0
مسیر جاری :
مستغرقي که از خود هرگز به سر نيامد عطار

مستغرقي که از خود هرگز به سر نيامد

مستغرقي که از خود هرگز به سر نيامد شاعر : عطار صد ره بسوخت هر دم دودي به در نيامد مستغرقي که از خود هرگز به سر نيامد زيرا که از چو من کس کاري دگر نيامد گفتم که روي او...
لباس کفر پوشيده درآمد عطار

لباس کفر پوشيده درآمد

لباس کفر پوشيده درآمد شاعر : عطار به دل گفتم چبودت گفت ناگه لباس کفر پوشيده درآمد مرا از من رهانيد و به انصاف تفي از جان شوريده درآمد جهان عطار را داد و برون شد ...
چو ترک سيم برم صبحدم ز خواب درآمد عطار

چو ترک سيم برم صبحدم ز خواب درآمد

چو ترک سيم برم صبحدم ز خواب درآمد شاعر : عطار مرا ز خواب برانگيخت و با شراب درآمد چو ترک سيم برم صبحدم ز خواب درآمد چو ديد ديده که آن بت به صد شتاب درآمد به صد شتاب برون...
سرمست به بوستان برآمد عطار

سرمست به بوستان برآمد

سرمست به بوستان برآمد شاعر : عطار از سرو و ز گل فغان برآمد سرمست به بوستان برآمد هر گل که ز بوستان برآمد با حسن نظاره‌ي رخش کرد مخمور ز گلستان برآمد نرگس چو بديد...
عشق تو ز سقسين و ز بلغار برآمد عطار

عشق تو ز سقسين و ز بلغار برآمد

عشق تو ز سقسين و ز بلغار برآمد شاعر : عطار فرياد ز کفار به يک بار برآمد عشق تو ز سقسين و ز بلغار برآمد وز لات و عزي نعره‌ي اقرار برآمد در صومعه‌ها نيم شبان ذکر تو مي‌رفت...
نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد عطار

نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد

نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد شاعر : عطار خود بود که خود بر سر بازار برآمد، بر خود نگران شد نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد خود بر صف جبه و دستار...
دي پير من از کوي خرابات برآمد عطار

دي پير من از کوي خرابات برآمد

دي پير من از کوي خرابات برآمد شاعر : عطار وز دلشدگان نعره‌ي هيهات برآمد دي پير من از کوي خرابات برآمد سرمست به معراج مناجات برآمد شوريده به محراب فنا سر به برافکند ...
لعل تو به جان فزايي آمد عطار

لعل تو به جان فزايي آمد

لعل تو به جان فزايي آمد شاعر : عطار چشم تو به دلربايي آمد لعل تو به جان فزايي آمد زلفت به گره‌گشايي آمد چون صد گرهم فتاد در کار در جلوه‌ي خودنمايي آمد با زنگي خال...
ره عشاق بي ما و من آمد عطار

ره عشاق بي ما و من آمد

ره عشاق بي ما و من آمد شاعر : عطار وراي عالم جان و تن آمد ره عشاق بي ما و من آمد که اينجا غير ره بين رهزن آمد درين ره چون روي کژ چون روي راست که بيش از وسع هر مرد...
کارم از عشق تو به جان آمد عطار

کارم از عشق تو به جان آمد

کارم از عشق تو به جان آمد شاعر : عطار دلم از درد در فغان آمد کارم از عشق تو به جان آمد از بد و نيک بر کران آمد تا مي عشق تو چشيد دلم با سر درد جاودان آمد از سر...