباره از مواردي است که امر به واقع است يعني فراموش کردند که اول تعاريف بايدي از علم ها گذاشته اند که اقتصاد « بايد » به اين سمت برود و بعد شروع به تحقيق کردن نمودند.
اگر مي خواستيد به سمت مخالف آن برويد، چه مي شد؟ آيا لزوماً علم اقتصاد همين علم اقتصاد مي شد؟
محور بعدي که از مشکلات انديشه اي اينها است، تحول ناپذيري روش علمي است در حالي که اين ها قائل بودند که علم از فلسفه جدا است و علم، امر متحولي است و علوم تجربي دائماً در حال تغيير هستند و فقط قطعيت از آن علوم است. اصلاً معلوم نيست چه کسي گفت: قطعيت از آن علوم است و علوم تغيير نمي کند يعني روش حاکم بر علوم تجربي تنها روش درست است. اين که عرض کردم مباني علمي هم مبتني بر فلسفه است همين مورد است.
از کجا معلوم مي شود که روش علمي روش درستي است يا نه؟ اگر با مقياس علم هست که بايد بعد از چند روز، روش علمي هم خطا باشد. چون علوم دايماً در حال تغييرند و علوم تجربي، هر روزشان بهتر از ديروزشان است. در علوم تجربي، تغيير و تحول روز به روز است، پس اگر چنين است سؤالمان اين است که: تغيير در روش تجربي چگونه است؟ چرا روش تجربي آخرين و بهترين روش فهم است؟ آنان بايد در اين مورد مناقشه کنند که هيچ وقت نکرده اند و به غير از خود همه را زير سؤال بردند.
از محورهاي ديگري که در پوزيتويسم ها جدي است، تفکيک حوزه کشف و داوري است.
گفته اند يک حوزه کشف داريم که حوزه فرضيه سازي است؛ براي کشف فرضيه ها هر کاري مي توان نمود، مي توان خواب ديد، کتابي به اسم خوابگردها هست که خوابگردها مدعي شدند اغلب اين کساني که تئوري جديدي در عالم آوردند از کپرنيک و گاليله گرفته تا نيوتن و... همه عده اي خوابگرد بودند. (6) خوابي ديدند و از خواب برخاستند و اين کار کردند، اگر آن سيب بر سر نيوتن نمي خورد تکليف چه بود؟
يعني قانون جاذبه اي بسا بي دليل به ذهن نيوتن آمده باشد، ولي حوزه داوري، حوزه اي است بايد با خط کشي هاي خيلي دقيق رفت؛ و آنجا است که بايد ارزش علمي مسأله بررسي شود. اين حرف، درون پُروپُزال هاي پايان نامه ها وجود دارد. يک روش هاي گردآوري محتوا نوشته اند و يک روش هاي کشف آزمون، که اين تفکيکي از کشف و داوري است، اين تفکيک هزاران مشکل به وجود آورده است. آيا روش هاي داوري بين علوم، و توجه به اين مطلب که اين فرضيه ها بايد با کدام روش نقد شوند؛ آيا اين موارد اصولاً مبتني بر حوزه کشف نيست؟ اين مبحث جدي را در بر دارد مخصوصاً در عرصه دين.
محور ديگري که اغلب فراموش کردند بياورند، و بنده در بند 6 آورده ام، اين است که: آقاي نصر در کتاب معرفت و معنويت (7) با عنوان « غفلت از مراتب بالاتر وجود » به آن پرداخته اند، اين بحث جزء تحليل گرايي است، خلاصه بحث تحليل گرايي اين است که هميشه سراغ سطح برويد و به عمق توجه نکنيد؛ به جاي اين که اعماق مسأله را کشف کنيد، به سطحي ترين لايه ها مراجعه کنيد؛ براي اين که انسان شناسي کنند، سراغ روانشناسي مي روند؛ روان شناسي روح را به روان تبديل مي کند، روان هم در آخر تبديل به فعل و انفعالات مغزي مي شود. تمام بررسي هايي که در علوم مي شود همه فراموش مي کنند که اعماق و باطن مسأله را در نظر بگيرند و سراغ ظواهر مي روند و سطحي ترين لايه مسأله را نگاه مي کنند و مي گويند چيزي جز اين که ما مي بينيم، نيست. چيزي بيشتر از اين ها وجود ندارد و روح مدل کامپيوتري ذهن است که در حال عمل کردن است. در بحث هاي کامپيوتري ذهن است که در حال عمل کردن است. در بحث هاي کامپيوتري که مد شده، خيلي ها منکر روح شدند، بيان مي کنند که مغز داراي فعل و انفعالات نظامي و جسماني است. همين طور در حوزه هاي مختلف معرفتي، به عنوان مثال بحث حيات در زيست شناسي، زيست شناسي، يعني حيات شناسي. در رشته هاي پزشکي و زيست شناسي بررسي کنيد، هيچ يک، ذره اي از ماده پيشتر مي روند؟ آيا حيات را امري ماوراء مادي مي دانند يا نه؟ خيلي مهم است از حيات، که امري واقعاً معنوي است فقط و فقط تحليل هاي مادي دارند؛ علامت حيات را در کم شدن آنتروپي و غيره مي دانند، در واقع چند فرمول مادي در مورد آن بيان مي کنند که اگر اين فرمول ها در جاي ديگري صادق نباشد مي گويند آنجا بايد استثنا قائل شويد.
