0
مسیر جاری :
ضعف پيري قوت طبعم شکست جامی

ضعف پيري قوت طبعم شکست

ضعف پيري قوت طبعم شکست شاعر : جامي راه فکرت بر ضمير من ببست ضعف پيري قوت طبعم شکست بر لبم حرف سخنراني نماند در دلم فهم سخنداني نماند پا به دامان فراموشي کشم به...
اي به يادت تازه جان عاشقان! جامی

اي به يادت تازه جان عاشقان!

اي به يادت تازه جان عاشقان! شاعر : جامي ز آب لطفت تر، زبان عاشقان! اي به يادت تازه جان عاشقان! خوبرويان را شده سرمايه‌اي از تو بر عالم فتاده سايه‌اي مانده در سودا...
جامي! از شعر و شاعري بازآي! جامی

جامي! از شعر و شاعري بازآي!

جامي! از شعر و شاعري بازآي! شاعر : جامي با خموشي ز شعر دمساز آي! جامي! از شعر و شاعري بازآي! بهر آن شعر، مو شکافتن است شعر، شعر خيال بافتن است شعرگويي و شعربافي چند؟...
بود در عهد بوعلي سينا جامی

بود در عهد بوعلي سينا

بود در عهد بوعلي سينا شاعر : جامي آن به کنه اصول طب بينا بود در عهد بوعلي سينا شد ز ماخوليا پريشانحال ز آل بويه يکي ستوده خصال هيچ گاوي بسان من فربه بانگ مي‌زد...
حاتم آن بحر جود و کان عطا جامی

حاتم آن بحر جود و کان عطا

حاتم آن بحر جود و کان عطا شاعر : جامي روزي از قوم خويش ماند جدا حاتم آن بحر جود و کان عطا ديد اسيريي به پاي سلسله‌اي اوفتادش گذر به قافله‌اي خواست زو فديه تا شود آزاد...
پيش سوداييان تخت جلال جامی

پيش سوداييان تخت جلال

پيش سوداييان تخت جلال شاعر : جامي نيست جز تاج جود، راس‌المال پيش سوداييان تخت جلال کي ز سوداي خويش سود کنند؟ گر نه سرمايه تاج جود کنند عادت برق چيست؟ رخشيدن! معني...
در رهي مي‌گذشت پيغمبر جامی

در رهي مي‌گذشت پيغمبر

در رهي مي‌گذشت پيغمبر شاعر : جامي با گروهي ز دوستان، همبر در رهي مي‌گذشت پيغمبر گرد سنگي بزرگ، کرده نشست ديد قومي گرفته تيشه به دست چيست؟ و اين سنگ را تراشيدن؟ ...
بود در مرو شاه جان زالي جامی

بود در مرو شاه جان زالي

بود در مرو شاه جان زالي شاعر : جامي همچون زال جهان کهنسالي بود در مرو شاه جان زالي بر وي از يک دو لشکري المي روزي آمد ز خنجر ستمي روي در رهگذار سنجر کرد از تظلم...
حمد ايزد نه کار توست، اي دل! جامی

حمد ايزد نه کار توست، اي دل!

حمد ايزد نه کار توست، اي دل! شاعر : جامي هر چه کار تو، بار توست، اي دل! حمد ايزد نه کار توست، اي دل! و اعترف بالقصور عن حمده! پشت طاقت به عاجزي خم ده! ...
بود در دل چنان، که اين دفتر جامی

بود در دل چنان، که اين دفتر

بود در دل چنان، که اين دفتر شاعر : جامي نبود از نصف اولين کمتر بود در دل چنان، که اين دفتر چون بدين جا رسيد سر بشکست ليک خامه از جنبش پيوست سازدم گزلک عزيمت تيز، ...