سیره رفتاری امام خمینی (س) با خانواده (بخش دوم)

در زمان حیات پربار امام خمینی (س) بسیاری از ویژگی های فردی، جنبه های عاطفی ایشان در خانواده کمتر در گفته ها و نوشته ها مطرح شده است. ما در این مطلب به رفتارهای امام خمینی (ره) نسبت به خانواده و بستگان...
جمعه، 10 خرداد 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سیره رفتاری امام خمینی (س) با خانواده (بخش دوم)
امام در برخوردهای شان با افراد آن چنان صمیمی بودند که انسان فکر می کرد ایشان هیچ کار و مشغله ی دیگری ندارند جز این که با او صحبت کنند.
 

نمی گویند حرف نزنید

یک روز دایی می گفت که رفتم خدمت امام، داشتند رادیو گوش می کردند، اما نخواستند به من بگویند حرف نزن، بلکه رادیو را نزدیک گوش شان گذاشتند. گاهی که ما دو سه نفری در خدمت ایشان صحبت می-کنیم، ایشان به صورت اشاره به ما می گویند حرف نزنید و مستقیماً به ما نمی گویند حرف نزنید. یک وقت می بینیم بلند می شوند می روند نزدیک تلویزیون و به آن نگاه می کنند و ما متوجه می شویم که صحبت-های مان موجب شده است که ایشان نتوانند از تلویزیون استفاده کنند.7
 

خودشان از اتاق بیرون می روند

این که من می گویم امام نصیحت نمی کنند؛ یعنی مثلاً وقتی ایشان به رادیو گوش می کنند و ما با همدیگر در حضورشان صحبت می کنیم امام بلند می شوند و توی حیاط می روند و رادیو گوش می کنند، اما به ما نمی-گویند از اتاق من بروید، بلکه خودشان رادیو را برمی دارند و از اتاق بیرون می روند و گوش می-کنند.8
 

همیشه لبخند می زدند

هر کس از خانواده ی امام که به دیدار ایشان می رفت احساس می کرد که آقا خیلی دوستش دارد. همه ی ما این احساس را داشتیم که امام بیشتر از همه به ما علاقه دارد. امام خصوصیاتی داشتند که قابل صحبت نیست. من هنوز یادم نمی آید که به اتاق امام وارد شده باشم و ایشان لبخند نزده باشند.9
 

توجه شان به خانواده بود

امام در تمام طول شبانه روز حتی یک دقیقه وقت تلف شده و بدون برنامه از قبل تعیین شده نداشتند. ایشان با توجه به شرایط سنی و میزان فعالیتی که داشتند باز هم ساعات خاصی را در سه نوبت (هرکدام بین نیم تا یک ساعت) به اهل منزل اختصاص داده بودند که هر کدام از ما که مایل بودیم خدمت ایشان می رسیدیم و مسائل مان را مطرح می کردیم. امام در این ساعات معمولاً فکراً و روحاً توجه شان به خانواده بود، هر سؤالی می کردیم بدون جواب نمی-گذاشتند. حتی هیچ گاه خودشان ابتدا مسائل را مطرح نمی کردند و می خواستند که از این وقت، اعضای خانواده استفاده کرده و بر حسب ضرورت مسائل شان را عنوان کنند. اگر سؤالی را به دلیل کم بود وقت پاسخ نمی دادند، حتماً در خاطرشان بود که در فرصت مناسب دیگری پاسخ دهند.10
 

از ما اجازه می گرفتند

اگر زمانی وارد اتاق امام می شدیم و ایشان مشغول خواندن قرآن بودند؛ از ما اجازه می گرفتند که خواندن آن صفحه را تمام کنند و بلافاصله آن صفحه را تمام می کردند و بعد به ما اظهار محبت می-فرمودند.11
 