اما حيات معنوي است و از سنخ امور فيزيکي نيست، از سنخ فعل و انفعالات جسماني و ملکولي نيست؛ امري وراي ملکول ها است. البته تجلي مادي هم دارد، ولي اصل حيات؛ معنوي است، يعني اگر تمام اين فعل و انفعالات باشد ولي آن ماوراء نباشد، نمي توان اسم حيات را روي آن نهاد و اگر آن باشد و هيچ کدام از اين فعل و انفعالات نباشد، لاأقل در منطق ديني اسم حيات را حيات برزخي مي گذاريم. در حيات برزخي با اين که جسم افتاده و در حال پوسيدن است معتقديم از نظر برزخي زنده است، يعني اصل حيات به امري ماورايي برمي گردد؛ امر ماورايي به معني امر ناشناختني نيست، چون راه هاي خاص براي شناخت دارد ولي از سنخ امور فيزيکي و ملموس نيست، در حالي که تمام بررسي هاي زيست شناسي در امور مادي قرار دارد و امروزه همه امور ماورايي در اين علوم در حال نقد شدن است، حتي در شاخه هاي مهندسي، که معلوم نيست چه ربطي با هم دارند.
در بحث معماري اسلامي نکته اي که خيلي تذکر داده مي شود، روح حاکم بر فضا است، يعني اين فضا يک شرايط روحي خاصي را القا مي کند، يعني براي فيزيک نيز روح قائل هستند. روح نه به معني روح انساني، بلکه به معني معنويتي که وقتي وارد مسجد مي شويد آن معنويت شما ايجاد مي شود، آن معنويت در مساجدي که غالباً فاتحه در آن برگزار مي شود و جايي که صندلي مي گذارند ايجاد نمي شود، چون بايد شسته و رُفته در آن مجالس حاضر شد و روحيه اي که در فضاي ديگر مساجد حاکم است در آن فضا حاکم نيست.
اين تفاوت فضاها در معماري بحثي مهم است، آقاي جوادي آملي بحثي در اين مورد دارد که اشتباه جدي را در اين مي دانند که فقط به علل عرضي مي پردازند و به علل طولي عالم نمي پردازند و اين علل طولي خيلي مهم است و اين نگاه ديني، درون تمام ما نهادينه شده است.
ما در زندگي سعي کرديم که اساساً معنوي نباشيم؛ برخلاف قيافه هايي که داريم و همه فکر مي کنند چقدر معنوي هستيم؛ چرا سعي کرديم معنوي نباشيم؟ شما به فرآيندهاي تصميم گيري در زندگي ما دقت کنيد، چقدر از فرآيندهاي ما حساب باز کردن روي امور معنوي است؟ (8)
ما الان خيلي بي خدا زندگي مي کنيم، اين نگرش علمي است که تا کوچک ترين مسأله پيش آمد سريع دنبال دکتر و مهندس مي رويم، کلاً سراغ متخصص علمي مي رويم. چرا سراغ متخصص ديني و خود دين نمي رويم؟ چرا سراغ امام زمان نمي رويم؟ (9)
بايد در علم اين مسأله را جدي بگيريد و در ايجاد يک علم ديني به اين مورد بايد توجه کرد و حتماً بايد نگرش ها و بينش هاي عميق ديني را کسب نمود و در علم خود وارد کنيم و نمي توان بدون بينش دين داشت، اين بينش ها بينش هاي خرافي و غير علمي نيست، بلکه بينش هاي واقعي است.
يکي از اشکالاتي که در علم ديني گرفته مي شود، اين است که آن را فقط براي متدينين مي دانند، در حالي که اين بينش ها به درد هر انساني مي خورد. (10)
پينوشتها:
1- دکتراي فلسفه ي اسلامي و عضو هيأت علمي دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) ).
2- خسرو باقري، هويت علم ديني، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، 1387.
