0
مسیر جاری :
جنگل خنجر سایر اشعار عاشورایی

جنگل خنجر

این چنین حادثه سرخ، مقّدر شده بود سوختن در گذر آب، مقرّر شده بود هرکه را شوق پرافشانی و بالیدن بود با پرافشانی دل، مثل کبوتر شده بود
جنگ عطش سایر اشعار عاشورایی

جنگ عطش

مشک بر دوش گرفته است که دریا ببرد کاش گرداب امانش بدهد تا ببرد آنچه یک عمر در این باغ دمیده است بهار باد پاییز رسیده است که یک جا ببرد
جستجو سایر اشعار عاشورایی

جستجو

آن جا که هیچ قطره‌ی آبی نمانده بود زخمی‌ترین کبوتر بی لانه پرگشود دیگر کسی نبود که دردی دوا کند حتی خبر ز ساقی لب تشنگان نبود
جای دستش مانده روی گردنم سایر اشعار عاشورایی

جای دستش مانده روی گردنم

می‌شناسم! آفتاب ...روشنم می‌شناسی؟ این گل نیلی منم می‌گذارم سر به روی گونه‌ات می‌گذاری سر به روی دامنم؟ می‌چکد! خاکستر سرخی هنوز
جای باغبان سایر اشعار عاشورایی

جای باغبان

بامن بشین، بمان، بگو از فردا بی پرده و اشکار و محرز... فردا... امروز که می‌نویسم اسمت را باز خون می‌چکد از گلوی کاغذ فردا
تو را مگر... سایر اشعار عاشورایی

تو را مگر...

چقدر آه کشیدم تو را مگر بنویسم تو را به رنگ نفس‌های شعله‌ور بنویسم چقدر خاطره باید چقدر واژه و تصویر که وسعتت را هرچند مختصر بنویسم
تنهای عقلمه سایر اشعار عاشورایی

تنهای عقلمه

یک نفر تنها کنار عقلمه در نگاه آسمان جان می‌دهد آن طرف در جنگ ایمان با عطش دست‌هایش بوی باران می‌دهد
تنهاترین سایر اشعار عاشورایی

تنهاترین

بیا بر شانه‌ام بگذار سهم کوچکی از دردهایت را بیا، تنهاترین، بشکن در آغوش زمین، بغض صدایت را چه اندوه عظیمی می‌وزد بر بیکران آبی چشمت کدامین درد تلخ این گونه آشفته است، روح لحظه‌هایت را
تنها صدا سایر اشعار عاشورایی

تنها صدا

یک واژه قرمزتر از خون است، که لای لب‌های خدا مانده ست یک پیکر بی سر که بر روی شن‌های داغ کربلا مانده ست صحرای بعد ازظهر، بعد ازجنگ، تنهاتر از تنهاتر از تنهاست اما کنار پیکر آن مرد، قلب زنی انگار جا مانده...
تنها برادرت سایر اشعار عاشورایی

تنها برادرت

تنها، برادرت بر ساحلی غریب، تویی با برادرت در شعله نگاه تو پیدا، برادرت چون خشم ذوالفقاری، خاموش و بی قرار طوفان گر گرفته‌ی صحرا برادرت ماهی و از قبیله‌ی خورشید اهل بیت