0
مسیر جاری :
اسلام عزيز تر از همه چيز است ادبیات دفاع مقدس

اسلام عزيز تر از همه چيز است

قلبها مي تپد. نفسها در سينه حبس شده اند. حسين خراّزي در سکوت عميقي است. آيا گردان امام رضا کجاست و چه مي کند؟ موحد دوست در چه حال است؟ خدايا خرمشهر چه مي شود؟ خرازي آتشفشاني خفته بود که هر آن امکان داشت...
براي روي مين که خوبم! ادبیات دفاع مقدس

براي روي مين که خوبم!

يکي از دو شب مانده به عمليات شهيد «بدالحميد صالح نژاد» نيروها را جمع کرد و برايشان صحبت کرد. از امدادهاي غيبي و اميد به نصرت الهي و قيامت سخن بسيار گفت. و پس از آن خاطره شب عاشورا را براي نيروها زنده کرد...
سنگر من، حجله ي من است ادبیات دفاع مقدس

سنگر من، حجله ي من است

شب عمليات والفجر 8 خيلي به او اصرار کردم که برايم يادداشتي بنويس، چون از گريه ها ي شبانه اش معلوم بود که رفتني است. او در مقابل اصرار من مي گفت: «ما چه قابليم که يادداشت مان قابل باشد؟»
به حرف تو گوش بدهم يا حرف امام حسين (ع) ادبیات دفاع مقدس

به حرف تو گوش بدهم يا حرف امام حسين (ع)

هنگامي که به مرخصي مي آمد، دوستان و فاميل دورش جمع مي شدند و از او مي خواستند که بگويد و بخندد و شوخي کند. اما او اهل اين حرفها نبود و با جدّيت تمام مي گفت: «حرف من، حرف امام و راه من، راه امام است. آبادي...
تا آخرين نفس ادبیات دفاع مقدس

تا آخرين نفس

در درگيريهاي بدو پيروزي انقلاب اسلامي که زاهدان از جهات مختلف ناامن بود، بار ها به حاج آقا پيشنهاد مي شد که :«براي حفظ جان خود لباس روحانيت را به تن نکنيد و با لباس شخصي رفت و آمد کنيد».
فردا پشيماني سودي ندارد ادبیات دفاع مقدس

فردا پشيماني سودي ندارد

در عمليات خيبر بود که عبدالعلي به همراه يک نفر سکاني سوار بر قايق بيش از دو شبانه روز در آبراهها و نيزارها به دنبال مفقودين و مجروحين و جاماندگان مي گشت. او در اين مدت آنقدر آفتاب و گرماي هور را تحّمل...
براي دادن سر آمده ام ادبیات دفاع مقدس

براي دادن سر آمده ام

به همراه شهيد «عابدي» در واحد کاتيوشا خدمت مي کردم. روز دوم عمليات «بيت المقدس 7» بود. در آن هواي گرم خوزستان برايمان آب خنک آورده بودند. برادر عابدي ليوان را پر از آب کرد و هنوز آب را به دهان نرسانده...
نمي توانم لشکر را رها کنم ادبیات دفاع مقدس

نمي توانم لشکر را رها کنم

بعد از دو ماه «مرتضي» به آمد و با دختري از محلّه ي دولاب که از خانواده اي متديّن بودند، ازدواج کرد. همان روز اوّل با او صحبت کرد و مشکلات زندگي اش را در ميان گذاشت. همسرش با آگاهي از مشکلات مرتضي، و اين...
شرمنده ي مردم ادبیات دفاع مقدس

شرمنده ي مردم

بعد از گذارندن دوره، مسؤوليت توپخانه به ايشان محوّل شد. واحد تازه تأسيس بود و امکانات بسيار محدود. با توجّه به اينکه واحد ما نوعي يگان تخصّصي محسوب مي شد. بايد تجهيزات متنوّعي مي داشتيم. زير پاتک هاي سنگين...
چريک خميني هرگز خسته نمي شود ادبیات دفاع مقدس

چريک خميني هرگز خسته نمي شود

چيزي نگذشت که سر و کلّه ي «غلامرضا» و زن و بچّه اش پيدا شد. موها و ريش هايش را کوتاه کرده بودند. سعي مي کرد که طوري راه برود که کسي متوجّه زخم هايش نشود. در جواب مادر که از او علّت کوتاهي موهايش را پرسيد،...