3- نصر سيد حسين، معرفت و معنويت، تهران: سهروردي، 1388.
4- استيس، والترترنس، عرفان و فلسفه، مترجم: بهاء الدين خرمشاهي، تهران: سروش، 1384.
5- آرثربرت، تدوي، مبادي ما بعد الطبيعه علوم نوين، ترجمه ي عبدالکريم سروش، تهران: علمي فرهنگي، 1380.
6- کويستلر، آرتور، خوابگردها، مترجم: منوچهر روحاني، تهران: علمي و فرهنگي، 1387.
7- نصر، سيد حسين، پيشين، صص 406 به بعد.
8- مثلاً تعبير فرشته در قرآن با انواع تعابيرش بيش از سي صد بار بيان شده، چقدر فرشته ها در زندگي شما مؤثر هستند؟ قرآن اين همه در تمام امور فرشته ها را دخالت داده، در جنگ که مي رويد مي فرمايد پنج هزار فرشته در جنگ برايتان مي فرستيم. بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذَا يُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ مُسَوِّمِينَ ( آل عمران، 125 )
« مدبرات امراً » همه امور مدبرات دارد به نام فرشته ها که به عنوان مدبرات امر بيان شده، دو فرشته به نام رقيب و عتيب، دو طرف شما هستند که اعمال شما را ضبط مي کند و اين مضامين چقدر در احاديث وجود دارد که در صبح فرشته هاي صبح و در عصر فرشته هاي عصر مي آيند، از يکي عرفا پرسيدند از کجا وقت اذان را تشخيص مي دهيد؟ مي گويند از اينجا که فرشته هاي روز رفتند و فرشته هاي شب دارند مي آيند. در ادبيات ديني ما فرشته ها چقدر در زندگي موضوعيت دارند ولي اصلاً يک جاي زندگي ما جايي براي فرشته ها هست؟ يکي از تصميم گيري ها بگويد خوب، اگر ما اين کار را کرديم يکي از فرشته ها به سراغ ما مي آيد. در قرآن فراوان از اين تعابير داريم. از اول سوره بقره « الذين يؤمنون بالغيب » اين موضوع را قبل از بيان هر صفتي براي آنان گفته است که متقين، به غيب ايمان دارند، همه ما قبول داريم که خدا هست آيا اين ايمان به غيب است؟ ايمان به غيب يعني در تک تک امور زندگي ما اثر داشته باشد و اين شرح مراتب وجود است، که ما يادمان مي رود؛ بهترين نمونه اش در بحث تصميم گيري هاي سياسي است، شما وضعيت سياسي ما را با وضعيت تصميم گيري سياسي امام مقايسه کنيد؛ يا با اين آقاياني که در انرژي اتمي کوتاه مي آيند در صورتي که کشور ما را دارند تحريم مي کنند، مقايسه کنيد، تنها کسي که در اين فضا فعال است، آقاي خامنه اي هستند و بقيه هيچ کدام از اين حرف ها را قبول ندارند.
ادله اي که ما در انتخابات اول آورديم در اثبات اين بود که گفتم آقاي احمدي نژاد به انواع ادله ي ديني رأي خواهد آورد نه با انواع ادله ي سياسي، با هيچ کدام از ادله ي سياسي رأي نمي آورد، ولي من گفتم مي توان روي شرايط ادله ديني داشته باشيم، ما معدلات ديني داريم نه فقط معادلات سياسي، در معادلات سياسي اين طوري بيان مي شود که هر کس زورش بيشتر است برنده است، و اين معنا در معادلات ديني که وارد مي شود باز هم بيان مي کند که هر که زورش بيشتر است برنده است؛ منتهي چه کسي زور دارد؟ در نظام عادي جهان هر که زورمندتر برنده تر، پس آمريکا هميشه برنده است؛ اما در نظام کلي و کيهاني عالم، هم هر که زورمندتر است برنده است، پس آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند؛ اين را در لانه ي جاسوسي هم مي توان بيان کرد، چه کسي مي تواند جرأت کند و بگويد آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند، کسي که کل عالم و قواي آن و فرشتگان را قبول دارد و از يک منظر فوق العاده در عالم در حال نگاه کردن است و به قول يکي از دوستانم که مي گفت: در زمين فعلاً بزرگترين قدرت جهان آمريکا است که کره زمين در منظومه شمسي بسيار کوچک است و مثل ارزني در انبار است و اين منظومه شمسي در کهکشان راه شيري مثل ارزني است در بيابان، اين کهکشان در فضاي دنيوي و مادي باز مثل دانه کوچکي است در يک کهکشان، در احاديث داريم که آسمان اول نسبت به آسمان دوم مانند حلقه ي انگشتري است که در بيابان افتاده باشد و آسمان سوم نسبت به بقيه آسمان ها و آن ها نسبت به هم چه مراتبي دارند اين را در نظر بگيريد که آمريکا که ارزن در ارزن است؛ حدأکثر قدرتي که در اين ارزن است اينکه يک موشک به اين طرف بيندازد و در اين منطق، خيلي ساده است که آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند و اصلاً کسي در عالم تحويلش نمي گيرد ولي در معادلات سياسي چنين بيان مي شود که مگر مي شود.
