حرکت علمی و فرهنگی شیعه بعد از قیام کربلا
پرسش :
بعد از قیام کربلا حرکت سیاسی شیعه به چه سمت و سویی سوق پیدا کرد؟
پاسخ :
جنبش کربلا به عنوان یک نهضت مقدس مذهبی و یک حرکت سیاسی از نوع انقلابی آن، پایدارترین جنبش در فرهنگ سیاسی شیعه است. این جنبش، نهضتی در جهت احیای احکام دین، زدودن انحرافات دینی و سیاسی و جایگزین کردن حکومتی علوی و امامتی بجای نظام اموی بوده است. جنبش کربلا از زاویه دستیابی به اهداف خود حاوی نوعی شکست و نوعی پیروزی بود. شکست سیاسی با توجه به پذیرفتن این که هدف، سرنگونی حکومت اموی و ایجاد دولتی علوی بوده است. پیروزی معنوی به دلیل تحکیم آرمانهای معنوی اصیل و دینی در جامعه اسلامی. اگر کسی سرنگونی حکومت اموی را در شمار اهداف امام حسین(علیه السّلام) نیاورد، شاید شکست سیاسی را هم نپذیرد.
حقیقت آن است که جنبش کربلا را باید آخرین تلاش سیاسی ممکن برای بازگرداندن حکومت به آل علی(علیه السّلام) تلقی کرد. توضیح این معنا، نیاز به شرح بیشتری دارد: کوچکترین تردیدی وجود ندارد که امام علی(علیه السّلام) حق خویش را پس از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) از دست رفته میدید؛ اما به دلایلی سکوت کرد. پس از عمر، انتظار آن را داشت تا حق به حقدار بازگردد. در این باره خود و شیعیانش نظیر مقداد و عمار تلاش کردند، اما این تلاشها به جایی نرسید. پس از آن در دوره عثمان، امام(علیه السّلام) چنین احساس کرد که در شرایط جدید، رهبری جامعه چشمانداز موفقی ندارد. با این حال اصرار مردم او را امیدوار کرد. این امید در طی چهار سال و نه ماه اقدامات سخت امام(علیه السّلام) برای رهبری صحیح بر باد رفت. تلاش محدود و نومیدانه امام حسن(علیه السّلام) هم بسرعت در هم شکسته شد. اکنون باید انتظار بیست سالهای تا مرگ معاویه طول کشید سپری میشد. امام حسین(علیه السّلام) این مدت را صبر کرد گرچه در این مدت اعتراضاتی بر معاویه در زمینههای سیاسی بویژه قتل برخی شیعیان داشت.
در سالهای آخر حیات ننگین معاویه سخن از ولایتعهدی یزید به میان آمد. امام حسین(علیه السّلام) مخالفت کرد، اما چندان امیدی نبود. با این حال امام(علیه السّلام) در مقام امامت نمیتوانست تحمل کند.
با روی کار آمدن یزید، امام از روی اعتراض به مکه آمد. در اینجا بود که روزنه امیدی از سمت شرق گشوده شد. عراق چند بار تجربه نامیمونی را پشت سر گذاشته بود. اما چه میشد کرد. اگر قرار بود اقدامی صورت گیرد، نه در شام و حجاز بلکه فقط در عراق ممکن بود. آیا ممکن بود تا یک بار دیگر به کمک مسلمانان عراق که شیعیان در آن بودند حکومت اموی را سرنگون کرد و دولت علوی را سر پا نمود؟ ظاهر امر، یعنی حمایتهای گستردهای که خبر آنها به امام رسید این امر را تا اندازهای تأیید میکرد. امام فرصت را از دست نداد، امام وقتی به کوفه نزدیک شد، اوضاع دگرگون شده بود. او در برابر سپاه ابن زیاد قرار گرفت. سخن از تسلیم شدن و بیعت با یزید بود، امام نپذیرفت. نتیجه آن شد که همراه یاران محدودش در سرزمین کربلا به شهادت رسید.
این توضیح در شرح سخنی است که چند سطر قبل به آن اشاره کردیم و آن این که کربلا آخرین تلاش سیاسی ممکن برای دستیابی به دولتی علوی در جامعهای بود که به عنوان جامعه مسلمانان! شناخته میشد.
در کربلا برجستگان خاندان طالبیان به شهادت رسیدند. از مردان برجسته این خاندان در آن شرایط جز محمد بن حنفیه و علی بن الحسین(علیهما السّلام) و عبدالله بن جعفر کسی زنده نماند. بنابراین، باید گفت تا چه اندازه این اقدام برای از بین بردن تمامی خاندان پیامبر(علیهم السّلام) خطرناک بوده است. اکنون باقیمانده این خاندان، چه میباید میکرد؟ اگر کسی با زندگی امام سجاد(علیه السّلام) آشنا باشد میتواند به راحتی بگوید که امام سجاد(علیه السّلام) با سیاست نظامی به طور کامل خداحافظی کرد. اقدام به حرکتی سیاسی- نظامی، در آن شرایط خاتمه یافته فرض شد. امام(علیه السّلام) نه در اندیشه سامان دادن قیام شیعی دیگری بود و نه در این مدت با جنبشهای سیاسی- نظامی مخالف اموی و حتی هوادار علویان همکاری کرد، گرچه شاید همدردی داشت. اصرار امام(علیه السّلام) در این باره تا اندازهای بود که در مدینه توانست در حد شخصیتی مقبول به کار علمی پرداخته و همه را از سفره پربرکت علمی خویش بهرهمند سازد. به نظر میرسد اگر از اقدامات امام(علیه السّلام) اندکی بوی سیاست بر میآمد، اکنون آن همه تعریف و تمجید، از امام(علیه السّلام) را در کلام ابن شهاب زهری و امثال او نداشتیم. با وجود این برخورد، امام همچنان برای شیعیان به عنوان امام(علیه السّلام) باقی ماند. فقه امام، دعای امام و شخصیت امام در شیعه به عنوان یک الگوی امامت شیعی پذیرفته شد.
پس از رحلت امام سجاد(علیه السّلام) حرکت شیعی دو بخش شد. بخشی که همان مشی پدر را دنبال میکرد و بخشی که اعتقاد به مشی انقلابی داشت. رهبری بخش نخست در دست فرزند ارشد امام سجاد(علیه السّلام) یعنی امام باقر(علیه السّلام) [رحلت در سال 114 یا 117] قرار گرفت و بخش دیگر در دست فرزند کوچکتر زید بن علی [رحلت در سال 122] که در وقت شهادت اندکی بیش از چهل سال داشت. زید احترام برادر را داشت، اما اعتقاد جدی به حرکت انقلابی نیز داشت. در زمانی که او حرکت نظامی خود را آغاز کرد، برادرش رحلت کرده و رهبری شاگردان پدر را با همان سیاست، فرزند برادرش امام صادق(علیه السّلام) عهدهدار بود. فضای شیعی کوفه دو قسمت شد، بخشی به طرفداری زید، معتقد به مشی انقلابی بود و بخشی به تبعیت امام صادق(علیه السّلام) همان سیاست امام سجاد(علیه السّلام) و امام باقر(علیه السّلام) را دنبال میکردند. حرکت دوم با همه احترامی که برای زید قایل بود و از نظر شخصیتی او را میستود و حتی انگیزه او را در این قیام انگیزهای خالص تلقی میکرد، اعتقادی به مشی انقلابی نداشت. این حرکت از نظر امام صادق(علیه السّلام) که اکنون سامانده شیعیان امامی شده بود، به راهی جز شهادت خاتمه نمییافت.
نکته جالب آن است که زید که عدم همراهی بخشی از شیعیان را دید و یا به دلیل اندکی یاران، از همه گروهها دعوت به همکاری کرد. شواهد فراوانی وجود دارد که از همه فرقهها، در قیام او حضور داشته و با او احساس همدردی کردهاند.
این مسأله، یعنی همراهی غیر شیعیان، خروج از چهارچوبی بود که شیعه برای خود ایجاد کرده بود. شیعه، از پس از کربلا، اعتمادش را به پدیدهای به نام جامعه عمومی مسلمانان از دست داده بود. به سخن دیگر آنها را خارج شده کامل از خطی میدانست که خط اصیل اسلامی بود. اکنون زید از این چهار چوب خارج شده بود و حتی کسانی از خوارج در قیامش مشارکت میکردند. اگر شیعیان امامی نیز بنای آن داشتند تا «اصحاب سیف» باشند، راهی جز آنچه زید انتخاب کرد نداشتند. جمعیت محدود شیعه توان بر پایی جنبشی فراگیر را نداشت.
در این میان مشکل آن بود که اگر قرار بود تا جنبشی با همکاری همه فرقهها برپا شود، علاوه بر آنکه پایداری آن در معرض تردید بود، ضرورت داشت تا تشیع از چهارچوبه اعتقادی و فقهی خویش فاصله بگیرد. افزون بر اینها، اگر چنین جنبشی موفق میشد، در فردای پیروزی راهی جز آنچه بنی عباس رفتند نداشت. میدانیم که بنی عباس جنبشی شیعی را سامان دادند. وقتی بر سر کار آمدند، نمیتوانستند در یک جامعه سنّی حکومتی شیعی داشته باشند. تنها ممکن بود با اقدامی بسیار خشونت بار جامعه را به جبر به راه دیگری بازگرداند.
منبع: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم السلام)، رسول جعفریان، موسسه انصاریان، قم، 1381 ش.
جنبش کربلا به عنوان یک نهضت مقدس مذهبی و یک حرکت سیاسی از نوع انقلابی آن، پایدارترین جنبش در فرهنگ سیاسی شیعه است. این جنبش، نهضتی در جهت احیای احکام دین، زدودن انحرافات دینی و سیاسی و جایگزین کردن حکومتی علوی و امامتی بجای نظام اموی بوده است. جنبش کربلا از زاویه دستیابی به اهداف خود حاوی نوعی شکست و نوعی پیروزی بود. شکست سیاسی با توجه به پذیرفتن این که هدف، سرنگونی حکومت اموی و ایجاد دولتی علوی بوده است. پیروزی معنوی به دلیل تحکیم آرمانهای معنوی اصیل و دینی در جامعه اسلامی. اگر کسی سرنگونی حکومت اموی را در شمار اهداف امام حسین(علیه السّلام) نیاورد، شاید شکست سیاسی را هم نپذیرد.
حقیقت آن است که جنبش کربلا را باید آخرین تلاش سیاسی ممکن برای بازگرداندن حکومت به آل علی(علیه السّلام) تلقی کرد. توضیح این معنا، نیاز به شرح بیشتری دارد: کوچکترین تردیدی وجود ندارد که امام علی(علیه السّلام) حق خویش را پس از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) از دست رفته میدید؛ اما به دلایلی سکوت کرد. پس از عمر، انتظار آن را داشت تا حق به حقدار بازگردد. در این باره خود و شیعیانش نظیر مقداد و عمار تلاش کردند، اما این تلاشها به جایی نرسید. پس از آن در دوره عثمان، امام(علیه السّلام) چنین احساس کرد که در شرایط جدید، رهبری جامعه چشمانداز موفقی ندارد. با این حال اصرار مردم او را امیدوار کرد. این امید در طی چهار سال و نه ماه اقدامات سخت امام(علیه السّلام) برای رهبری صحیح بر باد رفت. تلاش محدود و نومیدانه امام حسن(علیه السّلام) هم بسرعت در هم شکسته شد. اکنون باید انتظار بیست سالهای تا مرگ معاویه طول کشید سپری میشد. امام حسین(علیه السّلام) این مدت را صبر کرد گرچه در این مدت اعتراضاتی بر معاویه در زمینههای سیاسی بویژه قتل برخی شیعیان داشت.
در سالهای آخر حیات ننگین معاویه سخن از ولایتعهدی یزید به میان آمد. امام حسین(علیه السّلام) مخالفت کرد، اما چندان امیدی نبود. با این حال امام(علیه السّلام) در مقام امامت نمیتوانست تحمل کند.
با روی کار آمدن یزید، امام از روی اعتراض به مکه آمد. در اینجا بود که روزنه امیدی از سمت شرق گشوده شد. عراق چند بار تجربه نامیمونی را پشت سر گذاشته بود. اما چه میشد کرد. اگر قرار بود اقدامی صورت گیرد، نه در شام و حجاز بلکه فقط در عراق ممکن بود. آیا ممکن بود تا یک بار دیگر به کمک مسلمانان عراق که شیعیان در آن بودند حکومت اموی را سرنگون کرد و دولت علوی را سر پا نمود؟ ظاهر امر، یعنی حمایتهای گستردهای که خبر آنها به امام رسید این امر را تا اندازهای تأیید میکرد. امام فرصت را از دست نداد، امام وقتی به کوفه نزدیک شد، اوضاع دگرگون شده بود. او در برابر سپاه ابن زیاد قرار گرفت. سخن از تسلیم شدن و بیعت با یزید بود، امام نپذیرفت. نتیجه آن شد که همراه یاران محدودش در سرزمین کربلا به شهادت رسید.
این توضیح در شرح سخنی است که چند سطر قبل به آن اشاره کردیم و آن این که کربلا آخرین تلاش سیاسی ممکن برای دستیابی به دولتی علوی در جامعهای بود که به عنوان جامعه مسلمانان! شناخته میشد.
در کربلا برجستگان خاندان طالبیان به شهادت رسیدند. از مردان برجسته این خاندان در آن شرایط جز محمد بن حنفیه و علی بن الحسین(علیهما السّلام) و عبدالله بن جعفر کسی زنده نماند. بنابراین، باید گفت تا چه اندازه این اقدام برای از بین بردن تمامی خاندان پیامبر(علیهم السّلام) خطرناک بوده است. اکنون باقیمانده این خاندان، چه میباید میکرد؟ اگر کسی با زندگی امام سجاد(علیه السّلام) آشنا باشد میتواند به راحتی بگوید که امام سجاد(علیه السّلام) با سیاست نظامی به طور کامل خداحافظی کرد. اقدام به حرکتی سیاسی- نظامی، در آن شرایط خاتمه یافته فرض شد. امام(علیه السّلام) نه در اندیشه سامان دادن قیام شیعی دیگری بود و نه در این مدت با جنبشهای سیاسی- نظامی مخالف اموی و حتی هوادار علویان همکاری کرد، گرچه شاید همدردی داشت. اصرار امام(علیه السّلام) در این باره تا اندازهای بود که در مدینه توانست در حد شخصیتی مقبول به کار علمی پرداخته و همه را از سفره پربرکت علمی خویش بهرهمند سازد. به نظر میرسد اگر از اقدامات امام(علیه السّلام) اندکی بوی سیاست بر میآمد، اکنون آن همه تعریف و تمجید، از امام(علیه السّلام) را در کلام ابن شهاب زهری و امثال او نداشتیم. با وجود این برخورد، امام همچنان برای شیعیان به عنوان امام(علیه السّلام) باقی ماند. فقه امام، دعای امام و شخصیت امام در شیعه به عنوان یک الگوی امامت شیعی پذیرفته شد.
پس از رحلت امام سجاد(علیه السّلام) حرکت شیعی دو بخش شد. بخشی که همان مشی پدر را دنبال میکرد و بخشی که اعتقاد به مشی انقلابی داشت. رهبری بخش نخست در دست فرزند ارشد امام سجاد(علیه السّلام) یعنی امام باقر(علیه السّلام) [رحلت در سال 114 یا 117] قرار گرفت و بخش دیگر در دست فرزند کوچکتر زید بن علی [رحلت در سال 122] که در وقت شهادت اندکی بیش از چهل سال داشت. زید احترام برادر را داشت، اما اعتقاد جدی به حرکت انقلابی نیز داشت. در زمانی که او حرکت نظامی خود را آغاز کرد، برادرش رحلت کرده و رهبری شاگردان پدر را با همان سیاست، فرزند برادرش امام صادق(علیه السّلام) عهدهدار بود. فضای شیعی کوفه دو قسمت شد، بخشی به طرفداری زید، معتقد به مشی انقلابی بود و بخشی به تبعیت امام صادق(علیه السّلام) همان سیاست امام سجاد(علیه السّلام) و امام باقر(علیه السّلام) را دنبال میکردند. حرکت دوم با همه احترامی که برای زید قایل بود و از نظر شخصیتی او را میستود و حتی انگیزه او را در این قیام انگیزهای خالص تلقی میکرد، اعتقادی به مشی انقلابی نداشت. این حرکت از نظر امام صادق(علیه السّلام) که اکنون سامانده شیعیان امامی شده بود، به راهی جز شهادت خاتمه نمییافت.
نکته جالب آن است که زید که عدم همراهی بخشی از شیعیان را دید و یا به دلیل اندکی یاران، از همه گروهها دعوت به همکاری کرد. شواهد فراوانی وجود دارد که از همه فرقهها، در قیام او حضور داشته و با او احساس همدردی کردهاند.
این مسأله، یعنی همراهی غیر شیعیان، خروج از چهارچوبی بود که شیعه برای خود ایجاد کرده بود. شیعه، از پس از کربلا، اعتمادش را به پدیدهای به نام جامعه عمومی مسلمانان از دست داده بود. به سخن دیگر آنها را خارج شده کامل از خطی میدانست که خط اصیل اسلامی بود. اکنون زید از این چهار چوب خارج شده بود و حتی کسانی از خوارج در قیامش مشارکت میکردند. اگر شیعیان امامی نیز بنای آن داشتند تا «اصحاب سیف» باشند، راهی جز آنچه زید انتخاب کرد نداشتند. جمعیت محدود شیعه توان بر پایی جنبشی فراگیر را نداشت.
در این میان مشکل آن بود که اگر قرار بود تا جنبشی با همکاری همه فرقهها برپا شود، علاوه بر آنکه پایداری آن در معرض تردید بود، ضرورت داشت تا تشیع از چهارچوبه اعتقادی و فقهی خویش فاصله بگیرد. افزون بر اینها، اگر چنین جنبشی موفق میشد، در فردای پیروزی راهی جز آنچه بنی عباس رفتند نداشت. میدانیم که بنی عباس جنبشی شیعی را سامان دادند. وقتی بر سر کار آمدند، نمیتوانستند در یک جامعه سنّی حکومتی شیعی داشته باشند. تنها ممکن بود با اقدامی بسیار خشونت بار جامعه را به جبر به راه دیگری بازگرداند.
منبع: حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم السلام)، رسول جعفریان، موسسه انصاریان، قم، 1381 ش.