هیچ نظریه ای به اندازه نظریه فروید در مورد نحوه ایجاد رفتارهای جنسی جنجالی نبوده است.
نظریه های رشد نقش جنسی
در مورد رشد نقش جنسی نظریه های مختلفی وجود دارد که در این جا علاوه بر نظر اسلام به چهار نظریه از مکاتب روان شناسی اشاره می کنیم:
1.رشد نقش جنسی از نظر فروید
هیچ نظریه ای به اندازه نظریه فروید در مورد نحوه ایجاد رفتارهای جنسی جنجالی نبوده است. طبق نظر فروید (۱۹۲۴) نقش های جنسی محصول رویدادهای مرحله آلتی هستند. پسرها و دخترها تا اوایل مقطع کودکی تجربه های روانی جنسی مشابهی دارند، اما در مرحله آلتی، قضیه عقده ادیپ پیش می آید. در این مرحله پسر بچه ها نسبت به مادرشان احساسات جنسی پیدا می کنند و پدرشان را در جلب محبت مادرشان، رقیب خود می دانند و از پدرشان متنفر می شوند. اما پسر بچه از این می ترسد که پدرش به احساس او در مورد خودش پی ببرد و به عنوان انتقام و مقابله به مثل او را اخته کند. در عین حال، پدر به عنوان الگوی مردانگی مورد احترام است. الگویی که از کودک برتر است. پسر بچه همین طور که بزرگ تر می شود، احساساتش را نسبت به مادرش سرکوب و با پدرش همانند سازی می کند. به این ترتیب شبیه پدرش می شود و نقش جنسیتی «مناسبی» اتخاذ می کند.
کاپلان قضیه دخترها را پیچیده تر می داند و می گوید: طبق نظر فروید که نسبت به دختران عقده الکترا می گویند. دختر بچه نیز که ابتدا به مادرش دلبستگی جنسی دارد، به تدریج و به آرامی متوجه پدرش می شود. آن هم وقتی در می یابد آلت تناسلی مردانه ندارد (مولاهی،۱۹۴۸). او که مادرش را مقصر نداشتن آلت تناسلی مردانه خودش می داند، بر سر جلب توجه پدرش با مادر خود وارد رقابت می شود. او این شرایط را به طور کامل پشت سر نمی گذارد، چون ترس از اختگی ندارد، ولی نقش جنسیتی خود را با اتکا بر روابطش با مادرش فرا می گیرد. یک ایده مهم که در مفهوم روان کاوانه نقش های جنسیتی مطرح است، همانندسازی می باشد. کودکان با والدین هم جنس خود همانند سازی می کنند و از این طریق نقش جنسیتی مناسب را می آموزند. شاید بحث انگیزترین بخش این نظریه این باشد که پی بردن دختر بچه به نداشتن آلت تناسلی مردانه در زندگی او یک نقطه عطف است. به نظر فروید ریشه تمامی صفات شخصیتی زنان از جمله احساس حقارت، معمولی بودن فیزیکی، غبطه و مشکلات روانی جنسی آنان به غبطه آلت بر می گردد (رابل و مارتین، ۱۹۹۸).
نظریات فروید در این زمینه به طور کامل از نظر روان شناسان رشد رد شده است، زیرا شواهدی در تأیید آنها وجود ندارد (رابل و مارتین، ۱۹۹۸، سیرز، رو و آلپرت، ۱۹۶۵).
کاپلان قضیه دخترها را پیچیده تر می داند و می گوید: طبق نظر فروید که نسبت به دختران عقده الکترا می گویند. دختر بچه نیز که ابتدا به مادرش دلبستگی جنسی دارد، به تدریج و به آرامی متوجه پدرش می شود. آن هم وقتی در می یابد آلت تناسلی مردانه ندارد (مولاهی،۱۹۴۸). او که مادرش را مقصر نداشتن آلت تناسلی مردانه خودش می داند، بر سر جلب توجه پدرش با مادر خود وارد رقابت می شود. او این شرایط را به طور کامل پشت سر نمی گذارد، چون ترس از اختگی ندارد، ولی نقش جنسیتی خود را با اتکا بر روابطش با مادرش فرا می گیرد. یک ایده مهم که در مفهوم روان کاوانه نقش های جنسیتی مطرح است، همانندسازی می باشد. کودکان با والدین هم جنس خود همانند سازی می کنند و از این طریق نقش جنسیتی مناسب را می آموزند. شاید بحث انگیزترین بخش این نظریه این باشد که پی بردن دختر بچه به نداشتن آلت تناسلی مردانه در زندگی او یک نقطه عطف است. به نظر فروید ریشه تمامی صفات شخصیتی زنان از جمله احساس حقارت، معمولی بودن فیزیکی، غبطه و مشکلات روانی جنسی آنان به غبطه آلت بر می گردد (رابل و مارتین، ۱۹۹۸).
