0
مسیر جاری :
خيز تا دامن ز چرخ هفتمين برتر کشيم سنایی غزنوی

خيز تا دامن ز چرخ هفتمين برتر کشيم

خيز تا دامن ز چرخ هفتمين برتر کشيم شاعر : سنايي غزنوي هفت کشور را به دور ساغري اندر کشيم خيز تا دامن ز چرخ هفتمين برتر کشيم شايد ار دامن ز کون مختصر برتر کشيم هفت گردون...
خيز تا مي خوريم و غم نخوريم سنایی غزنوی

خيز تا مي خوريم و غم نخوريم

خيز تا مي خوريم و غم نخوريم شاعر : سنايي غزنوي وانده روز نامده نبريم خيز تا مي خوريم و غم نخوريم رادمردي و مردمي سپريم تا توانيم کرد با همه کس پرده‌ي راز دشمنان ندريم...
ما عشق روي آن نگاريم سنایی غزنوی

ما عشق روي آن نگاريم

ما عشق روي آن نگاريم شاعر : سنايي غزنوي زان خسته و زار و دلفگاريم ما عشق روي آن نگاريم پيوسته به دام او شکاريم همواره به بند او اسيريم ما عاشق زار زار زاريم او...
آمد گه آنکه ساغر آريم سنایی غزنوی

آمد گه آنکه ساغر آريم

آمد گه آنکه ساغر آريم شاعر : سنايي غزنوي آواز چو عاشقان برآريم آمد گه آنکه ساغر آريم ما روي بر آن سمنبر آريم بر پشت چمن سمن برآمد جانها به نثار بتگر آريم در باغ...
نه سيم نه دل نه يار داريم سنایی غزنوی

نه سيم نه دل نه يار داريم

نه سيم نه دل نه يار داريم شاعر : سنايي غزنوي پس ما به جهان چه کار داريم نه سيم نه دل نه يار داريم خجلت‌زدگان روزگاريم غفلت‌زدگان پر غروريم ما جمله ز بهر يار داريم...
ما فوطه و فوطه پوش ديديم سنایی غزنوی

ما فوطه و فوطه پوش ديديم

ما فوطه و فوطه پوش ديديم شاعر : سنايي غزنوي تسبيح مراييان شنيديم ما فوطه و فوطه پوش ديديم در عالم عالمان دويديم بر مسند زاهدان گذشتيم هم خرقه‌ي صوفيان دريديم هم...
تن را به بلا و غم سپرديم سنایی غزنوی

تن را به بلا و غم سپرديم

تن را به بلا و غم سپرديم شاعر : سنايي غزنوي دل را به اميد عشق داديم تن را به بلا و غم سپرديم وز خوردن غم هميشه شاديم غمخواره شديم در ره عشق با محنت و غم جنابه زاديم...
رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستيم سنایی غزنوی

رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستيم

رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستيم شاعر : سنايي غزنوي وز دام هواي تو بجستيم و برستيم رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستيم ما نيز هم از صحبت تو سير شدستيم چونان که تو از...
چشم روشن بادمان کز خود رهايي يافتيم سنایی غزنوی

چشم روشن بادمان کز خود رهايي يافتيم

چشم روشن بادمان کز خود رهايي يافتيم شاعر : سنايي غزنوي در مغاک خاک تيره روشنايي يافتيم چشم روشن بادمان کز خود رهايي يافتيم از قناعت پايگاه پادشايي يافتيم گر چه ما دور...
تا ما به سر کوي تو آرام گرفتيم سنایی غزنوی

تا ما به سر کوي تو آرام گرفتيم

تا ما به سر کوي تو آرام گرفتيم شاعر : سنايي غزنوي اندر صف دلسوختگان نام گرفتيم تا ما به سر کوي تو آرام گرفتيم در کنج خرابات مي خام گرفتيم در آتش تيمار تو تا سوخته گشتيم...