0
مسیر جاری :
اي همايون سراي فرخنده اوحدی مراغه ای

اي همايون سراي فرخنده

اي همايون سراي فرخنده شاعر : اوحدي مراغه اي که شد از رونقت طرب زنده اي همايون سراي فرخنده هشت جنت ز گلشنت قصريست طاق کسري ز دفترت کسريست بادت از خلد و آبت از کوثر...
صاحب ابر دست دريا کف اوحدی مراغه ای

صاحب ابر دست دريا کف

صاحب ابر دست دريا کف شاعر : اوحدي مراغه اي مير عباد عبد آصف صف صاحب ابر دست دريا کف بوالمحامد محمد بن رشيد کار فرماي هفت چرخ مشيد زبده‌ي چهار عنصر متضاد ملجا ملت...
خسروي طاهر و وزيري پاک اوحدی مراغه ای

خسروي طاهر و وزيري پاک

خسروي طاهر و وزيري پاک شاعر : اوحدي مراغه اي هر دو در دين مبارز و چالاک خسروي طاهر و وزيري پاک وين جهان را نظام داده به کلک آن فلک را کشيده اندر سلک وين چو مهرست در...
در جهان تا که سايه‌ي شاهست اوحدی مراغه ای

در جهان تا که سايه‌ي شاهست

در جهان تا که سايه‌ي شاهست شاعر : اوحدي مراغه اي جور مانند سايه در چاهست در جهان تا که سايه‌ي شاهست سکه بر نام بوسعيد زدند دو جهان را صلاي عيد زدند نام سلطان محمد...
ويحک! اي قبه‌ي زمرد رنگ اوحدی مراغه ای

ويحک! اي قبه‌ي زمرد رنگ

ويحک! اي قبه‌ي زمرد رنگ شاعر : اوحدي مراغه اي که ز جانم همي زدايي زنگ ويحک! اي قبه‌ي زمرد رنگ کس نداند که: از چو لوني تو؟ کارگاه تر از کوني تو به تو گويي حوالتست اين...
اي نخستينه فيض عالم جود اوحدی مراغه ای

اي نخستينه فيض عالم جود

اي نخستينه فيض عالم جود شاعر : اوحدي مراغه اي اولين نسخه‌ي سواد وجود اي نخستينه فيض عالم جود ابد از مد مدتت روزي روح در مکتبت نو آموزي آفتاب سپهر نه پايه آسمان...
اي به مهر تو آسمان در بند اوحدی مراغه ای

اي به مهر تو آسمان در بند

اي به مهر تو آسمان در بند شاعر : اوحدي مراغه اي ياد من کن، چو ميدهم سوگند اي به مهر تو آسمان در بند به زميني که اندرو هستي به زماني که عقد دين بستي به زبان شکر سخن...
عاشقي، خيز و حلقه بر در زن اوحدی مراغه ای

عاشقي، خيز و حلقه بر در زن

عاشقي، خيز و حلقه بر در زن شاعر : اوحدي مراغه اي دست در دامن پيمبر زن عاشقي، خيز و حلقه بر در زن نظر او دواي درد تو بس حب اين خواجه پايمرد تو بس پخته او بود و اين...
اوحدي، گر سر لجاجت نيست اوحدی مراغه ای

اوحدي، گر سر لجاجت نيست

اوحدي، گر سر لجاجت نيست شاعر : اوحدي مراغه اي زو نخواهي که خواست حاجت نيست اوحدي، گر سر لجاجت نيست زو چه خواهي که باشد آن به ازو؟ باغ و خرمن چه خواهي و ده ازو؟ کو...
خجلم من ز بينوايي خويش اوحدی مراغه ای

خجلم من ز بينوايي خويش

خجلم من ز بينوايي خويش شاعر : اوحدي مراغه اي شرمسار از گريز پايي خويش خجلم من ز بينوايي خويش مي‌نميرم ز غم، چه سنگدلم! وه! که از کار خود چه تنگدلم! بختم آشفته شد،...