اروپاييان در آمريكا

جست و جوي مسيري به سمت آسيا، فرانسوي ها و انگليسي ها را به آمريكا، به ويژه بخش شمالي آن سوق داد. در اواخر قرن پانزدهم جوواني كبوتو ايتاليايي، جان كابوت به انگليسي، چندين سفر را بدين منظور انجام داد. در سفر اول از
جمعه، 14 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اروپاييان در آمريكا
 اروپاييان در آمريكا

 

نويسندگان: مريم حق روستا، الهه نوري غلامي زاده




 

گام هاي اوليه

جست و جوي مسيري به سمت آسيا، فرانسوي ها و انگليسي ها را به آمريكا، به ويژه بخش شمالي آن سوق داد. در اواخر قرن پانزدهم جوواني كبوتو ايتاليايي، جان كابوت به انگليسي، چندين سفر را بدين منظور انجام داد. در سفر اول از شمال ترانُوا، احتمالاً شبه جزيره لابرادور (1)، ديدار كرد و در سفر دوم، بخش اعظمي از ساحل آمريكاي شمالي را، از ترانُوا تا دو كارولينا (2) ( كاروليناي شمالي و كاروليناي جنوبي ) يا فلوريدا (3)، پشت سر گذاشت. تنها نتيجه ي اين سفرها اين بود كه به دربار انگليس مالكيت « قانوني » بر آمريكاي شمالي بخشيد كه اين اتفاق برخلاف خواست اسپانيا و فرانسه بود. پس از آن، طي حدود سه چهارم قرن، انگليسي ها عملاً كاري را در راستاي تجديد تجربه ي كابوت انجام ندادند. اين مشكل هم از نبود داوطلب و هم از كمبود منابع كافي ناشي مي شد. انگلستان كشور فقيري بود، در مشكلات داخلي غرق شده بود و هيچ بودجه اي براي تأمين كاري طاقت فرسا چون استعمار آمريكا در اختيار نداشت.
گنجينه هاي آمريكا، طمع فرانسوي ها، هلندي ها و انگليسي ها را برانگيخت و در سال 1521 برخي از دزدان دريايي فرانسوي، بخشي از غنايم اِرنان كورتس را به چنگ آوردند. دريانوردان گال نيز مشتاق يافتن مسيري در آن سوي اقيانوس اطلس بودند، سفرهاي اكتشافي ژان دنيس (4) و توماس اوبرت (5) در آغازين سال هاي قرن شانزدهم گواه اين موضوع است. در دهه ي بعدي، بارون لري (6) تصميم گرفت كه مستعمره اي را در ترانُوا مستقر كند. علاوه بر اين، در سال 1524 جوواني ورتزانو (7) ( فلورانسي اما در خدمت دريادار گال ژان آنگو ) (8) در جست و جوي مسيري در آن سوي اقيانوس اطلس، به خور چساپيك در كاروليناي شمالي رسيد. او بعدها به سمت شمال دريانوردي كرد، از مَنهَتَن (9) و مِين (10) گذشت تا به ترانُوا رسيد و به نام پادشاه فرانسه مالكيت آن را اختيار كرد. در آن زمان تصور مي شد كه اقيانوس آرام در همان نزديكي قرار دارد، اعتقادي كه تا اوايل قرن هفدهم حفظ شد، زماني كه استعمارگران انگليسي ويرجينيا (11) فكر مي كردند كه مي توانند پياده به درياي جنوب برسند. بين سال هاي 1534 و 1541، ژاك كارتي (12) طي سه سفر به خليج سان لورنزو (13) در كانادا از اين تصور پيروي مي كرد. البته، وي در اين زمان كبك (14) و مونترئال (15) را كشف كرد. در آخرين سفر، كارتي قصد كرد كه ناحيه ي سان لورنزو را به استعمار درآورد و كاپ روژ (16) را تأسيس كند، اما گرسنگي، سرما و حملات سرخپوستان، وي و مردانش را وادار كرد كه به كشور خويش بازگردند.
زماني كه فرانسه درگير جنگ هاي مذهبي شد، آمريكا عملاً تا قرن بعدي به فراموشي سپرده شد، پديده ي مشابهي در انگلستان نيز روي داد، با وجود اين دربار انگليس در اين مورد افراطي عمل نمي كرد، به همين دليل ماهيگيران و دلالان پوست طي نيمه ي دوم قرن شانزدهم، از ترانُوا و كانادا ديدار مي كردند. در همان دوره، برخي از فرانسوي ها سعي كردند در برزيل و فلوريدا مستقر شوند،، اما موفقيت چنداني به دست نياوردند. درياسالار كليني (17)، نيكُلاس ديوراند دو ويلگانيو (18) را به برزيل فرستاد. وي در سال 1556 فرانس آنتاركتيك (19) را درخور گوانابارا ( ريودوژانيرو ) بنيان نهاد. اين مستعمره به فرانسويان پروتستان تعلق داشت. آنها يازده سال در آنجا ساكن بودند تا اينكه پرتغالي ها آنها را اخراج كردند. مورد ديگري نيز از تجربه ي استعماري فرانسه در آغاز قرن هفدهم وجود دارد؛ ساخت فرانسوا اكينوسيال (20) توسط دانيل دُلا توش (21) كه اين مورد نيز موقتي بود. از سوي ديگر، مقاصد فرانسه براي استقرار در فلوريدا با تأسيس سانتا النا (22) و پنساكولا (23) در واقع در راستاي تحقق اين آرزوي گال ها بود كه نهادي براي حمله به ناوگان هاي اسپانيا به شمار آيند.
در دوران سلطنت اليزابت اول (24)، از سال 1558 تا 1603، انگلستان حملاتش عليه اسپانيا را دو برابر كرد، به طوري كه در سال 1588 با درهم شكستن ناوگان دريايي شكست ناپذير (25) به نقطه ي اوج خود رسيد. نكاتي كه ذكر آنها در اينجا خالي از لطف نيست، عبارتند از اينكه بين سال هاي 1577 و 1580 فرانسيس در يك جهان را دور زد و پس از تاراج سواحل شيلي و پرو به كاليفرنيا رسيد؛ علاوه بر اين، توماس كاونديش (26) در سال 1587 گالئون دِ مانيلا را تسخير كرد. دريك، كاونديش و ساير ملوانان مانند جان هوكينز (27) با جان لول (28) مجوز دزدي دريايي را از ملكه دريافت مي كردند و اين مجوز به آنها امكان مي داد كه به اموال و دارايي هاي اسپانيا حمله كنند يا به قاچاق بپردازند. بين سال هاي 1562 و 1567 هوكينز و لول به بنادر مختلف كارائيب متعلق به اسپانيا و سواحل ونزوئلا وارد شدند و پس از تهديد مقامات، بردگان ربوده شده و ساير محصولات قاچاق را در آنجا به فروش رساندند. از سال 1568 دزدي دريايي انگليسي بارها بر اموال و كشتي هاي اسپانيا ضربه وارد كرد تا جايي كه در 1604 بين اسپانيا و انگلستان معاهده ي صلحي به امضا رسيد.
در دهه هاي 1570 و 1580 سفرهاي اكتشافي به واسطه ي مارتين فروبيشر (29) و جان ديويس (30) از سر گرفته شد، چرا كه انگليسي ها به دنبال مسيري ميان قاره اي در بخش شمال آمريكا بودند. فروبيشر در سال هاي 1576 و 1577 دو سفر به منتهااليه شمالي آمريكا انجام داد. وي در آنجا با اسكيموها ارتباط برقرار كرد و تصور كرد كه طلا پيدا كرده است. سال بعد در جست و جوي طلا، گروهي متشكل از 15 كشتي به آنجا ارسال شد، اما چيزي يافت نشد و اين امر تب اشياق براي اين منطقه را فرو نشاند. ديويس باز هم در سال هاي 1583 و 1586 جست و جوي خويش را ادامه داد و تا عرض هاي شمالي '40-66 و '12-72 دريانوردي كرد. در سال 1583 همفري گيلبرت (31)‌به نام ملكه اليزابت مالكيت ترانُوا را به دست گرفت، اما در سفر بازگشت جان سپرد. در ادامه، محرك واقعي جريان استعماري انگلستان، والتر رالي (32)، از اشراف انگليس و تحصيل كرده ي دانشگاه آكسفورد بود كه در سال 1584 گروهي را تحت فرماندهي آرتور بارلو (33) و فيليپ آماداس (34) سازماندهي كرد. اين گروه تا مكاني به نام ويرجينيا (35)، در رونوك (36)، كاروليناي شمالي دريانوردي كرد. ارتباط با سرخپوستان اين منطقه آسان نبود و مستعمره نشينان انگليسي ناچار به كشور خويش بازگشتند؛ با اين حال، در سال 1587 گروه ديگري به همان مقصد قبلي فرستاده شدند كه همان اقبال گروه قبل را داشتند.