ديدگاهي که دوستان به نام طرح هاي صالح مقبول و اصلح نامقبول در انتخابات داشتند، طرف اصلي همه دوستان اين بود که چرا از نگرش هاي دينيتان کوتاه آمديد؟ چه کسي گفته که در رأي گيري ما بايد دنبال مقبوليت باشيم؟ ما بايد مقبوليت ايجاد کنيم از طريق فرشته ها، نسبت ما يک به ده است، يک رأي که مي دهيم فرشته ها هم هستند که منظور تقلب در آرا نيست که بگويند فرشته ها هم رأي مي اندازند.
قرآن مي فرمايد: اگر بيست نفر صابر از شما باشد، 200 نفر را حريف هستيد، اگر صد نفر باشيد هزار نفر حساب مي شويد و بعد مي فرمايد: او به شما تخفيف داد ولي فهميد که ضعيف الايمان هستيد و حالا که اهل صبر نيستيد، اگر صد نفر باشيد دويست نفر به حساب مي آييد.
چرا ما در زندگي روي ابعاد امور مذهبي حساب نمي کنيم، چرا قبول نمي کنيم که خدايي در عالم هست که اموري را فرمانروايي مي کند. اصلاً همه ي امور به دست او است نه برخي از آنها، شيخ جعفر شوشتري از وعاظ معروف به تهران آمد، و منبر نمي رفتند، به اصرار ديگران رفتند و فرمودند: اي مردم چيزي به شما مي گويم که نه خدا گفته و نه پيامبرش و نه امامش: يک کمي هم خدا را در کارهايتان شريک کنيد. خدا فرموده شرک نورزيد، ما خيلي همت کنيم يک جاهايي هم براي خدا جا باز کنيم.
9- مفهوم امام زمان خيلي مفهوم پرکاربردي در عمل و انديشه و در تحقيقات و روش هاي پژوهشي است. جامعه ما هيچ وقت باور نمي کند که شما مي توانيد از اين امور در سياست گذاري کشور استفاده کنيد، يعني علوم سياسي را بر اساس فرشته ها تنظيم کنيم؛ جداً مي شود تنظيم کرد؛ منتهي نه به معني خرافي و مبتذلش، بلکه به معني عميق آن؛ همان کاري که امام خميني کرد.
صحبت ايشان در سال 1331 که فرمودند: شاه بايد برود، همه به امام خنديدند، و صحبت ايشان که فرمود: اسراييل بايد از روي زمين محو شود، الان همه به آن مي خندند؛ بايد محو شود با هيچ کس شوخي نداريم و محوش هم مي کنيم، البته با برنامه هم محوش مي کنيم نه بي برنامه.
آيا در جنگ ما با اسلحه و توان نظامي پيروز شديم؟ جنگ که امري بسيار عيني و ملموس و دقيق است؛ امام و فتواي ايشان در مورد سلمان رشدي چه معنايي در عالم دارد؟ ما تا وقتي با معادلات سياسي جهان حساب کنيم، بازنده هستيم، ولي اگر در معادلات دين وارد شويم برنده ايم. تمام رمز موفقيت ما در همين يکي بود که يادش بود که خدايي در عالم هست.
10- قرآن هم رده بندي کرده، که عده اي از انسان ها واقعاً انسانند، عده اي محسن اند و عده اي مصلح اند و عده اي مؤمن هستند، که هرکدام يک رتبه اي دارند.
اسلام غير از ايمان است و ايمان غير از صلاح است و صلاح غير از صديق بودن است که هر کدام داراي فرمول خاصي در دين مي باشد.
قرآن بيان مي کند جايي که قوي الايمان هستيد اين معادله را به شما مي دهيم و اگر ضعيف الايمان هستيد به نسبت يک به دو بنشينيد. اين ها شعار نيست و براي همه ي جوامع مي توان آن را طرح کرد، به طور کلي بايد مراتب بالاتر وجود را بايد جدي گرفت.
بيگدلي، عطاءالله؛ (1391)، گفتارهايي در علم ديني، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول