0
مسیر جاری :
ما نواي خويش را در بينوائي يافتيم خواجوی کرمانی

ما نواي خويش را در بينوائي يافتيم

ما نواي خويش را در بينوائي يافتيم شاعر : خواجوي کرماني فخر بر شاهان عالم در گدائي يافتيم ما نواي خويش را در بينوائي يافتيم در جوار قرب جانان آشنائي يافتيم ز آشنا بيگانه...
آنکه لعلش عين آب زندگاني يافتيم خواجوی کرمانی

آنکه لعلش عين آب زندگاني يافتيم

آنکه لعلش عين آب زندگاني يافتيم شاعر : خواجوي کرماني در رهش مردن حيات جاوداني يافتيم آنکه لعلش عين آب زندگاني يافتيم نارون را در مقام نارواني يافتيم راستي را پيش آن قد...
مرديم در خمار و شرابي نيافتيم خواجوی کرمانی

مرديم در خمار و شرابي نيافتيم

مرديم در خمار و شرابي نيافتيم شاعر : خواجوي کرماني گشتيم غرق آتش وآبي نيافتيم مرديم در خمار و شرابي نيافتيم ليکن بجز سرشک جوابي نيافتيم کرديم حال خون دل از ديدگان سال...
ما دلي ايثار او کرديم و جاني يافتيم خواجوی کرمانی

ما دلي ايثار او کرديم و جاني يافتيم

ما دلي ايثار او کرديم و جاني يافتيم شاعر : خواجوي کرماني گوهري در پايش افکنديم و کاني يافتيم ما دلي ايثار او کرديم و جاني يافتيم راستي را از سهي سروي رواني يافتيم چون...
ما ز رخ کار خويش پرده بر انداختيم خواجوی کرمانی

ما ز رخ کار خويش پرده بر انداختيم

ما ز رخ کار خويش پرده بر انداختيم شاعر : خواجوي کرماني با رخ دلدار خويش نرد نظر باختيم ما ز رخ کار خويش پرده بر انداختيم و آتش ديوانگي در خرد انداختيم مشعله‌ي بيخودي...
اشارت کرده بودي تا بيايم خواجوی کرمانی

اشارت کرده بودي تا بيايم

اشارت کرده بودي تا بيايم شاعر : خواجوي کرماني بگو چون بي سر و بي پا بيايم اشارت کرده بودي تا بيايم نداني باز اگر فردا بيايم من شوريده دل را از ضعيفي وگر خواني بفرما...
محتسب اسب فضيحت بر سرما گو مران خواجوی کرمانی

محتسب اسب فضيحت بر سرما گو مران

محتسب اسب فضيحت بر سرما گو مران شاعر : خواجوي کرماني گر برندي در جهان خر در خلاف افکنده‌ايم محتسب اسب فضيحت بر سرما گو مران گر به بي آبي سپر بر روي آب افکنده‌ايم آبروي...
ما به نظاره‌ي رويت بجهان آمده‌ايم خواجوی کرمانی

ما به نظاره‌ي رويت بجهان آمده‌ايم

ما به نظاره‌ي رويت بجهان آمده‌ايم شاعر : خواجوي کرماني وز عدم پي بپيت نعره زنان آمده‌ايم ما به نظاره‌ي رويت بجهان آمده‌ايم از پي آن دل پرخون بنشان آمده‌ايم چون دل گمشده...
ما بدرگاه تو از کوي نياز آمده‌ايم خواجوی کرمانی

ما بدرگاه تو از کوي نياز آمده‌ايم

ما بدرگاه تو از کوي نياز آمده‌ايم شاعر : خواجوي کرماني به هوايت ز ره دور و دراز آمده‌ايم ما بدرگاه تو از کوي نياز آمده‌ايم که درين باديه با سوز و گداز آمده‌ايم قدحي آب...
باز هشيار برون رفته و مست آمده‌ايم خواجوی کرمانی

باز هشيار برون رفته و مست آمده‌ايم

باز هشيار برون رفته و مست آمده‌ايم شاعر : خواجوي کرماني وز مي لعل لبت باده پرست آمده‌ايم باز هشيار برون رفته و مست آمده‌ايم مست جام لبت از عهد الست آمده‌ايم تا ابد باز...