مستعمرات سيزده گانه

مستعمره هاي تأسيس شده توسط انگليسي ها در آمريكاي شمالي، مستعمرات سيزده گانه (37)‌( ايالات متحده كنوني ) ‌به شكل الگويي موفق و متفاوت با سيستم استعماري اسپانيا نشان داده شدند و سيستم مالكيت جديد، خصوصيت خلاق مستعمره نشينان و جاذبه ي مذهب را در خود متجلي كردند. مستعمره هاي انگليس در آمريكاي شمالي موظف به پاسخگويي به رؤساي مختلف جريان تسخير بودند كه آنها نيز به مسئول اصلي اين دستاورد، ( شركت هاي تجاري يا مالكان شخصي ) وابسته بودند. همه ي مستعمره ها تحت حكومت يك حاكم قرار داشتند كه اغلب توسط صاحب ملك كه در انگليس ساكن بود، تعيين مي شد. با وجود اين در بسياري از موارد شكلي از حكومت خودگردان نيز ديده مي شد. حاكم به طور معمول يك شورا و مجمع قانون گذاري يا پارلمان محلي را در اختيار داشت كه قوانيني با كاربرد محدود را تصويب مي كرد. با گذر زمان، مقرر شد كه تصويب قوانين به حاكم و دربار بستگي داشته باشد و اين امر سبب ايجاد كشمكش هايي بين مستعمره نشينان و دربار شد.
رشد اقتصادي مستعمره ها به امكانات آنها بستگي داشت؛ فراواني زمين ها و امكان گسترش نامحدود مرز به اين رشد بسيار كمك كرد. البته امكان گسترش مرز به يكي از محركه هاي اصلي منطقه و منبع جذب مهاجران جديد نيز مبدل شد. در سال 1660 مستعمره ها بين 60000 تا 70000 ساكن داشتند كه در اوايل قرن هجدهم تعداد آنها به 250000 نفر رسيد. از اين تعداد، 92000 نفر ( 36/8درصد) در انگلستان جديد و ساير مستعمره هاي شمال؛ 53000 نفر ( 21/2 درصد ) در مستعمره هاي مركزي؛ و 105000 نفر (‌42درصد ) در مستعمره هاي جنوبي زندگي مي كردند. از آن پس، رشد جمعيت منطقه چشمگير بود؛ 1600000 نفر در سال 1760 و 2100000 نفر در ده سال بعد. برخلاف مستعمره هاي اسپانيا و برزيل، اكثر جمعيت اين مناطق سفيدپوست بودند و عملاً هيچ گونه ارتباطي با بوميان در ميان آنها ديده نمي شد. در نيمه ي دوم قرن هفدهم، تنها 4 درصد ساكنان مستعمره ها بردگاني با خاستگاه آفريقايي بودند كه در كشتزارهاي جنوب سكونت داشتند و تعدادشان در سال 1770 حداكثر به 22 درصد رسيد. اوج تجارت برده در مستعمرات سيزده گانه بين سال هاي 1780 تا 1810 ( پس از استقلال )‌ بود، چرا كه د ر اين سي سال مانند 160 سال قبل، برده هاي بسياري وارد آمريكا شدند.
اين اتفاقات با آنچه در كارائيب روي داد، مغايرت دارند، چرا كه در كارائيب، بردگان، گروه اجتماعي غالب را تشكيل مي دادند. پيش از استقلال، نسبت بين گروه هاي نژادي مختلف، با افزايش بيش از صد درصدي بردگان آفريقايي تغيير كرد. برخي برآوردها نشان مي دهند كه از زمان آغاز اكتشاف آمريكا تا سال 1870، مستعمرات سيزده گانه ي اوليه يا همان ايالات متحده ي كنوني با واردات 596000 برده پنجمين واردكننده ي برده ي دنياي جديد به شمار مي آمد؛ برزيل با 3647000، هائيتي با 864000، جامائيكا با 748000 و كوبا با 702000 نفر در سطوح بالاتر قرار داشتند. بردگان آمريكاي شمالي نه تنها بيش تر از بردگان كارائيب عمر مي كردند، بلكه ميزان زادوولد زيادي نيز داشتند. در حالي كه در جزاير آنتيل اكثر بردگان در اواخر قرن هفدهم آفريقايي بودند، در مستعمرات سيزده گانه، اكثر سياهان در آمريكا متولد شده بودند.
در سال 1770، سفيدپوستان 78/5 درصد كل جمعيت و سياهان 21/5 درصد باقيمانده را تشكيل مي دادند، با وجود اين به شكل نامنظمي در منطقه توزيع شده بودند. 90 درصد آنها در مستعمره هاي جنوب كه كشتزارهاي بزرگي داشتند، زندگي مي كردند. با گذر زمان، سيستم توزيع جمعيت در اراضي به يك شكل حفظ شد، اما تمركز جمعيت در جنوب به نسبت مركز و شمال بيشتر شد؛ در سال 1770 مستعمره هاي جنوبي 47 درصد بردگان را در اختيار داشتند، در حالي كه 27 درصد در شمال و 26 درصد در مركز مشاهده مي شدند. تأثير مهاجران اروپايي بر مستعمره هاي آمريكاي شمالي، نه تنها انگليسي، بلكه آلماني، ايرلندي، فرانسوي و اسكاتلندي، بدين صورت احساس شد كه جامعه با تقاضاي كار و اميد به پيشرفت تازه واردان و خانواده هايشان به هيجان آمد. اما اين واقعيت اصول اخلاقي مستحكم را سست كرد و جامعه را به مكاني براي سوءاستفاده از فرصت ها مبدل كرد و پيشرفت و كسب ثروت اصلي ترين انگيزه هاي آنان شد. با اين حال، ارزش هايي وجود داشتند كه حفظ شدند، مانند اهميت تحصيل يا وجود نهادهاي نمايندگي يا دموكراتيك. علاوه بر اين، نرخ بي سوادي در آن دوره كم بود: 10 درصد در شمال و 50 درصد در جنوب ( كه تعداد زيادي برده را در خود جاي داده بود ). اين امر سرمايه ي انساني محلي را به نيرويي مجهز كرد كه در ساير قسمت هاي جهان وجود نداشت. شايان ذكر است كه در آمريكا، همانند كشورهاي شمال اروپا، عادت پروتستاني قرائت انجيل، انگيزه اي عالي براي گرايش به سواد بود.
با ورود جيمز اول به تخت پادشاهي در سال 1603، جنگ هاي بين اسپانيا و اسكاتلند پايان گرفت؛ نيروها و سرمايه هايي كه تا آن موقع به امور ديگري مانند ماجراجويي فرامرزي اختصاص داده شده بود، آزاد شد. دوازده مستعمره از مستعمرات سيزده گانه حاصل فعاليت دو جريان بزرگ استعماري بود. به عبارت ديگر، در اوايل قرن هفدهم، دو گروه از سرمايه داران لندن و بريستول (38) دو شركت انحصاري تشكيل دادند كه حق استعمار ويرجينيا را بين خويش تقسيم مي كردند. در حالي كه كمپاني بريستول، ويرجينياي شمالي با نام انگلستان جديد را در سال 1620 اشغال كرد؛ كمپاني لندن، ويرجينياي جنوبي را در اختيار گرفت كه شامل مريلند و كارولينا مي شد. بدين ترتيب، اولين گروه استعماري با حمايت كمپاني لندن در آوريل سال 1607 به خور چساپيك، ويرجينيا، رسيد. اين منطقه، حدود بين سرزمين هاي شمالي و جنوبي، بين بهره برداري هاي كوچك و متوسط و املاك بزرگ و كشتزارهاي مخصوص گونه هاي حاره اي و زيرحاره اي مانند پنبه، تنباكو و شكر را مشخص مي كرد. در ادامه، ناخدا نيوپورت (39) پس از دريانوردي به سمت بالا، در سواحل رودخانه ي جيمز (40) شهر جيمزتاون (41) را تأسيس كرد كه پس از مدتي به دليل مالاريا متروكه ماند. شايان ذكر است كه اهداف اصلي كمپاني لندن، تغيير مذهب بوميان، كشف رسوبات طلا و جست و جوي مسير آسيا بود، اما نه به طلايي برخورد و نه رودخانه ي جيمز به اقيانوس آرام راه برد.
اولين مستعمره نشينان ويرجينيا ( شواليه هاي مخلوع، محكومان سابق و صنعتگران ) چنان تحت تأثير گرسنگي و بيماري ناشي از دريانوردي از اروپا به آمريكا واقع شده بودند كه در بهار سال 1608 تنها 53 انگليسي زنده به اين مستعمره رسيدند، آن هم به لطف ناخدا جان اسميت (42) كه بوميان را آرام كرده و براي بقاي آنها به كشت ذرت پرداخته بود. با اينكه در سال هاي 1608 و 1609 نيروهاي كمكي اعزام شدند، اما اوضاع همچنان وخيم بود. طي سال ها، اين مستعمره به لطف تلاش مستعمره نشينان سرپا ماند، اما اين كافي نبود. امور در سال 1613 به طور بنيادين تغيير كرد. در اين زمان جان رولف (43)، همسر شاهزاده ي سرخپوست پوكاهونتاس (44)، گونه اي تنباكو به دست آورد كه مورد توجه مصرف كنندگان انگليسي واقع شد و در مدت چندين سال صادرات آن به سرعت رشد كرد.
بردگان سياه از سال 1619 براي جبران كمبود نيروي كار محلي مورد استفاده قرار گرفتند با وجود اين برده داري، تا اواخر قرن هفدهم، عنصري كليدي براي حيات مستعمره محسوب نمي شد. از اين تاريخ به بعد، انگلستان مهاجرت خدمتكاران سفيدپوست را ممنوع اعلام كرد. كمپاني رئال آفريقايي (45)، مختص تجارت برده، اوضاع خويش را بهبود بخشيد. در ادامه، سقوط قيمت تنباكو، كشاورزان كوچك را نابود كرد، اما كشتكاران بزرگ كه از نيروي كار برده استفاده مي كردند، آسيبي نديدند. براساس نظر رابرت فوگل (46) و استنلي انگرمن (47) برده داري سيستمي نامعقول نبود كه توسط كشتكاراني حفظ شده باشد كه نگران يا آگاه از منافع اقتصادي خويش نبودند، بلكه واقعيت اين بود كه خريد برده، نوعي سرمايه ي سودده بود كه بازده آن با ساير فعاليت هاي توليدي مقايسه مي شد.
ويرجينيا بين سال هاي 1615 و 1625 متحمل تغييري اساسي شد. اين منطقه، از مستعمره اي ويران ( كه تحت نظام سخت و منفور توسط مستعمره نشينان اداره مي شد ) به منطقه اي نيرومند مبدل شد كه با استفاده از سيستم مالكيت خصوصي به شكوفايي رسيد. هرچه كمپاني لندن با خدمتكاران بيشتري قرارداد مي بست، تعداد خدمتكاراني كه به شركاي مستاجر مبدل مي شدند، نيز بيشتر مي شد؛ تا حدي كه تا سال 1619 مزارع اجاره داده شده تا 30 كيلومتر در سواحل رودخانه ي جيمز گسترش يافتند. در آن زمان، حدود هزار نفر در اين مستعمره زندگي مي كردند. از سال 1618، اين شركت سيستم تخصيص مزاياي خويش را عملي كرد كه شامل واگذاري 20 هكتار به مهاجراني بود كه پول سفر را پرداخت مي كردند يا مسافراني كه كرايه ي سفر يك مهاجر را تقبل مي كردند.