بسیار صمیمی بودند

امام در برخوردهای شان با افراد آن چنان صمیمی بودند که انسان فکر می کرد ایشان هیچ کار و مشغله ی دیگری ندارند جز این که با او صحبت کنند. گاهی از مسائل شخصی و مشکلات ما سؤال می کردند به-گونه ای که واقعاً انتظار نمی رفت امام با این همه مسئولیت هایی که بر دوش دارند و با این وقت اندک، این قدر نسبت به مسائل خانواده دقت داشته باشند.12
 

پیامبرگونه رفتار می کردند

برخورد امام با خانواده شان پیامبرگونه بود. بعدازظهرها که می شد خانواده ی امام، نوه ها، دخترها و عروس می آمدند و دور ایشان می نشستند و چنان با امام گرم می گرفتند و شوخی و مزاح می-کردند که تصور چنین حالتی برای یک رهبر سیاسی با آن همه مشغله شاید غیرممکن باشد. من بعضی از روزها شاهد بودم که امام با این سن و سال و مشغله ی کاری با علی بازی می کرد. ایشان یک طرف اتاق می ایستاد و علی در طرف دیگر و با علی توپ بازی می کرد.13
 

نگفتم عزیزترین موجود!

تفاوت بین بچه های خانواده را هنوز هم ما متوجه نشده ایم. الان ایشان شاید حدود سیزده، چهارده تا نوه دارند. حتی یک نتیجه ی دو، سه ساله هم دارند، البته به استثنای یک پسر کوچک که تازه خدا به برادرم داده است و ما حس می کنیم و به نظر می-آیدکه برای آقا فرق دارد؛ چون هر چه باشد در خانه با ایشان هست و حالت اولاد را دارد، اما به طور کلی ما هیچ وقت متوجه تبعیض نشدیم.

واقعاً نتوانستیم بفهمیم که کدام را بیشتر دوست دارند. اتفاقاً یک وقتی آقای رفسنجانی از قول امام در نماز جمعه گفتند: امام گفته اند: «احمد که عزیزترین اولادهای من است ...» بعد که ما به امام خرده گرفتیم، ایشان گفتند: «من در بین اولادهای مرد گفتم و مردها با زن ها مرزشان دوتاست. از مردها خوب بله! احمد از همه عزیزتره. نه موجود! من که نگفتم عزیزترین موجود!» و واقعاً ما یک بار ندیدیم که آقا جانب یکی از بچه ها را بگیرند و ما واقعاً نفهمیدیم که ایشان به کدام مان بیشتر توجه می کنند. چون ایشان درست با روحیه ی من از امور مورد علاقه ام صحبت می کنند و می پرسند و با خواهر بزرگم و با بچه ها و نوه ها هم طبق روحیه ی آن ها برخورد می کنند.14
 

شما اصلاً مرا می شناسید

اگر ما یک روز، دو روز به خانه شان نمی رفتیم، وقتی می آمدیم، می گفتند: «کجاها بودید شما؟ اصلاً مرا می شناسید؟» یعنی این طور مراقب اوضاع بودند. این قدر متوجه بودند. من بچه ی خودم را؛ فاطمه را، بعضی اوقات می بردم. یک روز وارد شدم دیدم آقا توی حیاط قدم می زنند. تا سلام کردم گفت: «بچه ات کو؟» گفتم: نیاورده ام، اذیت می کند. به حدی ایشان ناراحت شدند که گفتند: «اگر این دفعه بدون فاطمه می خواهی بیایی، خودت هم نباید بیایی.» این قدر روح شان ظریف بود.

می گفتم: آقا شما چرا این قدر بچه ها را دوست دارید؟ چون بچه-های ما هستند دوست شان دارید؟ می گفتند: «نه، من به حسینیه که می روم اگر بچه باشد حواسم می رود دنبال بچه ها؛ این قدر من دوست دارم بچه ها را. بعضی وقت ها که صحبت می کنم، می بینم که بچه ای گریه می کند یا بچه ای دارد دست تکان می دهد، یا اشاره می کند؛ حواسم می رود به بچه.»15

ادامه دارد...

منبع: پیام زن،شماره 243


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
سبک زندگی مرتبط