فرهنگ بسيجي در نهضت علمي

ابتدا نکته اي را تذکر دهم و آن اين که قرار نيست در پايان اين جلسه، شما چيز به خصوصي ياد بگيريد! شايد بيشتر قرار باشد که اين جا ذهن هاي شما مقداري کنجکاوتر و فعال تر شود، جرقه هايي بخورد که وقتي از اين جا
يکشنبه، 16 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرهنگ بسيجي در نهضت علمي
فرهنگ بسيجي در نهضت علمي

 






 

سخنران: دکتر محمد صادق کوشکي

بسم الله الرحمن الرحيم

ابتدا نکته اي را تذکر دهم و آن اين که قرار نيست در پايان اين جلسه، شما چيز به خصوصي ياد بگيريد! (1) شايد بيشتر قرار باشد که اين جا ذهن هاي شما مقداري کنجکاوتر و فعال تر شود، جرقه هايي بخورد که وقتي از اين جا مي رويد خودتان به سمت توليد علم و آگاهي و ارزش و فهم بيشتر حرکت کنيد؛ در واقع، شأن شما به عنوان دانشجوي بسيجي ايجاب مي کند که به جاي ضبط مطالبي که اين جا گفته مي شود سعي کنيد انگيزه هايي براي اين که ذهنتان فعال تر شود دريافت نمائيد.

طرح بحث

دانشجوي بسيجي يا به تعبير مهم تر، بسيجي اي که در برهه اي از زندگي خود، کسوت دانشجويي پوشيده و در اين موقعيت فعلي از دنيا و جامعه ي جهاني زندگي مي کند، چه خصوصياتي بايد داشته باشد؟ چه آمادگي ها و ويژگي هايي و به تبع آن، چه کار ويژه ها و تأثيراتي بايد داشته باشد؟
زماني، البته دوستاني که اينجا هستند خوشبختانه هيچ کدام يادشان نمي آيد، در زمان جنگ، بسيجي بودن فقط اراده مي خواست؛ يعني کسي را مي خواست که غيرت داشته باشد؛ ولو به مقدار کم! در واقع، بسيجي بودن نيازي به گزينش گري نداشت، بسيجي تصميم مي گرفت و مي رفت جبهه، آنجا هم مي گفتند: اين جا خط خودي است، اين خاکريز خودي است؛ آن جا نيز، دشمن است و در مقابله با دشمن بايد از اينجا، با اين مسافت و به اين شکل، تيراندازي کني، بنابراين خيلي نياز به تحليل و گزينش نداشت. همه ي پارامترها مشخص بود، هر بسيجي با هر سطح سواد و معلوماتي که مي رفت، به سرعت چند پارامتر اصلي مبارزه را درک مي کرد: شناخت خودي، شناخت هدف ( مثلاً شکست دشمن و عقب راندن آن )، شناخت دشمن و اينکه دشمن چه ويژگي هايي دارد.
اما بسيجي الان غير از اراده، بايد گزينش گري و انتخاب آگاهانه نيز داشته باشد. يک مثال تاريخي خدمتتان عرض کنم تا مطلب روشن تر شود، زماني پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مسلمان شدن و مسلمان باقي ماندن سخت نبود، يعني فقط اراده مي خواست؛ اراده تحمل شکنجه ها و محروميت ها، به همين خاطر، اعراب راحت مي آمدند و مسلمان مي شدند به قيمت اين که اراده کنند و شکنجه ها و سختي ها را تحمل کنند. ولي ديگر تشخيص جبهه ي اسلام و کفر آسان بود، مشخص بود که مظهر کفر، ابوسفيان و ابوسفيان ها هستند و جبهه ي اسلام نيز پيامبر و کساني که به او ايمان آورده اند، ديگر يک فرد مسلمان نياز به تحليل نداشت، آن قدر فضا روشن بود که ديگر نياز به گزينش گري نداشت، اما همان کساني که راحت مسلمان شدند، بلافاصله بعد از فوت پيامبر همه مرتد شدند؛ چرا؟ به خاطر اين که ديگر در زمان حضرت امير، مسلمان ماندن، نياز به تحليل داشت، آن موقع ديگر، دشمن مقابل علي، ابوسفيان نبود، بلکه ابوسفيان مقابل علي، يار غار پيغمبر بود، او آن قدر شبيه خودي ها بود که خيلي ها اشتباه کردند غير از سه يا چهار نفر؛ اکنون نيز شبيه زمان حضرت امير است، از اين بابت که بسيجي بودن، هم نيازمند اراده است و هم نيازمند تحليل و شناخت و اين، کار را خيلي سخت مي کند.

بسيجي کيست؟

وقتي مي گوييم بسيجي، حداقل دو تعريف مي توان از آن ارائه داد، يک تعريفي که رهبري ارائه دادند که البته خيلي تعريف سختي است، چون ايشان بسيجي را فرمودند علي بن ابي طالب؛ خوب حال کسي که مي خواهد بسيجي باشد لاأقل بايد سعي کند شيعه ي علي باشد.
يک تعريفي هم خودمان مي توانيم ارائه دهيم اين تعريف، دقيق شده ي آن تعريف قبلي است؛ يعني يک مؤمن هميشه پاي کار. يعني کسي که دين را نه جزء زندگي، بلکه همه ي زندگي اش بداند. بگويد من زندگي مي کنم براي اعتقادم، نه اين که اعتقادم جزء زندگي ام باشد، بسيجي يک انساني است با اين خصوصيات، به همين خاطر مي تواند جزء بسيج دانشجويي باشد يا نباشد، مي تواند لباس خاصي بپوشد يا نپوشد و ...
در واقع، بسيجي که ابداع حضرت امام بود مأمني شد براي هر انساني که فقط ذره اي در او انسانيت بود، ذره اي در او خلوص بود، ذره اي از آن فطرت خدايي در او باقي مانده بود؛ حال شايد شما که جنگ را به روايت صدا و سيما شناخته باشيد، مصداق بسيج و بسيجي را در آدم هاي ريش داري که همديگر را برادر و حاجي صدا مي کنند، تصور کنيد، در حالي که اين گونه نبود، ميانشان تيپ شاگرد شوفري بود، بچه پولدار بود، بچه گدا هم بود؛ همه نوع تيپي بينشان بود با اخلاق هاي متفاوت، يعني اگر شما واقعيت زمان جنگ را نگاه مي کرديد، مي ديديد آن فضايي که امام براي بسيج، طراحي کرده بود، يک فضايي است که مخاطبش انسانها هستند بدون توجه به هر قيد ديگري غير از انسانيت. يک بار يکي از بچه هاي بسيجي تعريف مي کرد: سال شصت و يک از شناسايي بر مي گشتم که مجروح شدم، تنها هم بودم، نصف شب بود، مي خوردم زمين، ضعف کرده بودم، دائم زمين مي خوردم و دوباره بلند مي شدم؛ داشتم با همين حال بر مي گشتم خط خودي، ناگهان ياد سه چهار سال پيش افتادم، يادم آمد سال پنجاه و شش، نزديک ميدان امام حسين تهران، نصب شب بود، آن قدر عرق خورده و مست بودم که در راه خانه، دائماً زمين مي خوردم، مي افتادم در جوي پر از لجن، يک عابري من را مي کشيد و بيرون مي انداخت، دوباره مقداري مي رفتم و باز مي افتادم؛ بعد گفت: يک لحظه، در آن حال افتان و خيزان که خودم را بر مي گردانم عقب، به خود گفتم چه اتفاقي افتاده که من چهار سال پيش به خاطر مستي زياد در جوي پر از لجن مي افتادم، الان براي خدا مي خورم زمين و براي خدا بلند مي شوم. يعني هنر امام اين نبود که بسيج را از آدم هاي خوب تشکيل بدهد، اين که هنر نيست؛ آدم هاي خوب را که کنار هم جمع کني مي شود گلستان، مي شود بهشت. هنر امام اين بود که مي گفت هر کسي اگر ذره اي در وجودش خوبي باشد آن را مي آورم، بدي هايش را کنار مي گذارم.
حال با اين تعريف از بسيج و با توجه به اين که فضا، هم خيلي پيچيده تر و سخت تر شده و هم شناخت ها خيلي دشوارتر شده، کسي که مي خواهد بسيجي باشد، بايد قابليت هاي بيشتري کسب کند. در واقع، الان خيلي ها مي خواهند بسيجي باشند، واقعاً هم مي خواهند، ولي نتيجه اش مي شود ترور حجاريان، يعني اين شخص، جرأت دارد، شناختش هم خوب است يعني فهميده که مشکل کجا است، ولي شيوه ي برخورد را نمي داند؛ در حالي که زمان جنگ، همين که شما مي فهميديد دشمن کجا است، او را به رگبار مي بستيد؛ يعين شيوه ي برخورد با دشمن، خيلي سخت نبود. ولي الان يک بسيجي بايد دشمن شناسي اش را دقيق انجام دهد، بعد که دشمن شناسي اش را انجام داد بايد بداند راه برخورد با هر دشمني هم متفاوت است.
بسياري از کساني که الان در صف مقابل بسيج و تفکر بسيجي قرار دارند، سابقه ي جبهه و انقلابي گري دارند. بنابراين طبيعي است که بسيجي بودن سخت باشد چرا که بايد با دوست ديروز و دشمن امروز مبارزه کرد. به عبارت ديگر، در چنين شرايطي تحليل گر شدن، آن هم در قالب بسيجي، يعني يک نيروي مؤمن در خدمت اعتقاد هميشه پاي کار، خيلي سخت است. يک شعور بالايي مي خواهد. نمي گويم معلومات، مي گويم شعور؛ چون معلومات و شعور دو چيز متفاوت هستند.

بسيجي ديروز

براي تبيين بيشتر اين موضوع لازم است تاريخچه اي از بسيج دانشگاه ها طي سال هاي پس از جنگ، از همين حرکت بچه هاي حزب الهي، خدمتتان عرض کنم تا مشخص شود چرا اين حرکت هاي بعد از جنگ، حرکت هايي که بچه هاي مذهبي داشتند، چه در دانشگاه ها و چه در بيرون از آن، خيلي حرکات منسجم و معطوف به نتيجه اي نبوده و لذا خيلي دستاورد نداشته و هميشه وسط کار لنگيده و تعطيل شده است.
جنگ که تمام شد نسل حزب الهي در يک سردرگمي فرو رفته بودند از اينکه حالا وظيفه ما چيست؟ تا اينکه حضرت امام پيام قطعنامه را دادند و فرمودند جنگ ما، جنگ عقيده است؛ نه جغرافيا مي شناسد نه مرز مي شناسد و نه زمان مي شناسد. تا زماني که در جهان کفر و بي عدالتي و تبعيض هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستيم؛ بعد هم فرمودند خودتان را براي يک مبارزه ي علمي و عملي تا رسيدن به آرمان هاي بزرگ انقلاب اسلامي آماده کنيد.
بعد از اين که بسيجي ها از آن سردرگمي بيرون آمدند، گفتند خيلي خوب بايد مبارزه بکنيم، حالا دشمن کيست؟ گفتند مثلاً رپي ها، سوسول ها و بي حجاب ها، بنابراين شروع کردند که بي حجاب ها و رپي ها را کتک زدن، تظاهرات کردن و ... البته اين ها هم نمادهايي از دشمن به اعتقاد ما بودند، ولي تمام جريان، اين نبود. چند سالي گذشت ديدند نمي شود اين گونه مبارزه کرد، اما راه جايگزين هم نداشتند؛ تا مدتي فضاي انفعالي حاکم بود تا اين که وقتي در سال هفتاد و دو سيد مرتضي آويني شهيد شد و بعد از شهادتش تقريباً اکثر ملت شناختنش، گفتند خوب فهميديم، بسيجي بايد کار فرهنگي بکند؛ حالا کار فرهنگي يعني چه؟ يعني اين که عکس هاي آويني را بياوريم به صورت پوستر و ... همه جا بچسبانيم. بعد مثلاً برويم شعر بخوانيم و فيلم روايت فتح را بگذاريم و ... اين کارها را کردند ديدند خيلي اتفاق خاصي نيفتاد. فقط هر کس عکس بيشتري داشت ارادتش به ولايت و شهداء بيشتر بود، از آن طرف روز به روز، اوضاع مملکت بدتر مي شد، ولي اين ها هنوز هيچ کاري نکرده بودند.
هنگامي که رهبري بحث شبيخون فرهنگي و مبارزه با تهاجم فرهنگي را مطرح نمودند، چاره ي کار را در کار علمي و افزايش سطح معلومات خود ديدند ولي اين امر نيز کارساز نيفتاد چرا که بسيجي از اين طرف مي رفت دانشگاه، از آن طرف ليبرال مي آمد بيرون، دختر چادري مي رفت، مانتويي مي شد و ... رفتند با سواد بشوند که با تهاجم فرهنگي مقابله و مبارزه علمي کنند، ديدند نه تنها نتوانستند بلکه خودشان هم به صف دشمن پيوستند. يک نمونه براي شما عرض کنم، يکي از دوستان بنده سال شصت و شش واقعاً از ته قلب مي گفت که اي کاش به من يک قايق مي دادند مي رفتم مي زدم به اين ناو آمريکايي،واقعاً از ته قلبش مي گفت؛ همين آدم با سهميه رزمندگان رفت دانشگاه، سال هفتاد و دو بود، به مناسبتي با او هم مسير شدم، آقاي دکتر صدايش مي کردند، خيلي عوض شده بود، ضبط اتومبيل خود را روشن کرد، ديدم صداي آواز خانمي است، گفتم حرام است خاموش کن؛ گفت: برو بابا اين حرف ها قديمي شده! با تعجب گفتم: تو! گفت بابا تمام شد، حالا يک اشتباهي کرديم رفتيم جنگ! يعني نسلي که با اين نيت رفتند علم ياد بگيرند و به وسيله علم، با دشمن مبارزه کنند، خودشان ناخواسته آن طرفي شدند.
دوباره ماندند چه کنند، هر راهي که رفتند دشمن قبلاً رفته بود؛ حال حيران ماندند که کنند؟! بالاخره به اين جا رسيدند که بيايند سراغ غرب شناسي، البته کار خوبي است، يک مقدار دير است، اما به هر حال کار خوبي است و مي تواند اگر خدا بخواهد کار اساسي باشد، نه مثل کارهاي قبلي، خداي نکرده قصد تمسخر کارهاي قبلي را ندارم، خيلي از اين کارها با نيت هاي خوب انجام گرفته و واقعاً ذخيره ي آخرت آن بچه ها شده به خاطر اين که شايد وسعشان بيشتر از اين نمي رسيده يا بيشتر از اين متوجه نمي شدند؛ ولي بايد توجه داشت که بسيجي واقعي کسي است که به تعبير ديني ما؛ کيس و فطِن باشد، باهوش باشد، از يک سوراخ يک بار بيشتر گزيده نشود، نشود سرش کلاه گذاشت، نتوان حواسش را پرت کرد و به جاي دشمن اصلي، با دشمن فرضي يا دشمن مصنوعي سرش را گرم کرد، نشود به جاي اولويت اول با اولويت هفتم، او را مشغول کرد و اين به خاطر اين است که بسيجي بعد از جنگ نياز به يک ابزاري داشت که آن ابزار را هنوز هم نمي داند به دست بياورد يا نه. اشتباه نکنيد آن ابزار علم نيست! بلکه آن ابزار قدرت توليد علم است؛ قدرت تحليل گري و قدرت فهم است نه مدرک و افزايش معلومات؛ ما دوستي داشتيم که زمان جنگ، جانباز شده بود، بعد از جنگ رفت دانشگاه؛ هر دو در رشته ي علوم سياسي تحصيل مي کرديم، يکي از درون اين رشته، واحد تئوري هاي انقلاب است، تقريباً چند جلسه اي که گذشت، يک روز پس از اتمام کلاس با حالت جدي و شوخي به من گفت: فلاني اگر من اين دو واحد را گذرانده بودم، جبهه نمي رفتم، ترم که تمام شد گفت: ببين اگر امام خميني هم اين دو واحد را پاس کرده بود انقلاب نمي کرد! درست هم مي گويد، وقتي استاد تئوري هاي انقلاب را به روايت روشنفکران غربي ارائه مي دهد، به همين نتايج هم ختم مي شود. بر اساس تئوري هاي غربي، انقلاب ( Revelusion) يعني چيزي که حرکت خود را از يک جايي شروع مي کند، مي چرخد و برمي گردد سر جاي اولش؛ يعني به بيان ساده هر چقدر هم که تلاش کنيد دوباره ارزش هاي غربي به اين کشور برخواهد گشت. اين ها را سر کلاس به ما مي گفتند، بعد ما حس مي کرديم که ما هر چه که براي انقلاب زحمت کشيده ايم اصلاً ارزشي نداشته و تلاشي بي حاصل بوده است، وقتي اين ها را تحت عنوان نظريات علمي طرح مي کنند پس حتماً اين کارهايي که ما کرديم جهل بوده، حماقت بوده و ... در بهترين حالت، جنگ، احساسات زودگذري بوده که تمام شده و رفته، حالا ديگر بايد عقلاني فکر کنيم و زمان عقلانيت رسيده است. يعني چه؟ يعني که آن کارهايي که کرديم غير عقلاني بوده است. مي بينيد که اين علم، مشکل اين آدم را حل نکرد که هيچ، بلکه از صف بسيج نيز جدايش کرد و در صف آدم هاي سکولار و لا مذهب قرارش داد و اين به خاطر اين است که اين شخص آمده بود دانشگاه علم ياد بگيرد، اما چيزهايي را ياد گرفت که با مباني ارزشي اش سازگار نيست. اما چون اين ها علم است، پس مباني ارزشي اش را کنار مي گذارد و علم را بر مي گزيند، اين علم هم نتيجه اش اين مي شود که اين فرد ناخواسته مي شود سرباز جبهه ي دشمن.

بسيجي امروز

اين مطالب را خدمتتان عرض کردم تا به اين جا برسيم که روشن شود بسيجي بودن در اين مقطع چه قدر سخت است و يک بسيجي چه شاخصه هايي بايد داشته باشد، پارامترهاي مبارزه را گفتم؛ يکي خودشناسي است يعني شناخت شاخصه هاي خودي و اين که چه کساني در صف خودي حساب مي شوند. دوم شناخت دشمن است؟ چه کساني دشمن هستند؟ شناخت دلائل مبارزه. اصلاً چرا ما بايد با دشمن بجنگيم؟ آيا مي شود با او صلح کرد؟ روش هاي مبارزه چيست؟ اين ها پارامترهاي مبارزه است و بسيجي الان کسي است که براي تک تک اين سؤال ها پاسخ منطقي داشته باشد؛ پاسخ به روز و آماده؛ يعني بتواند در هر مقطعي از زمان تشخيص دهد خودي کيست؛ بيگانه کجا است؟ شيوه جنگيدن با بيگانه چيست؟ و چرا بايد با او مقابله کنيم؟ و آيا مي شود غير از مقابله کار ديگري کرد يا نه؟ اگر اين ها را جمع کنيم مي شود بسيجي امروز، بسيجي که مي خواهد دنيا را براي پذيرش امام عصر آماده کند. يعني بسيجي که به اين تحليل رسيده که با هيچ مکتب ديگري نمي شود درد بشريت را علاج کرد، با هيچ مکتب عقلاني بشري نمي شود، مشکل بشريت را حل کرد. به اين نتيجه رسيده باشد و يقين داشته باشد تنها حلال مشکلات، تنها شفاي درد بشريت ( درد بشريت يعني همه آدم ها از فيليپين و چين تا غرب جزائر هاوايي و ... يعني همه ي آدم ها با هر نژاد و رنگ و مذهب ) امام زمان است و دنبال اين باشد که تمام اين بشريت را آماده کند براي اين که تشنه ي حقيقت امام عصر باشند. يعني استراتژي دراز مدت بسيجي اين است. اساساً هدف نظام جمهوري اسلامي اين است که زمينه سازي ظهور نمايد، قرار نيست که خودش نظام مطلوب را بسازد؛ اصلاً قرار نيست. علت آن هم واضح است، چون نظام نمونه را بايد انسان نمونه بسازد، و انسان نمونه هم امام زمان است؛ حتي حضرت امام هم ادعا نداشت که مي خواهيم نظام نمونه بسازيم، قرار بود که زمينه سازي کنيم تا اذهان آماده شود که وقتي امام زمان تشريف آوردند، آمدنشان مثبت باشد، در واقع بتوانند با کمک همه ي انسان ها، به کمک بشريت، عدالت و خوبي و پاکي را در زمين حاکم بکنند.
اين نکته را هم تذکر بدهم که اگر نمونه هاي زيادي از کساني که سابقه انقلاب و جبهه داشتند و بعد، ضد انقلاب شدند، را براي شما ذکر مي کنم، قصد نااميد کردن شما را ندارم بلکه تنها به اين دليل است که سختي راه و دشواري بسيجي ماندن را به شما نشان بدهم؛ براي اين که در اين مقطع چنان، حق و باطل درهم آميخته اند که تشخيص آن ها سخت و دشوار شده و راه مبارزه با غلط هم دشوارتر، بنابراين وظيفه ي بسيجي الان اين است که فرآيند مبارزه را کامل بداند؛ يعني خودشناسي، دشمن شناسي، چرايي مبارزه با دشمن و روش مبارزه با آن را.