آن سال، كمپاني لندن به حاكم دستور داد تا حقوق و نظام قانوني انگليس را به مستعمره منتقل كند. همچنين مجلس نمايندگي با توانايي ترويج قوانين محلي ايجاد شد. البته قوانين محلي بايد در انگلستان به تصويب شركت نيز مي رسيد. در جولاي 1619، 22 « بورژوا » دو تا براي هريك از يازده محله ي مستعمره، به واسطه ي رأي گيري از تمامي مردان بيش از 17 سال انتخاب شدند. از نظر مورخان آمريكاي شمالي، اين رويداد آغاز دموكراسي و حكومت مردم بر مردم در ايالات متحده بود. آشكار است كه اين مجلس انتخابي، كه تنها وظيفه ي رسمي آن اين بود كه پارلماني محلي براي كمك به حاكم باشد، راه زيادي را براي دستيابي به حكومت دموكراتيك پيش رو داشت، چرا كه كمپاني لندن بيشتر از مجلس قدرت داشت. البته با اتخاذ اين مسير، امكان توسعه ي سريع حكومت نمايندگي و جمهوري خواه، به ويژه از زمان استقلال به بعد فراهم آمد. يكي از قيود زندگي استعماري فعاليت سرخپوستان بود، اما ارتباط با آنها زياد آسان نبود. در سال 1622 يك حمله ي سرخپوستي بخش اعظم زيرساخت هاي اطراف جيمزتاون را نابود كرد. 300 مرد، زن و كودك كشته شدند و درآمدها تا سه سال تعطيل شد. پس از محكوم كردن سهامداران و روند دادرسي مربوط، در سال 1624 شاه كمپاني لندن را منحل كرد و ويرجينيا به يك ايالت سلطنتي و مستعمره ي دربار انگليس مبدل شد. اين اتفاق از دست رفتن خودمختاري حاصل را به دنبال نداشت، اما از آن پس حاكم و شورا را پادشاه منصوب مي كرد. در سال 1625، مستعمره نشين ها نقشه اي را عليه بوميان طراحي كردند. اين نقشه بيش از هزار قرباني برجاي گذاشت، اما امكان دستيابي به بخش اعظم سرزمين هاي بوميان را براي مستعمره نشينان فراهم آورد.
مريلند، دومين مستعمره پس از ويرجينيا در جايي كه سر جرج كالورت (48)، لرد بالتيمور (49) مقرر كرده بود، تأسيس شد. لرد بالتيمور زماني كه به دلايل مذهبي از انگليس اخراج شد، مكاني را از شاه تقاضا كرد تا هم كيشان خويش را به آنجا منتقل كند. پس از مرگ او، لرد بالتيمور دوم گروهي را ترتيب داد كه همراه با 220 مستعمره نشين، از جمله ژزوئيت ها، در سال 1634 در مريلند مستقر شدند. با گذر زمان پروتستان ها اكثريت مستعمره نشينان را تشكيل دادند و در سال 1649 مجمع مريلند قانون تساهل مذهبي را تصويب كرد. اين قانون پس از كشمكش بين كشاورزان كوچك پروتستان و فئودال هاي كاتوليك منحل شد.
تأسيس انگليستان جديد، در ايالت كنوني ماسوچوست، با توسعه ي پوريتانيسم (50) پيوند دارد. پوريتانيسم گونه اي افراطي از كليساي انگليكان است كه اصلاحات عميق پروتستاني را در دست داشت. كشمكش با كليساي رسمي موجب شد كه پوريتان ها در 1609 به ليدن (51)، هلند، تبعيد شوند و از آنجا امتياز كمپاني ويرجينيا را به دست آورند و در آمريكا مستقر شدند. جمعي از تاجران لندني، گروهي را فراهم كردند كه سفر كشتي مي فلاور (52) و زائرانش را در پي داشت. در 11 نوامبر سال 1620، 101 زائر ( به اين نام خوانده مي شدند تا بي وطن بودن آنها مشخص شود )، به دماغه ي كاد (53)، خارج از حوزه ي قضايي ويرجينيا رسيدند. با ورود به مكاني متفاوت با قبل، مستعمره نشينان در مورد آينده ي خويش شور كردند و پيماني را امضا كردند مبني بر اينكه با تكيه بر آراي اكثريت حكومتي خودمختار تشكيل دهند. همان طور كه موريسون (74)، كوماجر (55) و لوچتنبرگ (56) نشان مي دهند، پيمان مي فلاور در سال 1620 و مجلس ويرجينيا در سال 1619، دو سنگ بناي عمارت بنيادين و دموكراتيك ايالت متحده را تشكيل مي دهند.
مستعمره نشينان در پليموث (57) استقرار يافتند و در آنجا با شرايط بسيار سختي مواجه شدند، به طوري كه اولين زمستان جان نيمي از زائران را گرفت، با وجود اين زماني كه مي فلاور در آوريل سال 1621 در حال بازگشت به انگلستان بود، هيچ يك از زائران حاضر به سوار شدن به كشتي نشدند. با ورود اسكوانتو (58) به جمع مستعمره نشينان، شرايط آنها تغيير كرد. اسكوانتو يك بومي بود كه به آنها ماهيگيري و كشت ذرت را آموخت. در اكتبر همان سال آنها محصول فراواني را به دست آوردند و سپس اولين جشن شكرگذاري را برگزار كردند. اتحاد بين سرخپوستان وامپانواگ (59) كه رئيس قبيله ي آنها ماساسُيت (60) نام داشت، شرايط مستعمره را پيچيده تر كرد،‌ چرا كه در طول زمان معين، درآمد مازاد كافي براي توزيع بين ساكنان به دست نيامد. ده سال اوليه بسيار سخت بودند. با اين حال، در سال 1626 مستعمره نشين ها قرضي را كه بايد به خاطر تأمين بودجه ي سفرشان به كمپاني لندن پرداخت مي كردند، باطل كردند. در سال 1628 مستعمره ي كوچكي در سليم (61) مستقر شد و از سال 1630 سير امور سرعت يافت. در همان سال ناوگاني با هفده كشتي و هزار سرنشين به سوي انگلستان جديد حركت كرد و بوستون و شش اقامتگاه اطراف آن تأسيس شد. در سال 1640، انگلستان جديد 22500 ساكن داشت كه در مقايسه با 5000 نفري كه در ويرجينيا و مريلند مستقر بودند، رقم بزرگي به نظر مي رسيد.
در سال 1629، كمپاني نوپاي باهيا دِ ماساچوست (62) امتيازات مهمي را از چارلز اول (63) به دست آورد. اين امتيازات وضعيتي مستقل از انگلستان را به مستعمره بخشيد. سهامداران كه به عنوان مردان آزاد شناخته مي شدند، به رأي دهندگان مبدل شدند و شورايي عمومي (64) مبتني بر نمايندگي و تصدي مسائل قانون گذاري تشكيل دادند. اعضاي اين شورا مانند حاكم نايب - حاكم و نمايندگانش سالانه انتخاب مي شدند. نه پادشاه و نه پارلمان لندن نمي توانستند در قوانين حكومت محلي دخالت كنند و تنها اعضاي كليسا حق دخالت داشتند؛ اين موضوع غيرپوريتان ها را از هرگونه مشاركت سياسي محروم مي كرد. در سال 1641، منشور آزادي به تصويب رسيد كه اظهارنظر سوگندخوردگان، تصويب ماليات توسط نمايندگان شهري، مجازات منصفانه براي محكومان به مرگ، ممنوعيت شكنجه و مساوات بين خارجيان را شامل مي شد. تمامي متصديان اين مناصب، چه اجرايي و چه قانون گذاري، سالانه انتخاب مي شدند و اين موضوع، به سيستم انتخاباتي انگلستان جديد، چنان ويژگي برجسته اي اعطا كرد كه در بسياري از مستعمرات سيزده گانه از الگوي آن پيروي شد. پوريتانيسم فعاليت هاي روزانه را هدايت مي كرد و زمين ها بين اجتماعاتي تقسيم مي شد كه يك روحاني در رأس آنها قرار داشت. در اين دوره، تحصيلات مورد توجه قرار گرفت. در سال 1638، كالج هاروارد (65) تأسيس شد و در سال 1639، چاپخانه ي كمبريج آغاز به كار كرد. در سال 1643، كنفدراسيون انگلستان جديد (66) يا مستعمره هاي متحده ي انگلستان جديد (67) با مشاركت پليموث، ماساچوست، كِنتيكِت (68) و نيوهِيون (69) ساخته شدند. هدف اصلي آنها دفاع در برابر حملات بوميان، هلندي ها يا فرانسوي ها بود. علي رغم كشمكش هاي مرزي بين مستعمره ها، اين اتحاد حفظ شد و در جنگ با بوميان در 1676-1675 نقشي حياتي داشت.
قبل از سال 1640، سه مستعمره ي ديگر پوريتان ساخته شد كه موجبات تشكيل دو ايالت از ايالات مدرن اين اتحاد را فراهم آورد. در سال 1636، يك گروه پوريتان به رهبري كشيشان جان كاتن (70) و توماس هوكر (71) به سمت غرب ( رودخانه ي كِنتيكِت ) حركت كرد و در آنجا ويترزفيلد (72) و هارتفورد (73) را بنيان نهاد. در سال 1637، تاجر لندني تئوفيلوس ايتون (74) و كشيش جان داونپورت (75) در نيوهيون مستقر شدند. با اينكه آنها تا سال 1662 از كِنتيكت جدا ماندند، دامنه ي نفوذشان تا هر دو كرانه ي لانگ آيلند (76) گسترده شد. مستعمره ي رود آيلند (77) كه در سال 1647، شامل پراويدنس (78)، نيوپورت (79) و پورتسموث (80) مي شد، در آغاز توسط چهار گروه مختلف از بدعت گذاران پوريتان ساخته شد. تا سال 1680، همه ي مستعمره ها عملاً مستقل از انگلستان بودند، اما در سال 1691، دربار كنترل آنها را در دست گرفت. در سال 1622، پس از پيمان انگلستان جديد، نيوهمپشاير (81)، بين رودخانه هاي مريمك (82) و كنبك (83) تأسيس شد.
هلندي ها و سوئدي ها سعي كردند بين انگلستان جديد و ويرجينيا مستقر شوند. آنها موفقيت چنداني نداشتند اما در نهايت انگليسي ها جذب اين مستعمره ها شدند. در سال 1602، كمپاني هلندي هند شرقي (84) تأسيس شد. اين شركت تجاري بسيار نيرومند بود و با پرتغالي ها در آسيا رقابت مي كرد؛ بنابراين، در تلاش براي كاهش هزينه ها، تصميم گرفت كه مسير آن سوي اقيانوس اطلس را جست و جو كند. ملوان انگليسي هنري هادسون (85)، در خدمت اين شركت، در سال 1609 به مَنهَتَن رسيد و رودخانه اي را طي كرد كه تا مركز فدراسيون ايروكسا (86)‌و نواحي غني از پوست خزِ سان لورنزو، به نام او منسوب شد. اگرچه اين شركت علاقه اي به مشاركت در تجارت پوست نداشت، برخي از هلندي ها به اين كار پرداختند. بعدها فرماندهان بلاك (87) و مي (88)‌به كاوش در ساحل از دماغه ي مِين تا دماغه ي دلاوير (89) پرداختند و برخي از تاجران هلندي شروع به تعويض توليدات خويش با پوست خز و ساير محصولات زراعي متعلق به بوميان و مستعمره نشينان انگليسي كردند.