نظریات فروید در این زمینه به طور کامل از نظر روان شناسان رشد رد شده است، زیرا شواهدی در تأیید آنها وجود ندارد (رابل و مارتین، ۱۹۹۸، سیرز، رو و آلپرت، ۱۹۶۵).
٢. نظریه زیستی اجتماعی
از کسانی که در جهت تبیین و توضیح این نظریه کوشیده اند، مانی و ارهارت است. معتقدان این نظریه می گویند: از یک سو، نیروهای زیستی به رشد پسرها و دخترها جهت داده و آن را محدود می سازند و از سوی دیگر، رشد زیستی اولیه، واکنش افراد دیگر به کودک را تحت تأثیر قرار می دهد و همین امر که سر آغاز تاثیر نیروهای اجتماعی است، کودک را به سمت پذیرش نقش های جنسی هدایت می نماید. مانی و ارهارت به سه رویداد زیست شناختی اساسی در دوران حیات جنینی، اشاره می کنند:
پس از تولد کودک، عوامل اجتماعی بی درنگ وارد عمل می شوند و نوزاد بر حسب اندام های جنسی ظاهری اش، واکنش های متفاوتی از سوی والدین دریافت می کند. به عقیده مانی و ارهارت تأثیرهای والدین و محیط به حدی مهم هستند که می توانند تمایلات زیست شناختی را تعدیل کرده، یا حتی تغییر دهند؛ برای مثال کودکانی که در جنسیت غلط تربیت شده اند تا قبل از هجده ماهگی به آسانی هویت جنسی جدید را می پذیرند، اما پس از سه سالگی با مشکلات فراوانی در این زمینه روبه رو می شوند.
بنابراین مسأله اصلی در این نظریه، نشان دادن تأثیر عوامل زیستی و میزان آن در فرآیند رشد جنسیتی است.
پس از تولد کودک، عوامل اجتماعی بی درنگ وارد عمل می شوند و نوزاد بر حسب اندام های جنسی ظاهری اش، واکنش های متفاوتی از سوی والدین دریافت می کند. به عقیده مانی و ارهارت تأثیرهای والدین و محیط به حدی مهم هستند که می توانند تمایلات زیست شناختی را تعدیل کرده، یا حتی تغییر دهند؛ برای مثال کودکانی که در جنسیت غلط تربیت شده اند تا قبل از هجده ماهگی به آسانی هویت جنسی جدید را می پذیرند، اما پس از سه سالگی با مشکلات فراوانی در این زمینه روبه رو می شوند.
بنابراین مسأله اصلی در این نظریه، نشان دادن تأثیر عوامل زیستی و میزان آن در فرآیند رشد جنسیتی است.
٣. نظریه یادگیری
طبق نظریه یادگیری اجتماعی که از سوی تعدادی از روان شناسان اجتماعی، به ویژه آلبرت بندورا بسط یافته است، کودک از دو راه عمده نقش های جنسیتی را می آموزد: نخست از راه آموزش مستقیم به تعبیر دیگر، شرطی سازی کودک با استفاده از عوامل تقویت کننده، در این روش، کودک با پاداش و تنبیهی که دریافت می کند، نسبت به رفتارهای جنسیتی شرطی شده و آنها را فرا می گیرد، دوم، از راه فرآیند تقلید که در نظریه فروید با عنوان همانندسازی مطرح شده بود، در این روش، نقش های جنسی توسط والدین و دیگر عوامل جامعه الگوسازی می شوند و کودک از این الگوها تقلید و پیروی می کند(۱۳ -۱۹۸۱ Dusck) دو فرآیند شرطی سازی و الگوسازی سه مرحله عمده را در اکتساب نقش جنسی در پی دارند.
در مرحله نخست، کودک از بین پدر و مادر با والدین هم جنس، به عنوان منبع پاداش و تنبیه پیوند می خورد. در مرحله بعد کودک مجموعه ای از اقدام های پاداش دهنده و تنبیه کننده را مبنایی برای تعمیم دادن قرار می دهد و با هم جنس خود از والدین همانند سازی می کند. سرانجام در سومین مرحله، فرآیند تعمیم دهی به هویت جنسی متناسب، همراه با رفتارهای جنسی متناسب منجر خواهد شد.(1981 ,Dusek)
در مرحله نخست، کودک از بین پدر و مادر با والدین هم جنس، به عنوان منبع پاداش و تنبیه پیوند می خورد. در مرحله بعد کودک مجموعه ای از اقدام های پاداش دهنده و تنبیه کننده را مبنایی برای تعمیم دادن قرار می دهد و با هم جنس خود از والدین همانند سازی می کند. سرانجام در سومین مرحله، فرآیند تعمیم دهی به هویت جنسی متناسب، همراه با رفتارهای جنسی متناسب منجر خواهد شد.(1981 ,Dusek)
4. نظریه شناختی رشدی
لارنس کالبرگ در نظریه شناختی خود در پی تبیین این مطلب است که چرا پسرها و دخترها حتی زمانی که با مخالفت والدین روبه رو هستند، نقش های جنسی را پذیرا می شوند. دو نمایه اصلی نظریه کالبرگ از این قرارند:
1.رشد نقش جنسیتی مبتنی بر رشد شناختی و به ویژه فهم کودکان از جنسیت و استلزامات آن، برای خود شخص است.
٢. کودکان فعلانه خود را نقش پذیر می کنند. آنها صرفا مهره ای منفعل در برابر تأثیرهای والدین نیستند.
برخلاف نظریه های پیشین که بر تقدم رفتارهای جنسیتی بر کسب هویت جنسی تأکید می کردند. کالبرگ معتقد است که کودکان در نخستین مرحله، هویت جنسی ثابتی را در خود ایجاد می کنند و سپس فعالانه در جستجوی الگوهای مربوط به همان جنس و آگاهی های دیگر بر می آیند که به آنها یاد می دهد به عنوان یک پسر یا دختر چگونه رفتار کنند. کالبرگ برای فرآیند که طی آن کودکان به درک معقول از معنای مذکر بودن و مونث بودن نایل می شوند، سه مرحله مشخص می کند:
1.هویت جنسی پایه ای : در این مرحله کودک تشخیص می دهد که او یک پسر است یا دختر.
٢. استواری جنسیت: در این مرحله کودک می پذیرد که مردان همچنان مرد باقی می مانند و زنان نیز زن.
٣. ثبات جنسیت: در این مرحله کودک در می یابد که تغییرات ظاهری در قیافه با فعالیت های افراد، موجب تغییر جنس آنان نمی شود، حتی هنگامی که یک دختر لباس جین بپوشد یا فوتبال بازی کند و یا پسری موهای خود را بلند کند و با علاقه شدیدی به گل دوزی داشته باشد، در جنسیت تغییری به وجود نمی آید.
منبع: تقویت نظام خانواده و آسیب شناسی آن. گروه نویسندگان.485-490، موسسه آموزشی-پژوهشی امام خمینی (ره). سوم. 1388.
1.رشد نقش جنسیتی مبتنی بر رشد شناختی و به ویژه فهم کودکان از جنسیت و استلزامات آن، برای خود شخص است.
٢. کودکان فعلانه خود را نقش پذیر می کنند. آنها صرفا مهره ای منفعل در برابر تأثیرهای والدین نیستند.
برخلاف نظریه های پیشین که بر تقدم رفتارهای جنسیتی بر کسب هویت جنسی تأکید می کردند. کالبرگ معتقد است که کودکان در نخستین مرحله، هویت جنسی ثابتی را در خود ایجاد می کنند و سپس فعالانه در جستجوی الگوهای مربوط به همان جنس و آگاهی های دیگر بر می آیند که به آنها یاد می دهد به عنوان یک پسر یا دختر چگونه رفتار کنند. کالبرگ برای فرآیند که طی آن کودکان به درک معقول از معنای مذکر بودن و مونث بودن نایل می شوند، سه مرحله مشخص می کند:
1.هویت جنسی پایه ای : در این مرحله کودک تشخیص می دهد که او یک پسر است یا دختر.
٢. استواری جنسیت: در این مرحله کودک می پذیرد که مردان همچنان مرد باقی می مانند و زنان نیز زن.
٣. ثبات جنسیت: در این مرحله کودک در می یابد که تغییرات ظاهری در قیافه با فعالیت های افراد، موجب تغییر جنس آنان نمی شود، حتی هنگامی که یک دختر لباس جین بپوشد یا فوتبال بازی کند و یا پسری موهای خود را بلند کند و با علاقه شدیدی به گل دوزی داشته باشد، در جنسیت تغییری به وجود نمی آید.
منبع: تقویت نظام خانواده و آسیب شناسی آن. گروه نویسندگان.485-490، موسسه آموزشی-پژوهشی امام خمینی (ره). سوم. 1388.