0
مسیر جاری :
من به سن تکليف رسيده ام يا نه؟ ادبیات دفاع مقدس

من به سن تکليف رسيده ام يا نه؟

جهت شرکت در مراسم عزاداري شهادت عمويم همگي عازم تهران شديم. هنگام صرف غذا، شخصي در جمع به شهدا توهين کرد. آثار نگراني را در امير مي ديدم. او نمي توانست در برابر اين مسئله بي تفاوت باشد. پس از اتمام غذا،...
ارزش مبارزه با ظلم و ستم ادبیات دفاع مقدس

ارزش مبارزه با ظلم و ستم

گاهي مجبور مي شد سخت گيري را به حدّي برساند که حتّي برخي از بچّه ها با شوخي مي گفتند: «فلان کار را انجام مي دهم از ترس برادر محمودي.» (1)
فقط برنامه ي اخبار تلويزيون ادبیات دفاع مقدس

فقط برنامه ي اخبار تلويزيون

يک بار قرار بود به ميهماني برويم. نمي دانستيم در چه سطحي هستند. آن جا مرد و زن با هم نشسته بودند. وقتي نشستم، متوجّه دگرگون شدن حال حاجي شدم. روبروي من دو مرد نشسته بودند. البته در مجلس زن هاي زيادي بودند....
ما به امام قول داده ايم ادبیات دفاع مقدس

ما به امام قول داده ايم

بچّه ها مي خندند. مي گويد: «از همين حوالي پيدا کردم. خدا پدر صاحبش را بيامرزد.» از چهره ي گرفته ي مهدي مي فهمم که ناراحت شده است. نگاهش جور ديگري است. ناگهان صدايش درمي آيد: «با چه مجوّزي اين کفش ها را...
حالا ديگر غمي ندارم ادبیات دفاع مقدس

حالا ديگر غمي ندارم

يکي از برادران هيأت مؤتلفه و از همرزمان شهيد عراقي بيان مي کرد که روزي دو نفر از سربازخانه آمدند پيش ما و گفتند که ما مدّت سربازيمان تمام شده است و گارد جاويدان شاه هم هستيم. خوب است در اين جرياني که همه...
اول اندرز، دوم شدت ادبیات دفاع مقدس

اول اندرز، دوم شدت

او علاقه ي زيادي به پدر و مادر داشت. بارها والدين او به پادگان آموزش پلاژ آمده تا او را بهمراه خود به شهر بازگردانند. اما با خوشرويي تمام و متانت خاص آنان را دلداري و تسکين مي داد و آنها را از عمل خود...
اعلان بيعت با امام تا شهادت ادبیات دفاع مقدس

اعلان بيعت با امام تا شهادت

در منطقه ي بيشه اردو زده بوديم و روزي براي خورشت ترشي به فکر تهيه ي غوره افتاديم. آن روز به اتفاق يکي از دوستان، از درختي که در آن حوالي بود و صاحبش را نمي شناختيم، مقداري غوره چيديم و غذا آماده شد، اما...
تغيير نگاه به زندگي ادبیات دفاع مقدس

تغيير نگاه به زندگي

او حتي اينقدر پايبند مسائل شرعي بود که به خاطر مطالعاتش رساله ي ناطق شده بود و تا آنجا که مي توانست مسائل شرعي را به بچه ها آموزش مي داد و نيز به دليل اينکه مبادا کاري خلاف شرع انجام دهد، محاکمات را خودش...
سزاي اهانت به امام ادبیات دفاع مقدس

سزاي اهانت به امام

فکر مي کنم سال56 بود. من که خبر نداشتم چه اتفاقي افتاده است. فقط شب قبل مهدي به خانه برگشته بود و صبح در روستا ولوله افتاده بود. اعضاي سپاهي دانش و کدخدا به قدري عصباني بودند که اگر کارد مي خوردند، خونشان...
سيم را قطع کرد تا ترانه پخش نشود ادبیات دفاع مقدس

سيم را قطع کرد تا ترانه پخش نشود

چشمم دنبال «قاسم» بود؛ ولي پيدايش نمي کردم. در پايگاه، يک دسته از بچّه ها گوشه اي جمع شده بودند. يک راست سراغشان رفتم. قاسم آن جا بود. داوود هم ميان جمعيّت ايستاده بود و تماشا مي کرد. در حلقه ي بسيجيان،...