در سال 1621، كمپاني هلندي هند غربي (90) تأسيس شد كه ادعاي سرزمين بين دماغه ي كاد و رودخانه ي دلاوير را مطرح كرد و در سال 1623 برخي از مستعمره نشينان هلندي قلعه ي ناسائو (91)، در گلاستر (92) ( نيوجرسي ) و در سال 1624 قلعه ي اورنج (93) (‌ آلباني (94) ) را ساختند. در سال 1626 قلعه ي آمستردام (95) در منهَتن به شكلي منسجم تأسيس شد و همراه با آبادي هاي هارلم (96) و بروكلين (97) و ساير آبادي هاي مجاور به مركز هلند جديد مبدل شد. هلند جديد به لطف تجارت پوست رونق پيدا كرد. در سال 1653 ساكنان آن به 2000 نفر رسيد و يك حاكم و شوراي منتخب كمپاني اداره ي آن را در دست گرفتند ( اين مستعمره هيچ نهاد نمايندگي در اختيار نداشت ). بين حاكمان هلندي، پيتر استويوسانت (98) به چشم مي خورد كه هلند جديد را تا ساحل مجاورش گسترش داد. اين امر در مورد سوئد جديد، در سواحل دلاوير كه در سال 1655 الحاق شد، صادق بود. شاه گوستاو آدولف دوم (99) ساخت كمپاني سوئد جديد (100) را به جريان انداخته بود. اين شركت مستعمره اي به نام خويش تأسيس كرد كه بعدها به نام دلاوير شناخته شد. در سال 1638 گروهي تحت فرماندهي پيتر مينيويت (101) به خور دلاوير رسيد و قلعه ي كريستينا (102) را بنيان نهاد. ساكنان اين قلعه سوئدي ها و فنلاندي ها بودند. چارلز دوم تصميم گرفت كه مستعمره هاي هلند را به برادرش جيمز (103)، دوك يورك، اهدا كند و در اواخر آگوست سال 1664، ناوگاني انگليسي در برابر آمستردام جديد قرار گرفت تا حصول آن را تسريع كند؛ هدفي كه به زودي محقق شد. بدين ترتيب حضور هلندي ها در منطقه به پايان رسيد و منطقه به نيويورك مبدل شد. در آن زمان 1500 نفر در شهر و 7000 نفر در كل مستعمره ساكن شدند، البته تعداد ساكنان انگلستان جديد به 70000 نفر مي رسيد. در سال 1685، زماني كه جيمز دوم به تخت سلطنت نشست، نيويورك به مستعمره ي سلطنتي انگليس مبدل شد.
پس از تسخير هلند جديد، دوك يورك به دو نفر از دوستانش، سر جرج كارترث (104) و لرد بركلي (105) سرزميني را بين رودخانه هاي دلاوير و هادسون اهدا كرد كه بعدها مستعمره ي نيوجرسي نام گرفت. اين پيمان مقرر مي كرد كه اين مستعمره در اختيار يك حاكم قرار مي گيرد كه شورايي انتخابي او را ياري مي كند و آزادي مذهبي در آن وجود خواهد داشت. در سال 1674، بركلي نيمي از نيوجرسي را به دو كوآكر (106) فروخت كه آنها نيز آن را به هم كيش خويش ويليام پن (107)، بنيانگذار پنسيلوانيا اجاره دادند. پن به جامعه ي دوستان (108)، يا همان كوآكرها، تعلق داشت كه ماهيت خداوند را در درون هر انسان جست و جو مي كردند. پن مستعمره اي تحت مالكيت خويش مي خواست تا بتواند آزادي سياسي و مذهبي را رواج دهد و در سال 1681، ايالت پنسيلوانيا را تأسيس كرد، جايي كه بعدها نيز فيلادلفيا را در آن بنيان نهاد. پنسيلوانيا از همان بدو تأسيس، آزادترين منشور جهان را در اختيار داشت و مجازات مرگ را تنها به قاتلان اختصاص مي داد. بي شك، قوانين آن در انگلستان رد شد و در سال 1717، به دليل جديت خويش از ساير مستعمره ها متمايز شد.
بازگشت سلسله ي استوارت (109) و نشستن چارلز دوم به تخت سلطنت نه تنها به سياست استعماري انگليس محتوايي غني بخشيد، بلكه گسترش مرز جنوبي را كه كارولينا نام گرفت تسريع كرد. گروهي متشكل از هشت طلايه دار و سياستمدار به رهبري سرجان كالتِن (110)، ( مزرعه دار ثروتمند باربادوس ) و آنتوني اشلي كوپر (111) مالكيت سرزمين هاي واقع در 31 درجه تا 36 درجه شمالي را از پادشاه دريافت كردند و اين سرزمين سال بعد كل نوار بين ديتونا (112)، فلوريدا و مرز بين ويرجينيا و كارولينا را دربرگرفت. اعضاي گروه در همكاري با جان لاك (113)، كنت شافتسبري (114)، نوعي قانون اساسي دربار آريستوكرات را تحميل كردند كه قصد ايجاد سيستمي فئودال بر مبناي اشراف لاتيفوند محلي، را داشت. برخلاف ساير مستعمره ها در اين مجمع تنها اشراف و مالكان مي توانستند شركت كنند. در سال 1670، چارلزتاون (115) تأسيس شد كه مركز مستعمره نام گرفت. با ورود پروتستان هاي فرانسوي، اسكاتلندي و ايرلندي به اين مستعمره نوعي ويژگي جهان شمول پيدا كرد. در اوايل قرن هجدهم در اين مستعمره 5000 نفر زندگي مي كردند كه نيمي از آنها بردگان آفريقايي بودند. در جنوب، ساكنان شروع به تأمين موادغذايي براي هند غربي كردند و همچنين به توليد پوست پرداختند. بدين ترتيب، به سمت آپالاچس (116)، به ويژه الاباما (117) پيشروي كردند. كشت برنج و نيل، محور فعاليت اقتصادي مستعمره بود. اين شرايط متفاوت از شمال بود كه ماجراجويان انگليسي و گروهي از سوئيسي - آلماني ها در آن ساكن شده و برن جديد (118) را ساخته بودند. كاروليناي شمالي فقيرتر و مساوات طلب تر از كاروليناي جنوبي بود و هيچ كشتزار يا برده اي نداشت. در سال 1729، تمامي مالكان بومي كارولينا، جز لرد گرانويل (119)، زمين هاي خويش را به دربار فروختند و موجبات تشكيل ايالات سلطنتي كاروليناي شمالي و جنوبي را به وجود آوردند كه هريك را يك حاكم سلطنتي اداره مي كرد. جورجيا (120) آخرين مستعمره از مستعمرات سيزده گانه بود كه در قرن هجدهم، جيمز اگلترپ (121)، بنيان گذار شهر ساوانا (122) در سال 1733 آن را تأسيس كرد. در اين مستعمره، سكونتگاه هاي دوستانه ي اوليه رها شدند و سيستم كشت و كار كاروليناي جنوبي به كار گرفته شد. در سال 1752، جورجيا نيز به دربار وابسته شد.
فرانسوي ها، از كانادا، تا مي سي سي پي پيشروي كردند با اين تصور كه اين نقطه كليد ورود به اقيانوس آرام است. بدين ترتيب، مستعمره اي را در لوئيزيانا تشكيل دادند كه سال ها عمر كرد و از پيشروي انگليسي ها تا غرب و خليج مكزيك جلوگيري كرد، اما آتش منازعات بين مستعمره نشينان انگليسي و فرانسوي را به ويژه در قرن هجدهم، شعله ورتر ساخت. فرانسوي ها به دنبال مسيري جايگزين براي سان لورنزو بودند و زماني كه مي سي سي پي را يافتند، راه ارتباطي باشكوهي را بين املاك خويش در آمريكاي شمالي و كارائيب يافتند. ژان نيكُلت (123) (‌ژزوئيت ) از اولين كاوشگران مي سي سي پي بود و پس از حضوري موقتي در ميان بوميان نيپيسينگ (124)، در سال 1634، به درياچه ي ميشيگان (125) حمله كرد و از تقاطع رودخانه هاي سان لورنزو و مي سي سي پي عبور كرد. در دهه ي 1660، برخي ژزوئيت ها مشتاق اين سرزمين ها شدند و در سال 1673 حاكم فرونتناك (126) گروهي را ترتيب داد تا اين رودخانه ي بزرگ را به رهبري ماركت (127) ژزوئيت و لوئي ژوليه (128) درنوردد. هر دو بيش از هزار كيلومتر را به سمت پايين طي كردند تا به رودخانه ي آركانزاس (129) رسيدند و با تصور اينكه در قلمرو اسپانيا هستند، تصميم به بازگشت گرفتند. نتيجه ي اصلي سفر اين بود كه مي سي سي پي وارد اقيانوس آرام نمي شود و فقط به خليج مكزيك راه دارد.
در سال 1682، شواليه دُلا سَل (130) به خروجي رودخانه ي مي سي سي پي رسيد و به نام پادشاه مالكيت اين سرزمين ها را اتخاذ كرد و آنها را لوئيزيانا ناميد. اين سرزمين بسيار وسيع و در ميان درياچه هاي بزرگ (131) و خليج مكزيك بود و از كوه هاي آلگاني (132) تا مرز اسپانياي جديد كشيده شده بود و در بين قلمرو انگلستان و اسپانيا قرار مي گرفت. دلا سل در جست و جوي حمايت سلطنت به فرانسه بازگشت و براي استعمار خروجي مي سي سي پي به آنجا بازگشت، اما مسير بازگشت را به اشتباه رفت و به تكزاس رسيد. در آنجا بيشتر خدمه ي وي جان سپردند و او نيز به دست دو تن از مردانش به قتل رسيد. استعمار لوئيزيانا جايي كه محل رشد اقتصاد كشاورزي بود، در اوايل قرن هجدهم با استفاده از جنگ جانشيني اسپانيا صورت گرفت. موبايل‌(133) در سال 1711 تأسيس شد و نيواورلئان (134) در سال 1718. شركت هاي تجاري بسياري مانند كمپاني اسكاتلندي جان لو (135) به استعمار منطقه پرداختند، اما در سال 1731، كل منطقه به ايالت سلطنتي مبدل شد. بسياري از معاهده هاي صلح اروپا در قرن هجدهم قلمروهاي موجود را تقسيم كردند. براساس معاهده ي صلح پاريس در سال 1763، اسپانيا بخشي از لوئيزيانا را به عنوان غرامت تحويل فلوريدا به انگلستان، از فرانسه دريافت كرد، اما در سال 1783، آن را برگرداند. شايان ذكر است كه معاهده ي پاريس نقشه ي استعماري را به هم ريخت. فرانسه بخشي از كانادا و سرزمين هاي واقع در شرق مي سي سي پي، به جز نيواورلئان را به انگلستان واگذار كرد و اسپانيا، كلنيا دو ساكرامنتو در ريو دلا پلاتا را به پرتغال بخشيد. در سال 1800 اسپانيا بخشي از لوئيزيانا را به فرانسه برگرداند و در نهايت در سال 1803، ناپلئون در ازاي قيمتي گزاف آن را به ايالات متحده فروخت.

