نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت
همت، روحيه و اراده در سيره ي شهدا
خودش را به کر و لالي زد!
شهيد مهدي ميرزايي
محل ايست بازرسي روستاي الصخره شلوغ و پر رفت و آمد بود. سربازان عراقي با دقّت روستاييان را زير نظر داشتند. محل هاي کمين آنان گلوگاههايي بود که به خوبي مي توانستند به رفتار مشکوک رهگذران دقّت کنند.گروه شناسايي با خونسردي از جلوي سربازهاي عراقي عبور کرد. مهدي ترسي از نگاه سنگين آنان نداشت. فقط نگران ناآشنايي اش به زبان عربي بود. روزهاي اوّل که بچّه هاي گروه تخريب او را در لباس سفيد و گشاد محلّي ديدند، کمي سر به سرش گذاشتند، امّا مهدي با تقليد حرکات عرب هاي روستايي، آنان را حيرت زده کرد.
گروه شناسايي بي آن که جلب توجّه کند، به سمت رديف نخل هاي پشت روستاي الصخره پيش رفت و پس از دور زدن زمين هاي کشاورزي، موقعيّت بخش جنوب غربي هور را بررسي کرد. بعد مسيرش را تغيير داد و با تعدادي از روستاييان به سمت آب هاي هور برگشت. يک ساعت با آن ها در حاشيه ي روستاهاي بين راه و در طول جاده اي مال رو همراه شد. به جز مهدي که خودش را به کر و لالي زده بود، دو پاسدار ديگر با روستاييان گرم صحبت شدند و سعي کردند از حضور نيروهاي عراقي اطلاعات بيشتري کسب کنند.
با تمام شدن کار شناسايي، آنان خودشان را به حاشيه ي هور رساندند. ماهيگيران مشغول صيد و خريد و فروش ماهي بودند. بين فروشندگانِ پير و جوان پرسه زدند. خريد چند ماهي تازه، ظاهرشان را هنگام عبور از روستاي الصخره، عادي تر جلوه مي داد. مهدي خوشحال بود که بالاخره کار شناسايي منطقه به پايان مي رسيد و عمليّات خيبر آغاز مي شد.
گروه شناسايي به همراه تعدادي از ماهيگيران محلّي به سمت روستا برگشتند. مهدي از دور نحوه ي بازرسي سربازان عراقي را زير نظر داشت. آنان چند نفر از رهگذران را گرفته بودند و با بي رحمي وسايل شان را زير و رو مي کردند. صدااي زورگويي شان به خوبي شنيده مي شد. مهدي و همرزمانش سعي کردند تا دور از چشمان سربازان عراقي از محوطه ي بازرسي عبور کنند، امّا يکدفعه با صداي گوشخراش درجه داري که کُلتش را به سمت آنان نشانه رفته بود، متوقّف شدند.
مهدي که انتظار آن رودرويي را نداشت، در پاسخ به سؤال هاي درجه دار خودش را به کر و لالي زد و با حرکات عجيب و غريبش او را عصباني کرد. دوستان مهدي به زبان عربي خودشان را معرفي کردند و رو به مهدي سر تکان دادند و وانمود کردند که جوان همراه شان حواس پرت و خُل و چِل است که بحث کردن با او فايده اي ندارد.
درجه دار با شک و ترديد به سمت مهدي چرخيد و لوله اسلحه اش را روي شقيقه ي او گذاشت و کلمات توهين آميزي به زبان آورد، امّا لحظاتي بعد با حرکات سر و صورت و دست هاي مهدي به سبک مغزي او اطمينان پيدا کرد. خنده اش گرفت و با اشاره ي سر از آنان خواست تا هر چه زودتر آن جا را ترک کنند. (1)
بالاي خاکريز، با چراغ موتور علامت داد!
شهيد مهدي ميرزايي
مهدي که از اتلاف وقت دسته ي عقب مانده نگران شده بود، سعي کرد با بي سيم از وضعيت آنان مطلع شود. همان طور که حدس مي زد، مسيريابي رزمندگان با مشکل رو به رو شده بود. مهدي قرار گذاشت تا با شليک گلوله ي منوّر، سمت خاکريز دشمن را به آن ها نشان دهد، امّا وجود منوّرهاي ديگر و نورهاي حاصل از انفجارها امکان تشخيص نور راهنما را سخت مي کرد. شليک چند آرپي جي هم از سمت کانال کمکي به دودلي رزمندگان نکرد. دقايق مهم و سرنوشت ساز به سرعت مي گذشت و همه را نگران مي کرد.يکباره فکري به ذهن مهدي رسيد. گوشي بي سيم را گرفت و به فرمانده ي پشت خط گفت: « نگران نباش، همين الآن با موتور مي روم بالاي خاکريز. چراغ موتور را روشن مي کنم تا جهت حرکت را پيدا کنيد. »
قبل از آن که پاسخي بشنود، موتورش را روشن کرد و با تمام قدرت گاز داد.
با سرعتي باور نکردني از روي موانع طبيعي پريد و از شيب خاکريز بالا رفت و در چشم برهم زدني، خودش را روي آن رساند و درجا پشت موتور را در امتداد خاکريز چرخاند.
رزمندگان حيرت زده از مهارت او به سمت خاکريز سرک کشيدند. مهدي چند متر در طول خاکريز جلو رفت و سر موتور را به سوي دشت چرخاند و بلافاصله چراغ پُر نور و موتورش را روشن کرد.
گرماي قلبش شديدتر از آن بود که اجازه دهد سرماي ترس و نااميدي در وجودش نفوذ کند. دسته موتور را به چپ و راست تکان داد و سعي کرد تا شک دوستانش را برطرف کند.
چند لحظه بعد، از روي خاکريز سرازير شد و خودش را به شيار و کانال پايين آن رساند. نيروهاي تازه نفس با سر و صدا از راه رسيدند. (2)
انفجار سايت موشکي عراق
شهيد مهدي ميرزايي
مهدي با آن که جانشين فرمانده ي تيپ بود، امّا تصميم داشت در آن عمليّات خطرناک و مهم نيروهايش را همراهي کند. همه از حضور او خوشحال بودند. تجربه، دورانديشي و شجاعت او باعث دلگرمي آنان مي شد.ساعتي بعد مهدي و همرزمانش سوار بر قايق ها شدند. با فرمان او، قايق ها آرام راه هاي پُر خم ميان ني زارها را در پيش گرفتند. تاريکي هوا، موانع طبيعي و احتمال کمين عراقي ها، پيشروي را کُند و مشکل مي کرد. بچّه هاي تخريب با نگاه تيزبين خودشان، اطراف را مي پاييدند. مهدي به تجربه مي دانست که کمين هاي عراقي در کدام قسمت هور واقع شده است. براي همين، سعي داشت با انتخاب راه هاي مطمئن تر، خطر رو دررويي با آنان را کم کند. چندبار قايق ها داخل ساقه هاي ني گير کردند و هر بار مهدي بي معطلي داخل آب سرد هور پريد و بدنه ي قايق ها را از ميان ساقه ها جدا کرد.
شب از نيمه گذشته بود که به انتهاي هور و محل مورد نظر رسيدند. از قايق ها پايين پريدند و آن ها را در جاي مطمئني ميان علف زارهاي حاشيه ي هور مخفي کردند. راه ناهموار رو به رويشان را در پيش گرفتند. از دور نقاطي نوراني که احتمالاً آبادي هاي بالاي جاده ي العماره بود، به چشم مي خورد. گروه تخريب بي آن که استراحت کند، با گام هاي بلند پيش رفت. گه گاه عبور نفربرهاي عراقي که نور چراغ هايشان امتداد جاده ي العماره را روشن مي کرد، باعث مي شد تا دقايقي خودشان را پشت موانع طبيعي پنهان کنند.
مهدي جلوتر از همه پيش رفت. طبق نقشه، کوتاه ترين راه را براي رسيدن به جاده اي فرعي و شيب پايين آن انتخاب کرد. سايت موشکي عراق درست پايين دشت واقع شده بود و بچّه هاي تخريب به خوبي آن را مي ديدند. با رسيدن به محوطه ي سايت، مرحله ي اصلي عمليّات آغاز شد. با تقسيم گروه و حرکت به سوي هدف هاي از پيش تعيين شده، کار جاسازي مواد منفجره به پايان رسيد و بي آنکه کوچک ترين ظنّ و گماني براي نيروهاي عراقي ايجاد کرده باشند، به محلّ قرار گروه باز گشتند. دقايقي بعد با انفجار نقاط مختلف پايگاه موشکي، فرياد ترس و خشم نيروهاي عراقي به هوا رفت. عدّه اي از آنان بي هدف به تاريکي دشت تير مي انداختند و عدّه اي ديگر سعي داشتند شعله هاي آتش را خاموش کنند. (3)
واقعاً نمي ترسيد
شهيد مهدي ميرزايي
در کانال بيوض بچّه هايي که بودند، همه شاهد بودند که شهيد ميرزايي در حاليکه دستش تير خورده بود و در شرايطي که چهار لول شليکاي دشمن هم يکسره شليک مي کرد و تعداد زيادي از شهدا، داخل کانال افتاده بودند، مستقيم به طرف چهار لول مي دويد و تيراندازي مي کرد. انگار يک ذرّه هم نمي ترسيد. واقعاً نمي ترسيد. (4)آتش عراقي ها را از نيروها به سوي خودش کشاند!
شهيد ولي الله چراغچي
مدّتي بود که نيروهاي خراسان در منطقه ي فکّه مستقر شده بودند. دشمن روي بلنديها بود و رفت و آمد ما را زير نظر داشت. تقريباً متوجّه شده بود که ما مي خواهيم در آن منطقه عمليّات کنيم. لذا از روي يکي از ارتفاعات منطقه، روي نيروهاي ما آتش ريخت و آرامش منطقه را به هم زد. آقا ولي يکباره سوار ماشين شد، به سمت دشمن حرکت کرد و آتش دشمن را به سوي خود کشاند. با انتقاد به او گفتم: « اين چه کاري بود که شما کرديد ؟»گفت: « چکار بايد مي کردم ؟ صبر مي کردم تا دشمن همچنان روي نيروها آتش بريزد !؟ اين کار را کردم تا آتش دشمن متوجّه من بشود و نيروها در امان بمانند. » (5)
براي نيروها جان پناه مي زد!
شهيد ولي الله چراغچي
در محدوده اي از منطقه ي عمليّاتي بدر، اوضاعِ نگران کننده بود. نيروها در پناه برآمدگي جاده اي مستقر بودند. ارتفاع جاده از سطح زمين کم بود و اين کفايت نمي کرد. از طرفي امکان احداث خاکريز هم نبود. دشمن هر حرکتي را در ابتداي شروع، عقيم مي کرد و ناتمام مي گذاشت. اين جور مواقع آقا ولي با اين که مسؤول طرح و عمليّات لشگر بود، خودش وارد عمل مي شد. يادم هست يک لودر زنجيري را که قبلاً از عراقي ها غنيمت گرفته بوديم برداشت و همراه يک نفر ديگر راهي خط شد. جاده را در چند مقطع برش زد و خاکريز نسبتاً مناسبي پشت جاده احداث کرد. روزها آن قدر دشمن آن خاکريز را با توپ و تانک مي زد که خاکريز با زمين يکسان مي شد، امّا شب که مي شد، دوباره آقا ولي مي آمد و خاکريز را با همان لودر درست مي کرد تا نيروها جان پناه داشته باشند و به راحتي مقاومت کنند. (6)پينوشتها:
1- پرنده ي آسمان ميمک، صص 39-38.
2- پرنده ي آسمان ميمک، صص 67-66.
3- پرنده ي آسمان ميمک، صص 71-70.
4- گناه و گلوله، ص 23.
5- قهر چزّابه، ص 105.
6- قهر چزابه، ص 108.
موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، همت، روحيه و اراده، تهران: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول