0
مسیر جاری :
صفي‌الدين موفق را چو بيني انوری

صفي‌الدين موفق را چو بيني

صفي‌الدين موفق را چو بيني شاعر : انوري بگويش کانوري خدمت همي گفت صفي‌الدين موفق را چو بيني همي گفت اي به گاه خواجگي زفت همي گفت اي به وقت کودکي راد بگو در وصف تو دري...
اي ز جانم عزيزتر خاکي انوری

اي ز جانم عزيزتر خاکي

اي ز جانم عزيزتر خاکي شاعر : انوري گر زمين عطف دامن تو برفت اي ز جانم عزيزتر خاکي عذر اين آمدن که داند گفت از تو باز آمدن که يارد خواست
گفتي اجل شهاب موئيد که آن فلان انوری

گفتي اجل شهاب موئيد که آن فلان

گفتي اجل شهاب موئيد که آن فلان شاعر : انوري رفت و نگفت رفتم و اين ناصواب رفت گفتي اجل شهاب موئيد که آن فلان رفتم چگونه گويد آن کو خراب رفت از باده‌ي نعيم تو شد چون به...
خسروا گوهر ثناي ترا انوری

خسروا گوهر ثناي ترا

خسروا گوهر ثناي ترا شاعر : انوري جز به الماس عقل نتوان سفت خسروا گوهر ثناي ترا روي از شرم راي تو بنهفت دي چو خورشيد در حجاب غروب راي عالي بر امتحان آشفت بيتي از...
من به الماس طبع تا بزيم انوری

من به الماس طبع تا بزيم

من به الماس طبع تا بزيم شاعر : انوري گوهر مدحت تو خواهم سفت من به الماس طبع تا بزيم بالله ار جز ثنات خواهم گفت تو عطا گر دهي و گر ندهي
مکرم مفصل سديدالدين سپهر سروري انوری

مکرم مفصل سديدالدين سپهر سروري

مکرم مفصل سديدالدين سپهر سروري شاعر : انوري اي کفت باغ امل را بهترين ارديبهشت مکرم مفصل سديدالدين سپهر سروري کافتاب از ماه و چرخ از خاک و کعبه از کنشت آنچنان افزون ز...
سراجي اي ز مقيمان حضرت ترمد انوری

سراجي اي ز مقيمان حضرت ترمد

سراجي اي ز مقيمان حضرت ترمد شاعر : انوري رسيد نامه‌ي تو همچو روضه‌اي ز بهشت سراجي اي ز مقيمان حضرت ترمد که دست و طبعش جز دوک آن حديث نرشت حديث فخري منحول اندرو کرده ...
در حدود ري يکي ديوانه بود انوری

در حدود ري يکي ديوانه بود

در حدود ري يکي ديوانه بود شاعر : انوري سال و مه کردي به سوي دشت گشت در حدود ري يکي ديوانه بود آمدي در قلب شهر از طرف دشت در تموز و دي به سالي يک دو بار زير قرب و بعد...
اي بزرگي کز آب و خاک چو تو انوری

اي بزرگي کز آب و خاک چو تو

اي بزرگي کز آب و خاک چو تو شاعر : انوري دست دوران آسمان نسرشت اي بزرگي کز آب و خاک چو تو چو تو حراث روزگار نکشت تخمي از لطف در زمين کمال باز بر پشت روزگار نبشت ...
به خدايي که از صنايع او انوری

به خدايي که از صنايع او

به خدايي که از صنايع او شاعر : انوري روي هر بوستان منقش گشت به خدايي که از صنايع او زندگاني چو مرگ ناخوش گشت که مرا در فراق خدمت تو