نحوه دستگیری 'بیجه' ،قاتل کودکان پاکدشت + اعترافات

بیجه قاتل زنجیره‌ای کودکان در پاکدشت در دوران نه چندان دور جنجال‌آفرین شد و جامعه را به‌وحشت انداخت.ماجرای دستگیری بیجه تاکنون در هیچ ‌رسانه‌ای انتشار نیافته است و شوک برای نخستین‌بار جزئیات آن را فاش می‌کند.
دوشنبه، 22 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نحوه دستگیری 'بیجه' ،قاتل کودکان پاکدشت + اعترافات

بیجه قاتل زنجیره‌ای کودکان در پاکدشت در دوران نه چندان دور جنجال‌آفرین شد و جامعه را به‌وحشت انداخت.ماجرای دستگیری بیجه تاکنون در هیچ ‌رسانه‌ای انتشار نیافته است و شوک برای نخستین‌بار جزئیات آن را فاش می‌کند. 

 

به گزارش راسخون به نقل ازشبکه ایران ،  بیجه قاتل زنجیره‌ای کودکان در پاکدشت در دوران نه چندان دور جنجال‌آفرین شد و جامعه را به‌وحشت انداخت.ماجرای دستگیری بیجه تاکنون در هیچ ‌رسانه‌ای انتشار نیافته است و شوک برای نخستین‌بار جزئیات آن را فاش می‌کند.

