مقدمه
در فوریه 1665، دو نفر در لندن بیمار شده و پس از چند روز از بین رفتند. در ماه آوریل نیز برای 3 نفر دیگر این اتفاق افتاد. تا تابستان مشخص شد که طاعون دوباره بازگشته است. به منظور پیشگیری از شیوع بیماری، دانشگاه کمبریج کلاس های خود را تعطیل کرد. در میان دانشجویان، ریاضی دان ناشناخته ای بود که در حومه شهر لندن زندگی می کرد. نام این فرد اسحاق نیوتن بود.
یک روز که نیوتن در باغچه پشت خانه پرسه می زد، متوجه سیبی شد که از درخت افتاد. این اولین باری نبود که نیوتن چنین صحنه ای را می دید، اما این بار به برخی دلایل ناشناخته، این اتفاق تکراری توجهش را به خود جلب کرد. همین اتفاق ساده یکی از مؤثرترین نظریه های عصر مدرن را متولد کرد: تئوری گرانش. در آن قرنطینه، نیوتن انقلابی عظیم در علم فیزیک ایجاد نمود.
سؤال اینجاست که در مغز نیوتن چه اتفاقی افتاد که منجر به چنین موفقیتی شد؟ آیا ممکن است همین اتفاق برای شما و مغز و خلاقیتتان نیز بیافتد؟
یک روز که نیوتن در باغچه پشت خانه پرسه می زد، متوجه سیبی شد که از درخت افتاد. این اولین باری نبود که نیوتن چنین صحنه ای را می دید، اما این بار به برخی دلایل ناشناخته، این اتفاق تکراری توجهش را به خود جلب کرد. همین اتفاق ساده یکی از مؤثرترین نظریه های عصر مدرن را متولد کرد: تئوری گرانش. در آن قرنطینه، نیوتن انقلابی عظیم در علم فیزیک ایجاد نمود.
سؤال اینجاست که در مغز نیوتن چه اتفاقی افتاد که منجر به چنین موفقیتی شد؟ آیا ممکن است همین اتفاق برای شما و مغز و خلاقیتتان نیز بیافتد؟
قانون جبران خلاقیت
چندی پیش دو روانشناس به نام های تراویس پرولکس و استفان هاین، دو گروه از شرکت کنندگان در یک مطالعه را وارد آزمایشگاه خود کردند و از آنها خواستند که یک داستان کوتاه بخوانند. یک گروه، اقتباسی از داستانی به نام "دندانپزشک کشور" نوشته نویسنده ای پوچ گرا به نام فرانتس کافکا را خواندند. در این داستان فردی با مهربانی و البته به شکلی غیر منتظره به دندانپزشک التماس می کرد تا دندانی از دهان کودکی بی دندان بکشد!
گروه دوم نیز اقتباسی دیگر از این داستان را خواندند. در این داستان، فرد باز هم از دندانپزشک همانطور درخواست کرد ولی کودک داستان هم دندان داشت و هم دندان درد.
اندکی بعد، محققان از هر دو گروه خواستند که الگوهای پنهان را در ردیف حروف مشاهده کنند. اینجاست که همه چیز جالب شد. افرادی که نسخه گیج کننده داستان کافکا را می خوانند، تقریباً دو برابر بهتر از گروه دیگر عمل کردند. آن ها دریافتند که قرار گرفتن در معرض پوچی و بی معنایی باعث شد تا بصیرت و دقت افراد دو برابر شود.
محققان این پدیده عجیب را "جبران سیال" نامیدند. همانطور که ممکن است یک مرد مسن با خرید یک ماشین اسپرت و راحت، بر مشکل ضعف بدنی خود غالب آید، مغز ما نیز وقتی در حوزه ای با یک معنای مبهم مواجه می شود، سعی می کند با دو برابر کردن ظرفیت خود در حوزه ای دیگر حاضر شود.
اگر نیاز مادر اختراع است، پس بنابراین پوچی و بی معنایی پدر آن خواهد بود! اما چگونه و چرا؟
گروه دوم نیز اقتباسی دیگر از این داستان را خواندند. در این داستان، فرد باز هم از دندانپزشک همانطور درخواست کرد ولی کودک داستان هم دندان داشت و هم دندان درد.
اندکی بعد، محققان از هر دو گروه خواستند که الگوهای پنهان را در ردیف حروف مشاهده کنند. اینجاست که همه چیز جالب شد. افرادی که نسخه گیج کننده داستان کافکا را می خوانند، تقریباً دو برابر بهتر از گروه دیگر عمل کردند. آن ها دریافتند که قرار گرفتن در معرض پوچی و بی معنایی باعث شد تا بصیرت و دقت افراد دو برابر شود.
محققان این پدیده عجیب را "جبران سیال" نامیدند. همانطور که ممکن است یک مرد مسن با خرید یک ماشین اسپرت و راحت، بر مشکل ضعف بدنی خود غالب آید، مغز ما نیز وقتی در حوزه ای با یک معنای مبهم مواجه می شود، سعی می کند با دو برابر کردن ظرفیت خود در حوزه ای دیگر حاضر شود.
اگر نیاز مادر اختراع است، پس بنابراین پوچی و بی معنایی پدر آن خواهد بود! اما چگونه و چرا؟
تداخل در نیرو
اسحاق نیوتن: «اگر به جسمی که در حال حرکت و یا سکون است، نیرویی وارد نشود، برای همیشه در همان حال حرکت و یا سکون خواهد بود.»
در اوقات معمول، وقتی اطلاعات و اتفاقات اطراف ما معنی دار هستند، مغز ما در حالت پیش فرض فعالیت می کند. بیدار می شویم. به اداره یا دانشگاه می رویم، سپس باشگاه، فروشگاه و دوباره خانه. در خانه با بچه ها بازی می کنیم، به دوستمان تلفن می زنیم و در مجموع از یک برنامه روزانه نسبتاً یکنواخت پیروی می کنیم.
اما وقتی شخصیت داستان کافکا بدون هیچ دلیل مشخصی اینچنین بی معنی عمل می کند و یا اتفاقی غیرمنتظره در زندگی شما می افتد، به جای "شبکه پیش فرض" مغز، "شبکه سالینس"، فعال می شود. شبکه سالینس مجموعه ای قدرتمند از مهارت های شناختی را برای یک هدف اصلی فعال می کند: بازیابی معنا.
معنا برای ذهن مثل گرانش برای زمین است. معنا موجب می شود هر چیزی بتواند وارد دنیای ذهنی شما شود. در این فرآیند، طعم، صدا، بو، ترس، امید و ... می توانند وارد مغز شما شوند. در واقع این فرآیند آنچنان فراگیر است که کمتر متوجه آن می شویم. مثل اکسیژن برای ریه و برق برای خانه که تنها وقتی متوجه آن ها می شویم که نباشند.
وقتی ذهن با چیزی بی معنی روبرو می شود، در واقع برای وارد کردن آن به خود دچار مشکل شده است و بنابراین در صدد جبران بر می آید.
طاعون در زمان نیوتن، ابهام های زیادی با خود به همراه آورده بود. طاعون تنها کشنده نبود، بلکه رازآلود بود. هیچکس و البته نیوتن، نمی دانست که علت این بیماری چیست و چگونه ناگهان سر از لندن در آورده است. آن ها نمی دانستند چگونه آن را درمان کنند و یا حتی از مبتلا شدن به آن پیشگیری نمایند. از سویی اصلاً مشخص نبود که این شرایط تا کی ادامه خواهد یافت. تلاش برای معنا بخشیدن به شیوع طاعون در واقع شبیه به تلاش برای یافتن انگیزه شخصیت داستان کافکا بود.
مغز نیوتن در این شرایط چه کرد؟ جبران.
هر چند که "شبکه پیش فرض" مغز نیوتن پیش از این بارها و بارها سقوط سیب را دیده بود و متوجه بحث گرانش نشده بود، اما "شبکه سالینس" مغز او با نگاهی تازه به این پدیده نگریست.
در اوقات معمول، وقتی اطلاعات و اتفاقات اطراف ما معنی دار هستند، مغز ما در حالت پیش فرض فعالیت می کند. بیدار می شویم. به اداره یا دانشگاه می رویم، سپس باشگاه، فروشگاه و دوباره خانه. در خانه با بچه ها بازی می کنیم، به دوستمان تلفن می زنیم و در مجموع از یک برنامه روزانه نسبتاً یکنواخت پیروی می کنیم.
اما وقتی شخصیت داستان کافکا بدون هیچ دلیل مشخصی اینچنین بی معنی عمل می کند و یا اتفاقی غیرمنتظره در زندگی شما می افتد، به جای "شبکه پیش فرض" مغز، "شبکه سالینس"، فعال می شود. شبکه سالینس مجموعه ای قدرتمند از مهارت های شناختی را برای یک هدف اصلی فعال می کند: بازیابی معنا.
معنا برای ذهن مثل گرانش برای زمین است. معنا موجب می شود هر چیزی بتواند وارد دنیای ذهنی شما شود. در این فرآیند، طعم، صدا، بو، ترس، امید و ... می توانند وارد مغز شما شوند. در واقع این فرآیند آنچنان فراگیر است که کمتر متوجه آن می شویم. مثل اکسیژن برای ریه و برق برای خانه که تنها وقتی متوجه آن ها می شویم که نباشند.
وقتی ذهن با چیزی بی معنی روبرو می شود، در واقع برای وارد کردن آن به خود دچار مشکل شده است و بنابراین در صدد جبران بر می آید.
