0
مسیر جاری :
زنگي‌اي روي چون در دوزخ جامی

زنگي‌اي روي چون در دوزخ

زنگي‌اي روي چون در دوزخ شاعر : جامي بيني‌اي همچو موري مطبخ زنگي‌اي روي چون در دوزخ لاف کافوري ار زدي انگشت ننمودي به پيش رويش زشت همچو بر روي هم دو بادنجان دو لبش...
بعد شش سال، معتمر، يا هفت جامی

بعد شش سال، معتمر، يا هفت

بعد شش سال، معتمر، يا هفت شاعر : جامي به سر روضه‌ي نبي مي‌رفت بعد شش سال، معتمر، يا هفت بر سر قبرشان گذار افگند راه عمدا بر آن ديار افگند سر کشيده يکي درخت بلند ...
خسرو صبح چو علم برزد جامی

خسرو صبح چو علم برزد

خسرو صبح چو علم برزد شاعر : جامي لشکر شام را به هم برزد خسرو صبح چو علم برزد چاره‌جو رو به مسجد احزاب هر دو کردند از آن حرم بشتاب در طلب روز را به سربردند تا به...
معتمر نام، مهتري ز عرب جامی

معتمر نام، مهتري ز عرب

معتمر نام، مهتري ز عرب شاعر : جامي رفت تا روضه‌ي نبي يک شب معتمر نام، مهتري ز عرب ادب بندگي بجا آورد رو در آن قبله‌ي دعا آورد که همي گفت غصه‌پردازي، ناگه آمد به...
در نواحي مصر شيرزني جامی

در نواحي مصر شيرزني

در نواحي مصر شيرزني شاعر : جامي همچو مردان مرد خودشکني در نواحي مصر شيرزني نقد هستي تمامش از کف شد به چنين دولتي مشرف شد نه به شب خفت و، ني به روز نشست شست از آلودگي...
قطره چون آب شد به تابستان جامی

قطره چون آب شد به تابستان

قطره چون آب شد به تابستان شاعر : جامي گشت آن آب سوي بحر روان قطره چون آب شد به تابستان خويشتن را وراي بحر نديد وز رواني خود به بحر رسيد هيچ چيزي به غير آن نشناخت ...
بشنو، اي گوش بر فسانه‌ي عشق! جامی

بشنو، اي گوش بر فسانه‌ي عشق!

بشنو، اي گوش بر فسانه‌ي عشق! شاعر : جامي از صرير قلم ترانه‌ي عشق! بشنو، اي گوش بر فسانه‌ي عشق! قصه‌ي عشق مي‌کند تقرير قلم اينک چو ني به لحن صرير هر چه بيني، به عشق...
چون شد اين اعتقادنامه درست جامی

چون شد اين اعتقادنامه درست

چون شد اين اعتقادنامه درست شاعر : جامي باز گردم به کار و بار نخست چون شد اين اعتقادنامه درست حاصل روزگار من عشق است کار من عشق و بار من عشق است دل و جان آرميده بود...
خرسي از حرص طعمه بر لب رود جامی

خرسي از حرص طعمه بر لب رود

خرسي از حرص طعمه بر لب رود شاعر : جامي بهر ماهي گرفتن آمده بود خرسي از حرص طعمه بر لب رود برد حالي به صيد ماهي دست ناگه از آب ماهي‌اي برجست پوستين ز آن خطا در آب نهاد...
قصه‌ي عاشقان خوش است بسي جامی

قصه‌ي عاشقان خوش است بسي

قصه‌ي عاشقان خوش است بسي شاعر : جامي سخن عشق دلکش است بسي قصه‌ي عاشقان خوش است بسي هست، ازين قصه کي شوم خاموش؟ تا مرا هوش و مستمع را گوش هر دهان، جاي صد زبانم باد!...