0
مسیر جاری :
ذوق وصلت به هيچ جان نرسد عطار

ذوق وصلت به هيچ جان نرسد

ذوق وصلت به هيچ جان نرسد شاعر : عطار شرح رويت به هر زبان نرسد ذوق وصلت به هيچ جان نرسد دست موري به آسمان نرسد سر زلفت به دست چون آرم سر يک موي امتحان نرسد با سر...
مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد عطار

مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد

مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد شاعر : عطار آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسد مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد نه دل ز خود انديشد نه جان ز خطر ترسد گر با تو دوصد دريا آتش...
از سر زلف دلکشت بوي به ما نمي‌رسد عطار

از سر زلف دلکشت بوي به ما نمي‌رسد

از سر زلف دلکشت بوي به ما نمي‌رسد شاعر : عطار بوي کجا به ما رسد چون به صبا نمي‌رسد از سر زلف دلکشت بوي به ما نمي‌رسد بر دل من ز چارسو خيل بلا نمي‌رسد روز به شب نمي‌رسد...
در صفت عشق تو شرح و بيان نمي‌رسد عطار

در صفت عشق تو شرح و بيان نمي‌رسد

در صفت عشق تو شرح و بيان نمي‌رسد شاعر : عطار عشق تو خود عالي است عقل در آن نمي‌رسد در صفت عشق تو شرح و بيان نمي‌رسد گرچه بگويم بسي سوي زبان نمي‌رسد آنچه که از عشق تو...
جان در مقام عشق به جانان نمي‌رسد عطار

جان در مقام عشق به جانان نمي‌رسد

جان در مقام عشق به جانان نمي‌رسد شاعر : عطار دل در بلاي درد به درمان نمي‌رسد جان در مقام عشق به جانان نمي‌رسد دشوار مي‌نمايد و آسان نمي‌رسد درمان دل وصال و جمال است و...
هم بلاي تو به جان بي قراران مي‌رسد عطار

هم بلاي تو به جان بي قراران مي‌رسد

هم بلاي تو به جان بي قراران مي‌رسد شاعر : عطار هم غم عشقت نصيب غمگساران مي‌رسد هم بلاي تو به جان بي قراران مي‌رسد کين چنين ميراث غم با شهسواران مي‌رسد ذره‌اي غم از تو...
بوي زلف يار آمد يارم اينک مي‌رسد عطار

بوي زلف يار آمد يارم اينک مي‌رسد

بوي زلف يار آمد يارم اينک مي‌رسد شاعر : عطار جان همي آسايد و دلدارم اينک مي‌رسد بوي زلف يار آمد يارم اينک مي‌رسد وآخرين انديشه و تيمارم اينک مي‌رسد اولين شب صبحدم با...
اگر ز زلف توام حلقه‌اي به گوش رسد عطار

اگر ز زلف توام حلقه‌اي به گوش رسد

اگر ز زلف توام حلقه‌اي به گوش رسد شاعر : عطار ز حلق من به سپهر نهم خروش رسد اگر ز زلف توام حلقه‌اي به گوش رسد اگر ز وصل توام مژده‌اي به گوش رسد ز فرط شادي وصلش به قطع...
دل براي تو ز جان برخيزد عطار

دل براي تو ز جان برخيزد

دل براي تو ز جان برخيزد شاعر : عطار جان به عشقت ز جهان برخيزد دل براي تو ز جان برخيزد ز غمت جان ز ميان برخيزد در دل هر که نشيني نفسي کز سر سود و زيان برخيزد مرد...
هر روز غم عشقت بر ما حشر انگيزد عطار

هر روز غم عشقت بر ما حشر انگيزد

هر روز غم عشقت بر ما حشر انگيزد شاعر : عطار صد واقعه پيش آرد صد فتنه برانگيزد هر روز غم عشقت بر ما حشر انگيزد اندوه دل‌افزايت تف جگر انگيزد عشقت که ازو دل را پر خون جگر...