كانادا

فرانسه ي جديد از آغاز قرن هفدهم محرك مهمي به شمار مي آمد. در سال 1608، ساموئل دو شامپلن (136)، در كبك، مركز گسترش گال ها در منطقه، مستقر شد. اگرچه شامپلن با بوميان هورن (137) عليه ايروكس ها (138) متحد شد، تمايل اندكي به توسعه ي مستعمره نشان داد، به طوري كه تا سال 1628 ابتكار عمل فرانسويان اندك بود. دو هدف استعمار فرانسه، تغيير مذهب سرخپوستان و تجاري سازي پوست سگ آبي، سمور و ساير حيوانات بود. در سال 1629، انگليسي ها كبك را اشغال كردند و سه سال بعد در ازاي مقداري پول آن را برگرداندند؛ بنابراين، فرانسه اين ناحيه را به عنوان چشم انداز جديد راهبردي در نظر گرفت. از نيمه ي دوم قرن، منازعات فرانسه با انگلستان بر سر املاك كانادا و انگلستان جديد آغاز شد كه با جنگ هاي اروپاييان در آمريكا و كارائيب همزمان بود. اين امر براي مثال در جنگ شاه ويليام (139) از 1688 تا 1697 روي داد كه مقارن با جنگ پيمان آزبورگ (140) بود و با معاهده ي صلح ريسويك (141) به پايان رسيد. در اين فرصت، فرانسوي هاي متحد با بوميان به مستعمره هاي انگليس حمله كردند. انگليسي ها اين اقدام را با تسخير پورت رويال (142) و كبك در سال 1690 پاسخ دادند، با اين حال اين اتفاق به معناي اشغال دائمي آنها نبود.
روند استعمار در اختيار شركت هاي تجاري متفاوتي قرار گرفته بود. بيشتر آنها با تحول نادرست كسب و كار استعماري ورشكست شدند. تنها استثنا، كمپاني سين اسوسيادوس (143) بود كه كاردينال ريشليو (144) آن را تأسيس كرد و تا سال 1663 شرايط انحصاري خود را حفظ كرد. در اين سال كانادا، تحت لواي پادشاه فرانسه لويي چهاردهم (145) به ايالتي سلطنتي مبدل شد. از آن پس، حاكم يا فرمانده ي كل، مسئوليت دفاع و ارتباط با بوميان و خارج را بر عهده گرفت، در حالي كه قضاوت، سياست و امور مالي بر عهده ي يك مدير بود. حاكم كل در كبك مستقر بود و نمايندگاني در مونترئال، تروا ريوير (146) و كيپ برتون ( 147) داشت. همچنين يك اسقف، فرانسوا دو لاوال (148) نيز منصوب شد كه در رأس كليساي استعماري قرار داشت و اولين دانشگاه كانادا را بنيان نهاد. در قرن هجدهم حكومت استعماري دچار تغييرات اندكي شد. شايد مهم ترين آنها تأسيس شوراي عالي (149) در سال 1703 بود. اين شورا سازماني مشورتي براي حاكم و متشكل از يك مدير، يك اسقف، چهار تا دوازده رايزن، چهار دستيار، يك مشاور حقوقي و يك كاتب بود.
در سال 1635، كاناداي فرانسه 2000 مستعمره نشين داشت كه در اواخر قرن هفدهم تعدادشان به 20000 رسيد، رقمي كه بسيار كمتر از 250000 نفري بود كه در مستعمرات سيزده گانه ساكن بودند. در سال 1763، زماني كه اين منطقه به انگلستان تحويل داده شد، 65000 جمعيت داشت كه بين محيط روستايي و سه شهر كبك ( 15000 نفر )، مونترئال (4000 ) و تروا ريوير تقسيم شده بودند. فرانسوي ها، برخلاف شرايطي كه در مستعمرات سيزده گانه وجود داشت، سرزميني وسيع، با شرايط ارتباطي نامناسب و جمعيت اندك را انتخاب كرده بودند. با وجود تلاش هاي دربار فرانسه براي جذب جمعيت در كانادا، تراكم جمعيت آن، بسيار كمتر از تراكم جمعيت آمريكاي اسپانيا بود. مي توان گفت فرانسه ي جديد غولي با پاهاي سفالي بود و بنيان هاي ضعيفي داشت. همانند آمريكاي اسپانيا، در مستعمره هاي فرانسه نيز مسيحي كردن بوميان داراي اهميت بود؛ گواه اين واقعيت اين است كه حدود يك چهارم سرزمين كانادا به كليسا تعلق داشت. اين سرزمين با ارگانيسم هاي كلانشهر ( فرانسه ) اداره مي شد و ميدان عمل مقامات ساكن در آن منطقه، بسيار محدود بود. اقتصاد استعماري فرانسه حول تجارت پوست مي چرخيد و اين موضوع امكان حضور مردان مجرد زيادي را در كانادا فراهم كرد. وصلت با بوميان، به ويژه با بوميان آلگونكينو (150) واقعيتي بود كه در اين منطقه مقبول تر از دنياي انگليسي بود. علي رغم تلاش كلانشهر براي ايجاد جامعه اي اربابي، ساخت اين جامعه براي فعاليت اقتصادي در آمريكا امكان پذير نبود. بنابراين موجبات ظهور جامعه اي آزاد و مساوات طلب در اين ناحيه فراهم شد. با اين حال امكان ريشه كن كردن نگرش هاي اشرافي وجود نداشت.
در حالي كه انگليسي ها بر كشتزارها و ماهيگيري، پرتغالي ها و اسپانيايي ها بر استخراج معدن و كشاورزي متمركز بودند، فرانسوي ها به شكار و ماهيگيري مي پرداختند. اين موضوع سبب مي شد كه فرانسه ي جديد بسيار وابسته به كلانشهر عمل كند و بخش اعظم نيازهايش از سوي كلانشهر تأمين شود. در مجموع مي توان گفت كه اقتصاد اين منطقه، انتظارات كلانشهر مبني بر بازده خوب مستعمره هايش را تأمين نمي كرد. از طرفي نه تجارت پوست و نه ماهيگيري، اقدامات مناسبي براي جذب اقتصادي به شمار نمي آمدند و از طرف ديگر كمبود نيروي كار توليدات كشاورزي و دامي را محدود مي كرد، تا حدي كه در سال 1740، اين بخش به كلي متروكه ماند و شاغلان آن زندگي در شهرها را ترجيح دادند.
در قرن هجدهم گال ها پيشروي كردند و توانستند از فرانسه ي جديد در برابر حملات مداوم انگليسي ها دفاع كنند. آنها سيستم سنگربندي گسترده اي را ايجاد كردند كه بايد موارد زيادي را در نظر مي گرفت: متوقف كردن انگليسي ها و حفظ بوميان در كنار خود؛ باز گذاشتن راه هاي ارتباطي با لوئيزيانا از طريق مي سي سي پي؛ و ادامه دادن كاوش ها به سمت غرب. بدين ترتيب موقعيت آنها بين درياچه هاي هيوران (151) و ميشيگان تقويت شد و در آنجا قلعه ي پونچارترين (152) را در دترويت تأسيس كرده و محدوده هاي متعددي را بين درياچه هاي بزرگ و مسير فوقاني مي سي سي پي ايجاد كردند. در راهبرد جهاني فرانسه، ارتباط با بوميان بسيار مهم بود و در سال هاي اوليه ي قرن، گام هاي مهمي در راستاي تقويت آن برداشته شد، مانند امضاي معاهده ي صلح با ايروكس ها يا تلاش براي برقراري ارتباط زياد با قبايل اوهايو (153) اينديانا (154) و ايلينوي (155). در آن زمان، برخورد بين فرانسه و انگليس در جنگ جانشيني اسپانيا، بهانه ي جديدي به دست انگليس داد تا به كانادا حمله كند و قدرت كبك و مونترئال را در سال 1711، به دست گيرد. با قرارداد اوترخت انگلستان ترانُوا، آكادي (156) ( اسكاتلند جديد ) و خور هادسون را به دست آورد و براي هميشه در كانادا مستقر شد.
فرانسوي ها سعي كردند تا شكست خويش را جبران كنند و بنابراين، به سمت غرب، شمال ( به سوي درياچه ي وينيپگ (157) ) و جنوب ( ‌به سوي نبراسكا (158)، وايومينگ (159) و مونتانا (160) ) پيشروي كردند. آنها براي دفاع از مسير ارتباطي با لوئيزيانا، 60 قلعه بين مونترئال و نيواورلئان ساختند، اما جنگ جانشيني اتريش (161) دگر بار كشمكش هاي ميان انگليسي ها و فرانسوي ها را در منطقه بيدار ساخت. اين زدوخوردها با نتايج متغيري ادامه داشت تا اينكه در سال 1758، ويليام پيت (162) حكومت لندن را در دست گرفت و تهاجمي تمام عيار عليه املاك فرانسه ترتيب داد. در آن سال، نيروهاي انگليسي لوئيسبرگ (163) ( واقع در خروجي سان لورنزو )، فورت فرونتناك (164) و فورت دوكِن (165) را تسخير كردند. بدين ترتيب مسير ارتباطي با لوئيزيانا از دست فرانسويان خارج شد و در سال بعد نيز كبك و مونترئال به دست انگليسي ها افتاد. با معاهده ي پاريس در سال 1763، فرانسه كانادا، توباگو و دومينيكا را از دست داد، اما گودالوپ (166) مارتينيكا را به دست آورد. بدين ترتيب، ماجراهاي فرانسه در آمريكاي شمالي به پايان رسيد، با اين حال در سال هاي بعدي فرانسويان سعي كردند با كمك شورشيان مستعمرات سيزده گانه و با پروژه ي استقلال طلبي خويش، ضربه هايي را به انگليس وارد آورند.
تسخير كانادا مجموعه اي از مشكلات و چالش ها را براي حكومت استعماري انگليس به دنبال داشت، چرا كه اين تسخير سرزمين هاي وسيعي با ساكنان فرانسوي زبان كاتوليك را در اختيار انگليس قرار داده بود و انگليس هيچ گونه سيستم مديريتي براي اداره ي آنها در اختيار نداشت. گزينه ها فراوان بودند، اما ممكن بود نتايج ناخوشايندي به همراه داشته باشند. الحاق مذهب و زبان انگلستان به شكلي عمومي شرايطي از اعتراض و نارضايتي را بين مستعمره نشينان ايجاد مي كرد. گزينه ي ديگر الحاق كانادا به مستعمرات سيزده گانه بود، اما اين كار به جاي اينكه به سود دربار باشد، تنها به منافع مستعمره نشينان كمك مي كرد، چرا كه موقعيت آنها را عليه سياست سلطنتي و پيوند استعماري بهبود مي بخشيد و زمينه ي نزاع را فراهم مي آورد. به اين ترتيب، تصميم بر اين شد كه شرايط فعلي حفظ شود. اين سير فكري در سال 1763، بيانيه ي سلطنتي (167) را تصويب كرد كه يك حاكم يا فرمانده ي كل را براي اداره ي مستعمره منصوب مي كرد. بعدها يك مشاور و مجمعي متشكل از فرانسويان و انگليسي ها اين حاكم را همراهي كردند. در حالي كه فرانسوي ها در يك نقطه مانده بودند، تعداد اندكي از مهاجران مستعمرات سيزده گانه حاضر به جابه جايي شدند. در سال 1774، خطوط كلي مستعمره با تصويب آيين نامه ي كبك (168) معين شد. براساس اين آيين نامه فرانسوي ها زبان خويش را به صورت رسمي و فرهنگ و حقوق مدني خويش را در صورت عدم مغايرت با حقوق جزايي انگليس حفظ مي كردند. علاوه بر اين، كبك نامي كه به فرانسه ي جديد داده شد، مي توانست تا اوهايو و مي سي سي پي گسترش پيدا كند. اين آيين نامه با استقبال كانادايي ها مواجه شد، اما در مستعمرات سيزده گانه كه رهبرانشان الحاق كانادا به قلمرو خويش را انتظار داشتند، با اقبال چنداني رو به رو نشد. زماني كه مستعمرات سيزده گانه مستقل شدند، شمال كه از پادشاه حمايت مي كرد از جنوب جدا شد. علاوه بر اين، پادشاهان متعدد مستعمرات سيزده گانه به كانادا پناهنده شدند و پس از آن اجتماعات انگليسي و فرانسوي را شكل دادند كه آيين نامه ي قانون اساسي (169) در سال 1791 به آنها مشروعيت بخشيده بود و وجود كاناداي عليا و كاناداي سفلي را به رسميت مي شناخت.

حوزه ي كارائيب

در كارائيب، انگليسي ها، فرانسوي ها و هلندي ها و همچنين دانماركي ها، استعمار را بر مبناي وجود مالكان و كشتكاران بزرگ قرار دادند كه به كشت نيشكر مشغول بودند و نيروي كار برده را به استثمار مي كشيدند. در جزاير آنتيل و بقيه ي قسمت هاي آمريكا، نيشكر اصلي ترين كشت بردگان بود و بين 60 تا 70 درصد آفريقايي هاي دنياي جديد در مستعمره هاي شكر اروپايي مشغول كار بودند. علي رغم آن، اولين ارتباط با اين منطقه توسط دزدان دريايي و قاچاق برقرار شد. بعدها آنها سعي كردند تا جزاير خالي از سكنه را اشغال كنند و يا در صورت امكان، اسپانيايي ها را با سوءاستفاده از مواضع آسيب پذيرشان از اين ناحيه اخراج كنند. كارائيب به اين دليل توجه حاكمان دنياي كهن را جلب مي كرد كه مسير ناوگان هاي سرشار از نقره ي اسپانيا بود. با گذر زمان محصولات حاره اي كه با استقبال بازارهاي اروپا مواجه شدند، نيز به اين دليل اضافه شد. براي مثال، مورد سان توماس (170) كه در سال 1666، توسط دانمارك اشغال شد و به لطف كشت نيشكر و پنبه به سرعت رونق گرفت. اين مستعمره ها هند غربي ناميده شدند و ارتباط نزديكي با املاك آمريكاي شمالي، به ويژه املاك متعلق به انگليس برقرار كردند. مستعمرات سيزده گانه، نمك، گوشت، ماهي، حبوبات، سبزيجات، چوب، دام و محصولات كم بازده در بازارهاي اروپا را براي جزاير آنتيل تأمين مي كردند و در عوض شكر و مشتقاتش و همچنين ساير محصولات حاره اي را به دست مي آوردند. در ميان محصولات صادراتي ملاس كه براي توليد رُن ( رام )‌(171) استفاده مي شد، بسيار شايان توجه بود. علاوه بر اين، براي حمل و نقل منطقه اي، انگليسي ها بسياري از كشتي ها را در ساحل انگلستان جديد مي ساختند.
فرانسوي ها اولين كساني بودند كه به كارائيب رسيدند. بدين ترتيب، جزيره ي سن كريستوبال (172) به مركز مرزگشايي گال ها مبدل شد. در سال 1627، كاردينال ريشليو به پي ير بالن (173) كه پنج سال در جزيره بود، مجوزي را اعطا كرد تا بتواند از كمپاني سنت كريستوبال (174) بهره برداري كند. بالن با توماس وارنر (175) انگليسي شريك شد، اما اين دو پس از همكاري كوتاه مدت تصميم گرفتند كه اين شركت را دو به بخش تقسيم كنند: سنت كريستوبال و سنت كيتس (176). در مدت كوتاهي اسپانيايي ها، يكي پس از ديگري افراد آنها را اخراج كردند. فراريان به دزدي دريايي پرداختند. در حالي كه عده اي از آنها در ساحل دومينيكن پناه گرفتند، عده اي ديگر نيز در باربادا (177) و تورتوگا (178) مستقر شدند. اشغال اين ناحيه توسط اسپانيا دوام چنداني نداشت، چرا كه نه تنها حفظ تجهيزات دائمي در آنجا سودده نبود، بلكه امكان استقرار جمعيت ثابتي در آنجا وجود نداشت. اين موضوع به فرانسوي ها و انگليسي ها امكان داد كه بتوانند دوباره به اين ناحيه برگردند. كشتزارهاي نيشكر و تنباكو اين جزيره را فعال نگه داشتند، علاوه بر اين، مقامات جزيره برخي از مستعمره نشينان را به نويس (179) همسايه فرستادند تا در آنجا ساكن شوند.
فعاليت دزدان دريايي هر بار شكاف ميان اسپانيايي ها را كه به شدت واكنش نشان مي دادند، زيادتر مي كرد. اسپانيايي ها در سال 1630 از سانتودومينگو به تورتوگا حمله كرده و تمامي دزدان دريايي جزيره را از اين ناحيه اخراج كردند. آنها نيز بين جزاير نزديك مانند آنتيگوا (180)، مونتسرات (181)، گوادالوپ و مارتينيكا پراكنده شدند. انتقام گيري و اخراج تكرار شد، اما موقتي بود، چرا كه پس از خروج اسپانيايي ها، دزدان دريايي به پناهگاهايشان بازمي گشتند. تنها گزينه ي نه چندان كارآمد، استقرار يك گروه نظامي دائمي بود. با توجه به عقب نشيني نيروهاي اسپانيايي، تورتوگا در سال 1639، مجدداً مورد اسكان قرار گرفت و حكومت آن تا سال 1689، برعهده ي اتحاديه ي برادران ساحل بود. (182) اين اتحاديه عهد اخوتي ميان دزدان دريايي بود كه ريشه در راهزني هاي دريايي قديمي داشت و تحت لواي انگلستان يا فرانسه به اموال اسپانيايي ها حمله مي كرد. در اين فاصله، فرانسوي ها، گرانادا، دومينيكا، سانتا لوسيا و مارتينيكا را تحت استعمار درآوردند و نيشكر برآمده از برزيل را در آنجا عرضه كردند. در سال 1635، كاين را در گويان فرانسه تأسيس كردند كه در سال 1653 به دست هلندي ها اشغال شد، اما در سال 1664 بازپس گرفته شد. پس از دست دادن كانادا، حكومت فرانسه تصميم گرفت كه گويان را به مستعمره اي مثال زدني تبديل كند. بنابراين 13000 مستعمره نشين را از آلزاس (183) و لورن (184) به اين ناحيه فرستاد. اما تلاشش بيهوده بود، چرا كه نيمي از مستعمره نشين ها به دليل بدي اقليم جان خويش را از دست دادند و نيم ديگر نيز به سرعت به كلانشهر بازگشتند.
در سال 1664، ژروم دشام (185)، حاكم تورتوگا، اختيارات خويش در جزيره را به قيمت 15000 پوند به كمپاني فرانسوي هند غربي (186) فروخت. اين كمپاني برتران دو ژرون (187) را به عنوان حاكم برگزيد، وي در مدت زمان اندكي وجهه ي انزواطلبانه ي جزيره را تغيير داد و استعمار ساحل غربي سانتودومينگو را آغاز كرد، در حالي كه پورت دوپه (188) را به عنوان پايتخت خويش برگزيد. او دزدان دريايي را در يك جا مستقر كرد، خدمتكاران سفيدپوست و فاحشه ها را جذب كرد ( زنان تا آن موقع در جزيره جايي نداشتند )‌ و كشت كاكائو، ذرت، تنباكو و قهوه را رونق بخشيد. در سال 1667، لويي چهاردهم كمپاني هند غربي را منحل كرد، چرا كه ساحل شمال غربي سانتودومينگو، هائيتي را صاحب شده بود. در سال 1697، در نتيجه معاهده ي ريسويك، اسپانيا يك سوم جزيره ي سانتودومينگو را به فرانسه واگذار كرد. املاك فرانسه در كارائيب با گوادالوپ، مارتينيكا، سان مارتين، سان بارتولومه، دومينيكا، سانتا لوسيا و گرانادا تكميل شد و اين مناطق اقتصاد كشاورزي را با استفاده از بردگان آفريقايي رونق بخشيدند. در سراسر قرن هجدهم كارائيب از كشمكش هاي ارضي كه ناشي از جنگ هاي كلانشهري ناشي بودند، در امان نبود. طي جنگ هفت ساله (189) از 1756 تا 1763، انگليسي ها تمامي جزاير فرانسوي كارائيب جز سانتودومينگو را تسخير كردند و سپس آنها را طبق معاهده ي پاريس برگرداندند. فرايند مشابهي در هريك از جنگ هاي اروپا روي مي داد؛ ابتدا اشغال جزيره توسط انگليس و سپس برگرداندن آن پس از صلح.
قرن هجدهم دوره ي اوج اقتصادي سانتودومينگو است و رشد جمعيتي مهر تأييدي بر آن مي زند. تعداد جمعيت آن از 83000 نفر در سال 1730 به نيم ميليون نفر در دوران انقلاب فرانسه رسيد كه شامل 452000 برده، 40000 سفيدپوست و 28000 برده ي آزاد شده مي شد. گسترش اقتصاد كشاورزي سبب شد كه هائيتي به اولين توليدكننده ي جهاني شكر مبدل شود. هائيتي بين سال هاي 1750 تا 1789 بيش از 800000 برده به آنجا وارد كرد. تا سال 1770، هائيتي 107000 تن شكر توليد مي كرد كه به طور تقريبي برابر با كل توليدات انگليس بود. تخصص در توليد شكر به محصولات وارد شده از بخش اسپانيايي آن ( گوشت، موادغذايي، حيوانات باركش و... ) بستگي داشت. در هر صورت با گذر زمان، نيازهاي هائيتي از ونزوئلا، پوئرتوريكو يا حتي مستعمرات سيزده گانه تأمين مي شد. سانتودومينگو، مانند مارتينيكا و گوادالوپ، توسط يك حاكم و يك مدير اداره مي شد.
قرن هفدهم، به ويژه بين سال هاي 1625 و 1675، دوره ي سيطره ي هلند بر آب هاي دنيا بود و تا سال 1670 محموله هاي جا به جا شده توسط ناوگان تجاري هلند از مجموع محموله هاي جا به جا شده فرانسه، انگليس، اسپانيا و آلمان زيادتر بود. با استفاده از فنون دريانوردي و نمك سود كردن، هلند كنترل صيد ماهي روغن در ايسلند، شاه ماهي در درياي شمال و نهنگ در جزاير نروژي اسپيتزبرگ (190) در شمالگان را در دست داشت. كارخانه ها و مخازن تجاري متعلق به هلند كه در نقاط راهبردي كره ي زمين واقع بودند، به وي امكان مي دادند كه استيلاي دريايي خود را تثبيت كند. در سال 1621، كمپاني هلندي هند غربي تأسيس شد كه اماكن توزيعي خويش را در تورتوگا، سنت كريستوبال ( سنت كيتس ) و كوراسائو برقرار كرد. زوال اين شركت پس از جدايي پرتغال از اسپانيا آغاز شد، با وجود اين در نيمه ي دوم قرن هفدهم به تجارت بردگان سياه مشغول شد، چيزي كه از نابودي آن جلوگيري كرد، اما در سال 1674 ورشكست شد. در نيمه ي اول قرن، انگليسي ها در سورينام مستقر شدند و كشتزارهاي نيشكر را به راه انداختند. تا سال 1770، هلند با توليد سالانه حدود 15000 تن شكر ( اغلب از سورينام )، چهارمين توليدكننده ي جهاني شكر پس از فرانسه، انگلستان و پرتغال محسوب مي شد. اگرچه با معاهده ي صلح بردا (191)، در سال 1667، انگليسي ها در ازاي آمستردام جديد، سورينام را به هلندي ها واگذار كردند، طي جنگ عليه فرانسه در سال 1799 آن را اشغال كردند و در سال 1816 آن را دوباره به هلند بازگرداندند. در قرن هجدهم سياست استعماري هلند تغيير كرد و به جاي مستعمره هاي بسيار، سعي كرد مستعمره هايش را در مكان هاي راهبردي قرار دهد و بنابراين در كارائيب تنها كوراسائو، آروبا و بونير، جزاير اينئوتيلس (192) و سورينام ( گويان هلند )‌را حفظ كرد.
حضور انگليسي ها در كارائيب در نيمه ي دوم قرن شانزدهم مستمر بود، اما اولين اسكان آنها به اواخر دهه ي 1620 بازمي گردد، زماني كه سنت كيتس را بنيان نهادند، با وجود اين پس از اخراج آنها توسط اسپانيايي ها، برخي از مستعمره نشينان در نويس مستقر شدند. در سال 1625، گروهي انگليسي به باربادوس رسيد. آنها به كشت نيشكر و واردات بردگان آفريقايي در باربادوس پرداختند و اوج اقتصاد كشاورزي را موجب شدند، به طوري كه در سال 1663، تعداد 50000 برده در اين ناحيه وجود داشت. پديده ي مشابهي در سنت وينسنت، مونتسرات، آنتيگوا و سانتا لوسيا روي داد. در نيمه ي دوم قرن هفدهم تعداد 60000 مستعمره نشين انگليسي در سنت كيتس، نويس و باربادوس وجود داشتند. بي شك، اصلي ترين و مهم ترين مستعمره ي انگليسي كارائيب، جامائيكا بود. تسخير آن، در سال 1655، با سازماندهي گروهي براي حمله به كارائيب اسپانيا آغاز شد كه پس از توقف در باربادوس، آنتيگوا، نويس و سنت كيتس 57 كشتي و 13000 مرد را گرد آورد. هدف تسخير سانتودومينگو بود، اما با توجه به مقاومت هاي موجود، جامائيكا انتخاب شد كه متروك مانده بود و در نهايت پايتخت آن سانتياگو دلا وگا، در 17 مي سال 1655 سقوط كرد. رشد جزيره، به لطف كشتزارهاي عظيم نيشكر، سبب شد كه تعداد ساكنان آن در اواخر قرن هفدهم به 75000 برده و 8000 مستعمره ي انگليسي برسد. وسعت كشتزارهاي نيشكر جامائيكا در صورتي بهتر درك مي شود كه بدانيم ميانگين آن در اواخر قرن هجدهم، 180 برده بود، در حالي كه در همان دوره ميانگين ويرجينيا و مريلند به 13 برده مي رسيد. بليز، واقع در ساحل آتلانتيكي گواتمالا، به پناهگاه راهزنان دريايي مبدل شده بود كه اغلب به دنبال درخت بقم به آنجا سفر مي شد، چرا كه ماده ي رنگي اين گياه طرفداران زيادي در اروپا داشت. با امضاي قرارداد اوترخت در سال 1713، اسپانيا حقوق بهره برداري جنگل در بليز را به انگلستان واگذار كرد و بدين ترتيب بليز به لحاظ اداري تابع جامائيكا شد. املاك مذكور با استقرار در هندوراس و موسكيتيا (193) گسترش يافتند.
علاوه بر كشاورزي، تجارت يا قاچاق با املاك اسپانيا و مستعمرات سيزده گانه و دزدي دريايي به رونق اقتصاد كمك كردند. نماد روشن فعاليت دزدان دريايي در كارائيب ناخدا مورگان (194) بود كه پس از تسخير پورتوبلو و در اواخر قرن شانزدهم و گذر از تنگه، در سال 1671 به پاناما حمله كرد. وي پس از غارت و سوزاندن پاناما با 175 قاطر داراي بار طلا، نقره و جواهر و 600 زنداني عقب نشيني كرد. چارلز دوم انگلستان به عنوان پاداش وي را به سمت حاكم جامائيكا برگزيد.اگرچه اين كار نقطه ي اوج دزدان دريايي انگليس را نشان مي دهد، آغاز سقوط سريع آنان نيز هست، چرا كه فعاليت دزدان دريايي مي توانست مستعمرات سيزده گانه را تهديد كند. بدين ترتيب اعطاي مجوز دزدي دريايي از طرف حاكم جامائيكا ممنوع شد و كساني كه به دزدي دريايي مشغول بودند، مورد عفو واقع مي شدند. با وجود اين، برخي اين پيشنهاد را رد كردند و فعاليت خويش را با كمك فرانسوي ها ادامه دادند.اين شرايط در آخرين ربع قرن هفدهم تغيير كرد. در سال 1797، انگليس با تسخير ترينيداد حضور خويش را در كارائيب تقويت كرد و اين منطقه به مهم ترين بنيان اقتصادي در برابر سواحل ونزوئلا تبديل شد. با توجه به افزايش فشار مالي و استحكام پيوند استعماري، استقلال مستعمرات سيزده گانه ضربه ي شديدي به دارايي هاي انگليس در كارائيب وارد كرد، با وجود اين استقلال هائيتي و شورش بردگان زمينه را براي احياي اقتصادي وي فراهم آورد.

نظام هاي استعماري گوناگون

زماني كه در مورد عقب ماندگي آمريكاي لاتين انديشيده مي شود، بلافاصله سخن از مقايسه با ايالات متحده به ميان مي آيد و تلاش مي شود كه اختلافات بين سيستم هاي استعماري، به ويژه سيستم انگليسي و اسپانيايي بررسي شود. اين كار بسيار پيچيده است، به واقعيت هاي مختلف اشاره مي كند و دوره هاي تاريخي گوناگون را در ارتباط با يكديگر قرار مي دهد، چرا كه حتي منشأ گذراي هر روند استعماري نيز در اين بررسي اهميتي حياتي دارد. قديمي ترين رويداد در قاره ي آمريكا، ورود اسپانيا به كارائيب در اواخر قرن پانزدهم بود كه روندي بسيار آرام داشت، در حالي كه انگليسي ها يك قرن بعد در ساحل آمريكاي شمالي گام نهادند. اين اختلاف زماني پيامدهاي زيادي در روند تشكيل نهادها داشت. در حالي كه نهادهاي اسپانيا وارثان قرون وسطي و فئوداليسم بودند، نهادهاي انگليسي فرزندان عصر جديد و كاپيتاليسم اوليه به شمار مي آمدند.
اين مقايسه به طور معمول بين امپراتوري اسپانيا و مستعمره هاي آمريكاي شمالي كه جاي خود را به ايالات متحده دادند، روي مي دهد. اما، مناسب تر اين است كه مستعمره هاي اسپانيايي كارائيب، كوبا و پوئرتوريكو را با هند غربي، بليز را با گواتمالا يا گويان ها را با ونزوئلا مقايسه كرد. علاوه بر اين، بايد توجه داشت كه استعمار انگليس بر نواحي داراي آب و هواي معتدل ( مشابه اروپا ) متمركز بود، در حالي كه نواحي حاره اي و زيرحاره اي شاهد حضور اسپانيايي ها بودند. به موارد مذكور بايد وسعت و موقعيت فضاهاي استعماري را نيز اضافه كرد. انگليسي ها در سواحل يا در نزديكي آنها و همچنين در فضاهاي نسبتاً كوچك مستقر بودند، در حالي كه اسپانيايي ها فلات هاي مرتفع را اشغال مي كردند و در فواصل دور داراي موانع جغرافيايي صعب العبور كه ارتباطات را دشوار مي كردند، جابه جا مي شدند. از سوي ديگر، نواحي مورد بحث دورنماي جمعيتي و فرهنگي بسيار متفاوتي داشتند. اسپانيايي ها در مناطقي مستقر مي شدند كه امپراتوري هاي سرخپوستي كشاورزي متمركز را ارتقاء داده بودند و داراي جمعيتي بسيار متراكم بودند تا بتوانند نيروي كار بومي را استثمار كنند، در حالي كه انگليسي ها مناطقي را اشغال مي كردند كه متعلق به قبيله هاي شكارچي يا خوشه چين بودند و جمعيت نيمه ساكن آنها براي بقا كشاورزي مي كردند. وصلت با بوميان در مورد اسپانيايي ها اجتناب ناپذير بود و به بخشي از واقعيت روزمره تبديل شده بود، اما در مورد انگليسي ها تفكيك فرهنگ ها، هنجار جامعه به شمار مي آمد.
نقطه قابل مقايسه ي ديگر در مالكيت زمين و ساختار خانواده ريشه دارد. عرضه ي بي پايان زمين و امكان مرزگستري دائم به استعمار آمريكاي شمالي وجهه اي منحصر به فرد بخشيده بود، به طوري كه زمين داران كوچك و متوسط كه همراه با خانواده زندگي مي كردند و براساس اصول اخلاقي پيشرو عمل مي كردند. اما دنياي اسپانيا اساساً شهري بود و با استيلاي زندگي ييلاق نشيني در جامعه ي انگليسي زبان مغايرت داشت. در واقع، در دنياي انگليسي، در برخي نواحي كشتزارهايي وجود داشتند كه با بردگان كار مي كردند و لاتيفونديسم براي جامعه ي محلي غريبه نبود، اما اين الگوي زندگي در مستعمره نشين بالغي تجسد يافته بود كه همراه با خانواده اش به دنياي جديد قدم گذاشته بود؛ اما به آمريكاي اسپانيا تسخيركننده اي گام مي نهاد كه مردي جوان و اغلب مجرد بود. مستعمره نشين انگليسي با اين تصور وارد دنياي جديد مي شد كه براي هميشه در آن زندگي كند، اما اسپانيايي آرزو مي كرد كه با ثروتي رؤيايي به شبه جزيره بازگردد. ساختار اقتصادي نيز متفاوت بود، زيرا گرچه در هر دو مورد كشاورزي فعاليت اصلي بود، اما در مستعمره هاي اسپانيا استخراج فلزات گرانبها نيز يكي از محورهاي توليدي مهم به شمار مي آمد. در مجموع و به استثناي كارائيب، در حالي كه اسپانيايي ها سعي مي كردند به طور نظام مند از نيروي كار سرخپوست استفاده كنند، انگليسي ها بر برده داري متكي بودند. شايان ذكر است كه در كارائيب، هر دو استعمارگر از تنها چيزي كه در اختيار داشتند، يعني برده ها استفاده مي كردند و اين موضوع تمامي نظام هاي استعماري منطقه ي كارائيب را يكدست مي كرد.

پي‌نوشت‌ها:

1. Labrador
2. Carolinas
3. Florida
4. Jean Denis
5. Tomas Aubert
6. Baron de Lery
7. Giovanni Verrazzano
8. Jean Ango
9. Manhattan
10. Maine
11. Virginia
12. Jacques Cartie
13. San Lorenzo
14. Quebec
15. Mont Real
16. Cap Rouge
17. Coligny
18. Nicolas Durand de Villegagnon
19. France Antarctique
20. France Equinoccial
21. Daniel de la Touche
22. Santa Elena
23. Pensacola
24. Isabel I
25. Armada Invencible
26. Thomas Cavendish
27. John Hawkins
28. John Lowell
29. Martin Frobisher
30. John Davis
31. Huphrey Gilbert
32. Walter Raleigh
33. Arthur Barlow
34. Philip Amadas
35. Virginia
36. Roanoke
37. Las Trece Colonias
38. Bristol
39. Newport
40. James
41. Jamestown
42. John Smith
43. John Rolfe
44. Pocahontas
45. Compania Real Africana
46. Robert Fogel
47. Stanley Engerman
48. Sir George Calvert
49. Lord Baltimore
50. Puritanismo
51. Leyden
52. Mayflower
53. Bahia de Cod
54. Morison
55. Commager
56. Leuchtenburg
57. Plymouth
58. Squanto
59. Wampanoag
60. Massasoit
61. Salem
62. Compania de la Bahia de Massachusette
63. Carlos I
64. Consejo General
65. Colegio de Harvard
66. Confederacion de Nueva Inglaterra
67. Colonias Unidas de Nueva Inglaterra
68. Connecticut
69. New Haven
70. John Cotton
71. Thomas Hooker
72. Withersfield
73. Hartford
74. Theophilus Eaton
75. John Davenport
76. Long Island
77. Rhode Island
78. Providence
79. Newport
80. Portsmouth
81. New Hamphsire
82. Merrimack
83. Kennebec
84. Compania Holandesa de las Indias Orientales
85. Henry Hudson
86. Confederacion Iroquesa
87. Block
88. Mey
89. Delaware
90. Compania Holandesa de las Indias Occiedentales
91. Nassau
92. Gloucester
93. Orange
94. Albany
95. Amsterdam
96. Harlem
97. Brooklyn
98. Peter Stuyvesant
99. Gustavo II Adolfo
100. Compania de la Neuva Suecia
101. Peter Minuit
102. Cristina
103. Jacobo
104. Sir George Carteret
105. Lord Berkeley
106. Cuaqueros
107. William Penn
108. Sociedad de Amigos: جامعه اي مذهبي كه توسط جرج فاكس و جدا از كليساي انگستان تأسيس شد و به لطف ويليام پب به ايالات متحده ( به ويژه پنسيلوانيا ) منتقل شد.
109. Estuardo
110. John Colleton
111. Anthouny Ashley Cooper
112. Daytona
113. John Locke
114. Shaftesbury
115. Charlestown
116. Apalaches
117. Alabama
118. Nueva Berna
119. Lord Granville
120. Georgia
121. James Oglethorpe
122. Savannah
123. Jean Nicolet
124. Nipissings
125. Lago Michigan
126. Frontenac
127. Marquette
128. Louis Jolliet
129. Arkansas
130. Cavallier de la Salle
131. Grandes Lagos
132. Allegany
133. Mobile
134. Nueva Orleans
135. John Law
136. Samuel de Champlain
137. Hurones
138. Iroqueses
139. Guerra del Rey Guillermo: (1697-1689) جنگي در اثناي جنگ نه ساله كه بين فرانسه و انگلستان درگرفت.
140. Guerra de la Liga de Augsburg: جنگ در اروپا و مستعمره هاي واقع در آمريكا بين سال هاي 1688 و 1697. اين جنگ با قرارداد ريسويك به پايان رسيد.
141. La paz de Ryswick
142. Port Royal
143. Compania de los Cien Asociados
144. Cardenal Richelieu
145. Luis XIV
146. Trois Rivieres
147. Cap Breton
148. Francois de Laval
149. Consejo Superior
150. Algonquinos
151. Huron
152. Pontchartrain
153. Ohio
154. Indiana
155. Illinois
156. Acadia
157. Winnipeg
158. Nebraska
159. Wyoming
160. Montana
161. Guerra de Sucesion de Austria
162. William Pitt
163. Louisbourg
164. Fort Frontenac
165. Fort Duquesne
166. Guadalupe
167. Royal Proclamation
168. Acta de Quebec
169. Acta Constitucional
170. Saint Thomas
171. Ron: نوشيدني الكلي تصفيه شده كه از نيشكر ( به دو صورت مستقيم از آب نيشكر و يا غيرمستقيم از ملاس ) به دست مي آيد. اكثر كشورهاي حوزه ي كارائيب و آمريكاي لاتين از اين نوشيدني استفاده مي كنند و در استراليا، فيجي، فيليپين، هند و آفريقاي جنوبي نيز مشاهده مي شود.
172. San Cristobal
173. Pierre Balain
174. Compania de Saint Christophe
175. Thomas Warner
176. Saint Kitts
177. Barbada
178. Tortuga
179. Nevis
180. Antigua
181. Montserrat
182. Cofradia de los Hermanos de la Costa
183. Alsacia
184. Lorena
185. Jerome Deschamps
186. Compania Francesa de las Indias Occidentales
187. Bertand d`Ogeron
188. Port-de-Paix
189. Guerra de los Siete Anos
190. Spitzberg
191. La paz de Breda
192. Capitan Morgan
193. Mosquitia
194. Capitan Morgan

منبع مقاله :
حق روستا، مريم؛ نوري غلامي زاده، الهه؛ (‌1393)، تاريخ آمريكاي لاتين: تحليل وقايع قاره ي آمريكا از دوران پيش از كريستف كلمب تا دوران استقلال، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما