0
مسیر جاری :
داستانی درباره « خوشبختی » به قلم فاطمه دولتی داستان

داستانی درباره « خوشبختی » به قلم فاطمه دولتی

معنای هر کس از خوشبختی متفاوت است و هر فردی با توجه به اهداف و آرزوهایش آن را معنی می کند. داستان زیر با قلم زیبای فاطمه دولتی نگاشته شده است. آن را باهم بخوانیم.
داستانی درباره « پیاده رویی اربعین» به قلم فاطمه نفری داستان

داستانی درباره « پیاده رویی اربعین» به قلم فاطمه نفری

داستانی درباره «پیاده رویی اربعین»به قلم فاطمه نفری، در مورد نوجوانی که برای پیاده روی اربعین منتظر اجازه مادرش است.
داستانی درباره ی « تلاش» به قلم فاطمه دولتی داستان

داستانی درباره ی « تلاش» به قلم فاطمه دولتی

شایان در آغوش پدر فرورفت. پدر سرش را بوسید و زیر گوشش تکرار کرد: «تو با همون دوربین معمولی، توی همین مدرسه معمولی بهترینی! چون همّت داری، هدف داری؛ چون پسر منی.»
چه کسی اوّل حجاب را کشف کرد؟ طنز

چه کسی اوّل حجاب را کشف کرد؟

مطلب زیر در ارتباط با حجاب و قانون منع حجاب است. شاهرخ بایرامی آن را نگاشته است. با هم آن را می خوانیم.
خانم حنا هدیه جاودانی

خانم حنا

خانم حنا گاویه که تا چند نسل وقف امام حسین(ع) بوده و هر سال یکی از گوساله هایی رو که به دنیا می آورده، جلوی دسته عزاداری امام حسین(ع)، قربونی می کردند، اما امسال با به دنیا آوردن یه گوساله ماده، قراره...
داستانی درباره«ناشکری» به قلم فاطمه دولتی داستان

داستانی درباره«ناشکری» به قلم فاطمه دولتی

همیشه و در همه حال باید قدردان نعمت هایی باشیم که خداوند به ما عطا فرموده است، حتی اگر در نظرمان این نعمت ها اندک هستند، اما نباید ناشکر باشیم. داستان زیر را بخوانید تا قدر نعمت هایی که خداوند به شما داده...
داستانی درباره«عمل زیبایی» به قلم فاطمه دولتی داستان

داستانی درباره«عمل زیبایی» به قلم فاطمه دولتی

همه نوجوانان در دوران بلوغ از تغییراتی که در صورت و ظاهر آن ها رخ می دهد گله دارند و آن را خوشایند نمی دانند مثل جوش زدن و یا بزرگ شدن دماغ و ... . اما نگران نباشید این تغییرات بعد از گذشت این دوره کاملا...
داستانی درباره «احترام به والدین» به قلم مریم راهی داستان

داستانی درباره «احترام به والدین» به قلم مریم راهی

حالا اگر به شما دخترخانم زیبا و آقاپسر گل بگوییم به پدرتان احترام بگذارید، به حرفش گوش بدهید و مایه‌ی سربلندی‌اش بشوید، بیراه گفته‌ایم؟ نه به خدا، نه به پیر، نه به پیغمبر، معلوم است که بیراه نگفته‌ایم.
معجزۀ آسانسور (قسمت آخر) انتخابات

معجزۀ آسانسور (قسمت آخر)

از شدت ناراحتی دستان کیوان می‌لرزید. با ناراحتی تمام به سمت درب رفت و چند بار محکم به آن لگد زد و دوباره در گوشه ای نشست. حتی تصور قیافۀ «صنوبری»، اعصابش را خراب تر می‌کرد. یه یاد می‌آورد چند ماه قبل را...
معجزۀ آسانسور (قسمت دوم) انتخابات

معجزۀ آسانسور (قسمت دوم)

...کیوان که انگار تازه متوجه سرمای هوا شده بود کمی خود را جمع و جور کرد و به صفحه موبایل خود نگاه کرد تا ببیند ساعت چند است. یادش آمد که گوشی او شارژ تمام کرده و با نمک‌پراکنی امیر و میثم، فراموش کرده...