0
مسیر جاری :
تارهاي عنكبوت افسانه‌ها

تارهاي عنكبوت

حيوانات جنگل تنها و بي‌مونس بودند. براي همين روزي در جنگل دور هم جمع شدند تا درباره‌ي اين موضوع با هم مشورت كنند. دست آخر به اين نتيجه رسيدند كه وقتش رسيده همه زن بگيرند؛ زني كه آنها را از تنهايي
شاخهاي جادويي افسانه‌ها

شاخهاي جادويي

سالها قبل، پسري زندگي مي‌كرد كه مادر و پدرش مدتها پيش مرده بودند. براي همين زنهاي دهكده از او مراقبت مي‌كردند تا از گرسنگي نميرد؛ اما چندين برابر غذايي كه به او مي‌دادند، از او كار مي‌كشيدند. پسر بيچاره...
آنانانا و فيل افسانه‌ها

آنانانا و فيل

سالها قبل، زني زندگي مي‌كرد كه نامش " آنانانا" بود. او دو فرزند داشت كه بسيار زيبا بودند. كلبه‌ي آنها در كنار جاده بود. هر وقت مردم از جاده و از كنار آنها مي‌گذشتند، مدتي آنجا مي‌ايستادند و آن بچه‌هاي...
عنكبوت و سنجاب افسانه‌ها

عنكبوت و سنجاب

در زمانهاي خيلي دور سنجابي زندگي مي‌كرد كه كشاورز ماهري بود. در آن زمانها، هر حيواني تكه‌اي زمين داشت. سنجاب هم در زمين بزرگي كه داشت، ذرت مي‌كاشت. او در بالا رفتن از درخت هم استاد بود و راحت
چرا مرغ بوته زار سحرها مي‌خواند؟ افسانه‌ها

چرا مرغ بوته زار سحرها مي‌خواند؟

روزي زن و شوهري با هم به جنگل رفتند تا براي غذايشان كمي دانه‌ي خوراكي جمع كنند. وقتي به آنجا رسيدند، مرد چشمش به درختي افتاد كه در لابه لاي برگهاي بزرگ و سبزش، خوشه‌هاي رسيده « جوز» آويزان بود.
جنگ پهلوان و غول افسانه‌ها

جنگ پهلوان و غول

در زمانهاي دور، مردي بود كه خودش را قويترين مرد دنيا مي‌دانست. او واقعاً قوي بود، چون وقتي براي آوردن چوب به جنگل مي‌رفت، ده برابر مردهاي ديگر چوب به خانه مي‌آورد. حتي اگر درخت خشك شده و مُرده‌اي
آزمايش مهارت افسانه‌ها

آزمايش مهارت

سالها پيش فرمانروايي بود كه سه پسر داشت. اين سه پسر جوانهايي باهوش و قوي و سالم بودند. فرمانروا هميشه از خودش مي‌پرسيد: « كدام يك از پسرهاي من باهوشتر و نيرومندتر است؟»
چرا خرچنگ سر ندارد؟ افسانه‌ها

چرا خرچنگ سر ندارد؟

در زمانهاي بسيار بسيار دور، فيل سلطان جهان بود. فيل و حيوانهاي زير دستش در قلب جنگلهاي تاريك غرش مي‌كردند. از آنجا كه آن روزها رودخانه‌اي وجود نداشت، خداوند بركه‌اي ساخت تا همه از آن آب بنوشند.
رعد و برق افسانه‌ها

رعد و برق

در سالهاي دور، "رعد" و "برق"، روي زمين بين آدمها زندگي مي‌كردند. رعد، گوسفند پير ماده‌اي بود و برق، گوسفندي جوان كه پسر رعد بود. برق چهره و قامتي جذاب و زيبا داشت. با اين حال هيچ كس او را دوست نداشت.
سلطان جنگل، عنكبوت افسانه‌ها

سلطان جنگل، عنكبوت

روزي عنكبوتي تصميم گرفت لب دريا برود و چند ماهي صيد كند. انگار آن روز، بخت و اقبال به عنكبوت رو كرده بود، چون ماهيها به طرف او هجوم آوردند. عنكبوت آن روز آن قدر ماهي گرفت كه وقتي به اطرافش