ابزار مبارزه

يکي از اولين نيازها براي اين که يک بسيجي در واقع بتواند اين فرآيند مبارزه را دقيق بشناسد و عمل کند و سرافراز بيرون بيايد اين است که خود را بشناسد، در واقع بگويد که من کيستم؟ چرا با بقيه دنيا متفاوت هستم؟ چرا مي خواهم با بقيه دنيا متفاوت باشيم؟ مگر بقيه دنيا چه عيبي دارند؟ چرا نبايد مثل بقيه ي دنيا باشم؟ اين يک سؤالي است که اگر به آن پاسخ ندهد، بالاخره در يک قسمت از کار گير مي کند، اين خودشناسي، قدم اول است؛ يعني اين که ما بدانيم در اين دنيا چه کاره هستيم؟ چه کار بايد بکنيم؟ کجا بايد برويم؟ چرا بايد زندگي بکنيم؟ چگونه بايد زندگي بکنيم؟ اين سؤال را بايد پاسخ بدهد، اگر پاسخ ندهد حتماً مي ماند، حال چگونه بايد اين سؤال را پاسخ داد؟
اين سؤال ها، پاسخ هاي يک بار مصرف، ندارند بلکه سؤال هايي هستند که ما بايد هر روز برايشان پاسخ پيدا کنيم، پاسخ هاي کامل تر. يعني هر روز پاسخ هاي کامل تر از ديروز؛ مي توان تا آخر عمر به اين سؤال ها پاسخ داد يعني تا آخر عمر، خودشناسي کرد و تا آخر عمر، اين خودشناسي کامل تر از قبل باشد. البته اين خودشناسي آن قدر سخت است که گفته اند اگر کسي خود را شناخت، در واقع خدا را شناخته است. حال براي پاسخ به اين سؤال هايي که عرض کردم دو راه وجود دارد: يکي رجوع به منابع ديني است و يکي هم آشنا شدن با الگوها. البته نه الگوهاي خيلي آرماني، چون ما يک دفعه مي رويم الگوهاي بزرگي انتخاب مي کنيم و بعد در تبيين و تحليل آن مي مانيم، بلکه الگوهايي مثل خودمان، مثل شهيد چمران که شاگرد دانشکده ي فني مي شود و از سخت گيرترين استاد دانشکده ي فني، نمره بيست و يک مي گيرد؛ بورس مي گيرد مي رود امريکا و در آن جا در بهترين دانشگاه آمريکا فيزيک هسته اي مي خواند، بعد هم جذب ناسا مي شود با بهترين شرائط زندگي؛ اما به يک باره همه چيز خود را رها مي کند مي رود لبنان؛ با شروع جنگ نيز به ايران مي آيد و در سخت ترين شرائط زندگي در کردستان، آن حماسه ها را مي آفريند. بنابراين براي ارائه ي الگو به نسل جوان، بايد الگوهاي ملموس و عيني معرفي کنيم.
در مورد منابع ديني نيز هر چند ضعف هايي وجود دارد؛ مثلاً ترجمه هايي که از قرآن شده اکثراً به فارسي نيست و معني عربي اش را راحت تر مي شود فهميد؛ کمبود ترجمه هاي دقيق، شيوا و روان از قرآن، هم چنين تفسيرهاي عامه فهم و منطق با مقتضيات روز محسوس است، از نهج البلاغه، ترجمه ي قشنگ و خوب که نسل امروز بفهمند کم داريم، اين ها هست ولي اگر شما دنبالش بيفتيد، به هر حال حوزه هاي علميه و کارشناسان امور ديني هم مجبور مي شوند که مطابق با نياز، توليد کنند، اين بحث خودشناسي.
در مورد دشمن شناسي و شناخت شيوه هاي مبارزه، شما بايد قدرت تحليل داشته باشيد و اين امر مستلزم اين است که ذهنتان از حالت کتابخانه اي و انباري بيرون بيايد، يک مقدار خواندن را کم کنيد و بجايش فکر کردن را افزايش دهيد بنابراين بخشي از شناخت روش هاي مقابله با دشمن، عقلي است و بخشي هم اعتقادي و در واقع معنوي است؛ چنان چه خداوند متعال در قرآن مي فرمايد « وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً » و « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَاناً » يعني خدا تضمين کرده اگر آدم هاي خوبي باشيد به شما قدرت تحليل مي دهم. فرقان يعني تحليل، يعني شناخت خوب از بد؛ تا به حال فکر کرده ايد بين آن همه مراجع، چرا امام خميني (رحمه الله)، امام خميني (رحمه الله) شد؟ به خاطر همين مطلب بود؛ حتي ريزترين نکات را هم رعايت مي کرد، اطرافيان امام نقل مي کنند: بارها شده که ما ديده ايم ايشان از داخل اتاق بلند مي شدند، بدون اين که به کسي دستور بدهند؛ با آن حال بيمار و در آن سن بالاي هشتاد سال از اين طرف خانه تا آن طرف مي رفتند تا يک چراغ را خاموش کنند. تقوا که مي گوييم همه ياد نماز اول وقت مي افتند، البته آن هم هست ولي ما خيلي از مصاديق تقوا را بلند نيستيم؛ يکي از بارزترين مصاديق آن اين است که با پدر و مادرمان مؤدبانه ترين رفتارها را داشته باشيم؛ اين مصداق تقوا است. کسي که اين گونه باشد، کسي که ادب برخورد با پدر و مادر را داشته باشد، ادب برخورد با دوست را داشته باشد، کسي که اين ها را جدي بگيرد و به خاطر خدا اين ها را رعايت کند، آن وقت به او قدرت تحليل هم خواهند داد، قدرت شناخت هم خواهند داد. اين قدرت تحليل و شناخت به علاوه ي رجوع به منابع ديني به علاوه ي مطالعه در احوال الگوهاي همسان خودمان، يک دستگاه ذهني را به اين آدم بسيجي مي دهد که اين بسيجي بتواند در اين روزگار، خود را بشناسد، دشمن خود را بشناسد، خودي و غير خودي و راه مبارزه با هر دشمني را نيز بشناسد. چرا که نبايد براي همه نسخه واحد پيچيد.
زمان جنگ، بسيجي بود که دانشجوي دکتري در کانادا بود؛ آمده بود جبهه؛ هفت، هشت سال بود کانادا بود خيلي هم روحيه ي لطيف و وارسته اي داشت، بچه ها هم اذيت مي کردند، ولي مي گفت فعلاً امام گفته اين واجب تر است، يعني واکنش سريع بود، اين جور نبود که بگويد: خيلي خوب، من حالا دانشجوي دکتري هستم مي روم دانشگاه درس مي دهم و در سنگر دانشگاه فعاليت مي کنم. بسيجي هاي زير ديپلم هم بروند جبهه بجنگند؛ نه، بسيجي نيروي واکنش سريع است، لازم بشود کتکش را هم مي خورد، چماق دار هم مي شود، از هيچ کس هم نمي ترسد، از هيچ انگي هم وحشت نمي کند. لازم بشود غرب شناسي هم مي خواند، کتاب هم مي نويسد، لازم بشود فکر هم مي کند ولي همه ي اين ها را با آن دستگاه ذهني انجام مي دهد.

سؤال:

نسبت اين جمله حضرت امام که فرمودند بايد بسيجيان جهان اسلام به فکر تشکيل حکومت جهاني اسلام باشند و اين شدني است، با صحبت هاي شما چيست؟

پاسخ:

من هم همين را عرض مي کنم، اما به اين نکته هم بايد توجه داشت که حکومت جهاني اسلام که کاملاً هم شدني است، به دست امام زمان شدني است و البته اگر ما بسيجي ها الان تلاش نکنيم اين عصر ظهور هيچ وقت فراهم نخواهد شد؛ علتش هم ساده است، به خاطر اين که قرار است امام زمان با مکانيسم هاي کاملاً بشري و نه با معجزه، جهان را پر از عدالت کنند. يعني آن 313 نفر، فقط آنهايي نيستند که همراه امام باشند؛ نه اين تصور اشتباهي است، اين 313 نفر، 313 نفر امام خميني هستند 313 تا چمران هستند، 313 تا امام موسي صدر هستند، 313 تا کادر هستند و البته حتماً و حتماً يقين داشته باشيد اگر ان شاء الله امام زمان تشريف بياورند، حتماً به کمک بسيجي هاي ايراني، بسيجي هاي لبناني، بسيجي هاي فلسطيني، بسيجي هاي مصري، بسيجي هاي آمريکايي، بسيجي هاي انگليسي، اين کار را خواهند نمود، يعني هر سرزميني بسيجي هاي خودش را تقديم امام زمان مي کند ولو يک نفر ولو ده نفر. با کمک اين ها دنيا را پر از عدل و داد مي کند. بنابراين آن حکومت ايده آلي و آرماني شيعه را ما نمي توانيم محقق کنيم، بايد امام زمان محقق کند ولي زمينه سازي تحقق آن بر عهده ي ما است. اين جمله که من عرض کردم با جمله ي حضرت امام منافاتي ندارد و اين گونه بايد به آن نگاه کرد.

سؤال:

براي دشمن شناسي دقيقاً بايد به چه علومي پرداخت؟

پاسخ:

يکي غرب شناسي است، اما قبل از آن بايستي مقدار خودشناسي داشته باشيم، ما بايد جغرافياي سياسي جهان اسلام را تا حدا استطاعتمان بشناسيم. اخبار روز را مطلع باشيم البته منظورم اخبار راديو نيست، بلکه اخبار و اطلاعات را به دست بياوريم، ولي ياد بگيريم خودمان تحليل کنيم، منتظر لقمه ي آماده ي ديگران بودن و مصرف کردن تحليل هاي ديگران، مسموميت به دنبال مي آورد. آن وقت با تحليل هاي غلط، مسموم مي شويم.
من حالا بهانه ي خوبي شد که اين مطلب را بيان کنم که حضرت امام براي بسيج دانشجويي يک تکليف مشخص کردند؛ من اين را مي گويم شما ببينيد نسبت بسيج دانشجويي امروز با آن تکاليفي که حضرت امام فرمودند چيست؟ حضرت امام در پيامشان براي تشکيل بسيج دانشجويي فرمودند که « امروز يکي از ضروري ترين تشکل ها بسيج دانشجو و طلبه است»، بنابراين بسيج دانشجويي غلط است؛ اين انحراف است؛ امام به خوبي به اين نکته واقف بودند که فرمودند بسيج دانشجو و طلبه؛ يعني اين ها بايد با هم باشند، اينکه يک بسيج طلابي در قم فعال باشد و يک بسيج دانشجويي هم اينجا، اين انحراف است، بسيج دانشجويي طلبه بايد حلال مشکلات فکري جهان اسلام باشد، حلال مشکلات فکري جهان اسلام! اما ميان بسيجي ها هنوز کم ديده ام کسي که بتواند کشورهايي که عضو جهان اسلام هستند را فقط نام ببرد؛ بنابراين جداي از تخصصي که در حوزه ي کاري خود پيدا مي کنيم بايستي مجموعه اي از علومي که به انسان مربوط مي شود را بدانيم، به عنوان بسيج دانشجويي بايد جهان اسلام را بشناسيم؛ البته بايد مشکلات فکري جهان اسلام را هم بشناسيم و به دنبال پيدا کردن راه حل هاي آن ها هم باشيم.

سؤال:

چرا با اين که بيست و پنج سال از انقلاب مي گذرد، هنوز مراجع و علماي ما نظر خاصي در مورد اقتصاد اسلامي ارائه نداده اند؟
واقعاً در بيست و پنج سال، تئوري اقتصادي ارائه دادن، کمي توقع زيادي است! تمدن فعلي غرب، ثمره ي پانصد سال فکر جدي و فراگير شدن تفکر است. طبيعي است که در بيست و پنج سال نمي شود تئوري اقتصادي داد، اصلاً توقع اين نيست؛ ولي مي توانيم اين سؤال را بپرسيم که تا الان چه کارهايي انجام داده اند که اين تئوري عرضه بشود؛ مي شود اين بازخواست را انجام داد، اما يک نکته را به خاطر داشته باشيد بسيجي ويژگي اش اين است که نمي گويد چرا فلان کس يا فلان گروه وظيفه خود را انجام نمي دهد؟ مي گويد من انجام مي دهم حتي اگر بلد نباشم تلاش مي کنم و ياد مي گيرم؛ اگر بسيجي هاي خرمشهر مي گفتند جنگ وظيفه ي ارتش است که در آن صورت حماسه خرمشهر به وجود نمي آمد! بنابراين بايد سعي کنيم خودمان توليد کننده باشيم، تا بتوانيم مشکلات را حل کنيم. يک مقدار هم اين نگاه نااميدانه را حذف کنيم و باور داشته باشيم که ما مي توانيم، مگر فرمانده هايي که الان اسطوره اند، چند سال داشتند؟ عمدتاً زير بيست و پنج سال بودند. شما فکر مي کنيد شخصي مانند حاج همت خيلي دوره ي نظامي رفته بود؟ دوره ي فرماندهي گذرانده بود؟ او يک معلم ساده در شهررضاي اصفهان بود، بيست و يک سال هم بيشتر نداشت، بلند مي شود و مي رود کردستان و آن جا ياد مي گيرد، مي شود فرمانده ي لشکر؛ يا مثلاً شهيد حسن باقري يک خبرنگار ساده بود که مي شود طراح نيروي زميني سپاه که هنوز بايد بروند طرح هايش را در دانشکده هاي نظامي درس بدهند؛ خودتان را خيلي دست کم نگيريد؛ ميانگين سني فرماندهان سپاه زمان جنگ که لشکر به بالا را هدايت مي کردند، زير سي سال بود؛ من يادم است پانزده ساله بودم، اما با اين حال در دسته اي که بوديم نسبت به بقيه احساس بزرگي مي کردم. مسن ترين ما که مغز متفکر دسته ي ما محسوب مي شد و هر مشکلي داشتيم پيش او مي رفتيم، دانشجوي سال سوم رشته ي الهيات دانشگاه تهران بود؛ ما افتخار مي کرديم که در دسته ي ما، دانشجوي سال سوم الهيات وجود دارد؛ بنابراين خودتان را دست کم نگيريد. آن معنويتي که گفتم، آن تقوا با آن معاني که خدمتتان عرض کردم، معاني آن را خودتان بهتر مي توانيد پيدا کنيد، آن رجوع به منابع، آن نگاه به الگوها، چنان اعتماد به نفسي به شما خواهد داد که قدرت هاي پنهانتان را پيدا کنيد.