طاعون در زمان نیوتن، ابهام های زیادی با خود به همراه آورده بود. طاعون تنها کشنده نبود، بلکه رازآلود بود. هیچکس و البته نیوتن، نمی دانست که علت این بیماری چیست و چگونه ناگهان سر از لندن در آورده است. آن ها نمی دانستند چگونه آن را درمان کنند و یا حتی از مبتلا شدن به آن پیشگیری نمایند. از سویی اصلاً مشخص نبود که این شرایط تا کی ادامه خواهد یافت. تلاش برای معنا بخشیدن به شیوع طاعون در واقع شبیه به تلاش برای یافتن انگیزه شخصیت داستان کافکا بود.
مغز نیوتن در این شرایط چه کرد؟ جبران.
هر چند که "شبکه پیش فرض" مغز نیوتن پیش از این بارها و بارها سقوط سیب را دیده بود و متوجه بحث گرانش نشده بود، اما "شبکه سالینس" مغز او با نگاهی تازه به این پدیده نگریست.
اوضاع مغز بشر در شرایط قرنطینه
13 سال پیش من در قرنطینه ای دیگر زندگی می کردم. یک ماه پس از اینکه پدرم از یک حمله قلبی سخت، جان سالم به در برد، من و همسرم برای اینکه به پدر و مادرمان نزدیک تر باشیم، به محل زندگی آن ها در روستایی دور افتاده رفتیم. همینجا بود که قرنطینه برای من آغاز شد.
درست است که این قرنطینه با دستور و نظارت دولت انجام نشد اما شرایط برای من خیلی متفاوت از این روزها نبود. روزها در زیرزمین کار می کردم. به ندرت از خانه خارج می شدم. در آن روزگار سرعت اینترنت کمتر بود و من مجبور بودم با همان سرعت کم با همکارانم ارتباط اینترنتی برقرار کنم. با هیچ دوستی در ارتباط نبوده و دائماً نگران سلامت والدین خود و همسرم بودم. در مجموع همه زندگی ام به هم ریخته بود.
اما در همان روزهای سخت، ایده قرار داد چاپ کتاب با یک ناشر بزرگ به ذهنم آمد. تا پیش از این شرایط، این کار را در حد یک معجزه و کاری ناشدنی می پنداشتم اما نظریه جبران خلاق، این افکار را زیر سؤال برد. این شرایط برای من روشن کرد که نیرویی عظیم از خلاقیت در درون همه ما خفته است. برخی شرایط می توانند این گنج نهان را هویدا کنند. روزهای سخت قرنطینه شاید بتواند همین کار را با ما بکند.
درست است که این قرنطینه با دستور و نظارت دولت انجام نشد اما شرایط برای من خیلی متفاوت از این روزها نبود. روزها در زیرزمین کار می کردم. به ندرت از خانه خارج می شدم. در آن روزگار سرعت اینترنت کمتر بود و من مجبور بودم با همان سرعت کم با همکارانم ارتباط اینترنتی برقرار کنم. با هیچ دوستی در ارتباط نبوده و دائماً نگران سلامت والدین خود و همسرم بودم. در مجموع همه زندگی ام به هم ریخته بود.
اما در همان روزهای سخت، ایده قرار داد چاپ کتاب با یک ناشر بزرگ به ذهنم آمد. تا پیش از این شرایط، این کار را در حد یک معجزه و کاری ناشدنی می پنداشتم اما نظریه جبران خلاق، این افکار را زیر سؤال برد. این شرایط برای من روشن کرد که نیرویی عظیم از خلاقیت در درون همه ما خفته است. برخی شرایط می توانند این گنج نهان را هویدا کنند. روزهای سخت قرنطینه شاید بتواند همین کار را با ما بکند.
سخن پایانی
آیا فکر می کنید نظر من این است که این همه گیری و شرایط پیش آمده، خیلی خوب است؟ قطعاً چنین نیست.
تنها به نظرم می آید که از این دوره ترس و ناامیدی و تنهایی، می توان بهره هایی برد. همانطور که علم، پس از طاعون با رشدی عظیم روبرو شد، شاید این همه گیری هم زمینه تغییرات مثبتی را فراهم کند.
مطمئن باشید حالا که شرایط برای همه ما تغییر کرده، اگر نا امید نشویم، این وضعیت نه تنها تهدید نیست که پنجره هایی جدید از پیشرفت و موفقیت را در مقابل بشر خواهد گشود.
منبع: Psychologytoday
تنها به نظرم می آید که از این دوره ترس و ناامیدی و تنهایی، می توان بهره هایی برد. همانطور که علم، پس از طاعون با رشدی عظیم روبرو شد، شاید این همه گیری هم زمینه تغییرات مثبتی را فراهم کند.
مطمئن باشید حالا که شرایط برای همه ما تغییر کرده، اگر نا امید نشویم، این وضعیت نه تنها تهدید نیست که پنجره هایی جدید از پیشرفت و موفقیت را در مقابل بشر خواهد گشود.
منبع: Psychologytoday