یکی از روزهای گرم تابستان سال 82 در کلانتری 167 دولت‌آباد رئیس دایره تجسس بودم تا این‌که حکم انتقالم به کلانتری 174 قیامدشت به دستم رسید، پیش خودم گفتم شاید حکمتی در آن باشد. در کلانتری جدید مشغول به ‌کار شدم و چند روز بعد که شیفت بودم ساعت 4 عصر برای گشتزنی به نقاط کور و جرم‌خیز رفتم و پس از چندین دقیقه پسر‌بچه‌ای را بدون لباس در حالی که کنار کانال آب افتاده بود دیدم، ابتدا تصور کردم وی آب‌تنی کرده است، چرا که در آن فصل از سال پسر بچه‌های زیادی برای شنا به کانال آب می‌آمدند، وقتی چند لحظه‌ای به‌پسر‌بچه خیره شدم دریافتم وی حرکتی نمی‌کند، از خودرویم پیاده شدم و به سمت پسربچه دویدم ، وقتی بالای سرش رسیدم دیدم دهان وی پر از لجن است و سرش نیز شکسته و گیجگاه وی خونریزی شدیدی دارد.
پسر بچه بیهوش بود برای نجات جانش چندین بار قفسه سینه‌اش را فشار دادم تا لجن‌ها از دهانش خارج شود و با تنفس مصنوعی موفق شدم برای لحظاتی وی را به هوش بیاورم ولی پسرک دوباره چشمانش را بست. با هماهنگی رئیس کلانتری پسر بچه را به بیمارستان نیروی هوایی منتقل کردم و به کارکنان بیمارستان گفتم در صورت به‌هوش آمدن وی سریع به کلانتری اطلاع بدهند.
صبح روز بعد وقتی به کلانتری رفتم دیدم چندین خانواده جلوی کلانتری جمع شده‌اند و بسیار نگران به نظر می‌رسند، وقتی از افسرنگهبان پرسیدم که چه اتفاقی افتاده است وی گفت شب گذشته 3 پسر بچه از یک کوچه به‌طور همزمان گم شده‌اند و خانواده‌هایشان برای تشکیل پرونده به اینجا آمده‌اند، خیلی تعجب کردم که چگونه 3 پسر بچه آن هم همزمان ناپدید شده‌اند، هنوز شوک زده بودم که مردی با پسربچه‌اش به کلانتری آمد و گفت پسرش می‌داند چه اتفاقی برای 3 دوستش افتاده است.
این پسربچه گفت روز گذشته به همراه 3 دوست خود بازی می‌کردند که دو مرد جوان که اسم آنان را نمی‌دانسته اما اگر آن‌ها را ببیند می‌شناسد به بهانه نشان دادن لانه کبوتر و خرگوش آنان را به سمت کوره آجرپزی برده‌اند و با توجه به ترسناک ‌بودن منطقه وی از آنجا گریخته و دیشب نیز ماجرا را برای خانواده‌اش گفته ولی کسی حرفش را گوش نکرده است.
موضوع بسیار حساس بود. من به همراه رئیس دایره اطلاعات کلانتری ماموریت یافتیم تا دو جوان مرموز را دستگیر کنیم و پسربچه باهوش تنها سرنخ ما بود. وی گفت یکی از آن پسران چشمان لوچی داشت و سرنخ‌هایی که وی می‌داد شبیه به مشخصات پسری به‌نام «علی باغی» بود که ماموران وی را می‌شناختند. خیلی زود به موتورخانه چاه آب یکی از زمین‌های کشاورزی رفتیم و علی‌باغی را دستگیر کردیم و با انتقال به‌کلانتری بازجویی از این پسر را شروع کردیم. علی باغی گفت که هیچ‌ دخالتی در ماجرای گم‌شدن 3 پسربچه همبازی نداشته است.
در این مرحله به جایی نرسیدیم تا این‌که از بیمارستان زنگ زدند و گفتند پسر نوجوان که کنار نهر آب پیدا کرده بودم به‌هوش آمده‌است، سریع به آنجا رفتم و از وی که اسمش محمد بود تحقیق کردم. این پسر به من گفت پسری به وی تعرض کرده و قصد قتلش را داشته است. وی را می‌شناسد ولی نامش را نمی‌داند، همین قدر می‌داند که در یکی از کوره‌های آجرپزی کار می‌کند.
سرنخ‌های خوبی به‌دست آورده بودیم، برای شناسایی آن پسر مرموز به طور شبانه روز کوره‌های آجرپزی پاکدشت که تعداد آن‌ها کم هم نبود را تحت تجسس قرار دادیم و سرانجام موفق به شناسایی کوره آجرپزی‌ای که وی در آنجا کار می‌کرد شدیم.
با توجه به این‌که محل کار مظنون مان خارج از حوزه قضایی و کلانتری ما بود با موتور نزدیک کوره آجرپزی عاج رفتم، در تحقیقات ابتدایی دریافتم مظنون به همراه اعضای خانواده و اقوامش در آنجا مشغول به کار است و اسم وی محمد بیجه که به بیجه معروف شده، است. وی را روی تپه‌ای که نزدیک کوره آجرپزی بود شناسایی کردم، بیجه با پیراهن راه‌راه گورخری و شلوار شیرازی و دوربینی که به گردن داشت در حال خاطره تعریف کردن برای چند جوان بود، خیلی آرام به وی نزدیک شدم و با نقشه‌ای که همانجا طراحی کردم به محمد گفتم که عمویم در ورودی قیامدشت آب زرشکی دارد و شما با وی درگیر شده‌اید و عمویم شکایت کرده و من با توجه به شناختی که از شما و خانواده‌تان دارم صلاح ندیدم با پلیس به اینجا بیایم و اگر می‌خواهی ماجرا ختم به خیر شود برویم و از وی معذرت‌خواهی کن تا همه چیز تمام شود.بیجه در ابتدا هرگونه درگیری را رد کرد ولی با اصرار من از محوطه آجرپزی بیرون آمد و بدون این‌که خانواده و بستگانش بدانند وی را همراه خودم به کلانتری بردم، بعد‌از هماهنگی با رئیـــس کلانتری پسر بچه را از بیمارستان مرخص کردیم و به کلانتری آوردیم و روبه‌روی بیجه قرار دادیم.بیجه وقتی با پسربچه روبه‌رو شد ابتدا گفت وی را نمی‌شناسد جالب این‌که گفت علی‌باغی را هم نمی‌شناسد، پسربچه ترسیده بود و اصرار کرد بیجه ‌همان پسری است که می‌خواست وی را بکشد.کار سخت شده بود نقشه زیرکانه‌ای طراحی کردم و چون می‌دانستم بیجه چندی پیش به‌خاطر مظنونیت بازداشت شده بود و در عالم وفاداری اسمی از علی‌باغی نبرده است در جریان بازجویی دستنوشته‌ای را از دور به وی نشان دادم و گفتم که علی‌باغی علیه وی اعتراف کرده و خواهی و نخواهی پای تو در این ماجرا باز شده و علی‌باغی همه چیز را گفته است، بیجه با دیدن این صحنه رودست خورد و به طور ناگهانی عصبانی شد و گفت: «جناب سروان، هرچیزی پایانی دارد و اینجا پایان کار من است، علی همه چیز را نگفته است. قلم و کاغذ بدهید تا همه چیز را بنویسم.»
بیجه با خونسردی مشغول نوشتن شد و به قتل 29 کودک، زن و مرد که بیشترشان پسربچه بودند اعتراف کرد. وی در بازجویی‌ها نوشته بود که با بهانه‌های مختلف پسربچه‌ها را به بیابان می‌کشانده و پس از تعرض آنان را به قتل می‌رساند. سپس اجسادشان را با لاستیک خودرو و باتری‌های فرسوده زیر نخاله‌ها دفن می‌کرد و بعد از آن سگ‌ها را کشته و کنار جنازه‌ها می‌انداخت تا بوی تعفن جسد سگ مانع از انتشار بوی تعفن اجساد قربانیانش شود و همه را منحرف کند.
با اعترافات هولناک بیجه همان روز نخست توانستیم 12 جسد که همگی به جز دو زن و مرد که پسربچه‌هایی بین 8 تا 14 ساله بودند را از زیر خاک بیرون کشیده و با توجه به صدور قرار عدم صلاحیت. پرونده را برای رسیدگی در اختیار دادسرای عمومی پاکدشت قرار دادیم.این ماجرای هولناک که در سطح گسترده‌ای جامعه را تحت تأثیر قرار داد با تلاش سرهنگ یوسف خلیلی و همکارانش به‌خط پایان رسید.

٭ این داستان واقعی مهمترین خاطره پلیسی سرهنگ یوسف خلیلی است که به‌خاطر دستگیری بیجه از سوی فرماندهی وقت نیروی انتظامی مورد تشویق قرار گرفت.

 

/117/



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.