سؤال:

آيا بهتر نيست به جاي الگوهايي که وجود ندارند و تنها به صورت خاطره هستند، کمي از الگوهايي که الان و در اين زمانه، کارهاي شهيد چمران و شهيد باکري را مي کنند معرفي نماييد؟

پاسخ:

بنده يک دوستي دارم، افتخارم اين است که با چنين شخصي رفيق هستم. ايشان نزديک چهار، پنج سال سابقه ي جنگ در کردستان دارد، تمام همرزمانش، سردار هستند؛ هر کدام، يک پژو زير پايشان است؛ خانم هايشان هم پرايد دارند! اين آدم الان هست، مسلط به زبان تخصصي خارجي، فوق ليسانس تاريخ هم گرفته، سابقه ي جنگش هم دارد، سراغ درجه هم اصلاً نرفته؛ هيأت علمي دانشگاه امام حسين شده؛ اما خانه و ماشين ندارد، حتي يک خط تلفن هم ندارد؛ از نظر مالي مي توانست حتي بهتر از همرزمانش بشود ولي خودش رفته بدون سهميه در دانشگاه درس خوانده و به اين مقام رسيده؛ سه تا کار پژوهشي عالي انجام داده، اما اسمش پشت کتاب هايش نيست؛ در محل کارمان بعضي وقت ها با اصرار مي رود ظرف هاي بچه ها را مي گيرد و مي شويد. اين ها از فضا که نيامده اند، هيچ کس هم او را در اين مملکت نمي شناسد؛ حالا اگر فردا اين آدم، يکي از زخم هايش عود کند و بر اثر آن شهيد شود مي آيند برايش خاطره مي گويند، بنده مي آيم و برايش خاطره مي گويم و آن وقت است که اين آدم تبديل به خاطره مي شود. ولي هست و وجود دارد، چيز نامرئي هم نيست و بسياري از اين نمونه ها را مي توان نام برد مانند شهيد لاجوردي و ...

سؤال:

لطفاً در مورد معناي کار فرهنگي بيشتر توضيح دهيد.
زماني، کار فرهنگي در بسيج دانشجويي، معنايي جز پوشه بازي نداشت؛ يک مدت هم عکس و پوستر و برچسب مد شده بود، الان هم نشريه بازي باب شده است! البته نمي خواهم نشريه زدن را نفي کنم؛ انتشار نشريه در صورتي خوب است که آن قدر قوي و پرمحتوا باشد که ديگران حاضر باشند بابت آن پول بدهند، نه اينکه اگر رايگان هم توزيع شد هيچ کس نخرد، چرا که در غير اين صورت اسراف بيت المال است. بنابراين کار فرهنگي فقط پوستر زدن و نشريه چاپ کردن نيست، اصل کار فرهنگي، توليد فکر است، يک مثال ساده خدمتتان عرض کنم، ما هنوز يک آدابي براي شاد بودن در مراسم ازدواج و در عين حال حفظ ارزش هايمان نداريم؛ يا بايد عروسي يک شخص حزب الهي، مثل مراسم ختم باشد يا بايد مثلاً بگوييم يک شب که هزار شب نمي شود و موسيقي شاد بگذاريم. خوب، اين ها را چه کسي بايد توليد بکند؟ الان مثلاً تلويزيون براي ايام جشن ها هيچ روش بومي و ديني دارد؟ جشن تولد امام باقر (عليه السّلام) است، به تقليد از برنامه هيا خارجي، يک آقايي مي آيد، خيلي خوش تيپ، مي ايستد و مي خواند، چراغ هاي زرد و قرمز هم نورافشاني مي کند و ... چه کسي بايد بگويد که چگونه مي توان در تولد يک امام، شاد بود و تخلف هم نکرد؟ الان اگر به رئيس سازمان صدا و سيما بگويند که اين چه وضعي است و چرا برنامه هاي صدا و سيما اينگونه اند؟ مي گويد به خاطر اين که نيرو ندارم؛ واقعاً ما الان چند بسيجي حزب الهي داريم که برنامه ساز باشند، چرا نمي توانند وارد شوند؟ بنده خودم، به عنوان مسئول دفتر ادبيات و هنر انقلاب، در هر جمع بسيجي مثل اينجا رفتم گفتم خواهش مي کنم، التماس مي کنم هر کسي تواناي داستان نويسي دارد، بيايد؛ بنده منتش را هم مي کشم، کارش را هم چاپ مي کنم پولش را هم مي دهم؛ داستان درباره ارزش هاي انقلاب بنويسد؛ اما تا به حال حتي يک مورد هم پيدا نکرده ام؛ همين مواردي که عرض کردم مصاديق کار فرهنگي است. البته دانشجوي بسيجي کسي است که شاگرد اول هم هست، تا به شاگرد اولي اش حجت را بر خيلي ها تمام کند، مصداقش هم يکي از بچه هاي دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) است، شهيد سيد محمد حسين شرف زاده، دانشجوي رشته اقتصاد دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) بود که کتاب هاي حجيم اقتصاد خرد و کلان را که تماماً به انگليسي بود با خود به جبهه مي برد. زماني که بقيه سراغ فوتبال و استراحت مي رفتند، تازه کتاب هايش را باز مي کرد و مشغول مطالعه مي شد. شب و روز، زير نور ماه، گرما، سرما آن کتاب هاي انگليسي را مي خواند همه هم به او مي گفتند آقاي پرفسور چه طوري؟! مي آمد نمره اش هم از همه بيشتر مي شد؛ اين الگوي بسيجي ما است، خاطره هم نيست دانشجوي دانشگاهي که هنوز ما افتخار مي کنيم در آن فضايي که ايشان نفس کشيده اند، نفس بکشيم.
منبع مقاله :
بيگدلي، عطاءالله؛ (1391)، گفتارهايي در علم ديني، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط